< فهرست دروس

درس اصول استاد رشاد

94/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فريدة: بيان نظريّة تدخّل اطراف «ظاهرة التفاهم» في تکوّن المعنی وتعينه حين التفهيم والتفهّم، اجمالاً

راجع به كيفيت دلالت و فرايند آن گفتيم كه تلقي و تفسير سنتي راجع به اين مسئله چندان دقيق نيست. در ادامه نظري را طرح كرديم كه در اينجا تكرار مي‌كنم و مايل هستم كه امروز دوستان بيشتر پيرامون اين و معطوف به معناي امر و خاصه هيئت امريه صحبت كنند.

گفتيم كه اصولاً اين‌گونه نيست كه تصور كنيم تفاهم به همين سادگي است كه گفته مي‌شود. وضع به اين سادگي نيست كه يك نفر لفظي را براي معنايي و يا هيئتي را براي اداي معناي وضع كند و ديگران هم همان را به كار برند و به محض تلفظ هم مخاطب فهم كند. همچنين توضيح داديم كه مجموعه‌ي اين نظريه را مي‌توان در قالب چهار بند مطرح كرد.

1. در پديده‌ي تفاهم عوامل فراواني به لحاظ عرضي عوامل دخيل هستند و به لحاظ طولي و عمودي لايه‌لايه است.

2. تفاهم سه فاز دارد، تمعني، استعمال و تفهيم و تلقي و تفهّم. اطراف تفهم نيز عبارتند از واضع، متكلم، مستمع و خصوصيات آنها. اين سه طرف را به عناصر ذاتيه تعبير مي‌كنيم. همچنين لفظ و عناصر ملحق و مباشر با لفظ كه در معنا تأثير مي‌گذارند؛ براي مثال انواع حروف و نوع حرفي كه كلمه از آنها مركب شده در معنا در تأثير دارد و نيز ملحقات ديگري چون نون تأكيد و... دخيل هستند. طرف پنجم از اطراف خمسه‌ي فرايند تفاهم ظروف آفاقي است كه ساده‌تر آن همين قراين حاليه است ولي تعبير قراين حاليه رسايي و يا شمول كافي را ندارد و تعبير ظروف آفاقي جامع‌تر است.

3. پديده‌ي تفاهم عبارت است از برآيندِ فرايندي كه از تعامل و تركيب خصوصيات اين اطراف پنج‌گانه به‌وجود مي‌آيد.

4. بسته به اينكه چه خصوصياتي در اطراف فرايند تفاهم با هم تأمين باشند معنايي به دست مي‌آيد. براي مثال ممكن اينكه به چه لحني لفظ ادا شود، لحن اداي لفظ تأثير دارد. اينكه شما به لحن استعلايي يا غيراستعلايي حرف بزنيد؛ اينكه به لحني شاد و يا غمگين سخن بگوييد؛ از آن طرف، اينكه خيلي محكم سخن بگوييد و با صلابت حرف بزنيد يا اينكه به آرامي و سستي سخن بگوييد. همچنين راجع به حال متكلم، اينكه متكلم مستعلياً حرف بزند يا غيرمستعلي.

ما راجع به اين اطراف خمسه ثنائي‌هاي بسياري را مي‌توانيم فرض كنيم. اين ثنائي‌ها را اگر شمارش كنيم هر شق از آنها يك تأثيري دارد. اينكه وقتي شما سخن مي‌گوييد يك وقت با همان لحنتان مي‌فهمانيد كه داريد سؤال مي‌كنيد و نه امر، و يا به لسان استفهام مي‌گوييد، اما يك ملابس ديگري نشان مي‌دهد كه درواقع شما امر مي‌كنيد، مثلاً مولا مي‌گويد: «مي‌شود يك ليوان آب براي من بياوريد؟» اين ظاهراً استفهام است، ولي درواقع مولا در اينجا سؤال نمي‌كند. معناي اين جمله امر است كه براي من آب بياور. چرا از اين جمله با اينكه استفهام است ما امر مي‌فهميم؟ هيئت در اينجا امريه نيست، اما از ملابسات ديگر اين استفهام را امر تلقي مي‌كنيم. اين بحث البته رايج است كه ما از جمله اخباري، امر مي‌فهميم كه مربوط به همان ملابسات جانبيه است. اينكه ما به چه لحني سخن بگوييم تأثير دارد.

مرحوم آخوند فرمودند ما معناي موضوعٌ‌له را با داعي استعمال خلط نكنيم. معناي موضوعٌ‌له انشاء طلب است، ولي داعي ممكن است تهديد، اخبار، اختبار، اختيار، تعجيز و... باشد. اين فرمايش آخوند باز هم مشكل را حل نمي‌كند. از كجا بايد بفهميم كه داعي اينها هستند؟ شما مي‌فرماييد معنا، انشاء طلب است و همه جا در انشاء طلب استعمال مي‌شود، ولي دواعي فرق مي‌كند، هربار كه استعمال مي‌شود، بسته به داعيي كه داريم به يكي از اين معاني استعمال مي‌شود. ما از مرحوم آخوند سؤال مي‌كنيم كه ما از كجا مي‌توانيم بفهميم كه دواعي فرق مي‌كند؟ مثلاً يك نفر كه همين هيئت را به كار برده است به داعي تهديد به كار برده و ديگري به داعي تعجيز به كار برده است؟ مسئله‌ي ما اين است. اگر الان اينجا چهل نفر صف بكشند و همه هم هيئت امريه را به كار ببرند، درنتيجه وقتي هيئت امريه به كار مي‌رود همگي به معناي انشاء طلب به كار مي‌برند؛ حال اگر بگوييم دواعي فرق مي‌كند از كجا مي‌توانيم بفهميم كه داعي اين افراد با هم تفاوت دارد؟ اولين مشكل ما اين است كه بفهميم يك نفر دارد تهديد مي‌كند و نفر ديگر تعجيز مي‌كند؟ يا يك نفر امر مي‌كند و ديگري سؤال مي‌كند؟ مشكل ما كشف اين است كه كدام فرد به كدام داعي، صيغه‌ي امر را به كار برده است. از چه چيزي ما به داعي منتقل مي‌شويم؟

ايشان فرمودند كه يكي از اين چهل داعي، آن داعيي است كه براي بعث استعمال مي‌شود، سپس فرمودند كه بين معناي حقيقي كه انشاء طلب است و داعي حقيقي كه بعث است، و دواعي كه ديگر كه مجازاً در آنها استعمال مي‌شود مناسبتي وجود دارد و ساير دواعي مجازي است. ممكن است كسي سؤال كند كه بايد بين مجاز و حقيقت نسبتي وجود داشته باشد كه ما بتوانيم به مجاز منتقل شويم. در زماني كه بحث مي‌كرديم گفتيم كه ما نسبت به بعضي از دواعي نمي‌فهميم كه چه مناسبتي وجود دارد و اگر هم در نفس‌الامر نسبتي باشد، گفتيم وقتي اين اينقدر آشكار نيست كه ما بفهميم، ولو در نفس‌الامر هم باشد فايده‌اي ندارد، زيرا بايد آن نسبت و مناسبت به‌گونه‌اي آشكار باشد كه مخاطب به داعي مجازي منتقل شود.

بنابراين اگر بخواهيم مسئله را به مناسبت ارجاع بدهيم ملاحظه مي‌كنيم كه مشكل دارد، براي همين ما قصد داريم به عناصري كه مطرح كرديم ارجاع بدهيم، مثلاً به لحن. لهذا عرض ما اين است كه اگر ثنائي‌هاي متصور و ممكن را از جهات گوناگون، راجع به اطراف خمسه فهرست كنيم، مي‌توان اينها را به نحوي منقح كرد و نشان داد كه در مجموع چه عناصري و چه خصوصياتي از اين عناصر وقتي با چه خصوصيت ديگري جمع مي‌شوند چه معنايي را توليد مي‌كنند؟

اينجا به بعضي از موارد در بحث هيئت امريه اشاره مي‌كنم و مايلم كه شما هم وارد بحث شويد و اين موارد را تكميل كنيد.

به نظر ما درواقع در سه لايه بايد مسئله را اداره كنيم؛ در سطح مفردات، در سطح عبارات و تراكيب و در سطح جملات. و حتي مي‌توان گفت در چهار سطر زيرا در ابتداي مبحث الفاظ گفتيم كه خود متن هم برايند دارد. مثلاً «الجار ثم الدار» را يك جمله در نظر مي‌گيريم، اين جمله گاهي در يك ظرف قرار مي‌گيرد و معنايي مي‌دهد و گاه در ظرفي ديگر، معناي ديگري مي‌دهد. اينكه بعضي از اقوال مي‌گويد «بسم الله الرحمن الرحيم» در قرآن كريم در هر سوره به يك معناست و غالباً نيز فقها احتياط مي‌كنند و مي‌گويند شما وقتي بعد از حمد سوره شروع مي‌كنيد بايد به نيت سوره‌ي معين شروع كنيد، اگر بسم‌الله گفتيد به نيت يك سوره‌اي، بعد نخواستيد آن را بخوانيد دوباره بسم‌الله بگوييد و سوره‌ي ديگري را شروع كنيد، زيرا مي‌گويند باي بسم‌الله (جار و مجرور) متعلق به فعلي است كه در آيه‌ي اول سوره است و بسته به اينكه كدام سوره باشد متعلق فرق مي‌كند و معنا نيز فرق مي‌كند. البته نمي‌خواهم بگويم كه چنين نظري درست است يا غلط ولي به هر حال يك نظر شايع و مشهور است و اكثر فقها نيز بر همين اساس فتوا مي‌دهند.

بنابراين نه‌تنها جمله كه متن هم برايند دارد. بحث سياق در متن بسيار مهم است و گرانيگاه سوره خيلي مهم است. تفاسيري كه مفسرين ما نوشته‌اند با فرض اينكه هر سوره گرانيگاهي دارد و مي‌خواهد منظومه‌اي از معنا را منتقل كند، براي مثال مرحوم علامه گاهي كل يك سوره و يا بخشي از آن را مي‌گويند پيام محوري سوره است. چنين چيزي را ايشان از مفردات و يا عبارت و تركيب و حتي از يك جمله نمي‌فهمند، بلكه از متن مي‌فهمند. من قبول دارم كه ما براي فهم، هم بايد شئون و كاركرد مفردات را ببينيم و حتي ماقبل مفرد بايد آواها را ببينيم و مشخص كنيم كه واج‌ها و حروف چه كاركردي در انتقال فهم؛ سپس مفردات را ببينيم، تركيبات و عبارات را ببينيم، جمله را ببينيم و در نهايت متن را ببينيم. مبناي تفسير قرآن به قرآن نيز همين است كه متن پيام دارد و ما به فهم جمله نمي‌توانيم بسنده كنيم و مطلب را تمام قلمداد كنيم، بلكه بايد كل متن را در نظر بگيريم تا يك جمله و يك آيه را بفهميم. اگر به اين صورت بخواهيم وارد بحث شويم اصلاً عالَم ديگري درست خواهد شد. مثلاً اگر بخواهيم يك نظريه‌ي پشتيبان و يك نظريه‌ي مبنا و حاكم بر مباحث الفاظ علم اصول فرض كنيم، اگر چنين نظري را مبنا قرار دهيم ساختار و هندسه‌ي علم اصول اصلاً متفاوت مي‌شود.

 

تقرير عربي

[وان کان الأنسب أن نحاول بدراسة هذه المسئلة وبيان النظرية في بداية مبحث الوضع، بل قبل الخوض في اي بحث من مباحث الألفاظ، ولکن اجتزئنا/ اقتنعنا هيهنا بالإشارة اليها لضيق المجال؛ فنريد الآن أن نفصّلها اجمالاً بمناسبة البحث عن معني الأمر؛ فإن شاء الله سنُدرجها في محلها المناسب لها، مع مزيد من التفصيل، حينما ندوّن دراساتِنا هذه نهائياً، بعونه وهداه.]

 

نظريتنا هذه تلوح من خلال الجهات الآتية:

الأولي: انّ «ظاهرة التفاهم» (التفهيم والتفهم)، وقعةٌ معقّدةٌ معمَّقةٌ، ذاتُ اطراف مختلفةٍ عرضياً وأفقياً ( وهي: 1ـ «العناصر الذاتية»، 2ـ «العنصر الآلي»، 3ـ «العناصر الآفاقية»)، وکما أنها ذات مستويات مطبّقة (علی طبقات) طولياً وعمودياً(وهي: 1ـ النظام الصوتي والفونيمي: (الحروفي والحرَکي)، 2ـ النظام الصرفي المُرفيمي: الکلِمي والمفرداتي، 3ـ النظام النحوي السَنتيزي: الکلامي والتراکيبي[الجُملي]، 4ـ النظام النصي [المتني] 5ــ الورا ـ المتني[: علم الدلالة] )

الثانية: عملية التفاهم، تعتبر مسيرةً تبدء من «التمعني»، وتعبُر عن «الإستعمال»، و تنتهي الی «التفهّم»؛ ولهذا اطراف «ظاهرة التفاهم»، هي عبارة عن : 1. «الواضع»، 2. «المتکلّم»، 3. «المستمع»؛ فبما أنّ هذه الثلاثة تُعدّ عناصر فعّالة وأصلية في تلک العملية، ينبغي تسميتها بـ«العناصر الذاتية»؛ 4. و«اللفظ» واجزائه وملابساته المؤثرة في المعني؛ فبما أنّ دور هذا العنصر دور آلي محض، ينبغي تسميته بـ«العنصر الآلي»؛ 5. و«الظروف الآفاقية» المؤثّـرة في تکوّن الظاهرة؛ فبما أنّها تتعلّق بالجهات الجانبية الخارجة عن حاقّ العملية، ينبغي تسميتها بالعنصر الآفاقي او «العناصر الآفاقية».

الثالثة: انّ «ظاهرة التفاهم» في الحقيقة عبارة عن نتاج عمليةٍ تتشکل عن تعامل اطراف هذه الظّاهرة، و تراکيب خصوصياتها.

الرّابعـة: انّ «ظاهرة التفاهم» تتنوع حسب انواع التراکيب الحاصلة من تلفيق خصوصيات کل من الأطراف مع غيرها؛ فالتفاهم في کل مورد يتعين حسب مايعطيه الترکيب الحاصل من تلک الخصوصيات.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo