< فهرست دروس

درس اصول استاد رشاد

94/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادلّة القائلين بوحدة الطلب والإرادة

راجع به اتحاد يا اختلاف طلب و اراده بحث مي‌كرديم. نظر كساني كه قائل به مغايرت بودند و استدلال‌هايي را كه بر اين مدعا ارائه كرده بودند را مورد بررسي قرار داديم. جمهور معتزله و مشهور شيعه قائل به اتحاد هستند؛ منتها قبل از طرح دليل اين قول بايد اشاره كنيم كه راجع به اراده و طلب سه مقام متصور است:

1. مقام تكوين و حقيقت؛ يعني در عالم واقع و مقام تكوين و نفس انساني حالت و كيفيتي هست كه از آن به اراده تعبير مي‌كنيم و احياناً از همين صفت به طلب نيز تعبير مي‌كنيم؛ يك حالت نفساني در درون نفس انسان‌هاست.

2. مقام انشاء و اعتبار امر؛ اينكه ما چيزي را از غير مطالبه مي‌كنيم، از غير مطلبي را طلب مي‌كنيم و اين طلب را انشاء مي‌كنيم و خواسته‌ي خود را مطرح مي‌كنيم و با كاربرد لفظ آن را ابراز مي‌كنيم و اين خواستن را به مخاطب منتقل مي‌كنيم. اينجاست كه مي‌گوييم امر صادر شد، فرمان آمد و...

3. لفظ اراده و طلب مفهوماً به چه معنا هستند؟ اگر به لغت مراجعه كنيم اراده به چه معنايي اخذ شده و نيز طلب را به چه معنا و يا معاني استعمال كرده‌اند.

بنابراين ما با سه مقام مواجه هستيم؛ مقام مفهوم و معناي لفظ اراده و لفظ طلب؛ دوم مقام تكوين و حقيقت اين دو مقوله (اگر دو هستند) است كه حالت نفسانيه و يك صفت نفسانيه است و اينكه ما آنچه را كه در باطن و نفس داريم بخواهيم كه غير آن را محقق كند و به غير منتقل كنيم تا غير نيابتاً از ما آن را محقق كند. انسان يك‌بار چيزي را اراده و يا طلب مي‌كند و خودش بالمباشره اقدام مي‌كند، يك‌بار نيز با لفظ به غير مي‌فهماند كه من آن را مي‌خواهم و تو به نيابت از من آن را محقق كن. به اين انشاء و اعتباركردن مي‌گوييم. بنابراين ما سه مقام و سه سطح داريم.

بعضي گفته‌اند كه طلب و اراده در هر سه مقام متحد هستند؛ يعني هم مفهوماً يكي هستند، هم تكويناً و در مقام حقيقت يكي هستند به اين معنا كه آن صفت و حالت نفساني كه در درون انسان هست هم طلب است و هم اراده و نيز در مقام انشاء نيز اراده و طلب را انشاء مي‌كنيم و يك چيز انشاء مي‌شود و دو مقوله نداريم كه متعلق انشاء باشد. به آنچه كه انشاء مي‌كنيم هم مي‌توان گفت اراده و هم مي‌توان گفت طلب. برخي همچون مرحوم آخوند اين‌گونه تبيين مي‌كنند و طلب و اراده را مفهوماً، مصداقاً و انشائاً متحد مي‌داند.

بعضي نيز گفته‌اند كه اينها مفهوماً متحد نيستند. به هر حال ماده‌ي اراده معنايي دارد و ماده‌ي طلب نيز معناي ديگري دارد و اصولاً مگر امكان دارد كه دو لفظ طابق النعل بالنعل و تماماً به لحاظ مفهومي به يك معنا باشند؟ اختلاف در الفاظ حتي در آنجايي كه ماده يكي است، مقتضي اختلاف در معناست، تا چه رسد به اينكه اختلاف در حركات باشد و تا چه رسد به اينكه در حروف نيز تفاوت باشد؛ پس قهراً اينها معناً و مفهوماً با هم متفاوت هستند. لهذا گفته‌اند فقط مصداقاً ـ تكويناً و انشائاً ـ اعتباراً اينها با هم متحد هستند.

بعضي ديگر گفته‌اند محل بحث در اينجا اتحاد مصداقي و كوني اينهاست و اتحاد اعتباري، انشائي و به تعبير بعضي تشريعي و شرعي محل بحث نيست؛ بحث بر اين نيست كه در مقام اعتباركردن، انشاءكردن و تشريع اينها يكي هستند، بلكه نزاع بر سر اين است كه حقيقت اين دو مقوله كونياً، وجوداً و مصداقاً يكي هست يا خير، كه از اين جهت يكي هستند.

پس آنهايي كه قائل به اين مسئله هستند كه طلب و اراده متحدند، بعضي مي‌گويند در هر سه مقام، برخي مي‌گويند در دو مقام و برخي ديگر مي‌گويند در يك مقام با هم متحد هستند. شما در نفس به چه چيزي اراده اطلاق مي‌كنيد؛ همان طلب هم هست و اين دو وجوداً و مصداقاً يكي هستند؛ اما به لحاظ انشاء اصراري نداريم كه يكي باشند و به اعتبار مفهوم نيز اصراري نيست كه يكي باشند. لهذا اينهايي كه گفته‌اند اينها با هم متحد هستند سپس گفته‌اند مشخص كنيد كه كدام مرتبه با كدام مرتبه را با هم قياس مي‌كنيد؟ اراده‌ي تكوينيه را با طلب تكويني قياس مي‌كنيد؟ اراده و طلب و انشائيين را با هم؟ يا به لحاظ مفهوم اين دو را با هم مقايسه مي‌كنيد؟ و يا طلب تكويني را اراده انشائي مقايسه مي‌كنيد؟ و يا اراده‌ي تكويني را با طلب انشائي مقايسه مي‌كنيد؟

اگر سؤال شود كه آيا طلب تكويني با اراده‌ي تكويني متحد است در جواب مي‌گوييم بله؛ اما اگر سؤال شود كه اراده‌ي تكوينيه با طلب تشريعيه يكي هستند يا خير مي‌گوييم نه خير؟ بايد مشخص كنيد كه كدام مرتبه را با كدام مرتبه مقايسه مي‌كنيد. اگر هر دو مقوله را در مرتبه‌ي‌ كونيه مقايسه مي‌كنيد يكي هستند؛ اما اگر يكي را كونيه و ديگري را شرعيه و اعتباريه و انشائيه لحاظ كنيد يكي نيستند.

لهذا بعضي از اعاظم گفته‌اند كه نزاع در اينجا لفظي است. آنهايي كه مي‌گويند يكي هستند اين دو را در يك مرتبه با هم مقايسه مي‌كنند، مثلاً اراده‌ي كونيه با طلب كوني يكي هستند و درست هم هست. آنهايي كه مي‌گويند اين دو مختلف هستند به اين دليل است كه براي مثال اراده‌ي كونيه را با طلب شرعي و وضعي و اعتباري و انشائي مقايسه مي‌كنند، و چه بسا اشعريه نيز مي‌خواهند چنين نظري را مطرح كنند و نيز چه بسا با اينكه اين‌گونه مطرح مي‌كنند و اين حرفشان هم درست است ولي نمي‌فهمند كه دو چيز متفاوت را با هم مقايسه مي‌كنند و اين دو عنوان را در دو مقام متفاوت با هم مقايسه مي‌كنند و نتيجه مي‌گيرند كه دو تا هستند؛ اما اگر در يك مقام مطرح مي‌كردند بسا قائل به اختلاف نمي‌شدند. توجه ندارند و مثلاً وقتي مي‌گويند اراده مقام كون و تكوين و مصداق را در نظر مي‌گيرند و هنگامي كه از طلب صحبت مي‌كنند مقام انشاء و اعتبار را اراده مي‌كنند، سپس مي‌بينند كه اينها با هم قابل جمع نيستند.

لذا ميرزاي نائيني مي‌گويند: «فتمام الخلط والاشتباه نشأ عن الخلط بين الارادة التكوينية والارادة التشريعية»؛[1] همه‌ي مشكل از اينجا شروع شده است كه اراده و طلب را در يك مقام و مرتبه مقايسه نكرده‌اند، بلكه بين اراده‌ي تكوينيه (اراده را در مقام كون و وجود ديده‌اند) و اراده‌ي تشريعيه (مقام انشاء و اعتبار) خلط كرده‌اند و يكي را طلب و ديگري را اراده تلقي كرده‌اند و بعد نتيجه گرفته‌اند كه با هم اختلاف دارند. اگر توجه كنند كه براي هريك از اينها سه مقام قابل فرض است و اينها را در مقام واحد مقايسه كنند ممكن است به اختلاف قائل نباشند؛ اما نمي‌توانند اين تفكيك را انجام بدهند. وقتي از اراده مي‌گويند ذهنشان به مقام تكوين مي‌رود و هنگامي كه از طلب مي‌گويند ذهنشان معطوف به مقام انشاء است و يا بالعكس.

البته به نظر مي‌رسد چنين نيست و اشعريه چنين خلطي نكرده‌اند. آنها از اراده يك تلقي دارند و از طلب تلقي ديگر، و در مباني كلامي خود آدمي را فاقد اراده‌ي نافذ مي‌دانند و افعال انسان را مخلوق حق‌تعالي مي‌دانند. ولي در اين بحثي نيست كه بعضي و خاصه برخي از اعاظم اماميه تفكيك اين سه مقام با يكديگر را رعايت نكرده‌اند و لذا قائل به اختلاف شده‌اند.

در جلسات گذشته ملاحظه كرديم كه قائلين به مغايرت شش دليل اقامه كرده بودند، اينها نيز در مقام اقامه‌ي دليل گفته‌اند كه وحدت وجداني است، ما وحدت طلب و اراده را بالوجدان مي‌يابيم. ما مي‌بينيم وقتي خودمان مي‌خواهيم چيزي را طلب كنيم در نفسمان چيزي اتفاق مي‌افتد و چيزي را حس مي‌كنيم و يك صفت نفساني را دريافت كنيم و مي‌توانيم به آن صفت نفساني يك نگاه درجه دومي داشته باشيم و ببينيم كه يك چيزي در درون ما هست كه همان كون و وجود و مصداق اراده است و چيز ديگري نمي‌يابيم كه بگوييم ما در نفسمان دو چيز داريم، حال اسم آن اراده باشد يا طلب و يا هر دو اسم را بر آن اطلاق شود. بالوجدان ما مي‌يابيم كه در نفس ما دو چيز نيست و يك صفت بيشتر نيست. چنين چيزي وجدان نمي‌شود كه بگوييم يك صفتي در نفس و مقام داريم كه اسم آن اراده است و صفت ديگري مغاير با آن داريم كه اسم آن طلب است و به علم حضوري مي‌توانيم اين را در درون خودمان ادراك كنيم كه يك حقيقت بيشتر نيست، حال يك بار به اراده تعبير مي‌شود و يك بار به طلب.

به نظر ما اين مطلب في‌الجمله صحيح است منتها در كل نيازمند دقت‌هايي هست. به لحاظ مفهومي صحيح نيست كه قائل به اتحاد باشيم، زيرا ماده‌ي اراده و طلب دو ماده‌ي متفاوت هستند. اينكه يك لفظ در زباني خاص واجد معنايي باشد كه در زبان ديگر مرادف داشته باشد، امكان دارد، اما در يك زبان وقتي دو واژه از دو ماده براي اداي معنايي ساخته مي‌شود حتماً تفاوتي وجود دارد؛ زيرا حتي اختلاف در حركات معنا را متفاوت مي‌كند تا چه رسد به حروف. بنابراين قول به اتحاد مفهومي درست نيست. گو اينكه به هر حال قرابت و شباهت هست و كسي منكر اين مسائل نيست و في‌الجمله قرابتي بين اين دو لفظ وجود دارد و به همين جهت هم هست كه گاهي در اطلاقات با هم تطابق مي‌كنند، ولي تفاوت‌هاي ظريفي نيز با هم دارند.

هنگامي كه حكماي ما فعل اراده را تحليل مي‌كنند براي آن يكسري مبادي تبيين مي‌كنند؛ اين مبادي هرگز راجع به طلب مطرح نمي‌شود و كسي نمي‌گويد طلب چنين مباديي دارد. معمولاً فعل ارادي را از باب اينكه فرايند اراده را تبيين كنند بيان مي‌كنند كه ما نيز با تعبير خودمان عرض مي‌كنيم ابتدا التفات به فعلي واقع مي‌شود، سپس آن فعل خوب تصور، سپس تحليل مي‌شود و سود و زيان آن مشخص مي‌شود، بعد تشخيص داده مي‌شود كه فقط سود دارد يا فقط زيان دارد و يا هر دو را دارد و يكي رجحان دارد؛ سپس چنانچه غلبه‌ي‌ نفع تأييد شد، شوق پديد مي‌آيد، هنگامي كه شوق به وجود آمد قوه‌ي عامله فعال مي‌شود، سپس عضلات به حركت درمي‌آيند و فعل واقع مي‌شود. ما چنين فرايندي در خصوص اراده داريم؛ اما در مسئله‌ي طلب چنين مراتبي طرح نشده است.

همچنين درخصوص اطلاق اين دو واژه اين‌گونه نيست كه اين دو كلمه دقيقاً به جاي هم به كار بروند؛ مثلاً راجع به حق‌تعالي كلمه‌ي طلب به كار نرفته است. در قرآن كريم از ماده‌ي طلب تنها چهار بار استفاده شده، ولي از ماده‌ي اراده فراوان استفاده شده است. ماده‌ي اراده راجع به حق‌تعالي بسيار استعمال شده، ولي ماده‌ي طلب هرگز استفاده نشده است. همچنين به بعضي از كتب حديثي جامع نيز مراجعه كردم و درخصوص كلمه‌ي طلب هرجا كه استعمال شده راجع به حق‌تعالي نبود، بلكه راجع به انسان به كار رفته بود. در منابع شيعي همچون بحار و برخي كتب متأخر نيز راجع به حق‌تعالي كلمه‌ي طلب استعمال نشده است و اين مسئله نشان مي‌دهد كه بين اين دو ماده مفهوماً تفاوت هست كه راجع به حق‌تعالي اراده به كار مي‌رود ولي طلب به كار نمي‌رود، ولي ما تصور مي‌كنيم كه اينها مفهوماً يكي هستند؛ همانند كلمه‌ي عشق و حب؛ در قرآن كه اصلاً واژه‌ي عشق استعمال نشده و در روايات نيز ماده‌ي عشق راجع به خداوند متعال به كار نرفته است؛ تنها يك حديث وجود دارد كه در آن از عبارت «عَشِقْتُ» استفاده شده، كه البته اين روايت سند نيز ندارد. ولي در خصوص حق‌تعالي حب بسيار زياد به كار رفته است. يكي از دوستان ما نيز احاديث محبت را در يك جلد حجيم تنظيم و تدوين كرده است.

بنابراين ممكن است كه ما تصور كنيم اين واژه‌ها شبيه به هم هستند و احياناً عشق را به شدت حب هم معني مي‌كنند، اما اين دو به رغم آنكه كاربرد مشترك دارند لزوماً به اين معنا نيست كه مفهوماً و تماماً به لحاظ مفهوم يكسان باشند و همين‌گونه است كلمه‌ي اراده و طلب. پس به لحاظ مقام مفهوم‌شناختي نمي‌توان گفت كه اينها عين هم هستند ولي ممكن است به معناي هم به كار بروند و اطلاقات مشترك داشته باشند ولي اينها دو واژه و دو ماده هستند و حتماً تفاوت‌هايي دارند كه اينجا چندان درصدد لغت‌شناسي نيستيم.

در مقام تكوين نيز چنان‌كه عرض شد براي اراده يك فرايندي مطرح است و البته راجع به طلب كسي چنين چيزي را مطرح نكرده است. نمي‌خواهم بگويم راجع به طلب نمي‌توان چنين چيزي را مطرح كرد؛ اگر كلمه‌ي طلب را دقيقاً به معناي اراده به كار ببريم، سپس بگوييم همين روند و فرايند براي فعلي كه مورد مطالبه‌ي عالمانه و آگاهانه است و از مبدأ علمي نشأت مي‌گيرد، همين فرايند و مراحل قابل طرح است، كار خطايي نكرده‌ايم، ولي هيچ‌يك از فلاسفه اين كار را نكرده‌اند و هيچ‌كدام چنين تعبيري را ندارد و نحو تفاوتي اينجا وجود دارد. منتها يك‌بار مي‌گوييم دو چيز داريم كه يكي اراده و ديگري طلب است، و وجدان مي‌گويد دو حقيقت نداريم. ما در اينجا قصد داريم يك فتأمل در ذيل اين استدلال بگذاريم كه براي اثبات وحدت به وجدان استدلال مي‌كنند و بگوييم بسا اتحاد اثبات نمي‌شود؛ يعني يك چيز داريم و دو چيز نداريم؛ حال اگر يك نفر بگويد آن شيء اراده است و نه طلب و اصلاً طلب تكويني به نحوي كه قابل مقايسه با اراده باشد نداريم. بنابراين مسلم است كه ما وجداناً يك حالت نفساني به نام طلب داريم كه خواستن است، ولي بايد دقت كرد كه اين طلب كه معادل فارسي آن خواستن است با آن واقعيت و صفتي كه ما نام آن را اراده مي‌گذاريم و براي آن فرايند هم تعريف مي‌كنيم يكي هستند؟ اين مسئله ممكن است كاملاً جاي تأمل داشته باشد.

لهذا در مقام تكوين نيز نمي‌خواهيم بگوييم دو شيء داريم و قطعاً دو شيء وجود ندارد، اما اگر كسي بگويد طلب مرتبه‌اي از فرايند اراده است، و براي مثال به «شوق» طلب اطلاق كند؛ اگر كسي شوق را تعبير به طلب كند، آن‌گاه در مقام كونيت هم اراده با طلب متفاوت مي‌شود.

راجع به مقام اعتبار و انشاء نيز كه ما چيزي را مطالبه مي‌كنيم به هر حال ممكن است بگوييم كه يك واقعيت وجود دارد و يك‌بار مباشرتاً اين كار را انجام مي‌دهيم و يا از غير مي‌خواهيم نيابتاً اين كار را انجام بدهد و ما مباشرتاً نمي‌خواهيم آن فعل را ايجاد كنيم و از غير مطالبه مي‌كنيم. آن‌گاه آن فعلي كه توسط غير ايجاد مي‌شود مي‌تواند مع‌الواسط مطلوب و مراد ما قلمداد شود.

به هر حال اجمال عرض ما اين است كه از اوامر و طرق اكتشاف اوامر الهيه و اراده‌ي تشريعيه‌ي الهيه بحث مي‌كنيم و قهراً بايد بدانيم كه ماهيت اراده و طلب چيست و اگر اقسامي دارند كدام‌ها هست؛ آيا دو چيز به نام طلب و اراده داريم و يا اين‌گونه نيست، بايد مقداري بحث كنيم ولي بحث بيش از اين خارج از نياز در علم اصول قلمداد مي‌شود و مسئله بيشتر فلسفي مي‌شود و به مباحث مربوط به نفس و فهم مرتبط مي‌شود و احياناً وارد عالم تحليل الفاظ و فلسفه‌ي تحليلي و مباحث زبان‌شناختي مي‌شود كه چندان نياز به تفصيل در اين حدود نيست؛ ولي نكته‌ي اساسي و نقطه‌ي ثقل مدعا اين است كه چون طلب و اراده اطلاقات گوناگون دارند و چون مقامات مختلفي را طي مي‌كنند بايد مشخص كنيم كه طلب به كدام معنا و در كدام مقام، با كدام معنا از اراده و در كدام مقام يكسان هستند يا خير؛ آن‌گاه مي‌توان گفت كه يكسان هستند يا خير كه بي‌ترديد در بعضي از اطلاقات و نسبت به بعضي از مقامات حسب اطلاق اينها يكسان هستند، ولي ممكن است براساس اطلاقات مختلفه و در مقامات اينها يكسان قلمداد نشوند و نتوانيم اينها را متحد قلمداد كنيم؛ بنابراين قول به اتحاد مطلقاً و يا قول به تغاير مطلقاً نادرست است؛ اما اگر بگوييد با چه اطلاقي و در چه مقامي اينها با هم مقايسه شوند، ممكن است در يك مقام و بنا به اطلاقي متحد باشند و بنا به اطلاقات و مقامات ديگري ممكن است با هم مختلف باشند؛ بنابراين ما در خصوص اختلاف و اتحاد طلب و اراده قائل به تفصيل مي‌شويم. والسلام.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo