< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد ری شهری

کتاب الحج

97/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقیخودداری از ظلم

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‌ مُحَمَّدٍ وآلِهِ... وَ لَا أَظْلِمَنَّ وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّي‌.[1]

در این فراز از دعای نورانی مکارم، می‌فرماید: پروردگارا! به من توفیق بده تا به کسی ستم نکنم در حالی که تو می‌توانی مرا از ستمگری بازداری.

همان طور که در فراز قبلی که در باره «مظلوم واقع نشدن» بود، اشاره شد، این سخن به این معنا نیست که خداوند جبراً جلوی ستم کردن به دیگران را بگیرد؛ بلکه مقصود آن است که بتوانیم با تکیه بر توانایی او از ظلم کردن به دیگران، خودداری کنیم.

شبیه این دو فراز در دعای چهاردهم صحیفه اینگونه آمده است:

اللَّهُمَّ فَكَما كَرَّهتَ إلَيَّ أن‌ اظلَمَ‌، فَقِني مِن أن‌ أظلِمَ‌.[2]

خدایا! همان طور که ستم کردن را در نظرم ناخوشایند ساختی، مرا از اینکه مورد ستم قرار گیرم، نگاه دار.[3]

مسئله ظلم کردن از مسائل دامنه‌داری است که برای آن انواع گوناگونی بیان شده است، مانند: «ظلم اعتقادی»، «ظلم اخلاقی»، «ظلم عملی»، «ظلم فردی» و «ظلم اجتماعی». همه این اقسام در قرآن نیز مطرح شده است که نمی‌خواهیم به تفصیل وارد آن شویم، ولی به طور کلی به این نکته اشاره می‌گردد که مسئله ظلم از خطرناک‌ترین آفات ایمان است. خدای سبحان می‌فرماید:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾.[4]

آنان كه ايمان آورده‌اند و ايمانشان را به هيچ ستمى ‌نيالوده‌اند، امن [و آرامش] دارند و رهيافته‌اند.

با عنایت به این آیه شریفه، ستم نکردن در حق دیگران حد اقل، دو اثر دارد: یکی اینکه ایمان شخص، ایمان واقعی خواهد شد، دوم اینکه موجب امنیت و آرامش وی در دنیا و آخرت می‌گردد. از همین جا روشن می‌شود که یکی از عوامل مهم اضطراب درونی و احساس عدم آرامش، ظلم و ستم به دیگران است.

بعضی‌ها گمان می‌کنند ظلم کردن، یعنی اینکه انسان در جایگاه یک مسؤول و صاحب مقام مرتکب ظلم شود، در حالی که ممکن است انسان، هیچ مقامی هم نداشته باشد، ولی در عین حال به دیگران ظلم کند. در روایتی از رسول اکرم (صَلَّی‌اللهُ‌عَلَیْهِ‌وَ‌آلِهِ) چنین نقل شده است:

إنَ‌ الرَّجُلَ‌ لَيُدرِكُ‌ بالحِلْمِ دَرَجةَ الصّائمِ القائمِ، و إنَّهُ لَيُكْتَبُ جَبّاراً و لا يَمْلك‌ إلّا أهلَ بَيتِهِ.[5]

انسان، با بردبارى، به مقامِ روزه‌دار شب زنده‌دار مى‌رسد. و هم او مى‌تواند در زمره جبّاران قلمداد شود، در حالى كه جز بر خانواده خود، سيطره‌اى ندارد.

در این روایت، نقش اخلاق خوب مثل بردباری، در رشد و کمالات انسانی و تأثیر اخلاق بد، مثل ظلم و زورگویی در ایجاد رذائل اخلاقی، تبیین شده است. بنا بر این، ممکن است انسان با زور گفتن به خانواده خود، ستمگر و جبار شمرده شود.

بحث فقهی

موضوع: مرگ مغزی (3)

یادآوری

بحث در این بود آیا کسی که دچار مرگ مغزی شده، یعنی مغز او به طور کلی فعالیت‌هایش را از دست داده و برگشت‌ناپذیر است، مُرده محسوب می‌شود تا احکام موت بر او جاری شود یا هنوز زنده است؟

اشاره شد که گروهی از فقها معتقدند چنین شخصی زنده محسوب می‌شود؛ ولی از فرمایش برخی از ایشان استفاده می‌شود که معتقدند: لا اقلّ از بعضی از جهات، مُرده محسوب می‌شود.

دلیل قول اول، اصل استصحاب زنده بودن است که عرف نیز مؤید آن است، زیرا عرفاً به چنین فردی که تنفس مصنوعی دارد، مُرده اطلاق نمی‌شود، بلکه می‌گویند: هنوز زنده است، قلب و کبد او کار می‌کند، نبض او هم می‌زند.

دلیل قول دوم نیز این بود که معیار، نظر عرف خاص، یعنی کارشناسان پزشکی است و عرف عام در اینگونه موارد تابع عرف خاص است، کارشناسان نیز می‌گویند: چنین فردی، با اینکه حیات عضوی یا سلولی دارد، ولی مُرده محسوب می‌شود. در نتیجه نظر اهل خبره، حکم اماره دارد که مانع جریان استصحاب می‌شود.

ادامه تبیین نظریه مختار

ما عرض کردیم، در اینکه ملاک مرگ و زندگی، خروج روح از بدن است، شکی نیست، چه اینکه در جلسه قبل، به مستند قرآنی و روایی آن اشاره شد و دیدیم که در فرمایش فقها نیز به این مطلب تصریح شده بود؛ اما سؤال اساسی این است آیا از کار افتادن فعالیت‌های مغز به طور کلی و تأیید آن توسط کارشناس، علامت این است که روح از بدن خارج شده است تا احکام اموات جاری شود یا چنین نیست؟

از این رو، باید ببینیم برای تحقق مرگ و حکم به ازهاق روح، چه علائمی بیان شده و آیا این علائم، علائم تعبدی است یا عرفی؟

عرفی بودن علائم تحقق مرگ

در کتب فقهی در کنار بحث غسل میت، احکام مربوط به اموات نیز مطرح شده است. یکی از این احکام این است که مستحب است در کفن و دفن میت عجله شود، مگر آنکه مرگ او مشتبه باشد، در این صورت گفته شده تا حصول علم به مرگ، دفن میت جایز نیست.[6] به همین جهت، فقها و حکما علائمی چون: فساد بدن، خیره شدن چشم، فرو رفتگی گیجگاه و... را از نشانه‌های تحقق موت دانسته‌اند، چه اینکه در برخی روایات نیز تصریح شده که تا زمان «تغییر» حالت بدن شخص، صبر کنند. صاحب جواهر پس از ذکر این روایات ـ که در ادامه آنها را می‌خوانیم ـ می‌نویسد:

و يحتمل شموله لما ذكره بعض الأصحاب من علامات الموت كاسترخاء رجليه و انفصال كفيه و ميل أنفه و امتداد جلدة وجهه و انخساف صدغيه، و زاد آخر و تقلص أنثييه إلى فوق مع تدلي الجلدة، و عن أبي علي أن علامته زوال النور من بياض العين‌و سوادها و ذهاب النفس و زوال النبض، و عن جالينوس الاستبراء بنبض عروق بين الأنثيين، أو عروق يلي الحالب و الذكر بعد القمر الشديد، أو عرق في باطن الألية أو تحت اللسان أو في بطن المنخر، قلت: و لم نجد شيئا مما ذكره بل و ما ذكره البعض من الأصحاب في شي‌ء من الأخبار، و احتمال شمول لفظ التغيير الموجود فيها لجميع ذلك كما ترى، سيما بعد ظهور إرادة الريح منه، لكن يسهل الخطب أن المدار على العلم الذي تطمئن النفس به، فلا يتفاوت الحال في سائر ذلك، فاحتمال إناطة الحكم بهذه العلامات و إن لم تفده في غاية الضعف حتى لو سلم شمول لفظ التغيير فيها لها بقرينة الشهرة المدعاة، لظهور الأخبار المتقدمة في كون المدار على العلم كما صرح به في الموثق المتقدم، و ان تعليق الحكم على التغيير انما هو لإفادته ذلك غالبا.[7]

احتمال دارد تعبیر «تغیّر» [که در روایات آمده] شامل آنچه برخی از فقها به عنوان علامت موت ذکر کرده‌اند، بشود، علاماتی مانند: سست شدن پاها، باز شدن دستان، کج شدن بینی، کشیدن شدن پوست صورت، فرورفتن گیجگاه و نیز این نشانه‌ها: جمع شدن بيضه‌ها به طرف بالا و آويزان شدن پوست آنها، یا آنچه از «ابو علی [اسکافی]» نقل شده که علامت مرگ را زوال نور از سفیدی چشم و سیاه شدن آن و رفتن روح و نزدن نبض دانسته است، یا آنچه از «جانیلوس» نقل شده که با گرفتن نبض رگ‌های گردن یا... نسبت به آن اطمینان پیدا می‌کرده است؛ ولی ما هیچ یک از نشانه‌هایی که جانیلوس یا حتی نشانه‌هایی که برخی از فقها ذکر کرده بودند را در روایات نیافتیم. احتمال اینکه لفظ «تغییر» که در روایات آمده بود، شامل همه آنها شود، نیز احتمال نابجایی است، خصوصا بعد از آنکه گفتیم آنها ظهور در همان بو افتادن به جسد دارند؛ ولی آنچه کار را راحت می‌کند این است که بگوییم: ملاک، علمی است که موجب اطمینان به مرگ شود، پس در بقیه حالات تفاوتی نخواهد بود. همچنین احتمال اینکه حکم به مرگ از راه علم را به این علامات نیز سرایت دهیم، با اینکه اینها موجب چنین علمی نیستند، چنین احتمالی حتی اگر بپذیریم که لفظ «تغییر» نیز به قرینه شهرت ادعا شده، شامل آنها می‌شود، در نهایت ضعف است، زیرا روایاتی که گذشت در اینکه ملاک، حصول علم است، ظهور دارد، کما اینکه موثقه قبلی نیز در آن و در اینکه حکم به تغییر جسد غالباً مفید علم است، صراحت داشت.

بنا بر این، این علائم، علائم عرفی است نه تعبّدی تا بگوییم اگر کسی این نشانه‌ها را داشت، احکام میت بر او جاری می‌شود. پس، آنچه ملاک برای جاری شدن احکام موت است، حصول علم یا اطمینان به وقوع مرگ است و در تشخیص موضوع وقوع مرگ نیز ملاک، نظر عرف است. اگر عرف از هر طریقی، علم و اطمینان پیدا کرد که صد در صد مُرده، احکام موت نیز جاری می‌شود و الا حکم به زنده بودن وی می‌شود.

توضیح مطلب اینکه موضوعات احکام به دو دسته تقسیم می‌شوند:

1 ـ موضوعاتی که شارع خود، آنها را تعریف کرده و حکم آنها را هم بیان نموده است، مثل «بلوغ»، «نصاب زکات»، «حیض»، «قبله» یا «نماز حج».

2 ـ موضوعات عرفی که تشخیص آنها به عموم مردم واگذار شده است، زیرا مخاطب شارع در آنها عموم مردم است نه گروهی خاص از آنها. در این گونه موضوعات، شارع قضاوت عرف عام را بر داوری کارشناس و اهل خبره، مقدم ساخته و چه بسا عرف عام، قضاوت آنها را تخطئه کند، مانند بقای رنگ خون در لباس پس از شستن آن که عرف عام، قضاوت عقلی و عرف خاص در وجود ذرات خون را تخطئه می‌کند.

ولی نکته اینجا است که بعضی از مسائل وجود دارد که عرف عام نسبت به آن نمی‌تواند داوری کند و حکم قطعی بدهد، مثل همین بحث «زهاق روح»، عرف چطور می‌فهمد که روح از بدن جدا شده یا نه؟ به همین جهت، در تشخیص این مسائل صحیح نیست به عرف عام رجوع شود؛ بلکه فقیه نیازمند دلیل دیگری است و آن نظر قطعی کارشناس و اهل خبره است که در واقع، همانند اَماره‌ای، مانع جریان استصحاب می‌شود.

ما در صورتی می‌توانیم، پس از مرگ مغزی، عدم زهاق روح و زنده بودن شخص را استصحاب کنیم که شک داشته باشیم؛ ولی وقتی به نظر کارشناس مراجعه می‌کنیم و او قطعا حکم به زنده نبودن می‌کند، یقین می‌کنیم که او مرده است، پس دیگر شکی باقی نمی‌ماند که بخواهیم استصحاب جاری کنیم.

اگر هم بر رجوع به عرف عام، اصرار شود و گفته شود: ملاک، همان عرف عام است نه نظر متخصص، می‌گوییم: امروزه فهم عرف با گذشته فرق کرده و ـ همان طور که حضرت امام می‌فرمود ـ مکان و زمان در اجتهاد نقش دارد. در گذشته عرف مردم، مرگ مغزی را مرگ واقعی نمی‌دانست، ولی امروزه مرگ مغز را مرگ واقعی قلمداد می‌کند. در حقیقت، داوری توده مردم در پی راهنمایی و توضیح کارشناسان و متخصصان امر، تغییر کرده است و در نتیجه، حکم آن نیز با دگرگونی مواجه گشته است. از نظر آنان نیز در عصر کنونی، حرکت در صورتی معیار حیات است که حیات ذاتی و به خودی خود باشد نه حرکت با دستگاه حمایتی. نتیجه اینکه هر چند مرگ از نظر فقهی و از نظر روایات و قرآن، قطع ارتباط روح از بدن است؛ ولی با توجه به نظر خبرگان، مرگ مغزی یکی از علائم حصول قطع به حدوث مرگ کامل است. بنا بر این، نظر کارشناس مانند اماره بوده و مانع از جریان اصل استصحاب می‌شود. عرف عام نیز با تبعیت از عرف خاص، از نظر آنان پیروی می‌کند. به همین جهت، قطع کردن دستگاه‌های حمایتی جایز است و مصداق قتل محسوب نمی‌شود.

اشکال

ممکن است اشکال شود که روایاتی داریم که عرف را در این باره تخطئه کرده است. در وسائل در باب 48 از «ابواب الاحتضار» روایاتی آمده که ممکن است، تخطئه عرف شمرده شوند. عنوان باب چنین است:

بَابُ وُجُوبِ تَأْخِيرِ تَجْهِيزِ الْمَيِّتِ مَعَ اشْتِبَاهِ الْمَوْتِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا أَنْ يَتَحَقَّقَ قَبْلَهَا أَوْ يَشْتَبِهَ بَعْدَهَا.[8]

باب وجوب تأخیر کفن و دفن میت تا سه روز در صورت مشتبه شدن مرگ، مگر آنکه قبل از سه روز، مرگ محقق شود یا بعد از سه روز، اشتباه صورت گیرد.

روایت اول

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع فِي الْمَصْعُوقِ وَ الْغَرِيقِ قَالَ يُنْتَظَرُ بِهِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا أَنْ يَتَغَيَّرَ قَبْلَ ذَلِكَ.[9]

در این روایت صحیحه از امام کاظم (عَلَیْهِ‌السَّلامِ) روایت شده که در باره کسی که دچار صاعقه شده و فردی که غرق شده، فرمود:

بايد تا سه روز نسبت به [دفن] او منتظر ماند، مگر آنکه پیش از آن، [جسدش] دچار تغییر شود.

روایت دوم

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْهُ (عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ ابْنِ أَخِي شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع خَمْسٌ يُنْتَظَرُ بِهِمْ إِلَّا أَنْ يَتَغَيَّرُوا الْغَرِيقُ وَ الْمَصْعُوقُ وَ الْمَبْطُونُ وَ الْمَهْدُومُ وَ الْمُدَخَّنُ.[10]

«اسماعیل بن عبدالخالق» در این روایت صحیحه می‌گوید:

امام صادق (عَلَیْهِ‌السَّلامِ) فرمود: پنج نفرند که تا وقتی حالتشان تغییر نکرده، باید در [دفنشان] منتظر ماند: کسی که بر اثر غرق شدن یا صاعقه یا بیماری شکم یا خراب شدن آوار یا دودگرفتگی از دنیا رفته است.

این روایت را شیخ صدوق و شیخ طوسی نیز با سند صحیح نقل کرده‌اند.

روایت سوم

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْغَرِيقِ أَ يُغَسَّلُ قَالَ نَعَمْ وَ يُسْتَبْرَأُ قُلْتُ وَ كَيْفَ يُسْتَبْرَأُ قَالَ يُتْرَكُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ قَبْلَ أَنْ يُدْفَنَ وَ كَذَلِكَ أَيْضاً صَاحِبُ الصَّاعِقَةِ فَإِنَّهُ رُبَّمَا ظَنُّوا أَنَّهُ مَاتَ وَ لَمْ يَمُتْ.[11]

این روایت نیز صحیحه است. «اسحاق بن عمار» می‌گوید:

از ایشان [یعنی امام صادق(عَلَیْهِ‌السَّلامِ)] در باره شخص غرق شده پرسيدم كه آيا بايد غسلش داد؟ فرمود: آرى و استبرا نيز لازم است. گفتم: چگونه استبرا مى‌شود؟ فرمود: سه روز پيش از دفن واگذاشته مى‌شود [تا از مرگ او اطمينان حاصل شود] و هم چنين است كسى كه دچار صاعقه شده باشد، چه بسا گمان مى‌كنند که مرده؛ در حالى كه نمرده است.

روایت چهارم

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْهُ (مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْغَرِيقُ يُحْبَسُ حَتَّى يَتَغَيَّرَ وَ يُعْلَمَ أَنَّهُ قَدْ مَاتَ ثُمَّ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ قَالَ وَ سُئِلَ عَنِ الْمَصْعُوقِ فَقَالَ إِذَا صُعِقَ حُبِسَ يَوْمَيْنِ ثُمَّ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ.[12]

«عمار بن موسی ساباطی» در این حدیث موثق می‌گوید:

امام صادق(عَلَیْهِ‌السَّلامِ) فرمود: [جسد] کسی که غرق شده بايد تا زمانی که تغيير كند و دانسته شود كه مرده است، نگاه داشته شود، سپس غسل و كفن شود. [از ایشان] در باره کسی که با صاعقه از دنیا رفته نیز سؤال شد، فرمود: هرگاه صاعقه بر كسى اصابت كرد، بايد [جسدش] دو روز نگاه داشته شود، سپس غسل و كفن شود.

روایت پنجم

وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: أَصَابَ النَّاسَ بِمَكَّةَ سَنَةً مِنَ السِّنِينَ صَوَاعِقُ كَثِيرَةٌ مَاتَ مِنْ ذَلِكَ خَلْقٌ كَثِيرٌ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع فَقَالَ مُبْتَدِئاً مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْأَلَهُ يَنْبَغِي لِلْغَرِيقِ وَ الْمَصْعُوقِ أَنْ يُتَرَبَّصَ بِهِ ثَلَاثاً لَا يُدْفَنُ إِلَّا أَنْ يَجِي‌ءَ مِنْهُ رِيحٌ تَدُلُّ عَلَى مَوْتِهِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَأَنَّكَ تُخْبِرُنِي أَنَّهُ قَدْ دُفِنَ نَاسٌ كَثِيرٌ أَحْيَاءً فَقَالَ نَعَمْ يَا عَلِيُّ قَدْ دُفِنَ نَاسٌ كَثِيرٌ أَحْيَاءً مَا مَاتُوا إِلَّا فِي قُبُورِهِمْ.[13]

سند این روایت، ضعیف است. «علی بن ابی حمزة بطائنی» می‌گوید:

در يكى از سال‌ها در مكه صاعقه بسيارى فرود آمد كه بر اثر آن عده زيادى از مردم جان باختند. خدمت امام كاظم(عَلَیْهِ‌السَّلامِ) شرف‌ياب شدم، بدون آنکه پرسشى كنم، فرمود: شايسته است كه براى شخص غرق شده و صاعقه‌زده شده، سه روز انتظار بكشند و آن‌ها را دفن نكنند، مگر آن‌كه از آن‌ها بويى به مشام برسد كه نشانه مرگ باشد. گفتم: فدایت شوم! گويا به من خبر مى‌دهيد كه عده زیادی از مردم زنده، دفن شده‌اند. فرمود: آرى، اى على! بسيارى از مردم كه هنوز نمرده بودند، دفن شده‌اند و آن‌ها در قبرهايشان مرده‌اند.

در چنین مواردی هرچند عرف آنها را مرده حساب می‌کند؛ ولی طبق این روایات باید تا زمان اطمینان از حصول مرگ که با گذشت سه روز یا تغییر حالت جسد یا بو گرفتن آن، حاصل می‌شود، انتظار کشید.

جواب

این روایات در فرض خطای در تطبیق است، یعنی چون متخصص نبودند، نمی‌توانستند وقوع مرگ را تشخیص دهند، لذا باید صبر می‌کردند تا با گذشت زمان یا کشف علامتی، علم به مُردنشان پیدا می‌کردند، بنا بر این، روایات فوق شامل بحث ما که مرگ مغزی است، نمی‌شود، زیرا در اینجا ما از اتفاق کارشناسان، علم یا اطمینان به مرگ پیدا می‌کنیم.

اشکال

تا اینجا معلوم شد که اتفاق نظر کارشناسان پزشکی بر مرده محسوب شدن شخصی که دچار مرگ مغزی شده، علامتی است بر اینکه روح از بدن او جدا شده و از این طریق برای ما علم یا اطمنیان حاصل می‌شود که وی میت است، در نتیجه جایی برای استصحاب نمی‌ماند و می‌توان دستگاه‌های حمایتی را از وی جدا نمود.

ولی دو مطلب در اینجا باقی می‌ماند، یکی اینکه اتفاق کارشناسان و متخصصان در این مسئله به سادگی قابل تحقق نیست، و وقتی همه کارشناسان اتفاق نظر نداشته باشند که وی مرده است، احتمال زنده بودن آن می‌رود، در نتیجه برای ما شک حاصل می‌شود و عدم زهاق روح را استصحاب می‌کنیم.

افزون بر آن، بر فرض هم که اتفاق نظر کارشناسان صورت بگیرد، موضوع مورد اتفاق نظر آنها زهاق روح نیست، بلکه نهایتاً آنها شهادت می‌دهند که چنین شخصی دارای حیات عضوی یا سلولی است و حیات نباتی یا حیات کامل ندارد و نهایتاً چند روز دیگر با کمک دستگاه به این حیات ادامه می‌دهد، اما این گفته، دلالتی بر مفارقت روح از بدن وی ندارد، زیرا وقتی ما می‌توانیم به طور قطع بگوییم روح از بدن جدا شده که حتی حیات سلولی یا بافتی هم نداشته باشد و وقتی همین مقدار هم در زنده بودنش تردید کنیم، باید سراغ اصل عملی رفته و زنده بودن او را استصحاب کنیم.

با این حساب، ما نیز مانند اکثریت فقهای معاصر می‌گوییم: هیچ یک از احکام اموات را نمی‌توان به شخص متبلا به مرگ مغزی، تسرّی داد، در نتیجه حق جدا کردن دستگاه‌های کمکی را از وی نداریم.

بله بحث جواز قطع اعضای او و پیوندش به بدن دیگران، دلیل دیگری دارد که در جلسات آینده ضمن بررسی شرایط و محدوده آن، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

غفر الله لنا و لکم ان شاء الله


[3] همچنین ر. ک: الكافی، الشیخ الکلینی (329 ق)، ج5، ص155، ح1 و 2.
[5] كنز العمّال، متقی هندی (975 ق)، ج3، ص129، ح5809.
[6] ر. ک: المقنعة، الشیخ المفید (413 ق)، ص86؛. و المعتبر في شرح المختصر، المحقق الحلی (676 ق)، ج‌1، ص263؛ و تذكرة الفقهاء، العلامه الحلی (726 ق)، ج1، ص343، ط ـ آل البیت؛ و الدروس الشرعية في فقه الإمامية، محمد بن مکی الشهید الأول (786 ق)، ج‌1، ص103

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo