< فهرست دروس

درس اصول استاد رشاد

94/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الجهة الرّابعة: هل الجملة الخبرية بالطلب آكد من الإنشائية، ام لا؟ الجهة الخامسة: هل يلزم الكذب، إذا لم يمتثل العبد بعد الإنشاء بالإخبار؟

 

در ذيل استعمال جمله‌ي‌ خبريه در انشاء دو نكته را به‌عنوان جهت چهارم و پنجم از جهات پنجگانه‌اي كه قرار بود بحث كنيم، اجمالاً امروز مطرح مي‌كنيم.

چون بعضي خدشه و تشكيك كرده‌اند اين نكته را عرض مي‌كنيم كه جمله‌ي خبريه وقتي در انشاء ا ستعمال مي‌شود در دلالت بر انشاء و طلب آكد است. البته تقرير آكديت ممكن است متفاوت باشد. مرحوم آخوند مي‌فرمايد جهت اين است كه وقتي سؤال مي‌شود كه اگر كسي در صلاة قهقهه كرد چه حكمي دارد و به‌جاي «اعد» پاسخ داده مي‌شود: «اعاد» يا «يعيد» يا «معيد» به اين دليل است كه در اعد هرچند كه طلبي انشاء مي‌شود اما وقتي شما به تعبير خبري مطرح مي‌كنيد گويي مسئله را آنچنان مسجل و مسلم مي‌انگاريد و آن‌قدر قطعي و مؤكد است كه داريد نقل مي‌كنيد كه اين شده است و يا خواهد شد. اگر در صلاة مؤمن چنين وضعي رخ داد نمي‌تواند بي‌تفاوت باشد و حتماً اعاده كرده است و يا حتماً اعاده خواهد كرد. اصولاً مؤمن اين‌گونه است كه اعاده مي‌كند و يا «معيد» است و جمله‌ي اسميه معمولاً تأكيد دارد.

درواقع حيث آكديت را ارجاع مي‌دهند به جهتي كه بر آن اصرار دارند؛ يعني جمله‌ي خبريه حتي اگر در انشاء استعمال شده ولي همچنان اخبار مي‌كند. وقتي قائل هستيم به اينكه همچنان در حال اخبار است اين توجيه و تبيين را مي‌توانيم ارائه كنيم كه وقتي همچنان در اخبار استعمال شده، چنين وجهي براي آكديت پيدا خواهد كرد.

اما ممكن است عده‌اي بگويند جمله‌ي خبريه آنگاه كه در انشاء استعمال مي‌شود ديگر قهراً اخبار نيست و مجازاً (مثل قول مرحوم آقاي خويي) در انشاء استعمال مي‌شود و در اخبار استعمال نمي‌شود. معناي موضوعٌ‌له در اينجا ديگر مورد نظر نيست. اهل بيان هم در اينجا مي‌گويند كه در مجاز، انگار قرينه معنا را منصرف مي‌كند به سمت معناي ظلي و معناي ذاتي ديگر اراده نمي‌شود و قرينه اجازه نمي‌دهد كه معناي ذاتي اراده شود. «رأيت اسداً في الحمام» در اينجا «في الحمام» ديگر اجازه نمي‌دهد كه از اسد، حيوان مفترس را اراده كنيد. برعكس در كنايه البته گفته‌اند قرينه‌اي كه مانع از اراده‌ي معناي حقيقي باشد وجود ندارد و آن قرينه مانع نيست. وقتي مثلاً مي‌گوييد: «رجل كثير الرماد»؛ معناي كنايي اين عبارت آن است كه مهمان به خانه‌ي اين آقا زياد مي‌آيد پس آدمي سخي است؛ اما در عين حال هيچ منعي نيست كه واقعاً هم اين آقا همچنان در همان اجاق‌هاي قديمي كه با هيزم غذا مي‌پختند غذا مي‌پزد و لغتاً هم كثير الرماد است، يعني نه‌تنها كنايه مي‌زنيم به اينكه اين آقا مهمان زياد دارد، پس سخي است و با گفتن اين جمله سخاوت او را نقل مي‌كنيم، اما در عين حال ممكن است واقعاً هم همين‌طور باشد كه اجاق‌هاي هيزمي داشته باشد كه خاكستر زيادي هم توليد كند و حتي بعضي گفته‌اند اگر اين‌جور نباشد كذب لازم مي‌آيد؛ يعني بايد فرد به همان معناي موضوعٌ‌له نيز كثير الرماد باشد و اجاقي كه با هيزم انباشته است و خاكستر زيادي دارد در منزل او وجود دارد و هر روز اين اجاق روشن است. ولي درخصوص مجاز گفته‌اند كه ديگر معناي سابق اراده نمي‌شود.

اگر كسي بر اين قول دوم بود كه چون مجازاً استعمال مي‌شود آيا آكديت همچنان هست؟ در آثار معتبر بياني گفته‌شده بله؛ و كلاً و علي‌الاطلاق اين‌چنين است. از عبدالقادر جرجاني كه حقاً مي‌توان او را بنيانگذار فلسفه‌ي زبان دانست و دو كتاب باارزشي كه او دارد حقيقتاً در فلسفه‌ي زبان است، منتها اهل فضل ما در حوزه و دانشگاه يا با اين منابع انس و آشنايي ندارند و يا آنچنان زرق و برق آراي نوپيداي غربي چشمشان را خيره كرده كه نمي‌توانند اين آرائي را كه وجه ناقص آن در نظريه‌هاي جديد هست، ببينند.

هم كتاب اسرار البلاغه بسيار باارزش است و هم كتاب دلائل الاعجاز. دلائل‌ الاعجاز در علم بيان است و ظاهراً به اين انگيزه تدوين كرده كه ما مباحثي را كه در علم بيان مطرح مي‌كنيم نتيجه‌ي آن را در قرآن مي‌گيريم و با اين بحث‌هاي زيرساختي زباني اگر به سراغ قرآن برويم مي‌فهميم قرآن معجزه است و گويي اين كتاب را براي اثبات اعجاز بياني قرآن نوشته است.

در اين كتاب فصلي وجود دارد با عنوان «في ترجيح الكناية و الاستعارة و التمثيل علي الحقيقة» به اين معنا كه كنايه و استعاره و تمثيل بر حقيقت ترجيح دارد؛ سپس اجماع اهل بيان را نقل مي‌كند: «قد أَجمعَ الجميعُ على أن "الكنايةَ" أَبْلَغُ منَ الإفصاحِ، والتعريضَ أَوْقَعُ من التَّصريح، وأنَّ للاستعارةِ مزيةً وفَضلاً، وأنَّ المجازَ أَبداً أبلَغُ منَ الحقيقة، إلا أَنَّ ذلك، وإِن كان معلوم ًا على الجُملة، فإِنّه لا تَطمئنُّ نفْسُ العاقلِ في كُلَّ ما يُطْلَبُ العلمُ بِه حتى يَبْلُغَ فيه غايتَه، وحتى يُغْلِغِلَ الفكْرَ إلى زواياهُ، وحتى لا يَبْقى عليه مَوضعُ شبهةٍ ومكان مسئلة فنحن وإنْ كنَّا نَعْلم أَنك إذا قلْتَ: "هو طويلُ النِّجاد، وهو جَمُّ الرماد"، كان أَبْهى لِمَعْناك، وأَنْبلَ مِن أَن تَدَعَ الكنايةَ وتُصرِّح بالذي تُريدُ. وكَذا إذا قلتَ: "رأيتُ أسداً"، كان لِكلامِكَ مزيةٌ لا تكونُ إذا قلتَ: رأيتُ رجلاً هو والأسدُ سواءٌ، في معنى الشجاعةِ وفي قوةِ القلب وشدةِ البطش وأشباهِ ذلك. وإِذا قلتَ: "بَلَغني أنك تُقَدِّمُ رِجْلاً وتُؤخِّر أخرى"، كان أَوْقَعَ من صَريحه الذي هو قولُك: بَلغني أنك تَتردَّد في أَمرك، وأنك في ذلك كمَن يقولُ: أَخرجُ ولا أخرج، فتقدم رجلًا وتؤخر أُخرى ونَقْطعُ على ذلك حتى لا يُخالجُنا شكٌّ فيه فإنَّما تَسْكُنُ أَنفُسُنا تمامَ السكونِ، إذا عرَفْنا السببَ في ذلك والعلَّةَ، ولِمَ كان كذلك، وهيأْنا له عبارةً تُفْهمُ عنا مَن نُريد إفهامَه».[1] ايشان مي‌گويد اصل اين قضيه اجماعي است و همگي اجماع كرده‌اند در اينكه كنايه ابلغ از صراحت است؛ تعريض تأثيرگذارتر است؛ استعاره مزيت و برتري دارد؛ مجاز هميشه ابلغ از حقيقت است. جز اينكه بايد روي اين مسئله بحث كرد كه مبناي اين ابلغيت چيست و يا كيفيت اينكه ما حقيقت را مي‌گذاريم و كنايه و انواع مجازات را استعمال مي‌كنيم چيست. سپس با چند مثال توضيح مي‌دهند و مثلاً وقتي مي‌گوييم شمشير آن مرد خيلي بلند است؛ در اينجا يك‌وقت مي‌خواهيم بگوييم كه اين مرد خيلي قد بلند است؛ يك‌وقت هم مي‌خواهيم بگوييم كه شمشير او خيلي بلند است كه لازمه‌ي بلندبودن شمشير اين است كه قد او بلند باشد. اگر كسي قدكوتاه باشد نمي‌تواند با شمشير بلند بجنگد و قامت و هيكل او با شمشير تناسبي ندارد. و يا وقتي مي‌گوييم فرد كثير الرماد اينجا به آن معنا دال‌تر و روشن‌تر است و خيلي روشن‌تر است كه كنايه نگويي و تصريح كني به آنچه كه اراده كرده‌اي، اما وقتي شما از لوازم قضيه مي‌گويي گويي مسئله بيشتر مسجل است. يك‌وقت مي‌گوييد قد فلان فرد بلند است، اينجا ممكن است به قياس قد خودش گفته باشد و يا اصلاً خطا كرده باشد؛ اما وقتي مي‌گويد شمشير او بلند است ديگر نمي‌تواند مردي قدكوتاه باشد. بنابراين وقتي به‌نحو كنايي موضوع بيان مي‌شود در مسجل‌تر نماياندن قامت رشيد آن فرد رساتر و گوياتر است.

وقتي شما مي‌گوييد «رأيت اسداً» اين را مي‌توان به‌گونه‌اي گفت، مثلاً «رأيتُ رجلاً هو والأسدُ سواءٌ، في معنى الشجاعةِ وفي قوةِ القلب وشدةِ البطش وأشباهِ ذلك». جمله‌ي رأيت اسداً يعني من مردي را ديدم كه در شجاعت و قوت قلب و توانايي و... با شير برابر است. شما درواقع مي‌خواهيد همين را بگوييد ولي همان جمله رساتر است. يا مي‌گوييم: «بَلَغني أنك تُقَدِّمُ رِجْلاً وتُؤخِّر أخرى» كه در فارسي هم مي‌گوييم يك پا پيش مي‌گذارد و يك پا پس مي‌كشد، يعني مردد است و نمي‌داند بايد چه‌كار كند. حال اگر اينجا صريحاً گفته بود كه: «بَلغني أنك تَتردَّد في أَمرك، وأنك في ذلك كمَن يقولُ: أَخرجُ ولا أخرج، فتقدم رجلًا وتؤخر أُخرى ونَقْطعُ على ذلك حتى لا يُخالجُنا شكٌّ فيه فإنَّما تَسْكُنُ أَنفُسُنا تمامَ السكونِ، إذا عرَفْنا السببَ في ذلك والعلَّةَ، ولِمَ كان كذلك، وهيأْنا له عبارةً تُفْهمُ عنا مَن نُريد إفهامَه»؛ شنيدم كه تو در كار خود مردد هستي و نمي‌تواني تصميم بگيري و مثل كسي هستي كه مي‌گويد نمي‌دانم چه‌كار كنم آيا از خانه خارج شوم يا نشوم؟ بروم يا نروم؟ درنتيجه يك پا پيش مي‌گذارد و پاي ديگر را پس مي‌كشد. به‌جاي اينكه اين‌همه را بگوييد همان جمله‌ي كوتاه را ادا مي‌كنيد.

ايشان مي‌گويد كه در اين هيچ ترديدي نيست كه اين صنايع و خاصه مجاز ابلغ است، ولي اگر تحليل كنيم و مبنا را بفهميم بهتر است و اگر مفاهيم پشت صحنه‌ي اين مفاهيم را ادراك كنيم بهتر است تا قلبمان سكونت پيدا كند.

اجمالاً مي‌خواهم عرض كنم كه اگر قائل باشيم به اينكه جمله‌ي خبريه همچنان در معناي حقيقي‌اش كه اخبار و اعلام است استعمال بشود ولي كنايتاً انشاء بشود و انشاء را داعي قلمداد كند (به تعبير مرحوم آخوند) در آكديت مسئله واضح است و بحثي نيست؛ اما اگر عده‌اي بگويند كه جمله‌ي خبريه مجازاً در انشاء استعمال مي‌شود بايد چه پاسخ داد؟ در جواب عرض مي‌كنيم كه اهل بيان گفته‌اند كه مجاز كلاً ابلغ است؛ يعني اگر نظر مرحوم آخوند را هم كسي نپذيرد و با مرحوم آقاي خويي همراه شود، در آنجا نيز مسئله‌ي آكديت را مي‌توان اثبات كرد؛ لهذا ما سخن كساني را كه گاهي در آكديت كنايه و مجاز و يا استعمال اخبار در انشاء تشكيك مي‌كنند نمي‌پذيريم و به‌نظر مي‌آيد كه مسئله روشن است.

 

جهت خامسه نيز اين است كه بعضي اشكال كرده‌اند كه استعمال اخبار در انشاء صحيح نيست چون مستلزم كذب است. مرحوم آخوند مي‌گويد ممكن است وقتي كه شما با اخبار انشاء مي‌كنيد آن مكلف و مخاطب توجه نكند و از مقتضاي اين طلب و انشاء تخطي كند؛ درنتيجه شما گفتيد «يعيد» ولي آن آقا اعاده نكرد و يا گفتيم «اعاد»، ولي او اعاده نمي‌كند و يا مي‌گوييد «معيد» ولي او معيد نمي‌شود؛ پس كذب لازم مي‌آيد. حال اگر كسي در مقام تقنين چنين سخني بگويد و غيرمعصوم و غير از اولياي الهي چنين چيزي بگويد و حرف او دروغ از آب دربيايد اشكالي ندارد؛ اما وقتي شما تصور كنيد كه اين جملات و اين طرز ابلاغ حكم در كتاب و سنت آمده باشد و در لسان معصوم آمده باشد بسيار مشكل مي‌شود و پذيرفتني نيست كه بگوييم معصوم مي‌فرمايد اين كار خواهد شد ولي نشود.

تقرير ديگر كه به‌نظر من اگر قبيح باشد در قبح شديدتر از تقرير اول است اين است كه خود معصوم الان مي‌گويد «اعاد» يعني اعاده كرده است، ولي اعاده نكرده است. يك وقت از آينده خبر مي‌دهد و درست است كه معصوم گفت «يعيد» به تعبير ميرزاي ايرواني كه مي‌گويد درواقع اين جمله شرطيه است و مي‌خواهد بگويد يعيد يعني اگر اين آقا مؤمن است اعاده خواهد كرد و اگر مي‌خواهد نمازش درست باشد اعاده مي‌كند كه جمله‌ي شرطيه است و اشكالي ندارد و كذبي هم در آن لازم نمي‌آيد؛ يك‌وقت هم هست كه مي‌گويد «يعيد» و اخبار مي‌كند از اعاده‌شدن در آتي و اشكال تبييني مرحوم آخوند مطرح مي‌شود؛ يك‌وقت هم مي‌گويد «اعاد» و به فعل ماضي تعبير مي‌كند؛ آيا مي‌توان فعلي را كه اين فرد انجام نداده، حال اگر هم فرض كنيم بعداً هم انجام خواهد داد؛ همين الان هم كذب است؛ زيرا او اصلاً حكم را نمي‌دانست تا اينكه بگوييم اعاده كرده است.

مرحوم آخوند اين‌گونه پاسخ مي‌دهند كه كسي كه مي‌گويد زيد كثير الرماد، كذب نيست؛ زيرا اين فرد دارد به كنايه سخن مي‌گويد و جالب اين است كه مرحوم آخوند در مقام پاسخ به شبهه‌اي كه درخصوص نظريه‌اش شده است از مبناي خود اعراض مي‌كند؛ چون ايشان نگفت كه در اينجا كنايه است، بلكه گفت مجاز است و نظر ديگري بود كه مي‌گفت خبريه در اخبار استعمال مي‌شود ولي در انشاء كنايتاً؛ اما ايشان گفت كه خبريه در اخبار استعمال اما به داعي انشاء مجازاً. اما ايشان در پاسخ گفته‌اند: كه مثلاً در كنايه وقتي مي‌گوييد زيدٌ رجلٌ كثير الرماد؛ به كنايه سخن مي‌گوييد و اگر بنا باشد مورد ما كذب باشد كنايات همگي كذب خواهند شد؛ زيرا جايي كه شما مي‌گوييد زيدٌ كثير الرماد، در آنجا ممكن است اصلاً اين زيد گاز مصرف كند و هيزم مصرف نمي‌كند كه خاكستر توليد كند و اصلاً واقعيت ندارد اگر آن معناي خارجي اراده كنيم. ايشان مي‌گويد در كنايات ممكن است كه اصلاً آن معناي صريح در خارج محقق نباشد و نمي‌گويند كذب است، و آن فرد هم واقعاً سخي و جواد است، ولو اينكه واقعاً در خارج اصلاً رماد و خاكستري در خانه‌ي او توليد نشود.

اگر بخواهيم بر اين پاسخ اشكال طلبگي بگيريم مي‌توان گفت كه اولاً شما فرموديد جمله‌ي خبريه همچنان در اخبار استعمال مي‌شود، ثانياً فرموديد در داعي مرتكب مجاز مي‌شويم و داعي انشاء است. در اينجا دو نكته قابل طرح است، يكي اينكه شما فرموديد همچنان در اخبار استعمال مي‌شود؛ اگر همچنان در اخبار استعمال مي‌شود ولي اين اخبار منطبق با واقع نيست و اصلاً رمادي در منزل زيد وجود ندارد، آيا مستلزم كذب نيست؟ همچنين شما فرموديد مرتكب مجاز مي‌شويم و نه كنايه و مجاز غير از كنايه است ولي شما در اينجا از كنايه دفاع مي‌كنيد و نه از مجاز. اينكه شما مي‌فرماييد زيد اگر كثير الرماد نباشد و واقعاً رمادي در منزل او توليد نشود چون از باب كنايه گفته كذب نيست، درحالي‌كه نوعاً اهل بيان گفته‌اند چون از جمله‌ي كنايه معناي صراحي هم مي‌تواند اراده شود و فرق بين كنايه و مجاز اين است كه ما در كنايه قرينه‌اي كه مانع از اين شود كه معناي اصلي اراده شود نداريم، ولي در مجاز قرينه‌اي كه مانع است از اينكه همچنان معناي حقيقي را اراده كنيم وجود دارد؛ پس معنايش اين مي‌شود كه در كنايه بايد بتوان معناي حقيقي را اراده كرد؛ آنگاه شما مثال مي‌زند كه ممكن است كسي اصلاً رماد در خانه‌اش نباشد، اين درحالي است كه ما در كنايه بايد بتوانيم معناي صراحي و حقيقي را هم اراده كنيم با اين مطلب جور درنمي‌آيد. اجمالاً مي‌توان تشكيك‌هاي اينچنيني را در قبال پاسخ ايشان طرح كرد.

اما اگر كسي بگويد مجازاً و از باب مجاز (مثل قول آقاي خويي) مي‌گوييم مثلاً «تعيد» و در اخبار استعمال نمي‌شود، پس قهراً كذبي مرتكب نشده‌ايم. اينجا اصلاً بنا نيست كه ما اخبار كنيم بلكه داريم مجازاً لفظ را به كمك قرينه و مناسبتي كه وجود دارد در معناي جديدي استعمال مي‌كنيم، بنابراين كذب لازم نخواهد آمد. يا مطابق تقرير مرحوم ميرزاي ايرواني كه گفتند همواره بايد اين جمله‌ها را شرطيه قلمداد كرد و مثلاً بايد گفت كه اگر كسي از قهقهه در صلاة پرسيد و حكم آن را خواست بعد جواب داده مي‌شود «اعاد»، جمله شرطيه است و مي‌گويد اين فرد اگر مؤمن باشد بايد اعاده كند و با اين تقرير نيز كذبي پيش نمي‌آيد. درواقع اينجا مشروط گفته مي‌شود و اگر آن فرد اعاده نكرده انگار كه شرط را اصلاً نداشته و اگر جزا نيامد، شرط نبوده. اگر اين فرد مؤمن بمعني الكلمه باشد اعاده خواهد كرد و اعاده مي‌كند. اگر اين به رغم آنكه معصوم حكم مسئله را فرموده بود، اعاده نكرد در ايمان و خدشه است، شرط نيامده و مشروط هم نيامده و كذبي هم لازم نمي‌آيد.

در هر حال ما هم نمي‌خواهيم بگوييم كذب لازم مي‌آيد و درواقع بر پاسخ مرحوم آخوند خواستيم خدشه‌ي طلبگي وارد كرده باشيم والا مسئله روشن است؛ يعني اگر در فضاي ادبيات و علوم بلاغي وارد شويم مسئله حل مي‌شود. احدي از عقلا تا به حال نگفته است كه كنايه و يا ساير صنايع و مبالغه‌هايي كه در شعر و نثر ادبي مي‌شود، دروغ است. اتفاقاً از باب وصف شعر مي‌گويند كه «اعذبه اكذبه» در اينجا منظور از اكذبيت اين نيست كه آن كذب قبيح مطرح است بلكه مي‌خواهند بگويند كه واقع محسوس و مشهود و واقع خارجي در آنجا وجود ندارد و اين خودش يك فن است. به هر حال صنايع ادبي را همين عقلا وضع كرده‌اند و استعمال مي‌كنند و اگر مجموعه‌ي كلمات همه‌ي عقلا را استقراء و وارسي كنيم خواهيم ديد كه موارد استعمال اين صنايع گاه از استعمال الفاظ و عبارات در معاني حقيقيه‌ي آنها بسي بيشتر است ولي هيچ‌وقت نمي‌گويند اين مصداق آن كذب قبيح است. درست است كه مي‌گويند «اعذبه اكذبه» ولي با اين‌همه اينجا وقتي كذب مي‌گويند آن كذبي كه در اخلاق مطرح مي‌شود و جنبه‌ي ارزشي دارد و در فقه جنبه‌ي حكمي و شرعي دارد منظور نيست. بالنتيجه درواقع اينها فنون و صنايع عقلائيه‌اي هستند كه عقلا اينها را جعل كرده‌اند و مي‌توان گفت كه از نظر تحليل سطحي به اينها كذب اطلاق مي‌شود، ولي اگر در يك سطح بالاتري اينها را تحليل كنيم خلاف واقع نيستند. مثلاً وقتي شاعر مي‌گويد زلف معشوقه‌ي من چنان مشكي است كه روز من شب شده، درواقع تصور خود را بازگو مي‌كند و اين‌گونه نيست كه واقعاً روز او شب شده باشد و اين عبارات را بايد در يك فضاي بلاغي معنا كرد و در آن فضا نيز عقلا چنين عباراتي را مصداق كذب نمي‌دانند. درواقع ما مسئله را يك‌بار در لايه‌ها و مستواي سطحي و لفظي تحليل مي‌كنيم و مي‌خواهيم به خارج محسوس انطباق بدهيم ممكن است بگوييم خلاف واقع است چون واقع چنين نيست، پس كذب است؛ اما اگر در يك استواي ديگري وارد شويم مسئله به‌گونه‌ي ديگري خواهد شد. والسلام.

 

تقرير عربي

فالحقّ: أنه لاريب فيها؛ حيث أنّ اصحاب البلاغة صرّحوا علي أنّ الطّلب المستفاد من الخبرية آكد من الطّلب المستفاد من الصّيغة؛ و لا معنى للوجوب إلا تأكّد الطّلب. قال الجرجاني في دلائل الإعجاز، تحت عنوان «في ترجيح الكناية والإستعارة والتمثيل علي الحقيقة»: قد أجمع الجميع علي أنّ «الكناية» أبلغ من الإفصاح، والتعريض أوقع من التصريح، وأنّ للإستعارة مزيّةً و فضلاً، و أنّ المجاز أبداً أبلغ من الحقيقة؛ إلّا أن ذلك، و إن كان معلوماً علي الجملة، فإنه لا تطمئن نفس العاقل في كل ما يطلب العلم به حتي يبلغ فيه غايته؛ و حتي يغلغل الفكر إلي زواياه؛ و حتي لا يبقي عليه موضع شبهة و مكان مسألة.

فنحن و إن كنا نعلم أنك إذا قلت: «هو طويل النجاد، و هو جمّ الرماد»، كان أبهي لمعناك، و أنبل من أن تدع الكناية و تُصرِّح بالذي تريد. و كذا إذا قلت: «رأيت أسدا»، كان لكلامك مزيّةً لا تكون إذا قلت: «رأيت رجلاً هو و الأسد سواء، في معني الشجاعة و في قوة القلب و شدة البطش و أشباه ذلك». و إذا قلت: «بلغني أنك تقدّم رجلاً و تؤخّر أخري»، كان أوقع من صريحه الذي هو قولك: «بلغني أنك تتردد في أمرك، و أنك في ذلك كمن يقول: أخرج و لا أخرج!، فتُقدّم رجلاً و تؤخّر أخري». و نقطع علي ذلك حتي لا يخالجنا شك فيه، فإنما تَسكُن أنفسُنا تمام السكون، إذا عرفنا السبب في ذلك و العلّة، و لِمَ كان كذلك، و هيأنا له عبارة تفهم عنّا من نريد إفهامه ... ».

 

الجهة الخامسة: هل يلزم الكذب، إذا لم يمتثل العبد بعد الإنشاء بالإخبار؟

قال في الكفاية: لا يقال: كيف؟ ويلزم الكذب كثيراً، لكثرة عدم وقوع المطلوب كذلك في الخارج؛ تعالى الله وأولياؤُه عن ذلك علوّاً كبيراً.

فإنّه يقال: إنّما يلزم الكذب، إذا أتي بها بداعي الإخبار والإِعلام، لا لداعي البعث. كيف؟ وإلاّ يلزم الكذب في غالب الكنايات، فمثل «زيد كثير الرّماد» أو «مهزول الفصيل» لا يكون كذباً، إذا قيل كناية عن جوده، ولو لم يكن له رماد أو فصيل أصلاً؛ وإنما يكون كذِباً إذا لم يكن بجواد، فيكون الطلب بالخبر في مقام التأكيد أبلغ، فإنّه مقال بمقتضى الحال.

اقول: اوّلاً: إذ قلنا بكونها مستعملة في الإخبار دائماً، فكيف لاتكون كذِباً، بخاصة مع لحاظ ما قال فيه اصحاب البيان، من أنه يجب أن يمكن قصد الموضوع له رغم استعمال الجملة علي سبيل الكناية.

وهذه هي عبارتهم: الكناية، هي إطلاق لفظ وإرادة لازم معناه مع قرينه لا تمنع من إرادة المعنى الأصلي، وعلى هذا فيكون الفرق بين المجاز والكناية أن القرينة في المجاز تمنع من إرادة المعنى الأصلي وفي الكناية لا تمنع .فإذا قلنا مثلا في الكناية : فلانة نؤومة الضحى فنعني بهذا أنها مترفة غنية تجد من يخدمها وذلك أن المعروف عن العرب أنهم لاينامون الضحى لأنهم يشتغلون في الصباح إلا من عنده خادم ويجوز إرادة المعنى الأصلي وهو الحكم عليها بكثرة النوم أما المجاز فقرينته مانعة بمعنى أن المعنى الأصلي لا يمكن تقديره .

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo