< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

94/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الفصل الأوّل: فی مادّة الأمر، و فيه تسعة فرعاً:
الفرع الأوّل: في معنى او معاني «مادّة الأمر» لغةً وإصطلاحاً:
درخصوص مبحث اوامر توضيح داديم كه مباحث آن را شايد بتوان در حدود نُه فصل ساماندهي كرد.
اولين فصل بحث در ماده‌ي امر است. ماده‌ي امر لغتاً و عرفاً و اصطلاحاً به چه معناست؟ در ذيل اين عنوان، قبل از آنكه در فصل ديگري درخصوص هيئت امريه بحث شود، نوعاً به بررسي معاني لغويه و يا استعمالات ماده‌ي امر و مشتقات آن و نيز كاربردهاي عرفي آن پرداخته شده است. ما نيز در اينجا هم به كتب لغت مراجعه مي‌كنيم و هم و از كتب لغت نيز به دو يا سه نمونه قديمي و جديد رجوع خواهيم كرد و نيز به بعضي از منابعي كه به بحث از لغات قرآن و حديث پرداخته‌اند مراجعه مي‌كنيم، از آن جهت كه مشخص كنيم استعمال و كاربرد اين ماده در منابع ديني چگونه است. در آخر نيز، هرچند كه اصحاب اصول به عنوان تبيين مباني لغويه هم به اين موضوع پرداخته باشند، به بيان مرحوم آخوند به عنوان نمونه‌اي از بيان اصحاب اصول مراجعه مي‌كنيم.
در اساس البلاغه زمخشري اين‌گونه آمده است: «أ م ر: إنه لأمور بالمعروف نهو عن المنكر»[1] امور و نهو به عنوان مبالغه درخصوص معروف و منكر به كار رفته است. «وأمرت فلاناً أمره أي أمرته بما ينبغي له من الخير»[2] به اين معنا كه گويي در متن و ذات ماده‌ي امر ارشاد و ارجاع و سوق به خير نهفته است، «وأمر إمر أي عجب»،[3] يعني اين ماده در قالب و هيئت «امر» به معناي عجب نيز به كار رفته است. «وأتمرت ما أمرتني به: امتثلت. وفلان مؤتمر: مستبد»،[4] «اتمرت» يعني امر را پذيرفتند و امتثال كردند. هنگامي به فردي گفته مي‌شود «مؤتمر» به اين معناست كه آمرانه و با قاطعيت برخورد مي‌كند. «يقال: فلان لا يأتمر رشداً أي لا يأتي برشد من ذات نفسه»،[5] انگار او اهل رَشَد نيست و چيزي از رشد و كمال را خودبه‌خود و از ذات خود ندارد. «وتقول أمرته فأتمر»؛[6] يعني من دستور دادم و او نيز دستورپذير بود. «وأبى أن يأمر أي استبد ولم يمتثل»،[7] وقتي مي‌گوييم از ائتمار اباء كرد به اين معناست كه مقاومت كرد و استبداد ورزيد و امتثال نكرد. «وفلانة مطيعة لأميرها أي لزوجها»،[8] فلان زن مطيع امير خود است؛ يعني همان زوج خود به اين اعتبار كه زوج در خانواده امير و فرمان‌دهنده است. «ولك على أمرة مطاعة أي تأمرني مرة واحدة فأطيعك»،[9] امره در اينجا دلالت بر وحدت و مره‌ي واحده مي‌كند. تو به من يك‌باره دستور مي‌دهي و من هم اطاعت مي‌كنم، امره و دستور تو مطاع و پذيرفته است و من آن را ائتمار و امتثال مي‌كنم. «واجعله في تأمورك... وهو تفعول من الأمر وهو القلب والنفس، لأنها الأمارة»،[10] يعني اين را در تأمور خويش قرار ده و حفظ كن. كلمه‌ي «تأمور» كه بر وزن تفعول است از ماده‌ي امر به قلب و نفس اطلاق مي‌شود و جهت آن نيز اين است كه قلب اماره و امركننده است؛ يعني قلب منشأ آن است كه جوانح و جوارح حركت كنند و به سمتي سوق پيدا كنند و كاري را انجام بدهند. قلب نقطه‌ي خطور است و مبدأ افعال جوانحي و جوارحي انسان قلب است. قلب نقش اماريت و امريت دارد. گويي اگر قلب نمي‌بود انگار انسان كاري را انجام نمي‌داد. منشأ افعالي كه از انسان صادر مي‌شود، چه جوانحي و جوارحي، آن چيزي است كه به قلب خطور مي‌كند و قلب انگار جوانح و جوارح را به سمت و سويي سوق مي‌دهد. «وما في الدار تأمور أي أحد»،[11]در اصطلاح قرآني قلب به معناي نفس است و انسان نيز يك نفس است و به همين جهت به يك شخص هم گفته مي‌شود تأمور. مثلاً هنگامي كه مي‌گوييم نفوس يعني آحاد و افراد. تأمور، نفس و قلب است، يعني يك نفس و يك شخص. «وقل بنو فلان بعد ما أمروا أي كثروا وأمرهم الله تعالى»،[12] گفته مي‌شود فلان قبيله و طائفه بعد از آنكه زياد بودند كم شدند و يا بعد از آنكه خداوند متعال چيزي به آنها امر فرمود كم شدند؛ يعني «أمروا» به معناي «كثروا» و مأمور به امر الهي‌بودن نيز مي‌آيد. حيث اينكه از ماده‌ي امر براي بيان كثرت استفاده مي‌شود اين مسئله است كه وقتي يك جمعي كثير شدند و كثرت آمد، اَمارت يا اِمارت هم مي‌آيد. وقتي جمعي شدند امير و سياس مي‌خواهند كه امر آنها را سياست كند. به اين جهت به جمعي كه عدد قابل توجهي را تشكيل مي‌دهند مي‌گويند «أمروا» و «كثروا» زيرا در اين صورت آمر و سياستمدار مي‌خواهند كه امر اينها را سياست و تدبير كند. «وفي مثل " من قل ذل، ومن أمر فل"»[13] كه در اين ضرب‌المثل أُمر را به معناي كَثُر به كار برده‌اند. «ويقولون: ألقى الله في مالك الأمرة وهي البركة والزيادة»[14] كه أمر را به معناي بركت و زيادت هم استعمال كرده‌اند؛ يعني ماده‌ي امر به معناي كثرت، بركت و زيادت استعمال شده است. «وأمر فلان أمارة إذا نصب علماً»[15] كه در اينجا ماده‌ي امر را به صورت اماره و به معناي علامت استعمال كرده‌اند و علت آن هم اين است كه سوق‌دهنده و جهت‌دهنده است و گويي اَمارت يك نوع اِمارت هم هست و گويي علامتي كه در يك نقطه‌اي نصب شده براي نشان‌دادن جهت انگار به فردي كه آن را نگاه مي‌كند امر مي‌كند كه به اين سمت برو؛ يعني نسبتي بين كلمه‌ي اماره و ماده‌ي امر هست. البته ماده‌ي امر هم «اَمَره» داريم و «اَمِره» و اَماره ظاهراً از اَمِره است؛ ولي به هر حال از اين ماده است و از مجموعه‌ي اين معاني و استعمال‌هايي كه در اساس‌البلاغه آمده است دست‌كم به مثابه معناي غالب مي‌توان به مسئله‌ي آمريت، سوق‌دهندگي، جهت‌دهندگي و امثال اينها اشاره كرد. درنتيجه در تعبيري مانند اَماره هم اين نكته نهفته است.
در المنجد نيز كه كتاب لغت جديدي است و جامع و معتبر نيز هست آمده است: «أمر أمراً و آمرةً و اماراً طلب منه فعل شيء أو انشائه فهو آمر وذلك مأمور» كه امره به معناي طلب منه آمده است، حال طلب منه فعل شيء كه بايد كاري را انجام بدهد و يا امر بر ايجاد يك چيز مي‌شود؛ در ادامه نيز تصريح مي‌كند كه كلمه‌ي امر به معناي ايجاد بي‌پيشينه و خلقت بي‌الگو هم هست. «يقال: "أمره الشيء و بالشيء" و "امره ان يفعل و بأن يفعل" آمرا إِيماراه: كلَّفه انشاءَ شيء او فعله»؛ انجام چيزي را تكليف كرد و امره به معناي كلّفه است يعني او را مكلف ساخت. «الامر جمعه اوامر: طلب إحداث الشيء و "‌فعل الامر" صيغة بها يطلب فعل شيء الأمّار و هي أمّارة: الكثير الامر، المُغري علي الشرّ» كه اينجا اشاره به معناي لغوي ندارد بلكه اشاره به معناي ادبي آن يعني هيئت امريه مي‌كند كه فعل امر صيغه و ساخت و ريخت و هيئتي است كه به وسيله‌ي آن فعل چيزي و انجام كاري خواسته و مطالبه مي‌شود. به هر حال «اوامر» جمع «امر» است به معناي طلب احداث چيزي و به همين جهت است كه ايشان مي‌گويد صيغه و ساخت امريه و هيئت امريه هم صيغه‌اي است كه به وسيله‌ي آن انجام چيزي و اقدام به كاري خواسته مي‌شود.
اما در اينجا نمونه‌اي درخصوص استعمالات قرآني ماده‌ي «امر» از مفردات راغب اصفهاني مي‌آوريم. ايشان مي‌فرمايد: «الامر الشأن وجمعه أمور»[16] امر به معناي شأن است و جمع آن امور است. «ومصدر أمرته إذا كلفته أن يفعل شيئا»؛ اينكه گفته مي‌شود «امرته» يعني تكليف كرديم او را كه كاري انجام بدهد. درواقع در اين ماده تكليف‌كردن و مكلف‌ساختن نهفته است. در ادامه گفته است كه اين لفظ يك لفظ عام است؛ كلمه‌ي امر شبيه به مبهمات كلمه‌اي است كه معناي عام و شاملي دارد كه به همه‌ي افعال و اقوال اطلاق مي‌شود: «وهو لفظ عام للأفعال والأقوال كلها»؛ و به همين جهت است كه در قرآن كريم نيز به اين معنا استعمال شده است؛ يعني بعد از اينكه ايشان معناي خاصي را مطرح مي‌كنند، در ادامه مي‌گويد «الامر» لفظ عامي است كه براي انواع افعال و اقوالي كه از انسان مي‌تواند صادر شود اطلاق مي‌شود: «وعلى ذلك قوله تعالى: (إليه يرجع الامر كله)»؛ اينكه امر به خداوند منّان برمي‌گردد به اين معناست كه هر آن چيزي كه بتوان طرح كرد، به او برمي‌گردد. او مبدأ و منشأ همه چيز است؛ حال كه اين‌گونه است و همه‌ي افعال، اقوال، حركات و سكنات به او بازمي‌گردد پس بايد او را عبادت كرد و بايد به او توكل كرد؛ زيرا جز او كسي منشأ اثر نيست و او بر همه‌ي عالم و همه چيز مسيطر است، پس بايد به او توكل كرد و دل بست.
ظاهر قضيه اين‌گونه است كه در اينجا نسبتي بين ماده‌ي امر با معنايي كه ايشان تفسير كرد وجود نداشته باشد، اما فكر مي‌كنيم مي‌توان در اينجا پيوندي به‌وجود آورد؛ وقتي منشأ همه‌ي افعال و اقوال و همه‌ي شئون اوست بنابراين همه چيز تحت سيطره و امر اوست؛ يعني مفهوم سلطه و سيطره در اينجا وجود دارد و امكان دارد كه در اين استعمال، معناي سيطره و سلطه نهفته باشد؛ چون مبدأ و منشأ همه چيز اوست، پس او آمر و حاكم است و او فرموده است. «وقال: (قل إن الامر كله لله يخفون في أنفسهم مالا يبدون لك يقولون لو كان لنا من الامر شئ - وأمره إلى الله)»؛ در عرصه‌ي كارزار منافقين يا خودشان در درون ترديد داشتند و يا براي اينكه به مؤمنين و مجاهدين ترديد القاء كنند مي‌گفتند آيا چيزي از امر هست براي ما و امر را در اينجا به معناي فتح و فيروزي و غلبه آورده‌اند. خداوند متعال به پيامبر امر مي‌فرمايد كه بگو: همه‌ي امر مال خداست. امر يعني همان فتح و پيروزي همه در اختيار خداست؛ اينها چيزهايي دارند و همه‌ي آنچه در درون دارند بر تو آشكار نمي‌كنند. شايد منظور اين باشد كه اينها در درون به مقام و هدف تو ايماني ندارند و يا به فتح الهي ايمان ندارند كه خداوند متعال ناصر است و فتح نصيب مسلمانان خواهد شد. منافقين عقايد باطل خود را آشكار نمي‌كنند و آنچه را كه دارند مخفي مي‌كنند و مي‌گويند اگر واقعاً حق با ماست پس چرا كشته مي‌شويم؟ در اينجا راغب اصفهاني خواسته‌اند شاهد بياورند كه ماده‌ي امر در نصر و فتح به كار رفته است، ولي مشخص است كه معناي لغوي آن نصر نيست، بلكه نصر مصداق معناي عامي است كه بر هر فعل و قولي مي‌تواند اطلاق شود. همچنين درخصوص ربا نيز شاهد آورده‌اند هنگامي كه خداوند متعال دستور مي‌دهد و ربا را تحريم مي‌فرمايد، در آنجا مشخص مي‌شود كه مؤمن و غيرمؤمن كيست. وقتي حكم تحريم ربا از سوي حق‌تعالي نازل شد، و شخص ديگر ربا نگرفت و از رباگرفتن بازايستاد، آنچه تا آن زمان دريافت كرده بوده، شامل نمي‌شود و شخص مالك آن مال‌هاست. آن‌گاه در اينجا مي‌فرمايد كار او به خدا سپرده است و با خدا طرف است و خداوند متعال او را خواهد بخشيد و يا به نحوي جبران خواهد كرد. به هر حال اينجا امر به معناي كار و شأن فرد است.
گفتيم كه اين ماده در ابداع نيز استعمال شده و همين تعبير را راغب نيز دارد: «ويقال للابداع أمر نحو: (ألا له الخلق والامر) ويختص ذلك بالله تعالى دون الخلائق، وقد حمل على ذلك قوله: (وأوحى في كل سماء أمرها) وعلى ذلك حمل الحكماء قوله: (قل الروح من أمر ربى) أي من إبداعه»؛ به ابداع، امر گفته مي‌شود و در قرآن كريم آمده است كه خلق و امر از آن حق‌تعالي است و اگر امر به معناي ابداع بي‌پيشينه تعبير كنيم، خلق اعم از امر، است، والا اگر امر را عطف توضيحي بدانيم كه قصد دارد كلمه‌ي خلق را دقيق‌تر معني كند، معناي ابداع را نخواهد داشت. بنابراين امر به معناي ابداع نيز به كار رفته است منتها اين معنا تنها به حق‌تعالي اطلاق مي‌شود. «وقوله: (إنما قولنا لشئ إذا أردناه أن نقول له كن فيكون) فإشارة إلى إبداعه» كه اين آيه نيز اشاره به ابداع دارد.«وعلى ذلك قوله: (وما أمرنا إلا واحدة) فعبر عن سرعة إيجاده بأسرع ما يدركه وهمنا» كه اين آيه نيز به ابداع اشاره دارد. سپس وارد هيئت امر مي‌شوند و مي‌گويند امر به همين معناست كه كسي را به سمتي سوق بدهيم و از او چيزي مطالبه كنيم و درنتيجه مهم نيست كه با هيئت امريه باشد و يا به لفظ خبر. «فعبر عن سرعة إيجاده بأسرع ما يدركه وهمنا. والامر التقدم بالشئ سواء كان ذلك بقولهم افعل وليفعل أو كان ذلك بلفظ خبر نحو: (والمطلقات يتربصن بأنفسهن)»، در اينجا لفظ و لحن آيه خبري است كه مطلقات عده نگه‌مي‌دارند، در اينجا امر نيست ولي مفهوم امري دارد. «أو كان بإشارة أو غير ذلك: ألا ترى أنه قد سمى ما رأى إبراهيم في المنام من ذبح ابنه أمرا حيث قال: (إني أرى في المنام أنى أذبحك فانظر ماذا ترى قال يا أبت افعل ما تؤمر) فسمى ما رآه في المنام من تعاطى الذبح أمرا»،[17]و حتي به اشاره و ديگر موارد نيز امكان دارد همان‌گونه كه حضرت ابراهيم فرمود من خواب ديدم كه تو را سر مي‌برم، و حضرت اسماعيل در اينجا مي‌گويد اي پدر انجام بده آنچه امر شده‌اي. البته در مثال‌ها راغب وارد بحث دلالت هيئت امر مي‌شود كه در اينجا جاي بحث آن نيست.
همچنين امر در قرآن كريم در مورد قيامت هم استعمال شده است: «وقوله: (أتى أمر الله) إشارة إلى القيامة فذكره بأعم الألفاظ»، در اينجا امر لفظي است كه به معناي وسيعي دلالت مي‌كند و اطلاق به قيامت شده است.
در تعبير ديگري نيز دارند: «وقوله تعالى: (أمرنا مترفيها) أي أمرناهم بالطاعة، وقيل معناه كثرناهم»، امر به معناي كثر هم استعمال مي‌شود و بين جماعت و امارت و فرماندهي پيوندي وجود دارد، زيرا در اين چهارچوب است كه فرمانبري و فرماندهي به‌وجود مي‌آيد.
اگر بخواهيم اجمالاً جمع‌بندي كنيم به نظر مي‌رسد نمي‌توان انكار كرد كه اين ماده دلالت به مفهوم «فرمان» كه معناي شديدي از طلب است و يا به طلب اشاره ندارد؛ چون مطرح مي‌شود كه ممكن معناي آن اين‌گونه نباشد و يا همان معناي عام باشد. در مجموع معلوم مي‌شود كه در مجموع در بحث لغوي از «امر» بحث آمريت و طلب نهفته است، همان‌گونه كه زمخشري توضيح داد، و البته در عين حال روشن است كه اين كلمه كاربرد عام‌تري هم دارد، همان‌گونه كه راغب در مفردات مطرح كرده است و در آنجا نشان داد كه معناي عامي هم اطلاق مي‌شود كه به هر چيزي هم گفته مي‌شود؛ شبيه و غريب به يك لفظ مبهم همانند «شيء» كه گاهي به معاني عام و فراگيري كه مصاديق مختلف دارد به كار مي‌رود و درواقع يك مفهوم عامي است كه مصاديق فراوان دارد.
اگر اين دو نكته را در جمع‌بندي بپذيريم به اين معناست كه قطعاً در جوهر ماده‌ي امر «طلب» نهفته است كه كمابيش طلبي است از سر استعلاء؛ اما در عين حال اين ماده در قالب مصدري آن مفهوم عامي هم دارد كه به هر چيزي بتوان اطلاق كرد و چنين كاربردي از اين ماده آن‌چنان فراواني دارد كه نمي‌توان گفت اين كاربرد عام و فراگير مجازاً و يا حسب مورد بوده است. انسان از مرور بر مجموعه‌ي بيان اصحاب لغت و موارد كاربرد مي‌تواند اين‌گونه فهم كند كه اين كلمه دست‌كم دو كاربرد اصلي دارد، يكي امر و طلب و ديگري همان معناي عام مبهم كه مصاديق مختلف و فراواني دارد. درنتيجه مجموعه‌ي اين معاني كه مرحوم محقق خراساني هم در كفايه مطرح فرموده، و آورده‌اند كه ماده‌ي امر در معاني شأن و فعل و فعل عجيب و شيء و حادثه و غرض و امثال اين معاني به كار مي‌رود از همين قبيل است و درواقع بايد ببينيم در چه جاهايي اين موارد به مثابه مصداق به كار رفته و در چه جاهايي هم در معناي خاص خود يعني طلب به كار رفته است و خود ايشان نيز به نحوي به اين نكته اشاره كرده است.
البته اقوال مختلفي نيز در اينجا مطرح شده است كه اشاره مي‌كنيم به اين صورت كه برخي گفته‌اند به اين صورت مشترك لفظي و يا مشترك معنوي مي‌شود و يك معنا دارد و بقيه‌ي معاني استعمال مجازي است؛ برداشت بنده در اينجا اين است كه لفظ امر مشترك لفظي بين دو معناي طلب و معناي عام است و تصور مي‌كنم كه ماده امر يك معناي طلب دارد و نيز اين ماده در مفهوم عام‌تري كه به مصاديق و موارد مختلفي اطلاق مي‌شود هم به كار مي‌رود. البته اگر ريشه‌يابي كنيم و در كتب اصول الغات بررسي كنيم، بسا به يك معنا برسيم و به اين نكته برسيم كه طلب معناي اصلي است، ولي آنچه در اينجا به نظر مي‌رسد اين است كه ماده‌ي امر در اين دو معنا حقيقت است و چون اين دو معنا با يكديگر قرابت معنوي ندارند، پس بايد بگوييم كه اشتراك لفظي است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo