< فهرست دروس

درس اصول استاد رشاد

94/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الثالث: الشخصنة المعرِفَويّة للمبحث، وموقعه المناسب فی هندسة علم الاصول او فلسفته؛ الرّابع: هل النزاع لفظي او عقلي؟

گفتيم كه قبل از ورود به مباحث اصلي، ابتدا بايد چند مبحث مقدماتي و پيشيني را به‌عنوان تمهيد بحث مطرح بكنيم. يك‌يك اينها را عنوان كرديم. اولين آنها بحث مبادي تصوريه بود؛ مبحث مشتق مشتمل بر كلمات و واژگاني مي‌شود كه نيازمند به تبيين و تحليل دارد؛ مثل خود كلمه‌ي مشتق كه بين ادبا و اصوليون تفاوت داشت. همچنين مثل حال تلبس و نيز خود تلبس و همچنين مسئله‌ي تحرير محل نزاع بحث‌هايي بود كه تا اينجا مرور كرديم.

بحث ديگري كه به‌عنوان مقدمه در سرآغاز همه‌ي مباحث طرح مي‌كنيم، هويت معرفتي مبحث است؛ يعني اين مبحث چه نوع بحثي است؟ آيا از نوع مبادي است؟ آيا از نوع مسائل است؟ از هركدام از اينها باشد جزء كدام دسته قرار مي‌گيرد؟ اين مطلب را تحت عنوان هويت معرفتي مبحث طرح مي‌كنيم. هنگامي كه تشخيص داده شود كه هويت معرفتي مبحث چيست آنگاه مشخص مي‌شود كه جايگاه آن كجاست. آيا اين مطلب بايد در علم اصول مطرح شود و يا در غير آن؟ براي مثال در بخش مبادي علم اصول و يا فلسفه‌ي اصول.

اينجا نيز قهراً همين بحث را بايد طرح كنيم و از اينجا آغاز كرديم كه گفته مي‌شود اصولاً اين نزاع يك نزاع لفظي و زباني است يا يك نزاع عقلي و فلسفي است؟ آيا در سلسله مباحث الفاظ به معنا و موضوعٌ‌له لغوي مشتق مي‌پردازيم يا اينكه مسئله حيث عقلي دارد و سروكاري با لفظ و معناي آن نداريم، بلكه مسئله‌ي ما عقلي و فلسفي است؟ مفهوم مشتق مفروغ‌ٌعنه است؛ آن كلمه‌اي كه داراي مبدائي است و نوعي مبدأ دارد كه لفظ بر آن اطلاق مي‌شود اصلاً محل بحث نيست و مطلب بسيار روشني است؛ نزاع در مفهوم نيست تا اينكه بگوييم بحث لفظي است، بلكه نزاع در اين است كه در جملاتي كه مشتق به كار مي‌رود و بايد بر آن نسبتي حمل شود، دايره‌ي‌ موضوعي آن كجاست؟ درواقع بحث بر سر سعه و ضيق دايره‌ي مصاديق مشتق است. اگر اين‌گونه باشد كه معنا مشخص است و بحث ما در مصداق است. بنابراين بحث بر سر معنا نيست كه آن را لفظي قلمداد كنيم، بلكه بحث بر سر مصداق است و درواقع مي‌خواهيم بگوييم سعه و ضيق افراد معناي مشتق تا كجاست؛ آيا همه‌ي افراد مشتق چه در حال تلبس و چه آنچه كه تلبس به مبدأ منقضي شده باشد از مصاديق مشتق قلمداد مي‌شوند؟ معناي مشتق روشن است، اما مصاديق آن كدام است؟ آيا معنايي كه روشن است فقط بر آنچه كه در حال و هم‌اكنون متلبس به مبدأ است اطلاق مي‌شود؟ و تنها يك فرد دارد كه هماني است كه هم‌اكنون و الحال و بالفعل متلبس است؛ يعني همين الان در حال «ضرب» است. مصداق ضارب آن كسي است كه ضرب را همين الان انجام مي‌دهد و همين الان متلبس به ضاربيت است. آيا فرد مشتق فقط همين است يا وسيع است؟ و فرد آن شامل حتي آن موردي كه روزي متلبس بوده و مثلاً ديروز ضرب را انجام داده و الان در حال ضرب نيست نيز مي‌شود؟ آيا او هم فرد مشتق است يا خير؟ بنابراين بحث در مصاديق و افراد مشتق است و نه در معناي آن.

در اينجا نيز درحقيقت چيزي شبيه به مسئله‌ي صحيح و اعم است. چنان‌كه آنجا نيز مي‌گفتيم آيا الفاظ عبادات اطلاق مي‌شوند بر مصداق صحيح و يا شامل مصداق فاسد هم مي‌شوند كه معنا اعم باشد از صحيح و فاسد. در صحيح و اعم نيز بر سر اين نيست كه معناي لفظ چيست مثلاً صلاة يعني چه؟ معناي صلاة روشن بود، منتها مي‌پرسيديم كه آيا فرد صلاة همان صلاتي است كه صحيح واقع مي‌شود و يا علاوه بر فرد صحيح بر فرد فاسد نيز مي‌توان صلاة اطلاق كرد؟ بحث شمول و اطلاق بود و بحث اين بود كه آيا آن هم فردي از افراد صلاة است يا خير؟ درواقع صلاة دو فرد دارد فرد صحيح و فرد فاسد و وقتي صلاة اطلاق مي‌شود مي‌تواند بر هر دو فرد آن اطلاق شود. درحقيقت گويي مسئله از نوع اقل و اكثر ارتباطيين است؛ يعني يك معنايي يك فرد اقلي دارد و نيز مي‌تواند دايره‌ي وسيع‌تري را هم شامل شود؛ شما به ما بگوييد محدود صدق صلاة كجاست؟

در مشتق نيز بحث بر سر اين است كه محدوده‌ي صدق مشتق كجاست؟ پس مسئله‌ي مشتق يك مسئله‌ي لغوي نيست، بلكه مسئله‌ي‌ معرفتي و مسئله‌ي صدق است. مسئله‌ي صدق جنبه‌ي لغوي ندارد، بلكه جنبه‌ي معرفتي دارد و در جمله معني پيدا مي‌كند؛ يعني بحث از نوع تصور نيست، بلكه از نوع تصديق است. البته اين نكته را هم در نظر بگيريم كه الان بحث ما بر سر اين نيست كه آيا اين مطلب اصولي است يا غيراصولي است؛ بلكه مي‌خواهيم بگوييم هويت معرفتي اين مبحث كجاست؟ آيا مشتق اگر بخواهيم دسته‌بندي معرفتي بكنيم در زمره‌ي‌ مباحث لغوي، لفظي و زبان‌شناسي قرار مي‌گيرد؟ يا در زمره‌ي مباحث منطقي، معرفت‌شناختي و فلسفي قرار مي‌گيرد؟ در كدام دسته است؟

گروهي از اعاظم همچون شيخ هادي تهراني در المحجة العملاء و نيز محقق تبريزي در المشتقات و همچنين استاد الكل علامه‌ي بهبهاني در المقالات و همين‌طور محقق بروجردي در حاشيه بر كفاية‌ و نيز حضرت امام در آثارشان و مشخصاً در تهذيب‌الاصول. اين بزرگان گفته‌اند كه بحث مشتق فلسفي و عقلي است و مسئله در اينجا مسئله‌ي صدق است و به همين جهت مسئله زماني مطرح مي‌شود كه قضيه‌اي مطرح است. وقتي قضيه‌اي بيايد بعد مي‌گوييم مثلاً: «هو عالم» بعد سؤال مطرح مي‌شود كه عالم تا كجاست؟ اگر مي‌گوييم «هو عالم» يعني هو بالفعل عالم؟ و مبناي آن نيز اين است كه مي‌گوييم فرد عالم همان بالفعل است؛ يعني همان كسي كه الان تحصيل كرده، دانش اندوخته و حافظه‌ي او هم كاملاً ياري مي‌كند و همه‌ي معمولاتي كه فراگرفته الان در ذهن دارد و متلبس به مبدأ علم است؛ يا اينكه مي‌تواند فرد ديگري از افراد عالم باشد؟ مثلاً در گذشته درس خوانده بوده، و امروز از درس و بحث جدا شده‌ است، اين فرد در حال حاضر تلبس به مبدأ ندارد و الان ذوعلم نيست و علم در ذهن و خاطر او نيست. اين فرد الان چيزي به ياد ندارد،‌ اما به اين اعتبار كه روزي متلبس به مبدأ بوده است فردي از افراد عالم قلمداد مي‌شود؛ پس اشكالي ندارد كه به او بگوييم «هو عالم». حال ممكن است ترديد پيش بيايد كه اين فردي كه مي‌گوييد هو عالم كداميك از اين دو فرد است؟ آيا ازجمله افرادي است كه بالفعل الان متلبس به مبدأ است و همين الان علم دارد؟ يا اينكه در گذشته چيزي فرا گرفته بوده بعد بيماري عارض شده و حتي حافظه‌ي خود را هم از دست داده است؛ آيا الان مي‌توانيم به چنين فردي بگوييم عالم؟ اگر بگوييد به هر حال در مورد فرد منقضي تلبس به مبدأ نيز مي‌توان عالم گفت، اين ترديد هم مي‌تواند پيش بيايد و ما هم درواقع به‌نحو حقيقي اطلاق مي‌كنيم.

اگر چنين تصور شود كه بحث مشتق يك بحث فردي و شمول افرادي است، و اينكه درواقع بحث صدق است و آيا بر آن صدق معرفت مي‌كند يا خير؟ بحث فلسفي و عقلي مي‌شود. همان‌طور كه گفتيم بزرگاني هم به اين نظر گرايش دارند.

بعضي ديگر از بزرگان گفته‌اند كه در اينجا بحث بر سر اين نيست كه بخواهيم بگوييم صدق تا كجاست؟ آيا مشتق بر من قضي عنه المبدأ صدق معرفتي دارد يا خير؟ بلكه بحث بر سر اين است كه ظهور لفظي مشتق چيست؟ بنابراين بحث لفظي است. وقتي شما مي‌گوييد: «هو عالمٌ» آيا ظهور دارد در متلبس به مبدأ همين الان و بالفعل؟ يا در اعم از متلبس به مبدأ ظهور دارد؟ بحث در اينجا بحث ظهور است و نزاع لفظي است. اعم از متلبس بالمبدأ‌، بالفعل است و يا فقط به متلبس بالمبدأ بالفعل مي‌توان اطلاق كرد؟ يعني در عرف لغت وقتي لفظ عالم گفته مي‌شود به عالمي گفته مي‌شود كه بالفعل عالم است و الان هم حافظه‌ي او ياري مي‌كند؟ نه آن كسي كه حافظه‌ي خود را از دست داده است. بنابراين بحث مشتق يك بحث لغوي است و راجع به مدلول كلمه بحث مي‌كنيم و بحث بر سر معناست. بنابراين بحث بر سر شمول معنوي است و نه شمول فردي. در اينجا سؤال مي‌شود كه آيا دايره‌ي معنا محدود است يا غيرمحدود است و شامل غيرمتلبس به فعل هم مي‌شود؟ اين همان بحثي است كه از آن به اقل و اكثر ارتباطيين ياد مي‌كنيم و درواقع بين دو مرتبه‌اي از معنا بحث مي‌كنيم.

بنابراين بحث در نظريه‌ي دوم كاملاً تصوري مي‌شود، يعني ما از كلمه‌ي مشتق چه چيزي تصور مي‌كنيم. در نظريه‌ي اول مي‌گفتيم مشخص است كه كلمه‌ي مشتق چه تصوري در ذهن ايجاد مي‌كند، و سؤال اين است كه آيا اين تصور بر افراد ديگر هم صدق مي‌كند يا خير؟ كه بحث در آنجا تصديقي بود ولذا جزء قضايا مي‌شد؛ اما اينجا بحث بر سر اين است كه آيا معنا شمول دارد و يا شمول ندارد؟ مسئله در اينجا مسئله‌ي حدود معناست و نه انواع افراد.

درخصوص نظريه‌ي‌ دوم نيز محققين بزرگي نظر دارند كه از اعاظم آنها محقق نائيني، محقق عراقي و محقق اصفهاني هستند و نيز از اعاظم معاصرين همچون آيت‌الله سيستاني و ديگر بزرگان هستند.

 

بعد از اين چهار مقدمه‌اي كه به‌عنوان مباحث تمهيدي و مقدماتي مطرح شد وارد اصل بحث مشتق مي‌شويم. در اين خصوص چند قول داريم:

مبحث اول: اگر بحث لفظي باشد، مشتق براي خصوص متلبس بالحال وضع شده است. بر اين نظريه ادله‌اي طرح شده و نقض و ابرام‌هايي نيز صورت پذيرفته است.

مبحث دوم:‌ قول بالاعم است؛ يعني اگر بحث لفظي است سؤال اين است كه آيا مشتق وضع شده براي اعم از متلبس بالفعل و غير آن و حتي شامل منقضي عنه التلبس هم مي‌شود.

مبحث سوم: دسته‌ي سوم نيز قول به تفصيل است.

مبحث چهارم: مبحث بعدي كه بايد تعقيب شود اين است كه مي‌گويند در هر حال در صورت شك بين اينكه لفظ به چه نحوي به كار رفته است، اصل چيست؟ آيا ما اصلي داريم و در مقام شك مي‌توانيم به آن تمسك كنيم يا خير؟

مبحث پنجم: در مبحث بعدي نيز استثنائاتي مطرح مي‌شود كه بعضي از آنها اختلافي است. به اين صورت كه مشتق در زبان ادبا يك دايره‌اي دارد و دايره‌ي مشتق به حيثي خيلي وسيع‌تر است از افعال تا صفات و اسم زمان، اسم مكان، اسم آلت و... را شامل مي‌شود. حال سؤال اين است كه‌ آيا در مقام بحث اصولي شامل همين‌ها هست يا خير؟ چنان‌كه از آن طرف در اصول بعضي چيزها را مشمول مشتق مي‌دانيم كه ادبا آنها را مشتق قلمداد نمي‌كنند؛ براي مثال بعضي الفاظ هستند كه داراي مبدأ هستند ولي صورت اشتقاقي ندارند؛ آيا اين الفاظ مشتق هستند يا خير؟ قهراً به لحاظ اصولي مشتق هستند و درواقع به يك معنا اين مبحث حيث جامعيت و مانعيت مشتق در اصول را مي‌خواهد مورد بحث قرار دهد.

مبحث ششم: بحث ديگري كه مطرح مي‌شود اين است كه آيا مي‌توان بين متلبس و اعم از آن جامعي تصوير كرد يا خير؟

مبحث هفتم: پاره‌اي مباحث نيز ذيل مبحث مشتق مطرح مي‌شود كه نوعاً چون به آنها مي‌پردازند ما نيز قهراً بايد به آنها بپردازيم. ازجمله اينكه مشتق بسيط است يا مركب است؟ اين هم بحث بسيار جدي‌اي است و چالشگاه گسترده‌اي را پديد آورده و آراء و استدلال‌هاي گوناگوني راجع به هر دو قول (بساطت و تركيب مشتق) مطرح شده كه بايد طبعاً مورد بحث قرار گيرد. ادله و استدلال‌ها در مسئله‌ي تركيب و بساطت هم حيث ثبوتي دارد و هم حيث اثباتي.

مبحث هشتم: نهايتاً نيز بايد به ثمره و تحقيقات بحث بپردازيم.

اينها محورهاي اصلي مبحث مشتقات هستند كه نوعاً به آنها پرداخته‌اند، ولي بعضي مفصل‌تر از حد متعارف وارد شده‌اند بالنتيجه بحث‌هاي فرعي بسيار ديگري را هم بر اين فهرستي كه في‌الجمله عرض كرديم، افزوده‌اند و حتي بعضي از بزرگان كتاب‌هاي مستقلي در مشتق نوشته‌اند. همان‌طور كه عرض كرديم مرحوم استاد الكل علامه‌ي بهبهاني بحث مفصلي راجع به مشتق دارد كه تحت عنوان مشتقات نيز منتشر شده؛ همچنين مرحوم شهيد سيدمحمد صدر (پدر مقتدا صدر) كتاب مستقلي دارد با عنوان المشتق عند الاصوليين كه حدود پانصد صفحه هم هست. اين كتاب بسيار ارزشمند است و به تفصيل وارد اين بحث شده است. بعضي از اعاظم معاصرين نيز بحث مشتق را نوعاً و غالباً مفصل‌تر از بحث‌هاي ديگري چون صحيح و اعم وارد شده‌اند، مثل آيت‌الله سيستاني و بعضي خلاصه‌تر طرح كرده‌اند مثل حضرت امام. البته كتاب اصولي در دسترس از آيت‌الله سيستاني همان كتاب الرافد است كه تقريباً حدود چهل درصد آن را به بحث مشتق پرداخته‌اند.

مسئله‌ي مشتق از آن دست از مباحث لفظي است كه كاربرد استنباطي قابل توجهي دارد و مثل معناي حرفي نيست كه زياد بحث مي‌كنيم و دقايق زبان‌شناختي و فلسفي زيادي مطرح مي‌شود ولي كمتر كاربرد دارد؛ اما به هر حال به رغم اينكه داراي كاربرد استنباطي هست ولي در حد ضرورت و نياز بايد بحث كرد و بعضي از بزرگان مفصل‌تر از نياز به اين بحث پرداخته‌اند.

 

تقرير عربي

فهل يعدّ هذا المبحث من مبادئ علم الاصول او من مسائله؟ و علی ايةِ حال: فمن اي قسم من اقسامهما هو؟ و هل هو من العقلية ، او من اللفظية؟ وايضا هل النزاع هنا کبروي او صغروي؛ فنبحث عن کل منها اجمالاً.

فنقول: لاريب في انّ نتيجة هذا البحث يمکن ان تعود کقاعدة منهجية لفظية تقع في طريق استنباط الاحکام الفرعيّة مباشرة، فهو في هذه المرحلة يعدّ من مسائل علم الاصول، فيکون موقعه المناسب هو فن مباحث الالفاظ وعند البحث عن وضع الهيآت الأفرادية ؛ ولکن تجري هناک بحوث مختلفة، يکون بعضها ـ کالبحث عن أنّه «هل النّزاع عقلي او لفظي؟» ـ بحثاً فلسفياً بلاريب ، فيکون موقعه المناسب هو علم فلسفة الاصول، لو لم نقل بکونه من المبادئ الممتزجة مع مسائل علم الاصول.

الرّابع: هل النزاع لفظي او عقلي؟

واما کونه عقلياً او لفظياً، فهناک نظريّتان: وقد ذهب الشيخ محمدهادي الطهراني في محجّة العلماء، والمحقق التبريزي في المشتقات، والعلامة البهبهاني في المقالات، والمجدّد البروجردي في الحاشية (الحاشية على كفاية الأصول ، تقريرات البروجردي ا : 112 .) والامام الخميني في التهذيب (تهذيب الاصول 1 : ص98 - 100 ) الی انّه بحث عقلي لا لغوي؛ لانّ المفهوم عند الطرفين معلوم ، ولکن القائل بالمجازية يدّعي كون الحمل في الجامد والمشتق حمل مواطاة ، والقائل بالحقيقة يقول: إنّ الحمل في الجامد مواطاة وفي المشتق حمل «ذوهو» واشتقاق؛ بينما انّه ذهب الميرزا النائيني ( فوائد الاصول: ج1، ص82 و 93 و111 ؛ و أجود التقريرات: ج1، ص57 و 59 ) والمحقّق العراقي ( مقالات الاصوليين : ص56 – 57 ) والمحقّق الاصفهاني ( نهاية الدراية: ج1، ص 68 ) والسيدالسيستاني (الرافد: ص219ـ 235) وشيخنا الاستاد (تحقيق الاصول، ج1، ص) و شيخنا العلامة (ارشاد العقول الی علم الاصول: ج1، ص ) الی انّ البحث في المشتق بحث لغوي حول سعة المفهوم وضيقه، وانه هل هو ظاهر في خصوص المتلبس أو الأعم منه والمنقضي عنه التلبس؟ فليس البحث فلسفياً حول الحمل ونوعه.

قال الامام الخميني(قدّه): ذهب بعض الأعيان إلى كون المسألة عقليةً، لأجل انّ حمل شي‌ء على شي‌ء انّما هو لكون الموضوع متحيثاً بحيثية و واجداً المبدأ، به يصح الحمل؛ و الا لجاز حمل كل شي‌ء على كل شي‌ء؛ ثم انّ حدوث ذاك المعنى في الموضوع آناً مّا ربما يكفى في صحة الحمل و ان لم يكن له بقاء و استمرار، كالأبوة و هي أمر آني ناش من تخلّق الابن من مائه، و لكن العرف يراه امراً مستمراً. ثم اضاف (قدّه) قائلاً: بانّك خبير بانّ البحث حينئذ يندرج في عداد الحقائق ، و من الواضح انه لا معنى للنزاع في انّ الفاقد للمبدأ ، بعد ما كان واجدا له، هل يقع مصداقا له بالفعل بحسب متن الأمر أولا؟ و سخافته غير مخفية؛ إذ ميزان الصدق و عدمه ، دائر مدار اشتماله على المبدأ و عدمه ، و لا يعقل صدقه على الفاقد حقيقة حتى يختاره القائل بالأعمّ ؛ و هذا بخلاف ما إذا كان البحث لفظياً؛ لأنّ الواضع ، له الخيار في تعيين حدود الموضوع له ، فله وضع اللفظ للمتلبس أو للأعم منه ؛ كما انه بالخيار في تعيين الألفاظ» (تهذيب الاصول: ج1، ص72 ـ 73). والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo