< فهرست دروس

درس اصول استاد رشاد

96/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تعقيب الدّراسة في حقيقة المجتمع و کيفية ترکيبه

 

عرض كرديم يكي از تقسيمات حكم و به تعبير كمابيش نزديك به تعبير رايج، تقسيمات واجب، تقسيم حكم واجب به فردي و اجتماعي است. عرض شد پيرامون اين موضوع بايد نكاتي مثل تعريف و مانند ملاك فردانيت و جمعانيت، اقسام، كيفيت تعلق و يا امكان تعلق امر و خطاب و قبل از آن امكان تعلق خطاب به جمع بحث كرد. آيا مي‌توان جمع را مخاطب قرار داد؟ آيا جمع و جماعت داراي يك نحو هستي هست؟ آيا مي‌توان براي آن هستي فرض كرد تا مخاطب قلمداد شود؟ و اگر بتوان هستي براي آن فرض كرد قبل از آن بايد وحدتي براي آن قائل شد، چون وجود و وحدت مساوق يكديگر هستند. اگر چيزي وحدت نداشته باشد فاقد وجود است. همچنين بررسي نظريه‌هاي مختلفي كه در اين زمينه هست و در نهايت نيز بحث از دوران بين واجب و حكم فردي و اجتماعي. مانند ساير ثنائيات و دوگانه‌هاي حكمي كه در آنها مي‌توان تردد و دوران فرض كرد (مثل تعييني و تخييري، نفسي و غيري، عيني و كفايي) اينجا هم بگوييم اگر امري وارد شده بود و دليلي داشتيم كه واجبي را ايجاب مي‌كرد، اما مردد شديم كه اين واجب فردي است كه تك‌تك ما موظف هستيم و بايد انجام دهيم، ولو ديگران انجام ندهند، يا جمعي است و تا جماعت اقدام نكنند كاري از ما برنمي‌آيد و بنابراين تكليف از ما ساقط مي‌شود.

در جلسه‌ي گذشته تعريف كرديم و اقسام را في‌الجمله عرض كرديم و راجع به جواز و امكان تعلق خطاب گفتيم كه بايد مبناي آن را درست كنيم، و ببينيم كه ماهيت مجتمع چيست و نسبت بين جامعه و فرد كدام است، و براساس آن ماهيت و وجودي كه براي مجتمع و جامعه تعريف مي‌كنيم اين پرسش را پاسخ بدهيم.

سه احتمال را در نظر گرفتيم. البته چون به دقت وارد جزئيات نشديم بسا نتوان گفت كه يك‌يك اينها را به چه كساني بايد نسبت داد. چون در درون بعضي از اين احتمالات خرده‌نظريه‌هاي مطرح است و اجمالاً گفتيم كه اين وجوه و احتمالات را در خصوص ماهيت جامعه مي‌توان مطرح كرد:

1. اول اينكه بگوييم جامعه فاقد هرگونه وحدت و وجودي است. جامعه اعتباري محض است.

2. جامعه انتزاعي است و وجود انتزاعي دارد. به هر حال يك منشأ انتزاع خارجيِ واقعي دارد. گرچه خود جامعه به نحوي فاقد حقيقت خارجي است، وليكن منشأ انتزاع خارجي دارد.

3. وحدت جامعه وحدت نسبي است و نسبت بين فرد و جامعه نه آنچنان است كه بگوييم اصالت با فرد است و جامعه حقيقت خارجيه ندارد و نه عكس آن كه بگوييم جامعه از اصالت و يك وحدت انضمامي يا اتحادي برخوردار است. بلكه بينابين طرح مي‌كنيم.

نظريه‌ي سوم را ما پسنديده‌ايم و نظريه‌اي است كه مرحوم علامه طباطبايي مطرح فرمودند و مرحوم شهيد مطهري طرح فرمودند. البته با تفاوت‌هايي كه ما به‌عنوان يك طلبه در نگاه به اين مسئله با آن دو بزرگوار داريم. اجمالاً نظر ما اين است: «و الثالثة: کون ترکيبه «نسبياً»؟ بمعني أن تکون لکلّ من الفرد و المجتمع حقيقة و حياة علي حدة، و نشاطات مستقلّة بالنسبة إلي غيره، و لکن ليس يستلزم إستقلال کلّ منهما عن غيره، نفيَ صلته بزميله و تأثيره عليه و تأثّره عنه طرّاً؛ فکأنّ هناک وحدة متضمنة للکثرة، و کثرة متضمنة للوحدة».

هم فرد حقيقت و حيات مستقل دارد و هم جامعه. ولي اين استقلال آنچنان نيست كه پيوند اينها را بگسلد. وقتي به فرد نگاه مي‌كنيم در جلسه‌ي قبل عرض كرديم سه نوع هويت مي‌توانيم تعريف كنيم، ولي پس از تأملي كه داشتم در واقع دو هويت كلان و عام مي‌توانيم فرض كنيم، ولي در ذيل هركدام از اينها ممكن است خرده‌هويت‌هايي را فرض كنيم.

هر فرد دو هويت عام و كلي دارد. اول برايند فطرت و طبيعت انسان است. جلسه پيش گفتيم كه برايند خود فطرت راه مي‌توان گفت يك نوع شخصيت است و برايند تعامل فطرت و طبيعت را بگوييم شخصنه كه به‌معناي هويت است. اين برايند فطرت و طبيعت محرك‌هاي دروني به حساب مي‌آيند كه هويت فرد را شكل مي‌دهند. اين يك هويت كلي است كه البته در ذيل آن عرض كرديم مي‌توان گفت هويتي كه فقط از برايند فطرت متعالي است يك هويت است و كسي ممكن است آنچنان از فطرتش فاصله بگيرد كه هويتش تبديل بشود به برايند طبيعتش، همانند يك حيوان. اينها در واقع خُرد هستند كه ذيل هويت انفسيه مي‌توانند قلمداد شوند.

هويت دوم هويتي است كه تحت تأثير عوامل آفاقي به‌وجود مي‌آيد، به ضميمه و در تعامل با آن هويت انفسيه و درون‌خيز. آن هويتي كه حاصل تعامل اقتضائات و خصوصيات فطرت است يك هويتي از انسان ساخته است، آنگاه عوامل بيروني چون عامل فرهنگ، تاريخ، سياست، محيط زيست و... در وجود آدمي تأثير مي‌گذارند و با آميخته‌شدن اينها به هم شخصيت و هويت ديگري براي انسان ساخته مي‌شود كه اين هويت ثانوي انساني است. اين هويت آميخته به آفاقيات و عوامل برون‌وجودي و برون‌شخصيتي است. البته در اين زمينه عناصر ديگري هم وجود دارد كه لا تعد و لا تحصي است.

آنگاه آن چيزي كه فقط برايند فطرت و طبيعت است الشخصيه مي‌ناميم و برايند مجموع اينها را به همراه عوامل بيروني الشاكله بگوييم. تصور من اين است كه شاكله در قرآن نيز به همين معنا به كار رفته است. «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‌ شاكِلَتِهِ»[1] ، هر كسي براساس شاكله‌ي خودش عمل و رفتار مي‌كند، در واقع آن چيزي است كه خصوصيت يك فرد از تأثرات مجموعه‌ي عوامل قلمداد مي‌شود. والا برايند فطرت در همه يكسان است.

اما امروز بشر داراي هويات بيشتري شده است. هويت قومي، هويت ملي، هويت قاره‌اي، هويت ديني، هويت جهاني و.... شاكله آن چيزي است كه از مجموعه‌ي اين هويات به‌دست مي‌آيد. در واقع اين شاكله همان هويت بزرگ‌تر و فراگيرتر انسان است. شاكله‌هاي اشخاصي كه با هم زندگي مي‌كنند از مهم‌ترين تأثيرگذارها هستند كه بر شخصيت و شاكله‌ي آدمي تأثير مي‌گذارند. ديگران هم همين‌طور هستند. يعني ما هم متقابلاً بر ديگران تأثيرگذار هستيم.

پس مجتمع مركب مي‌شود از شاكله‌هاي افرادي كه آن جامعه را پديد مي‌آورند و هويت مجتمع به اين صورت شكل مي‌گيرد. بنابراين جامعه عبارت است از شاكله‌ي شاكله‌ها.

اين نكاتي كه عرض كردم در فرمايشات علامه و شهيد مطهري نيامده و نكاتي است كه ما تأمل كرديم و به اين مطلب اضافه كرديم.

4. نظريه‌ي چهارم اين است كه تركيب جامعه انضمامي باشد. انضمامي به تركيبي نظير جوهر و عرض فلسفي گفته مي‌شود كه يكي اصالت دارد نسبت به ديگري و ديگري منضم به اوست و دوتا برابر نيستند. در نظريه‌ي سوم مي‌گوييم احياناً جامعه به همان اندازه بر فرد تأثير دارد كه فرد بر جامعه و بستگي به موارد هم تفاوت دارد. فرد ضعيف در يك جامعه هضم و حتي حذف مي‌شود. برعكس در يك فرد قومي كل جامعه را مي‌تواند از وجود و شخصيتش متأثر كند. اما نظر اين است كه گفته شود مثلاً جامعه اصل است يا برعكس.

5. تركيب اتحادي است. شبيه به نظر ماركسيست‌ها كه اين‌گونه تصور مي‌كنند. البته ماركسيست‌ها به اصالة الاجتماع عقيده دارند به نحوي كه فرد را هضم و حذف مي‌كنند و شايد هم در ذيل همان دو تصور از نظريه‌ي چهارم گنجانده شود كه مي‌گوييم جامعه گويي جوهر است و فرد عرض و در نتيجه فرد هضم و حذف مي‌شود در جامعه.

تركيب جامعه تركيب اتحادي حقيقي باشد به اين معناست كه افراد حقيقتاً در اينجا وجود نداشته باشند و هويت فردي از ميان برخيزد. به اين اعتبار مي‌توان گفت كه اين ديدگاه شبيه به نظريه ماركسيست‌هاست. چطور مركبات حقيقي با هم تركيب مي‌شوند مثل تركيب آب كه از اكسيژن و هيدروژن به وجود مي‌آيد. افراد فقط هيولاي اولي هستند و از خود فعليتي ندارند. در جامعه ادغام مي‌شوند و نيست مي‌شوند و جامعه است كه حقيقت خارجيه خواهد داشت. در اين صورت افراد در بيرون حقيقت خارجي ندارند. ماركسيست‌ها مي‌گفتند هويت يك نفر در طبقه‌ي او تعريف مي‌شود. سرشت و خصلت افراد در طبقه‌ي بورژوا اصلاً بورژوايي است و با كارگر فرق مي‌كنند و با دهقانان تفاوت مي‌كنند. در عصر كشاورزي و شرايط ماقبل صنعتي اين عناصر هضم بودند در آن طبقه‌بندي ارباب رعيتي. سپس در عصر صنعتي نيز باز هم كارگر سرشت و خصلتش كارگر است و كارفرما و سرمايه‌دار هم سرشت و خصلت سرمايه‌داري دارد و اصلاً نمي‌تواند رحم داشته باشد و دلسوز باشد و نمي‌تواند كارگر را درك كند و بالعكس و فرد اينجا حذف مي‌شود.

نظر مختار

نظر مختار ما همان نظريه‌ي سوم است. از اين انگاره‌هاي پنجگانه به نظر ما سومي درست است كه كمابيش همان نظر مرحوم علامه و شهيد مطهري است. ولي تقرير نظريه‌ي علامه طباطبايي در آثار ايشان به اشكال مختلف ديده مي‌شود. في‌الجمله مي‌گوييم اين نظر هست و از اين جهت با اطمينان نمي‌توان نظر داد. مثلاً ايشان در جايي مي‌فرمايند كه وحدت اجتماعي وحدت تطبعي جبري است و تطبعي مبتني بر حاجت است و مدني‌الطبع نيست. ايشان نظر فارابي و ارسطو و امثال ايشان را قبول ندارد. اگر به اين صورت تلقي كنيم آنگاه بايد بگوييم كه تركيب واقعي رخ نمي‌دهد. ولي در عين حال ايشان نظر ديگري دارد كه مي‌فرمايد وقتي افراد با هم تركيب مي‌شوند و جامعه به‌وجود مي‌آيد يك كينونت ديگري پديد مي‌آيد كه آن وجود و بود افراد نيست و اصلاً با بود و وجود افراد تفاوت دارد و يك كينونت ديگري است. حال اگر چنين نظري را بپذيريم به اين معناست كه يك تركيب شبه‌حقيقي يا حقيقي مي‌خواهند قائل شوند. ولي اجمالاً اين‌گونه مي‌توان فهم كرد و شهيد مطهري نيز ضمن اشاره به تنوع تعابير ايشان به همين صورت به ايشان نسبت مي‌دهند. البته خود مرحوم علامه هم تصريح مي‌كنند كه اين طبقه‌بندي استقرايي است و ايراد ندارد آن را تغيير بدهيم. خود ايشان مي‌فرمايد اگر مسئله‌ي تبدل ماده به انرژي كه امروزه اثبات شده است، آنگاه بايد طبقه‌بندي ماهيات را تغيير بدهيم. اين اشكالي ندارد و يونانيان هم اين تعبير را داشته‌اند. حال بايد ببينيم كه اگر تعبير مرحوم علامه را در خصوص ماهيت و حقيقت دقيق فهم كرده باشيم آنگاه بايد اين را ملحق كنيم به يكي از اين انواع ماهيات؟ آيا جوهر است؟ آيا عرض است؟ اگر عرض است جزء كدام اعراض است؟ يا يك عرض دهمي قلمداد خواهد شد و عرض ديگري مي‌شود. اين مسائل را بايد بحث كرد.

به‌نظر مي‌رسد كه آيات بسياري هست كه به بعضي از آنها علامه و شهيد مطهري و استاد بزرگوار آقاي مصباح نيز تمسك كرده‌اند. اين بزرگان كساني هستند در اين مسئله بحث كرده‌اند و عرض كرديم راجع به نظريه‌ي مرحوم‌ آقاي صدر هم يكي از شاگردانشان جناب آقاي سيد منذر حكيم كه دوست عزيز ما هم هستند كتابي در سال‌هاي اخير تدوين كرد به نام مجتمعنا.

آيات و اخبار بسياري مي‌توان آورد كه به‌نظر مي‌رسد نظريه سوم را تأييد مي‌كنند. بعضي از آيات مي‌گويد كه جامعه را خدا جعل كرده است و هويت اجتماعي را خداوند متعال جعل فرموده است: «يا أيُها النّاس إنّا خلَقناكُم مِن ذَكرٍ وَ أُنثى وَ جعَلناكُم شُعوباً وَ قبائلَ لِتَعارَفوا إنّ أكرمَكُم عِندَ اللهِ أتقاكُم إنّ الله عليمٌ خبيرٌ».[2] اشاره به ذكر و انثي ناظر به فردانيت است و در واقع خلقت افراد و جعل شعوبي و قبائلي است. ظاهر آيه اين است كه هم خلقت فردي مطرح است و هم جعل جمعي. شعوب و قبائل به جعل الهي است. استدلال فلسفي اين آيه در اينجا به اين صورت مي‌شود كه وقتي گفته مي‌شود شعوبا و قبائل، قبائل تكويني است و پيوند نسبي، سببي در واقع موجب پديدآمدن قبيله مي‌شود و تركيب قبيله صرفاً اعتباري نيست. يك نفر نمي‌توانست از يك قبيله‌اي به قبيله‌ي ديگر ملحق شود. عضويت در قبيله مثل مليت و تبعيت نيست كه قراردادي محض باشد. وقتي مجعول تكويني است پس شاهد آن اين است كه جعل هم تكويني است و خداوند متعال جعل را انجام داده است.

يك سلسله از آيات هم براي جامعه همانند فرد، پيدايشي و پايشي و نهايتاً زوالي فرض مي‌كند و عمر و عجلي فرض مي‌كند و سير و مسيري براي آن فرض مي‌كند كه نشان مي‌دهد جامعه خودش يك سرگذشت و سرنوشتي دارد. «وَ ما أهلکنا مِن قريةٍ إلّا وَ لها کتابٌ مَعلومٌ ما تَسبِق مِن أمّةٍ أجَلها وَ ما يستأخروَن».[3] «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يسْتَقْدِمُونَ».[4]

كما اينكه بعضي از آيات به اين اشاره دارد كه جامعه نگاه مشترك دارد و به يك چيزهاي نگاه دارد كه به معناي اين است كه جامعه شعور هم دارد و گويي يك شعور جمعي براي جامعه قائل شده است. «كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون».[5] يك چيزهايي را گرايش دارند و دوست مي‌دارند و يك قسمت ديگر را دوست ندارند. وقتي گرايش دارد گرايش ناشي از يك نحو شعور است. امت و جامعه و مجتمع بما هي امة و بما هو مجتمع باري بر دوش مي‌كشد و آنچه را مي‌كارد، درو مي‌كند. «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ».[6]

در واقع اين امت و مجتمع يك هويتي دارد كه مخصوص خودش است و از اين جهت مسئول اعمال خودش هم هست و اگر اين‌گونه نبود كه آحاد بايد مسئول مي‌بودند و نه جامعه، ولي جامعه ما كسبت دارد و شما به‌عنوان جامعه ما كسبتم داريد. در عين حال فرد نيز مسئوليت فردي خود را دارد. جامعه مسئوليت اجتماعي دارد، فرد مسئوليت فردي دارد.

بعضي از آيات نيز از اين سخن مي‌گويد كه هر امتي براي خود سرنوشتي دارد و كتابي دارد و همان كتاب هم خوانده مي‌شود، يا به تعبيري سرگذشت‌نامه‌اي دارد، يعني اعمالش در آن ثبت شده. يك جامعه اعمالش ثبت شده و جامعه پاسخگو است. «وَ تَري کلَّ أمّةٍ جاثية کلّ أمّةٍ تدعی إلی کتابها هذا کتابنا ينطق عليکم بالحقّ إنا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون».[7] شما جامعه هر كاري كه مي‌كرديد ما مي‌نوشتيم و در كتاب آمده است. بنابراين در اين بخش آيات فراواني داريم و همچنين روايات زيادي هم داريم كه جاي بحث زيادي دارد.

 

تقرير عربي

و الرابعة: کون ترکيبه «إنضمامياً» (أن يکون بعض أجزاء المجتمع متأصّلاً مستقلاً و بعضها الآخر عارضاً عليه و تابعاً له) کنسبة العرض بالجوهر.

و الخامسة: کون ترکيبه «إتّحادياً حقيقيّاً» ترکّب المرکبات الطبيعيّة عن أجزائها (کترکّب الماء عن الهدرجن و الأکسيجن مثلاً) فکأنّ الأفراد تکون کالمادّة و المجتمع يکون کالصورة لها، فبعد ترکيبها في قالَب المجتمع، لاتبقي للأفراد حقيقة من دون المجتمع في الخارج.

و المختار من الأفروضات الخمس: هو ثالثة الأفروضات (کما عليه العلّامة الطباطبائي و تلميذه الشهيد شيخنا الأستاذ مرتضي المطهّري ـ قدّس سرّهما) و تُرافِقها آيات کثيرة و تؤيدها جمّة قفيرة من الأخبار؛ فنذکر البعض من تلکم الآيات في التالي نموذجاً:

فإنّ بعضها يتحدّث عن جعل الناس کالشعوب و القبائل بجعل إلهي، رغم الإذعان في صدر الآية نفسها بخلق الناس کأفراد، کقوله: «يا أيُها النّاس إنّا خلَقناكُم مِن ذَكرٍ وَ أُنثى وَ جعَلناكُم شُعوباً وَ قبائلَ لِتَعارَفوا إنّ أكرمَكُم عِندَ اللهِ أتقاكُم إنّ الله عليمٌ خبيرٌ» و بما أنّ المجعول تکويني لا إعتباري يکون الجعل ايضاً تکوينياً لا إعتباريّاً.

و کما أنّ بعضها الآخر ظاهر في أنّ للأمم و الأقوام کالأشخاص نشأة و نشاط، و حيات و ممات، کقوله سبحانه: «وَ ما أهلکنا مِن قريةٍ إلّا وَ لها کتابٌ مَعلومٌ ما تَسبِق مِن أمّةٍ أجَلها وَ ما يستأحروَ» و «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يسْتَقْدِمُونَ» و هناک آية أخري بعينها (يونس: 49) و لکن بحذف واو الأوّل؛ فبقرينة إضافة الأجل إلي الأمّة بما هي أمّة، ندرک أنه غير أجل الأفراد بما هم أفراد.

وکما أنّ بعض الآيات يتحدّث عن تزيين عمل کلّ أمّة له، نحو قوله: «كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون»و هذه تدلّ علي أنّ للمجتمع بما هو مجتمع شعور و إدراک.

و کما أنّ بعضها الآخر صريح في أنّ لکلّ أمّة بما هي أمّة ما کسبت، کقوله تعالي: «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ» فکأنّ لکلّ أمّة شخصنة تخصّ بها و هي مسؤولة عن أعمال نفسها، و في الحين نفسه يقول سبحانه: «وَ لاتَزِر وازِرةٌ وِزرَ أُخرى» فكلّ شخص وحده محاسَب عن أعماله ايضاً، ولا يتحمّل إنسان حمل آخر.

و کما أنّ هناک بعض الآيات يتحدّث عن کتاب لکلّ من الأمم يدعي إليه، کقوله سبحانه: «وَ تَري کلَّ أمّةٍ جاثية کلّ أمّةٍ تدعي إلي کتابها هذا کتابنا ينطق عليکم بالحقّ إنا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون».

و کما أنّ کثيراً من الآيات تتحدّث عن سنن تتعلّق بالأقوام و الأمم لا الأفراد و الآحاد، کسنة «تبعية تغيير ما بالقوم عن تغيير ما بانفسهم»، کقوله سبحانه:«إنّ الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ...»[8] و «ذلک بأنّ الله لم يکُ مغيراً نعمةً أنعمها علي قومٍ حتّي يغيروا ما بأنفسهم و أنّ الله سميع عليمٌ»[9] و کسنة شمولية العذاب الدنيوي لأفراد المجتمع الظالم أهله من دون إستثناء أفراده غير المباشرين في الظلم، کقوله تعالی: «وَ إتّقوا فتنةً لا تصيبنّ الّذين ظلموا منکم خاصّةً ...»[10] و کسنة إنهيار المجتمع بواسطة إستيلاء المترفين لشؤونه الأساس، کقوله: «وَ إذا أردنا أن نهلک قريةً أمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمّرناها تدميراً»،[11] و کسنة وجود أجل لکلّ من الأمم علي حدته: (يوسف: 49 و الحجر: 4ـ5 و المؤمنون: 43 و الأعراف: 185 و الکهف: 58 و فاطر: 45).

و هناک سنن أخری تُعرف من خلال مراجعة الآيات الأخری و الأخبار المرتبطة بالباب و هي ايضاً کثيرة جداً؛ و نغض البصر عن ذکر تلکم الآيات، و نصرف النظر عن بيان هذه الأخبار، إحترازاً عن التطويل.

و علی أية حال: المجتمع عبارة عن «هيکل جمعي متنسَّق من عديد من الأفراد الّذين إستقرت بينهم العَلاقات الثقافية الوثيقة و الصّلات الحوائجية الثابتة المعتناة بها». و إن شئت فقـل: هو عبارة عن «شاکلة شاملة تنسَّقت من شاکلات أفراده»؛ فعلي هذا: لا بأس بتوجيه الخطاب إليه رأساً و توظيفه بتکاليف جمعية معيَّنة.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo