< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد ری شهری

کتاب الحج

98/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقی

میانهروی (4)

و مَتِّعني بِالاقتِصاد‌.[1]

صحبت در معنای دوم «اقتصاد»، یعنی میانه‌روی در همه کارها بود. حقیقتی که یکی از اصول حاکم بر سیره نبوی است و به فرموده امیر مؤمنان(علیه‌السلام) «سيرَتُهُ‌ القَصدُ»[2] بود. اشاره شد که مقصود از «میانه‌روی» حرکت میان حق و باطل نیست؛ بلکه مقصود این است که صراط مستقیم و سَبْک صحیح زندگی، راهی است که دور از افراط و تفریط باشد. در روایات، تندروی و کندروی از ویژگی‌های افراد جاهل دانسته شده است:

الإمامُ عليٌّ(علیه‌السلام): لا تَرَى الجاهِلَ‌ إلّا مُفرِطا أو مُفَرِّطا.[3]

امام على(علیه‌السلام): نادان را جز در حال زياده‌روى يا كوتاهى كردن نمى‌بينى.

در واقع، میانه‌روی تنها راهی است که پاسخگوی همه نیازهای مادی و معنوی، دنیوی و اخروی انسان است و چنین راهی است که مطابق حق و منطبق با موازین عقلی و علمی است.

امیر المؤمنین(علیه‌السلام) در روایتی که مرحوم صدوق آن را نقل نموده، در تفسیر ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ می‌فرماید:

الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ هُوَ صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ مَا قَصُرَ عَنِ الْغُلُوِّ وَ ارْتَفَعَ عَنِ التَّقْصِيرِ وَ اسْتَقَامَ فَلَمْ يَعْدِلْ إِلَى شَيْ‌ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ وَ أَمَّا الطَّرِيقُ الْآخَرُ فَهُوَ طَرِيقُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْجَنَّةِ الَّذِي هُوَ مُسْتَقِيمٌ.[4]

صراط مستقيم دو گونه است: صراطى در دنيا و صراطى در آخرت. صراطِ مستقيمِ در دنيا، همان راهى است كه از افراط و تفريط به دور است، راه ميانه است و به سوى باطل كمترين انحرافى ندارد، و صراط آخرت، همان راه مؤمنان به سوى بهشت است كه راهى است مستقيم.

بر این پایه است که از منظر قرآن، جامعه‌ای که زندگی خود را با برنامه‌های معتدل و دور از افراط و تفریط تنظیم کرده است، «امت وسط» نامیده شده است:

﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾.[5]

و بدين سان، شما را امّتى ميانه [رو] قرار داديم تا گواهانى بر [ديگر] مردم باشيد و پيامبر، بر شما گواه باشد.

بحث فقهی

موضوع: وضعیت رجالی أبوجمیله المفضل بن صالح (2)

یادآوری

بحث در وضعیت رجالی جناب أبو جمیلة مفضل بن صالح بود. در جلسه پیشین گذشت که آیت الله خویی با استناد به عبارت نجاشی در شرح حال یزید بن جابر جعفی و همچنین تضعیف و نقل قول ابن غضائری از ابو جمیلة مبنی بر اقرار به جعل یک نامه، وی را تضعیف نموده است.

در مقابل، آیت الله زنجانی اشکال‌هایی را مطرح نمود. اشکال چهارم در باره همین نقل قول ابن عضائرى بود که فرمود:

حدّثنا أحمد بن عبد الواحد، قال: حدّثنا عليّ بن محمّد بن الزبير، قال: حدّثنا عليّ بن الحسن بن فضّال، قال: سمعت معاوية بن حكيم يقول: سمعت أبا جميلة يقول: أنا وضعت «رسالة معاوية إلى محمّد ابن أبي بكر».[6]

آیت الله زنجانی این استدلال را دارای دو اشکال دانست، اشکال اول، اشکال سندی بود که فرمود: در سند این سخن، على بن محمد بن زبير قرار دارد كه در كتب ما توثيق نشده است و آیت الله خویی نیز او را تضعیف کرده است. توضیح این اشکال در جلسه قبل بیان شد.

اشکال دوم

اشکال دوم این است که اگر از اشکال سندی چشم بپوشیم، در دلالت این سخن بر ضعف ابو جمیله نیز مناقشه است، زیرا وجوه و احتمالات دیگری برای آن متصور است. آیت الله زنجانی سه وجه برای آن بیان کرده‌اند:

وجه اول

در تبیین وجه اول می‌نویسد:

اين گونه جعل كردن كه براى طعن افرادى مثل معاويه است، ضررى به ساير روايات فرد نمى‌زند، هر چند ما اين روش را نمى‌پسنديم و توجيهى ندارد كه براى طعن بر دشمن به جعل متوسل شويم... [اما] اگر [شخصی] در يک جا، مطلبى را استثناءاً جعل كرده باشد، بعد فهميده باشد كه اين راه غلطى است و در هيچ جاى ديگر اين كار را نكرده باشد، اگر دليل معتبرى بر [اعتماد به] آن [شخص وجود داشته] باشد،... مثل اين كه افراد مهم بر دیگر مطالب او اعتماد كرده باشند، اين سليقه نامتعارف او به روايت‌هاى ديگرش صدمه نمی‌زند.[7]

ایشان در جای دیگر، مطلب فوق را اینگونه توضیح می‌دهد:

اگر كسى تخطئه شخص مبدع را كه براى اسلام خطرناك است، جايز يا لازم بداند، منافاتى ندارد كه سخنان عادى او پذیرفته شود. [در بحث ما هم] مانعى ندارد كه أبى جميله سخنى را در مورد معاويه جعل كرده و معتقد باشد كه بايد بر عليه او چنين نامه‌اى را جعل کرد، [از طرفی هم روایات دیگر او پذیرفته شود، بنا بر این] چنين اقدامى توسط او مانع پذيرش سخنان ديگر و روايات او نمى‌شود. به خصوص [روایاتی] كه از سوى فقهاء مورد عمل و مستند فتوا قرار گرفته باشد.[8]

در تأیید این فرمایش که گاهی برای طعن افرادی مثل معاویة(لعنة‌الله‌علیه) جعل سخن، اشکال ندارد، به این روایت صحیح السند، اشاره می‌گردد:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي، فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلِ فِيهِمْ وَ الْوَقِيعَةِ وَ بَاهِتُوهُمْ كَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْإِسْلَامِ، وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ، وَ لَا يَتَعَلَّمُونَ مِنْ بِدَعِهِمْ، يَكْتُبِ اللَّهُ لَكُمْ بِذَلِكَ الْحَسَنَاتِ، وَ يَرْفَعْ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِي الْآخِرَةِ.[9]

شیخ کلینی با سندش از امام صادق(علیه‌السلام) چنین روایت نموده که فرمود:

رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمود: هر گاه پس از من، شكّاكان و بدعت‌گذاران را ديديد، بیزاری از آنان را نشان دهید و تا مى‌توانيد، به آنان ناسزا بگوييد و در باره‌شان بدگويى و افشاگرى كنيد و به آنان بهتان بزنید، تا در تباه كردن اسلام، طمع نكنند و مردم از آنها بر حذر باشند و از بدعت‌هايشان، چيزى نياموزند. برای این کار، خداوند، براى شما پاداش‌هايى را مى‌نويسد و به سبب آن، بر درجات شما در آخرت، می‌افزاید.

ظاهر این روایت دلالت دارد كه به منظور مبارزه با اهل بدعت، بهتان زدن به آنها، جايز، بلكه لازم است. بر همین اساس، برخی فقها جواز بهتان زدن به اهل بدعت را پذیرفته‌اند.[10] ممکن است، جعل نامه معاویه به محمد بن ابی بکر توسط ابو جمیله نیز از همین باب باشد و در این صورت، چنین جعلی با عدالت او منافاتی نخواهد داشت.

در اینکه مقصود از بهتان زدن به اهل بدعت چیست، وجوهی مطرح شده است. پیش از بیان این وجوه، لازم است معنای لغوی «بهتان» و نیز فرقش با «تهمت» روشن شود. گفتنی است، این مباحث را ذیل عنوان بهتان در جلد شانزدهم دانش‌نامه قرآن و حدیث آورده‌ایم.[11]

واژه «بهتان»، مصدر و از ريشه «بهت» است كه بر گفتن سخنى يا انجام دادن كارى دلالت دارد كه موجب مات و مبهوت و متحيّر نمودن كسى مى‌شود. از همين رو، به سخن دروغى كه در آن، كار خلافى به كسى نسبت داده شود، بهتان گويند؛ چون معمولاً آن شخص از شنيدن چنين نسبتى در تحيّر و شگفتى می‌مانَد.

برخى «بهتان» و «تهمت» را مترادف مى‌پندارند، در صورتى كه «تهمت»، اسم مصدر است از مادّه «وهم»، به معناى پندار و سوء ظن. بنا بر اين، در «بهتان»، دروغ بودنِ نسبت، براى نسبت دهنده روشن است؛ امّا در «تهمت»، به دروغ بودن آن اطمينان ندارد؛ بلكه سوء ظن، منشأ آن نسبت است.

نمونه‌ای از کاربرد قرآنی «بهتان» در جریان افک مشاهده می‌شود، آنجا که به يكى از همسران پيامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نسبت ناروا زده شد؛ ولی قرآن خانواده ایشان را از اين نسبت، مبرا دانسته و مسلمانان را از دامن زدن به اين شايعه بى اساس، منع و به مقابله با آن، دعوت نمود:

﴿وَ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ﴾.[12]

چرا وقتى آن را شنيديد، نگفتيد: «براى ما سزاوار نيست كه در اين [موضوع] سخن بگوييم. [خداوندا!] منزّهى تو! اين، بهتانى بزرگ است»؟

شيخ انصاری(رحمة‌الله‌علیه) در توضيح حديث یادشده و معنای «باهِتُوهُمْ» می‌فرمايد:

[قوله «باهتوهم»] محمول على اتّهامهم و سوء الظن بهم بما يحرم اتّهام المؤمن به، بأن يقال: لعلّه زان، أو سارق و كذا إذا زاد ذكر ما ليس فيه من باب المبالغة. و يحتمل إبقاؤه على ظاهره بتجويز الكذب عليهم لأجل المصلحة، فإنّ مصلحة تنفير الخلق عنهم أقوى من مفسدة الكذب.[13]

[جمله «باهِتُوهُم»] به اين معناست كه: آنان را متّهم كنيد و به ايشان گمان بد بريد، به چيزى كه متّهم كردن مؤمن به آن، حرام است. مثلاً گفته شود كه: شايد زناكار باشد يا دزد باشد و امثال اينها و بالاتر از اينها كه در آن مبالغه نباشد. و احتمال دارد كه آن [جمله] را بر ظاهرش ابقا كرد، يعنى اين كه به خاطر مصلحت، دروغ بستن بر آنها جايز باشد؛ زيرا مصلحت دور و بیزار کردن مردم از اين گونه افراد، قوی‌تر از مفسده دروغ است.

وليكن علامه مجلسی(رحمة‌الله‌علیه) می‌نویسد:

و الظاهر أنّ المراد بالمباهتة إلزامهم بالحجج القاطعة و جعلهم متحيّرين لا يحيرون جوابا كما قال تعالى: ﴿فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ﴾،[14] و يحتمل أن يكون من البهتان للمصلحة فإنّ كثيرا من المساوى يعدّها أكثر الناس محاسن خصوصا العقائد الباطلة، وَ الأوّل أظهر.[15]

ظاهراً مراد از «مباهته»، محكوم كردن آنها با دلايل قاطع است، به طورى كه حيران بمانند و از عهده پاسخ بر نيايند، چنان كه خداى متعال می‌فرمايد: «پس آن كس كه كفر ورزيده بود، مبهوت ماند». احتمال هم دارد كه به معناى بهتان زدن مصلحتى باشد؛ زيرا بيشتر مردم، بسيارى از بدی‌ها و معايب را حسن و خوبى می‌شمارند، به ويژه عقايد باطل را. وجه اوّل، ظهور بيشترى دارد.

به نظر می‌رسد، مقصود از «باهتوهم» در حديث ياد شده، تجويز نسبت دادن كار خلافى كه اهل بدعت انجام نداده‌اند، به آنها نيست؛ زيرا اين گونه رفتار، نه تنها به زيان آنها نیست، بلكه با تلاش آنها براى اثبات بى‌گناهى خود و روشن شدن واقع براى مردم، وسيله‌اى است براى مظلوم‌نمايى بدعت‌گزاران و بى اعتبار جلوه دادن سخن منتقدان، كه در نهايت به سود آنان تمام خواهد شد. بنا بر اين، در باره جمله ياد شده، يا بايد معناى نخست علامه مجلسی(رحمة‌الله‌علیه) را پذيرفت و يا می‌توان گفت كه مقصود از اين بهتان، بهتان اصطلاحى است نه بهتان لغوى؛ يعنى در مواردى كه غيبت اهل ايمان، بهتان محسوب می‌شود، در باره بدعت‌گذاران، حكم بهتان را ندارد؛ بلكه به منظور مبارزه با بدعت، اظهار خلافكاری‌هاى آنان، لازم است.

وجه دوم

وجه دوم این است که بگوییم، مقصود از جعل نامه، نقل معنای آن است، یعنی در واقع، چنین نامه‌ای وجود داشته، ولی چون به دست آیندگان نرسیده، ابوجمیله مضمون آن را بازنویسی کرده است. آیت الله زنجانی برای این کار کتاب المراجعات مرحوم شرف الدین را مثال می‌زند، می‌فرماید:

مرحوم شرف الدين(رحمة‌الله‌علیه) با شيخ سليم بشرى شيخ الازهر، درباره شيعه بحثی داشته و به سؤالات او درباره تشيع پاسخ داده بود. [این مباحث، نوشته شد؛ اما] اين نوشته‌جات در ماجراى جنگ بين فرانسوى‌ها و مسلمانان در لبنان از بين رفت و خسارات مهمى به ايشان وارد شد؛ ولی مرحوم شرف الدين مضمون آن سؤال‌ها و جواب‌ها را مجدداً نوشت، هر چند عين الفاظ شيخ الازهر و عين پاسخ‌هاى خود او نبود. كتاب «المراجعات» مضمون آن سؤال و جواب‌ها است كه شرف الدين در واقع وضع كرد. چون داراى حافظه قوی‌اى بود، مضمون آنها را نوشت. بعيد نيست كه نامه معاویه به محمد بن أبى بكر حقيقت داشته، ولى چون اصلش از بين رفته بود، أبى جميله مضمون آن را وضع كرده باشد‌ كه نوعى نقل به معناى نامه است.[16]

وجه سوم

ایشان در بیان وجه سوم می‌نویسد:

ممكن است [ابو جمیله] رساله معاویه به محمد بن أبى بكر را به صورت يک رمان تنظيم كرده باشد، همانطور كه موارد مشابهى نيز وجود داشته است.[17]

به هر حال، این هم احتمالی است که ایشان ذکر کرده است، یعنی ابو جمیله قصد دروغ بستن به معاویه نداشته، بلکه از باب رمان‌نویسی، این نامه را از زبان او نقل کرده است، همان طور که رمان‌نویسان بر اساس زندگی شخصیت‌های تاریخی، مواردی را از زبان آنان نقل می‌کنند.

جمع‌بندی

آیت الله زنجانی پس از ذکر این سه احتمال، می‌نویسد:

خلاصه، بعيد به نظر مى‌رسد که شخصيت وجيهى چون أبى جميله، سخنى به معاوية بن حكيم گفته باشد كه اعتبار و حيثيت خود را خدشه‌دار نماید. على أىّ تقدير، روايت أبى جميله به نظر ما معتبر است.[18]

این فرمایش، فرمایش درستی است، زیرا شخصیتی که بزرگان از روات به او اعتماد دارند، چنین سخنی را بر علیه خود بیان نمی‌کند. در اینجا قرائنی که نشان‌دهنده اعتماد بزرگان به اوست را بیان می‌کنیم. این قرائن را آیت الله شبیری زنجانی در چند جای کتابشان آورده است:

    1. كتاب ابوجمیله را حسن بن على بن فضال نقل كرده كه خودش از اجلاء ثقات و جزء اصحاب اجماع است و از او در اسانيد روايات زيادى نقل کرده است.

    2. فقهاء طبقه سوم كه همگى از نظر علمى و وثاقت در درجه اول قرار دارند، از أبى جميله اخذ حديث كرده‌اند. افرادى چون مشایخ ثلاثه، یعنی ابن أبى عمير، صفوان و بزنطى که شیخ طوسی در باره آنها فرموده: «الذين عرفوا بأنهم لا يروون و لا يرسلون إلا عمن يوثق به».[19] بنا بر این، شیخ طوسی، أبوجمیله را با این عبارت، به صورت عام، توثیق نموده است.

    3. برخی از اصحاب اجماع مانند: حسن بن محبوب، يونس بن عبد الرحمن، عبد الله بن مغيره، عثمان بن عيسى، نیز از او حديث اخذ كرده‌اند.

    4. از دو گروه قبلی، برخی از آنها مانند: بزنطی، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمن از وی اکثار روایت دارند.

    5. جعفر بن بشير كه درباره‌اش گفته‌اند «يروى عن الثقات و رووا عنه»،[20] از او نقل حديث کرده است.

    6. شيخ صدوق در مشيخه من لایحضره الفقيه راوى كتاب او را بزنطى قرار داده است.

بنا بر این، اگر ابو جمیله، جاعل حديث بود این بزرگان به او اعتماد نمی‌کردند و به وفور از او حديث نقل نمى‌كردند. همچنین این اعتماد و کثرت روایت از او نشان می‌دهد که توصیف مرحوم ابن غضائری مبنی بر اینکه او «ضعیف، کذاب، یضع الحدیث» است، مربوط به روایات غلوآمیز است.

نتیجه آنکه نظر ما نیز مانند نظر آیت الله شبیری زنجانی اين است كه در روايت‌هایی که در سندش أبوجمیله مفضل بن صالح باشد، به لحاظ سندی از جهت او، مناقشه نمی‌کنیم.

مبنای جرح و تعدیل ابن غضائری

آیت الله شبیری زنجانی در توصیف کتاب ابن غضائری می‌فرماید:

ابن غضائری يا هر كسى كه مؤلف كتاب است، چون عنايت به متن‌شناسى داشته، بر اساس تشخيص خود كه مثلاً روايتى داراى مضمون غلوآميز در مسأله ولايت دارد، روايت را جعلى شمرده است. [بنا بر این] بدون آنكه شاهدى از خارج داشته باشد و [تنها] با ملاحظه متن روايت، آن را جعلى شمرده است. [البته نظر] مؤلف آن ـ كه مظنون است ابن غضائرى باشد ـ گرچه در جرح افراد كه بر اساس متن‌شناسى است، چندان معتبر نيست، ولى او در فن خود فرد متخصصى بوده است؛ لذا نظرات او در بيان طبقات روات، كنى، القاب، نسب راویان و امثال آن خيلى دقيق بوده و مقبول است و حتى بر افرادى چون نجاشى تقدم دارد.[21]

نکته دیگری که ایشان در باره ابن غضائری بیان نموده این است که چرا وی به جرّاح بودن معروف شده است، می‌فرماید:

اما اينكه ابن غضائرى به جرّاح بودن معروف شده، به خاطر اين است كه كتاب ضعفاى او در دست است، اما كتاب ثقات او در دست نيست. در بعضى از موارد كه ديگران تضعيف كرده‌اند، او توثيق نموده و معتبر دانسته است و در بعضى از موارد كه ديگران توثيق كرده‌اند، او تضعيف نموده است. بنا بر این، نسبت عامين من وجه است.[22]

متأسفانه برخی از کتب قدما به دست ما نرسیده است و این مخصوص ابن غضائری نیست؛ بلکه کتاب مدینة العلم مرحوم صدوق نیز از بین رفته است، همچنین اثری از کتب حضرت عبد العظیم الحسنی که چه بسا از منابع شیخ رضی بوده است، نیز وجود ندارد. حتی برخی از آثار تا زمان علامه مجلسی نیز وجود داشته است؛ ولی متأسفانه به دست ما نرسیده است.

غفر الله لنا و لکم ان شاء الله.


[7] كتاب نكاح، سید موسی شبیری زنجانى، ج‌25، ص7815.
[8] كتاب نكاح، سید موسی شبیری زنجانى، ج‌3، ص946.
[16] كتاب نكاح، سید موسی شبیری زنجانى، ج‌3، ص946.
[17] كتاب نكاح، سید موسی شبیری زنجانى، ج‌3، ص947.
[18] كتاب نكاح، سید موسی شبیری زنجانى، ج‌3، ص947.
[21] كتاب نكاح، سید موسی شبیری زنجانى، ج‌3، ص945، پاورقی ش1.
[22] كتاب نكاح، سید موسی شبیری زنجانى، ج‌3، ص945، پاورقی ش1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo