< فهرست دروس

درس اصول استاد رشاد

94/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الفرع الثّاني: إستخدام الدّوالّ غيراللفظية للأمر

گفتيم كه در اين قسمت از مبحث اوامر بحثي را مي‌توان مطرح كرد و جا دارد كه در اصول طرح شود و براي آن فصل مستقلي گشوده شود، بحث از اين است كه لفظ چگونه بر اوامر الهيه دلالت مي‌كند؟ و اين را قالب بحث از ماده‌ي امر و هيئت امر و در آخر نيز استخدام ساير قالَب‌ها و هيئات و مشخصاً جملات اخباريه براي انشاء و القاء طلب بحث مي‌كنيم؛ ولي بايد توجه داشته باشيم كه اوامر الهيه و كلاً طلب، تنها و منحصراً از طريق لفظ، آن‌هم در قالب هيئت امريه تحصيل نمي‌شود و هيئت امريه يكي از دوالّي است كه به مقاصد قلبيه و نيّات و آنچه كه بايد به ديگران منتقل شود دلالت دارد. ساير دوال هم هست.

در حوزه‌ي شرع ما عملاً از جز لفظ هم براي استنباط و به‌دست‌آوردن اوامر الهي و مشيّت تشريعيه‌ي الهيه استفاده مي‌كنيم؛ پس چرا بايد اين بحث كه بحثي بسيار مهم و وسيع است اين‌گونه مغفول بماند؟ درست است كه ما الان در قسمت مباحث الفاظ بحث مي‌كنيم ولي مسئله‌ي ما تنها بحث لفظي نيست بلكه مبناي ما كشف مشيّت تشريعيه‌ي الهيه است و بايد ببينيم از چه طرقي و چگونه مي‌توان مشيت تشريعيه الهيه را كشف كرد.

در اينجا مي‌خواهم به‌صورت اجمالي فهرستي را طرح كنم از مباحثي كه اصولاً خوب است در علم اصول مورد بحث قرار گيرد و مباحث الفاظ و بلكه كليت علم اصول بايد از جهتي در اين چهارچوب صورت‌بندي شود؛ منتها ما در حال حاضر از سويي عمدتاً ناظر به مباحث مربوط به الفاظ بحث مي‌كنيم و از ديگرسو معطوف به اوامر الهيه بحث مي‌كنيم؛ ولي مي‌توان گفت كه مبحث دلالت و تفاهم وسيع‌تر از اين حدود است كه عرض كرديم در قالب نظريه‌ي تشابك مي‌تواند صورت‌بندي شود.

فهم مجموعه‌ي دوال و كاركردهاي آنها و مسائلي كه پيرامون دوال قابل طرح است و همچنين مسائلي كه پيرامون مداليل و معاني قابل طرح است به ما كمك مي‌كند بحث‌هايي را كه پيرامون دلالات كتاب و اقوال و افعال معصومين قابل طرح است بهتر درك كنيم.

به‌نظر مي‌رسد كه بايد در اين حوزه جهاتي را مورد بررسي قرار داد كه در اينجا اجمالاً آنها را مرور مي‌كنيم تا برسيم به نقطه‌اي كه محل بحث ماست. چند جهت بايد بحث شود ولي ما در اينجا قصد بحث از آنها را نداريم و تنها از باب اينكه جغرافياي بحث را طرح كنيم تا به نقطه‌ي مورد نظر خود برسيم كه گفتيم خوب است در علم اصول افزوده شود، اين مباحث را به‌صورت فهرست‌وار مطرح مي‌كنيم:

1. الجهة الاُولی: ماهيّة الدَّلالة وأقسامها ومستویاتُ کلّ منها. پديده‌ي دلالت چيست؟ چند گونه دلالت داريم و سطوح دلالي كدام‌ها هستند و هريك از اقسام دلالت چه لايه‌هايي دارند؟

2. الجهة الثانية: الدّوالّ وأقسامها. انواع دوال، آن چيزهايي كه دال و علامت هستند براي ايجاد دلالت، و اقسام آنها.

3. الجهة الثالثة: المعاني و المداليل و اقسام كلّ منها. من معاني و مداليل را نمي‌خواهم به‌معناي هم بگيرم، بلكه در اينجا جعل اصطلاح مي‌كنيم و معاني را به همان چيزي كه متفاهم ماست و مي‌فهميم مثل معناي وضعي و مجازي و امثال اينها تعبير مي‌كنيم. ما مي‌خواهيم بگوييم علاوه بر معاني يك‌سري مدلول‌هاي ديگر هم در كنار معاني و ذيل دوال شكل مي‌گيرد كه آنها نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. اينكه معناي ذاتي و يا مطابقي اين لفظ چيست و يا معناي ظلي و التزامي و تضمني آن چيست يك بحث است، و اينكه در كنار معنا ما چيزهاي ديگري را هم در حاشيه درك مي‌كنيم، بحث ديگر است. ما شرايط و ظروف تاريخي، اجتماعي، مكاني، زماني و... را مي‌فهميم كه ما اسم اينها را مداليل مي‌گذاريم و به هر حال اينها مدلول اين دال هستند و ازجمله دال لفظي. خود اين همين معاني اقسام دارد و مداليل نيز اقسام دارد.

4. الجهة الرابعة: ماهية الوضع و كيفية معنوة الدّوال. وضع چيست؟ آن تلقي ساده كه ذهن ما نيز انس دارد اين است كه يك نفر لفظي را در قبال معنايي كه خودش تصور مي‌كند قرار مي‌دهد؛ حالا به هر تقريري از تقارير كه در مسئله وضع مطرح كرديم. ما در آنجا ده نظريه را مطرح كرديم كه نُه نظريه به ديگران تعلق داشت و نظريه‌ي دهم را در آنجا عنوان كرديم. ماهيت وضع چيست؟ و كيفيت معنامندشدن دوال چگونه است؟ لفظ چگونه معني‌دار مي‌شود؟

5. الجهة الخامسة: مَن الواضع او الوَضَعَة؟ واضع كيست؟ كه در اين مورد هم بحث مفصلي كرديم و نظرات مختلفي وجود داشت.

6. الجهة السّادسة: حقيقة الإستعمال والتفهيم. استعمال چيست و واقعيت تفهيم كدام است؟‌ كسي كه قصد افهام و انتقال منويات خود به غير را دارد چه مي‌كند؟ و اين چه پديده‌اي است؟

7. الجهة السّابعة: مکانیکيّة التّفهّم ومستویاتُـه. مكانيزم و فرايند تفاهم چيست؟ تفاهم چگونه اتفاق مي‌افتد؟ تلقي‌اي كه مخاطب از معنا مي‌كند چگونه صورت مي‌بندد؟ اين بحث اتفاقاً از بحث‌هاي بسياربسيار مهم امروز است و يكي از بحث‌هاي پيچيده‌ي فلسفي و زبان‌شناختي روزگار ما همين بحث است و مباحثي مثل هرمنوتيك ذيل همين مبحث صورت مي‌بندد، زيرا در هرمنوتيك فعلي و خاصه هرمنوتيك متأخر بحث ذهن است. درحقيقت امروز هرمنوتيك درواقع نقش ذهن را بررسي مي‌كند و تحليل ذهن است و مي‌خواهند بگويند كه معنا در ذهن مخاطب چگونه شكل مي‌گيرد. غافل هستند از اينكه اصلاً لفظي هست، واضعي بوده، مستعملي بوده و نظريه‌ي مرگ مؤلف را مطرح مي‌كنند. اصلاً مؤلفي وجود نداشته؛ ما هستيم و متن و به قول خودشان مي‌گويند و اگر بخواهند خيلي مماشات كنند مي‌گويند در ديالوگ بين ما و متن، معنا توليد مي‌شود، و متن را به‌حساب مي‌آورند. عده‌اي ديگر مي‌گويند ما هستيم و ما، يعني مفسر محور است و مفسر ذهنيات خود را بر متن تحميل مي‌كند. به تعبير يكي از همين آقايان متن گرسنه‌ي معنا و تهي‌شكم است و اين مفسر است كه بي‌ملاحظه‌ي اينكه ماتن چه قصدي داشته است و بدون ملاحظه‌ي اينكه آيا متن از خود معنايي دارد يا خير، خود مفسر معنا را در دهان متن مي‌گذارد و از آن پس مي‌گيرد. كسي كه مفسر است ذهنيت خود را مي‌خواند و همان ذهنيت خود را در دهان متن مي‌گذارد و به اصطلاح حرف در دهان متن مي‌گذارد. بنابراين بحث تفهم امروز بسيار پيچيده شده كه در آن هم نكات و مطالب دقيق و خوبي مطرح مي‌شود و هم انحرافات زيادي ايجاد مي‌كند كه بعضي از روشنفكران وطني ما كه همواره طوطي‌وار حرف غربي‌ها را دريافت مي‌كنند و تكرار مي‌كنند، و هيچ تأملي هم نمي‌كنند كه اين حرف‌هاي غربي‌ها هيچ‌گونه ارزش علمي ندارد و قابل دفاع نيست.

8. الجهة الثامنة: تعادل وتراجیح الدّوالّ، عند تعارض کلّ منها مع غیره. گاهي بين دوال تعارض پيش مي‌آيد و در دادوستد بين دوال ما بتوانيم تعادل و تراجيحي را ايجاد كنيم. تعادل تراجيح همان دادوستد بين دوال است. بايد دوال را با هم سازگار كنيم و سبك‌سنگين كنيم و دادوستد كنيم تا آنچه‌را كه برايند نهايي است به‌دست بياوريم.

اين هشت مورد مسائلي هستند كه اگر بنا باشد راجع به دوال به‌صورت كامل بحث شود بايد بررسي شود و به‌نظر ما اگر اين هشت مسئله به‌درستي بررسي شود ما به نظريه‌ي تشابك دست پيدا مي‌كنيم؛ يعني به اين مي‌رسيم كه مجموعه‌اي از دوال در فرايند تعاملي با يكديگر كه دوال هم لايه‌لايه هستند و دست در آغوش هم دارند، معنا را به مخاطب منتقل مي‌كنند؛ درحالي‌كه خود معاني و مداليل نيز هم تنوع و تكثر دارند و هم ذومراتب هستند و اين دوالّ هستند كه مجموعه‌اي از مباني و مداليل را در يك فرايند تعاملي با يكديگر به مخاطب منتقل مي‌كنند كه اين همان نظريه‌ي تشابك است.

البته اين فهرست و مطالب را دوستان به‌خاطر دارند كه ما در آغاز مباحث الفاظ طرح كرديم و صورت‌بندي مباحث الفاظ را في‌الجمله به اين سير و سامانه نزديك كرديم؛ منتها نمي‌توان ساختار اصول را رسماً تغيير داد كه با ذهن اصحاب اصول و فضاي حوزه نامأنوس شود. قبلاً گفتيم كه مرحوم شهيد صدر هم ساختاربندي جديدي از علم اصول ارائه كرد و البته به‌اندازه‌اي كه ما با اين فهرست ساختارشكني مي‌كنيم آن بزرگوار يا قصد نداشتند و يا آن زمان چنين فضايي در مباحث دلالات نبوده، ولي به‌هرحال ايشان ساختار جديدي ارائه كردند و حلقات را براساس آن ساختار جديد تدوين و تأليف كردند؛ اما در عين حال وقتي بحث خارج اصول را شروع كردند فرموده بودند كه ما با آن ساختار كه غيرمتعارف است و ذهن حوزويان با آن مأنوس نيست نمي‌توان درس خارج بگوييم و بر مبناي كفايه درس دادند. ولذا گفتند كه ايشان از آنچه خود پيشنهاد كرده بودند در مقام تدريس اعراض كردند و به همان صورت‌بندي و سامانه‌اي كه تحت تأثير كفايه است بسنده كردند. اما اگر اين‌گونه سازماندهي شود ممكن است اصول ديگري پديد بيايد و عملاً ابواب فعلي اصول به هم مي‌خورد.

آنچه ما قصد داريم از اين جهات مطرح كنيم، يك مسئله از مسائل الجهة الثانية است. اينكه چندگونه دالّ داريم بحث مهمي است؛ منتها در اينجا نيز قصد نداريم همه‌ي دوالّ ميسر را مطرح كنيم؛ براي اينكه به تعبير بعضي اصلاً عالَم، عالَم علائم و دوالّ است. اگر خوب به عالم نگاه كنيم آن را محشر دوال و علائم خواهد يافت. اگر يك روز گوشه‌اي از منزل و يا در طبيعت بنشينيد و نگاه كنيد كه هر چيزي به چه چيز و يا چيزهايي دلالت مي‌كند. مشاهده مي‌كنيد كه همه‌ي اجزاء وجود دوال و علائم هستند و چنين چيزي با تلقي معرفتي و عقيدتي ما سازگار است كه عالم آيات است. همه‌ي عالم نشانه است. اگر بخواهيم اين‌گونه بحث كنيم از فضاي مسائل اصول بسيار فاصله مي‌گيريم. همچنين اين دوالّ به همان نسبت داراي مداليل هستند و نوعاً اين دوالّ و مداليل در زندگي ما نيز جريان دارد؛ يعني ما در زندگي از اين دوال استفاده مي‌كنيم و حتي مي‌توان گفت كه شبه‌ناخودآگاه است و ناخودآگاه مطلق هم نيست، زيرا وقتي از يك دالّ، مدلول آن را مي‌فهميم پس آگاهي داريم و اگر ممكن بود كه يك نفر بنشيند و بگويد از صبح تا شب مجموعه‌ي دوالي را كه به‌كار گرفته و مجموعه‌ي معاني و مداليلي را كه تحصيل كرده تنها بشمرد يك جلد كتاب مي‌شود. ولي اجمالاً در اينجا به آن دسته از دوالي كه در اصول كمابيش مطرح است و يا بايد به حد كافي مطرح شود، اشاره مي‌كنيم.

 

استخدام دوالّ غيرلفظي براي انشاء

مي‌خواهيم در خصوص استخدام دوالّ غيرلفظي در انشاء بحث كنيم. چون در مورد استخدام جملات خبريه براي انشاء بحث مي‌كنيم ما هم گفتيم اين را هم لااقل اضافه كرد كه دوال غيرلفظي هم براي انشاء به‌كار مي‌رود و چون به‌كار مي‌رود و در حوزه‌ي استنباط كاربرد دارد و الان هم جاري هست، ولي نياز به ساماندهي علمي دارد، براي همين آن را مطرح مي‌كنيم.

يادآوري مي‌كنيم كه ما سابقاً بحث كرديم آنچه‌را كه اصطلاحاً منابع مي‌گويند، صحيح آن است كه از آن به مجاري تعبير كنيم. ما منابع نداريم، بلكه مجاري داريم. منبع واحد است و آن هم ساحت الهي است و همه‌ي آگاهي و معرفت از ساحت الهي تنزل مي‌كند و به ساحت انساني مي‌رسد؛ درنتيجه آنچه كه به‌عنوان منابع تعبير مي‌شود، درواقع مجاري‌اي هستند كه معرفت را از ساحت الهي و به ساحت انساني انتقال مي‌دهند و تعبير مجاري دقيق‌تر است؛ ولي مصطلح است كه مي‌گويند منابع فقه و ادله‌ي اربعه.

فطرت توليد معرفت مي‌كند، عقل توليد معرفت مي‌كند، وحي تشريعي توليد معرفت مي‌كند، الهام تعريفي (اشراق) توليد معرفت مي‌كند، وجود سعه‌ي اسمي توليد معرفت مي‌كند. وجود معصومين عليهم‌السلام درواقع مجراست؛ حركات و سكنات و فعل و ترك معصوم و تقرير معصوم معرفت‌زا است كه از آن به وجود سعه‌ي اسمي تعبير مي‌كنيم. سعه‌ي وجودي معصومين، توام با عصمت در حدي است كه فعل و ترك و همه‌ي وجود آنها حجت و عين حجيت است. اين پنج مجرا را ما مجاري معرفت مي‌دانيم. تجربه را هم درواقع ابزار مي‌دانيم و منبع نيست.

بحث ديگر اينكه اين طرق و مجاري دريافتي پنج‌گانه‌اي كه نام برديم، ما با دوالّي بايد به داده‌هاي اين پنج طريق دست پيدا كنيم. ما چگونه از فطرت معرفت به‌دست مي‌آوريم؟ چگونه از عقل معرفت به‌دست مي‌آوريم؟ آن ابزارها، شيوه‌ها و قواعد و ضوابطي كه يافته‌ها و داده‌هاي عقل را تبديل به معرفت مي‌كند را دوال مي‌ناميم. پس ما يك منبع معرفت داريم كه «ساحت الهي» است؛ مجاري خمسه‌اي داريم كه مطرح شد و براي دريافت داده‌هاي مجاري خمسه ما دوالّ و ابزارهايي داريم كه يافته‌ها و داده‌هاي اين مجاري خمسه را بتوانيم دريافت كنيم.

در حوزه‌ي شرع ما از دوالّ مختلفي استفاده مي‌كنيم؛ چنان‌كه از منابع و مجاري مختلفه‌اي نيز استفاده مي‌كنيم. دوالّي كه ما استفاده مي‌كنيم و اگر هم در بعضي قسمت‌ها كم‌رنگ استفاده كنيم خوب است كه پررنگ شود و مورد توجه قرار گيرد مواردي است كه اجمالاً مطرح مي‌كنيم:

1. زبان (اللغة)؛ كه خيلي رايج است و قرآن كريم نيز آن را به لحاظ اهميت در عداد و در عرض خلقت كل انسان قرار داده و پس از خلقت مسئله‌ي بيان و زبان و لغت را مطرح كرده. البته بيان حمل بر بيان لساني مي‌شود، درحالي‌كه بيان مي‌تواند صورت‌هاي ديگري هم داشته باشد ولي ظاهراً بر اين معنا انصراف دارد. در سوره‌ي الرحمن مي‌فرمايد: «الرَّحْمنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ».[1] مسئله‌ي زبان و بيان در عداد آيات عظيمه‌ي الهيه در قرآن كريم مطرح شده است. يكي از هفت يا هشت نشانه‌ي مهم هستي، يكي نيز تنوع زبان‌هاست: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ في‌ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمينَ».[2] بحث تنوع زبان‌ها از نشانه‌هاي وجود الهي قلمداد شده است.

2. فعل. فعل نيز از دوالي است كه در شرع مورد پذيرش قرار گرفته و سيره و سنت فعليه معصوم را ما در اينجا دريافت مي‌كنيم. در ذيل فعل «تقرير و اقرار» را هم طرح كرده‌اند كه ما علي‌المبنا تقرير و اقرار را كه همان عدم الردع است جزء فعل قلمداد مي‌كنيم؛ به جهت اينكه تقرير و اقرار يعني عدم ردع و ترك اينكه در مرآ و منظر معصوم فعلي واقع مي‌شود و مانعي نيست و معصوم ردع نمي‌فرمايد؛ به اين معنا كه از او فعلي حاكي از مخالفت سر نمي‌زند و ترك فعل است. ترك غير از انتراك است. ترك مثل فعل رهن مبادي اراده است؛ يعني همان‌طور كه فعل آگاهانه‌اي كه از انسان سربزند يك سري مبادي ارادي را طي مي‌كند و البته درست است كه فعل را به آن عملي كه هم آگاهانه و هم ارادي است اطلاق كنيم، فعل مبتني بر مبادي اراده است. گفتيم التفاط، تصور ثانوي فعل، تصور سود و زيان، سنجش سود و زيان، ترجيح سود يا زيان، اگر سود بر زيان ترجيح داشت شوق به فعل و ايجاد حاصل مي‌شود. اگر در سنجش سود و زيان، زيان ترجيح داشت و يا مشخص شد كه فقط زيان دارد، آنگاه در مقابل شوق به فعل، شوق به ترك به‌وجود مي‌آيد و عزم مي‌كند كه ترك كند. و احياناً اگر عضلات در معرض حركت است عزم به حفظ و كنترل عضلات مي‌كند؛ همان‌طور كه مي‌خواهد فعل بشود قوه‌ي عامله عمل مي‌كند و عضلات به حركت درمي‌آيد. درواقع بخش عمده‌ي مبادي اراده در ترك علمي و ارادي هم جريان دارد و ترك غير از انتراك است كه مثلاً كسي در خواب بوده و كاري از او سر نزده است؛ در آنجا نه التفاطي مطرح است، نه تصور ثانويه‌اي و نه تصور سود و زياني مطرح است و نه سنجش سود و زياني مطرح است و نه ترجيح زيان بر سودي مطرح است و نه عزم بر عدمي مطرح است؛ در انتراك چنين چيزهايي مطرح است؛ بنابراين انتراك غير از ترك است كه با اين مبادي رسيده به اينكه ترك كند و فعل نباشد و ايجابي نباشد. تقرير نيز ترك ردع است و از اين باب تقرير را جزء فعل قلمداد مي‌كنيم. لهذا اينكه سنت را بر سه قسم تقسيم مي‌كنند ما مي‌گوييم دو قسم بيشتر نيست كه همان قولي و فعلي است و بقيه در ذيل فعلي هستند.

3. سيره بانواعها، يعني سيره‌ي عقلائيه، سيره‌ي متشرعه و سيره‌ي شرعيه (شارع) اين نيز يك دال است و در قرآن كريم هم آمده: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‌ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ».[3] سيره غير از فعل است. اينكه يك فعل ساده‌اي از يك فرد از افراد كوقعة في واقعه صادر شده باشد سيره گفته نمي‌شود. «سِيْرةُ سيَرةً»؛ يعني طرز خاصي سيركردن. اين سيره است و نه هر فعلي. هر فعلي سيره نيست. طرز خاصي سيركردن، و سيركردن هم به‌معناي ساري و جاري مستمربودن است. اگر يك فردي يك عملي در يك‌جا انجام داد نمي‌گويند سيره‌ي او چنين است. سيره آن است كه پيوسته، مستمر، ساري و جاري باشد و چونان رويّه‌ي ثابت شده باشد؛ سيره درواقع دأب و دِيْدَن است كه اين سيره دال است. البته يك فعل موردي جزئي هم دال است، از چيز ديگري؛ اما فرض بر اين است كه سيره مضبوط است و قواعدي بر آن حاكم است. سيره‌ي معصومين در چهارچوبه‌اي است. رفتار و گفتار معصومين عليهم‌السلام انسجام دارد و محكوم به قواعد است. بياني از رهبر معظم انقلاب هست كه كتاب هم شده تحت عنوان «انسان 250 ساله»، تصوير ايشان اين است كه كلهم نورٌ واحد. همه‌ي اين دو و نيم‌قرن را بايد يك انسان تصور كرد. رفتار معصومين عليهم‌السلام رفتار يك فرد است در ظروف مختلف. تفاوت و اختلاف‌ رفتارها راجع به تفاوت ظروف است؛ زيرا قاعده دارد؛ يعني در همان ظرف سياسي، اجتماعي، سياسي‌اي كه امام حسين عليه‌السلام قرار گرفت، اگر امام حسن عليه‌السلام قرار مي‌گرفت همان كار را مي‌كرد و برعكس، اگر امام حسين در ظرف تاريخي حيات امام حسن عليه‌السلام قرار مي‌گرفت همان كار را مي‌كرد و همان كار را نيز كرد. به‌هرحال يازده سال در كنار امام حسن، عين ايشان عمل كرد و يازده سال بعد از امام حسن هم عين امام حسن رفتار كرد تا اينكه يزيد آمد و رفتار را تغيير داد؛ درواقع ظروف تاريخي، اجتماعي عوض شد. پس سيره قاعده‌مند است و رفتار پيوسته‌ي قاعده‌مند را سيره مي‌گويند كه به اين ترتيب سيره نيز دال است.

4. خلقت. قرآن چندين بار با مضمون: «افلا ينظرون» فرموده است: «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ، وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ، وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ، وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ».[4] ما در ادبيات ديني خود بايد به‌جاي تعبير طبيعت بايد از كلمه‌ي خلقت استفاده كنيم زيرا طبيعت حاكي از خالق نيست و تعبيري سكولار است؛ اما خلقت خودْ ايهام به خالق و مخلوقيت دارد. هر خلقتي خالقي دارد؛ اما طبيعيون نوعاً به كساني گفته مي‌شود كه قائل به خالق نيستند.

5. تاريخ. تاريخ نيز به‌عنوان دال است. مرحوم استاد شهيد علامه مطهري (ره)، تاريخ را جزء منابع معرفت مطرح كرده، كه با مسامحه مي‌توان تعبير ايشان را پذيرفت؛ ولي تاريخ جزء دوال هست و از تاريخ بسيار چيزها مي‌توان دريافت. در اين خصوص نيز من آيات را مرور كردم و ديدم بيش از بيست مورد با مضمون‌هاي نظير: «أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»[5] و عبارتي شبيه به اين در قرآن كريم آمده است؛ يعني تاريخ دلالتگري دارد و جنبه‌ي دلالي دارد.

اين پنج عنصر را ما در اينجا اجمالاً طرح مي‌كنيم؛ البته گفتيم كه نمي‌خواهيم در عالم وسيع دوال وارد شويم، والا بسيار گسترده است و در اينجا عناصري را مطرح كرديم كه دم دست‌تر است و كمابيش همه به دوال‌بودن آنها اذعان دارند. ما هم قصد نداريم اينها را يك‌به‌يك بحث كنيم بلكه خواستم بگوييم دوالّ ديگري جز لفظ و لغت وجود دارد؛ سپس بايد يك بحث اجمالي كنيم تا ببينيم با اين دوال نيز انشاء مي‌شود و چيزي به‌عنوان استعمال دوالّ غيرلفظيه در انشاء مي‌تواند مطرح باشد يا خير. والسلام.

 

تقرير عربي

فکما مرّ آنفاً: هناک جهات مختلفة تنبغي دراستها عند البحث عن عملية التفاهم وظاهرة الدّلالة؛ ولکن البحث عن کثير من الجهات التي اشرنا اليها هنالک غير دارجة لديهم؛ فلهذا نحن نجتزء حاليّاً بدراسة مختصرة حول بعض ما هو مألوف عندهم في الجملة، ومنه «إستخدام الدّوالّ غيراللفظية للإنشاء»، وهذا البحث يعدّ من فروع ثانية الجهات المذکورة (وهي الدّوالّ وأقسامها).

فنقول: کما أنّه توجد هناک مناشئ مختلفة للمعرفة، وهي الّتي تُسمّي بـ«المنابع»، والصّحيح تسميتها بالمجاري، کالفطرة، والعقل، والوحي التشريعي، والإلهام التعريفي(العرفاني)، والوجود السّعي ـ العصمي؛ توجد ايضاً هناک دوالّ مختلفة يمکن أن تحکي عن معطيات کلّ من المجاري أيضاً، وهي کثيرة جدّاً؛ ومن هذه الدّوالّ ما يأتي:

1ـ اللغَة: کما قال عزّ من قائل: «الرَّحمنُ، علّمَ القرآنَ، خلَق الإنسانَ، عَلّمهُ البيانَ».

2ـ الفعل: وهو علي أقسام، اوضحناها في مقالة نظريّـة السنّة، فليراجعه الطالب.

3ـ التقرير: وهو عبارة عن عدم الرّدع وترک منع الغير عن فعل مّا؛ فبما أنّ الترک غيرُ الإنتراک، لأنه کسائر الأفعال العلميّة الإراديّة، رهن تحقّق مبادئ الفعل حسبه؛ فهو ايضاً يعدّ فعلاً في الحقيقة.

4ـ السيرة بأنواعها (العقلائيّة، والمتشرّعة، والشّرعيّة): کما قال سبحانه: «لَقَد کانَ لَکم في َرسولِ اللهِ أسوةٌ حسنةٌ»، وهي بمعني الدّأب والدّيدن، والرّوية المخصوصة المستمرّة والسّنّة السائرة الدّائمة؛ يقال: سرتُ سيرةً کجَلستُ جِلسةً. وهي غير الفعل السّاذج الصّادر عن فرد من الأفراد کوقعة في واقعة.

5ـ الخلقة: کما قال تعالي شأنه: «أفَلا ينظرُونَ إلي الإبِل کيفَ خُلِقت، وإلي السّماء کيفَ رُفِعت، وإلي الجبالِ کيف نُصِبَت، وإلي الأرضِ کيفَ سُطِحت.

التأريخ: کما قال: «أ فَلَم يسيرُوا في الأرضِ فَينظرُوا کيفَ کانَ عاقبةُ الّذين مِن قَبلهِم ...».


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo