< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد ری شهری

کتاب الحج

97/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقیمقصود از دفع مظلومیت

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‌ مُحَمَّدٍ و آلِهِ، و لا اظلَمَنَّ و أَنتَ مُطيقٌ لِلدَّفعِ عَنّي‌.[1]

پس از واژه‌شناسی «ظلم»، مطلب دوم در تبیین این فراز نورانی این است که مقصود از دفع مظلومیت چیست؟ آیا مقصود این است که خداوند سبحان جبراً مانع شود که کسی مورد ظلم واقع شود؟ اگر چنین است، پس چرا این دعا درباره خود ائمه(عَلَیْهِ‌السَّلامِ) مستجاب نشده است، چه اینکه در حق همه آنها ظلم شده است.

پاسخ این است که قطعاً مقصود، دفع مظلومیت جبری نیست، نظیر بحث هدایت که خداوند سبحان می‌فرماید:

﴿لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً﴾.[2]

اگر خداوندبخواهد همه مردم را راهنمايى مى‌كند.

یعنی قرار نیست خدای متعال جبراً کسی را هدایت کند، و گرنه قطعاً توانایی این کار را دارد. در بحث ظلم و ستم نیز قرار نیست خداوند سبحان به صورت جبری مانع ظلم‌پذیری افراد شود؛ بلکه مقصود، ـ مانند بقیه فرازهای این دعا ـ این است که خدایا به من توفیق بده تا تلاش کنم که حق خود را بگیرم و مورد ظلم واقع نشوم، در واقع، درخواست می‌کنیم که بتوانیم با تکیه بر توانایی خداوند متعال، در برابر ظالم مقاومت کنیم.

سومین مطلب در تبیین این فراز، این است که انسان‌هایی که مورد ظلم واقع می‌شوند، دو گونه هستند: برخی می‌توانند در برابر ظالم از خود دفاع کند، ولی به جهت مصالحی این کار را نمی‌کنند؛ و گروهی اصلا توانایی دفاع از خود را ندارد و مورد ظلم قرار می‌گیرند. ظاهراً مقصود از این فراز، گروه دوم است که از خداوند می‌خواهد توانایی نپذیرفتن ستم را به او بدهد؛ اما گروه اول، اولیای الهی هستند که خداوند، مظلومیت را برای آنان خواسته است. مانند امیر المؤمنین(عَلَیْهِ‌السَّلامِ) که همواره مورد ظلم و ستم واقع شد، ولی با وجود توانایی دفاع از خود به خاطر مصلحت اسلام و مسلمین چنین نکرد. آن حضرت در پاسخ نامه‌ی معاویه می‌نویسد:

قُلتَ: إنّي كُنتُ اقادُ كَما يُقادُ الجَمَلُ المَخشوشُ حَتّى ابايِعَ. و لَعَمرُ اللّهِ! لَقَد أرَدتَ أن تَذُمَّ فَمَدَحتَ، و أن تَفضَحَ فَافتَضَحتَ، و ما عَلَى المُسلِمِ مِن غَضاضَةٍ في أن يَكونَ مَظلوما ما لَم يَكُن شاكّا في دينِهِ، و لا مُرتابا بِيَقينِهِ.[3]

گفتى كه من چون شتر افسار بسته، كشيده شدم تا بيعت كنم. به خدا سوگند، مى‌خواستى مرا مذمّت كنى؛ ولى مدح كردى، و مى‌خواستى رسوايم كنى؛ ولى رسوا شدى. مسلمان را نقصى نيست كه مظلوم باشد، اگر ترديدى در دينش و دو دلى‌اى در يقينش نباشد.

اشاره به این که تو هستی که مشکل دینی و اعتقادی داری و باید مذمت شوی نه من، زیرا هر نوع مظلومیتی عیب نیست.

همچنین در باره ایشان چنین نقل شده که:

قَد سَمِعَ صارِخا يُنادي: أنَا مَظلومٌ! فَقالَ: هَلُمَّ فَلنَصرُخ مَعا، فَإِنّي ما زِلتُ مَظلوما.[4]

هنگامى كه فرياد كسى را كه مى‌گفت: «من مظلومم» شنيد، فرمود: «بيا با هم بناليم؛ چون من همواره مظلوم بوده‌ام».

همچنین گزارش شده که هنگام سخنرانى امام(عَلَیْهِ‌السَّلامِ)، اعرابى‌اى فرياد كشيد: واى، ستم [ديده‌ام‌]! حضرت، او را به نزديک خود خواند. وقتى نزدش رفت، به وى فرمود:

إنَّما لَكَ مَظلِمَةٌ واحِدَةٌ، و أنَا قَد ظُلِمتُ عَدَدَ المَدَرِ وَ الوَبَرِ.[5]

تو يک ستم ديده‌اى و من، به شمارِ سنگ‌ها و كُرك‌ها [ى چارپايان] ستم ديده‌ام.

ما این نقل‌ها و نیز گزارش‌های شبیه به آن را که حاکی از مظلومیت امام(عَلَیْهِ‌السَّلامِ) خصوصاً پس از رسول خدا(صَلَّی‌اللهُ‌عَلَیْهِ‌وَ‌آلِهِ) است، در فصل چهارم از جلد دهم دانش‌نامه امیر المؤمنین(عَلَیْهِ‌السَّلامِ) گرد آورده‌ایم.

بحث فقهی

موضوع: مرگ مغزی و احکام مترتب بر آن

یادآوری

در جلسات قبل، مسائل مربوط به مواقیت حج به پایان رسید. پیش از آغاز بحث بعدی، یعنی «احکام المواقیت»، طی چند جلسه، یکی از مسائل جدید و «مبتلا به» با عنوان «مرگ مغزی و احکام مترتب بر آن» را مطرح می‌کنیم.

مقدمه

بحث مرگ مغزی از مسائل مستحدثه‌ای است که در متون فقهی گذشته سابقه ندارد. این بحث در واقع، مقدمه‌ای است برای مسائل مربوط به پیوند اعضاء، زیرا اعضای کسانی را به بدن بیماران پیوند می‌زنند که دچار مرگ مغزی شده‌اند، به همین جهت مقدمتاً بحث «مرگ مغز» ـ که با تسامح گفته می‌شود «مرگ مغزی» ـ را پی می‌گیریم.

مفهوم مرگ مغزی

برای تبیین احکام مترتب بر مرگ مغز و مسائل فقهی مرتبط با آن، پیش از هر سخنی ابتدا باید مقصود از مرگ مغز روشن شود، زیرا احکام شرعی تابع موضوع آن است، اگر موضوع مشخص نباشد، طبعاً نمی‌توان حکمی برای آن بیان کرد. از این رو، موضوع‌شناسی مرگ مغزی را با توضیح کوتاهی راجع به خود مغز آغاز می‌کنیم.

ساختار مغز

در گذشته، «قلب» را حساس‌ترین عضو بدن می‌دانستند؛ ولی امروزه با پیشرفت علم پزشکی روشن شده که اساسی‌ترین عضو بدن، «مغز» است و همه اعضا از جمله قلب از طریق رشته‌های عصبی با مغز در ارتباط هستند.

«مغز» مرکز دستگاه عصبی و مرکز فکر و اندیشه است که فضای داخلی جمجمه را پر کرده است. ساختمان مغز دارای سه بخش است که هر یک مخصوص کنترل پاره‌ای از فعالیت‌های بدن است.

بزرگ‌ترین بخش ساختمان مغز، «مُخ» نام دارد که دو نیم‌کره چپ و راست آن، قسمت عمده داخل کاسه سر را پر کرده است. هر قسمتی از مخ مخصوص یکی از سیستم‌های حسی، مثل حسّ «باصره»، «سامعه»، «لامسه» و... است، به گونه‌ای که اگر بخشی از مخ آسیب ببیند، حسِ مرتبط با آن مشکل پیدا می‌کند یا از کار می‌افتد.

دومین بخش از ساختمان مغز، «مخچه» است که کوچک‌تر از مخ و در زیر آن و پشت جمجمه قرار دارد. وزن آن نسبت به «مخ» در بزرگسالان یک به هشت است. عمده کار مخچه، تنظیم فعالیت‌های عضلانی، کنترل حرکات و تعادل بدن است.

بخش سوم مغز را «ساقه مغز» تشکیل می‌دهد. وظیفه این عضو که در پایه مغز قرار گرفته، کنترل همه فعالیت‌های غیر ارادی مانند: تنفس، گوارش، به کار انداختن قلب و گردش خون در بدن است. علاوه بر این، «ساقه مغز» ایستگاهی است برای پیام‌های دستوریِ مراکز قشری مغز، یعنی هر پیامی که مغز دریافت یا ارسال می‌کند از طریق این عضو، منتقل می‌شود.

گفته شده: مغز انسان از بیش از صدها میلیارد سلول تشکیل شده است که بزرگ‌ترین سیستم عصبی را تشکیل داده و به هیچ رو، قابل تکثیر و نو به نو شدن هم نیست، از این رو؛ حیات و مرگ انسان وابسته به مغز او است.

مراحل «حیات انسان» از منظر پزشکی

از منظر پزشکی حیات انسان سه مرحله دارد:

یک: «حیات کامل» یعنی برخورداری انسان از سلامتی همه ارگان‌های حیاتی بدن و ادراک کامل.

دو: «حیات نباتی پایدار» در این حالت بخشی از فعالیت‌های مغز کاملا تعطیل شده و در نتیجه قدرت ادراکی، شناخت و فعالیت‌های ارادی از انسان سلب می‌گردد، نه چیزی را تشخیص می‌دهد، نه قدرت تصمیم‌گیری دارد؛ ولی به دلیل فعالیت ساقه مغز، فعالیت‌های حیاتی بدن ادامه دارد، از این رو، هنوز بدن گرم است و قلب و ریه‌ها کار می‌کند. ممکن است شخص یکی دو سال یا بیشتر در همین حالت باقی بماند.

هرچند برخی این مرحله از حیات را مرگ مغزی نامیده‌اند، ولی مقصود از مرگ مغزی مورد بحث، این نیست.

سه: «حیات عضوی» در این مرحله فعالیت‌های مغز و ساقه آن به طور کلی از کار افتاده و برگشت‌ناپذیر است؛ اما بعضی از اعضای اجرائی بدن مثل «قلب»، «کبد»، «کلیه‌ها» و مانند آنها زنده هستند و می‌توانند تا چند روز به کمک دستگاه و وسایل پزشکی زنده بمانند.

در اصطلاح پزشکی واژه «حیات» در این مرحله و مرحله بعد از آن، یعنی «حیات بافتی» و «حیات سلولی»، برای انسان به کار نمی‌رود، زیرا زندگی اعضای یاد شده به طور طبیعی ادامه ندارد، بلکه با کمک دستگاه‌های مصنوعی تأمین می‌گردد که معمولا بیش از دو هفته حیات ندارند. بنا بر این، در اصطلاح پزشکی به کسی که همه فعالیت‌های مغز او به گونه‌ای آسیب ببیند که قابل بازگشت نباشد، گفته می‌شود: دچار مرگ مغزی شده است، اگر چه هنوز دارای نوعی از حیات، یعنی حیات عضوی می‌باشد.

گونه‌های «حیات انسان» به لحاظ فقهی

در فقه حیات به دو گونه تقسیم می‌شود:

یک: «حیات مستقَر»، یعنی حیاتی که همراه «ادراک»، «حرکت اختیاری» و «نطق اختیاری» است.

دو: «حیات غیر مستقَر»، یعنی حیاتی که بدون «ادراک»، «حرکت اختیاری» و «نطق اختیاری» است.

برای آشنایی با این دو اصطلاح به یکی از کاربردهای آن در بحث قصاص اشاره می‌گردد. فرض این است که دو نفر، شخص سومی را اینگونه به قتل می‌رسانند که نفر اول به او جنایتی وارد می‌کند، مثلا ضربه‌ای به او وارد می‌کند و نفر دوم، سر او را از بدنش جدا می‌کند. سؤال این است که قصاص قتل عمد برای کدام یک از آنها ثابت می‌شود؟ حضرت امام در مسئله چهلم از کتاب قصاص النفسِ تحریر با تفصیل میان جنایتی که حیات مستقر را از بین ببرد و غیر آن، به این پرسش پاسخ داده‌اند:

لو جنى عليه فصيره في حكم المذبوح بحيث لا يبقى له حياة مستقرة فذبحه آخر فالقود على الأول، و هو القاتل عمدا، و على الثاني دية الجناية على الميت، و لو جنى عليه و كانت حياته مستقرة فذبحه آخر فالقود على الثاني، و على الأول حكم الجرح قصاصا أو أرشا، سواء كان الجرح مما لا يقتل مثله أو يقتل غالبا.[6]

اگر بر او جنايت كند و او را در حكم مذبوح قرار دهد، به طورى كه حيات مستقرى برايش باقى نماند، سپس ديگرى او را ذبح كند، قصاص بر اولى است‌ و او قاتل عمدی است و بر دومى ديه جنايت بر ميت است؛ و اگر بر او جنايت كند و حيات او مستقر باشد و ديگرى او را ذبح كند، قصاص بر دومى است و بر اولى حكم جرح است ـ قصاص يا ارش ـ چه جرح طورى باشد كه مثل آن نمى‌كشد يا به گونه‌ای باشد که غالبا مى‌كشد.

مراحل «مرگ انسان» از منظر پزشکی

به تناسب مراحل «حیات»، «مرگ انسان» نیز سه مرحله دارد:

یک: «مرگ کامل» که حکمای قدیم آن را اینگونه تعریف کرده‌اند: «مرگ عبارت است از توقف حرکت خون و تنفس». پس، معیار مرگ کامل، ایست قلبی و ریوی؛ و علامت آن نیز نزدن نبض و قطع تنفس بوده است؛ اما در دانش پزشکی جدید این گونه نیست، زیرا ممکن است نبض کسی نزند، نفس هم نداشته باشد؛ ولیکن دچار ایست قلبی شده باشد و پس از مدتی دوباره به کار بیفتند. از این رو؛ پس از توقف فعالیت قلب و ریه نیز امکان باز گرداندن آنها وجود دارد، البته در صورتی که به «مغز» آسیب اساسی و جبران‌ناپذیری وارد نشده باشد. بر این اساس، معیار مرگ کامل از منظر پزشکی فعلی، باز ایستادن قلب و مغز، با هم است.

دو: «مرگ ادراکات انسانی» که در واقع، همان مرحله دوم حیات، یعنی حیات نباتی پایدار است، زیرا در این حالت، مرگ و حیات، نسبی است. از این جهت که بخشی از فعالیت‌های مغز تعطیل شده و به تبع آن ادراکات و فعالیت‌های ارادی از انسان سلب شده است به آن، مرگ اطلاق می‌گردد؛ و از این جهت که ساقه مغز فعالیت دارد و در نتیجه فعالیت‌های حیاتی بدن مثل قلب و ریه ادامه دارد، به آن، حیات گفته می‌شود.

سه: «مرگ مغز به طور کامل» در این مرحله، فعالیت‌های مغز و ساقه آن به طور کامل تعطیل شده و برگشت‌ناپذیر است، هرچند برخی از اعضای بدن مثل قلب و ریه و کبد از طریق دستگاه‌های مصنوعی، برای مدتی به فعالیت خود ادامه می‌دهند.

آنچه مورد بحث است، این است که آیا در این حالت سوم، احکام میت بر کسی که دچار مرگ مغزی شده، جاری است یا نه؟ احکامی مانند اینکه آیا اموال کسی که دچار مرگ مغز شده، به عنوان ارث تقسیم می‌شود یا خیر؟ قصاص کسی که دیگری را دچار مرگ مغزی کرده، چگونه است؟ دیه آن چه مقدار است؟ آیا همسر چنین شخصی باید عده وفات نگه دارد یا تا زمان مرگ کامل او باید صبر کند؟ در صورت وکیل یا موکل شدن، چه زمانی وکالت فسخ می‌گردد؟

یکی از این احکام هم حکم مربوط به «پیوند اعضا» است که چندین فرع دارد، مثلا آیا عضو چنین شخصی که دچار مرگ مغز شده، عضو میت محسوب می‌شود یا عضو حیّ؟ آیا قطع اعضای او و پیوند آنها به افراد زنده، جایز است یا نه؟ آیا می‌توان در این حالت، دستگاه‌ها و وسایل کمکی را از او جدا کرد یا نه؟

آشنایی با فتاوا

شماری از فقهای معاصر مثل آیت الله صافی گلپایگانی، آیت الله سیستانی، آیت الله بهجت، آیت الله تبریزی و آیت الله فاضل لنکرانی، تصریح می‌کنند که شخص در این حالت (مرحله سوم)، مُرده محسوب نمی‌شود و احکام میت بر او جاری نیست، بلکه هنوز زنده است.

به عنوان نمونه، از آیت الله صافی اینگونه استفتاء شده است:

شخصى كه در اثر آسيب مغزى درک و شعور و شنوايى و بينايى و حس خود را از دست داده، فقط قلب او می‌زند و حركت مى‌كند بفرمائيد:

1 ـ چنين شخصى آيا از نظر احكام اسلام زنده است يا خير؟

2 ـ آيا [اگر] كسى اين شخص را در اين شرايط بكشد، بايد ديه كامل بپردازد؟

3 ـ اگر برداشتن عضوى از اعضاى وى در حال و شرايطى كه جايز باشد، منوط به پس از مرگ وى باشد، در چنين وضعى مى‌توان اقدام به عضوبردارى از او نمود؟

4 ـ در صورتى كه با صرف هزينه‌هاى بسيار سنگين چنين بيمارى را بتوان براى مدتى زنده نگاه داشت، آيا انجام اين كار واجب است؟

5 ـ در صورت واجب بودن، تا چه مقدار از اموال وى را بايد صرف اين كار نمود و آيا اجازه وارث اين شخص شرط است يا خیر، در صورت داشتن وارث صغار چه بايد كرد؟

6 ـ در صورتى كه اموال اين بيمار براى چنين هزينه‌اى كافى نباشد چه بايد نمود؟

7 ـ آيا مى‌توان اين بيمار را به همان حال باقى نهاد تا قلب او هم از كار بيفتد؟

ایشان در پاسخ فرموده است:

به طور كلّى ميزان در حكم به مرگ و ترتّب احكام موت و ميّت بر شخص، دائر مدار زهاق (خارج شدن) روح و حكم عرف به زهاق روح و مرگ او است؛ و مادام كه عرف حكم نمى‌كند و او را زنده می‌گويند، تمام احكامى كه بر آن مترتب بوده، شرعاً مترتب است، حتى ديه و قصاص، بلى اگر بر حسب عرف، موت ثابت و مسلّم باشد، ولى پزشک احتمال حيات او را بدهد، هر عملى كه موجب قتل بشود، نسبت به او جايز نيست؛ ولى اگر كسى در اين فرض مرتكب قتل شود، حكم به قصاص نمی‌شود و وجوب صرف مال يا عدم وجوب آن نيز دائر مدار حكم عرف به حيات يا موت او است و در مسأله تفاصيل ديگرى نيز هست كه در اين جا به همين مقدار اكتفا می‌شود. و الله العالم.[7]

بنا بر این، ایشان معیار مرگ انسان را مفارقت و جدایی روح از بدن دانسته و تشخیص آن را نیز بر عهده عرف گذاشته است. در آینده بحث خواهیم کرد که مراد از عرف چیست، آیا عرف عام است یا عرف خاص؟ عرف دقیق است یا عرف مسامحه‌گر؟ ظاهرا نظر ایشان همان عرف عام است.

در مقابل این فتوا، شماری از فقها مثل آیت الله مکارم، آیت الله نوری، آیت الله خرازی و آیت الله آصفی اعتقاد دارند که چنین شخصی، حکم میت را دارد، البته راجع به فتوای آیت الله مکارم، گفته شده ایشان میان احکام پیوند و سایر احکام مثل دیه و قصاص، قائل به تفصیل شده است.

در جلسه آینده به متن برخی از این فتاوا اشاره می‌گردد.

غفر الله لنا و لکم ان شاء الله


[7] استفتائات پزشکی، لطف الله صافی، ص77.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo