< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

94/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الجهة السّادسة: هناک بحوث أخری تناسب الدراسة فيها اجمالاً

چند نكته درخصوص بحث اشتراك باقي مانده كه عبارتند از:
1. درصورت وقوع اجمال در استعمال لفظ بين معاني مختلفه چه بايد كرد و راه علاج اجمال چيست؟
2. ثمره‌ي بحث مشترك لفظي چيست؟

درخصوص نكته‌ي اول گفتيم دو نظر اصلي وجود دارد؛ اول اينكه اجمالي نيست و دوم اينكه اگر امكان تمييز بين معاني نبود مبتلا به اجمال خواهيم بود. اين مسئله كه تمييز بين معاني مختلفه يك لفظ ميسر نباشد، اشكال و صورت‌هاي مختلفه‌اي دارد. براي مثال مي‌دانيم لفظ در يكي از معاني متعدده‌اش استعمال شده است، ولي نمي‌دانيم كدام معناست؛ و يا اينكه در اكثر از معنا استعمال شده، اما به جهت كثرت معاني لفظ در تعدادي از آنها استعمال شده و نمي‌دانيم در كداميك از چندين معناي آن استعمال شده است. در همين وضعيت نيز گاه ترديد و تردد بين اين است كه لفظ در كداميك از معاني حقيقيه‌اش استعمال شده و تردد بين معناي حقيقي با معناي حقيقي ديگر است؛ و نيز گاه تردد بين دو معناي مجازي يا معاني مجازيه‌ي يك لفظ است، يعني نمي‌دانيم كه استعمال در كداميك از معاني مجازيه لفظ واقع شده است. همچنين تردد بين معناي حقيقي و مجازي است؛ به اين معنا كه آيا لفظ در معناي حقيقي‌اش استعمال شده و يا در معناي مجازي؟ لهذا وجوه گوناگون است.
در فرض اول كه تردد بين استعمال لفظ در يكي از معناي حقيقي با معناي حقيقي ديگر و يا چند معناي حقيقي با چند معناي حقيقي ديگر است، گفتيم دو قول اصلي وجود دارد؛ 1. قول به اجمال؛ 2. قول به فقد اجمال. مرحوم محقق بروجردي فرموده است كه مسئله روشن است و اجمالي نيست و ما بايد لفظ را به معاني حقيقيه‌ي مختلفه‌ي آن حمل كنيم. اگر قرينه‌اي وجود دارد كه در كدام معنا استعمال شده تكليف روشن است و اگر قرينه‌اي نيست بايد بر معاني مختلفه حمل كنيم. به اين جهت كه مگر نه اين است كه لفظ براي يك‌يك آن معاني وضع شده و معاني مختلفه موضوعٌ‌له و معاني حقيقيه هستند؟ پس چه دليل دارد كه نگوييم در همه‌ي اين معاني استعمال شده است؟ اصالة الحقيقة اقتضاء مي‌كند كه بگوييم لفظ در تمام معاني حقيقيه‌ي خود استعمال شده است. اصولاً در جايي كه ترديد مي‌كنيم لفظ در چه معنايي استعمال شده است، اصالة الحقيقة به ما مي‌گويد در معناي حقيقي، و اينجا نيز چند معناي حقيقي وجود دارد و همان اصالة الحقيقة به ما مي‌گويد كه در تمام اين معاني حقيقيه استعمال شده است. بنابراين لفظ در يك يا چند معناي محدود و معدود استعمال نشده و بايد حمل بر همه‌ي معاني حقيقي خود بشود. اگر جمله‌اي داشتيم كه در آن كلمه‌ي «عين» آمده بود به اقتضاي اصالة الحقيقة بايد بگوييم كه لفظ عين در هر شصت معنا در اينجا استعمال شده است. هنگامي كه ما قبلاً اثبات كرديم كه استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز است، چرا چنين حملي را نكنيم؟
راجع به نظر ايشان ارزيابي‌هايي انجام شده كه به‌نظر مي‌رسد آنها نيز محل تأمل باشد؛ ازجمله علامه‌ي بزرگوار آيت‌الله سبحاني فرموده‌اند كه اصولاً در اينجا بايد ببينيم چه چيزي تبادر مي‌كند؛ صرف اينكه به اقتضاي اصالة الحقيقة بگوييم بايد به همه‌ي معاني حمل شود مسئله حل نمي‌شود؛ بلكه متّبع در كلام ظهور عرفي است و بايد ببينيم كه لفظ در چه چيزي ظهور عرفي دارد و اصلاً مبناي عمل به اصالة الحقيقة نيز چيزي جز ظهور عرفي نيست. هنگامي كه بين حقيقت و مجاز شك داريم و اصالة الحقيقة جاري مي‌كنيم به اين دليل است كه لفظ در معناي حقيقي ظهور عرفي دارد و اين لفظ بر آن معنا وضع شده است و عرف نيز مي‌گويد در همان معنا استعمال مي‌شود و درواقع متّبع در كلام ظهور عرفي است و مبناي عمل به اصالة الحقيقة نيز اين است كه معناي مجازي خلاف ظاهر متبادر است و به همين دليل مي‌گوييم معناي حقيقي مستعملٌ‌فيه است.
همچنين ايشان اضافه كرده‌اند كه استعمال لفظ در معاني متعدده استعمال غيرمتعارف و نادر است و بهتر آن است كه به سمت آنچه كه رايج است برويم و نه آنچه كه نادر است و به اين ترتيب نبايد لفظ را بر همه‌ي معاني حمل كنيم و بگوييم لفظ نه‌تنها در يك معنا كه در چند معنا و بلكه در تمام معاني استعمال شده است. اگر بخواهيم فرمايش ايشان را تقويت كنيم مي‌گوييم اين مسئله كه لفظ در اكثر از معنا استعمال شود نادر است و فراتر از آن در جايي است كه در تمام معاني استعمال شده باشد و نيز اشكال را تشديد كنيم و بگوييم خاصه زماني كه معاني متعدده، معاني متنافره هم باشند و چندان در راستاي هم نباشد و با هم ناسازگار باشند. در چنين جايي استعمال لفظ در اكثر از معاني و بلكه كل معاني نادر و غيرمطبوع خواهد بود.
راجع به فرمايش ايشان مي‌توان ملاحظه‌اي را طرح كرد. ايشان مي‌فرمايند در كلام متّبع ظهور عرفي است و منشأ و مبناي اصالة الحقيقة نيز تبادري است كه وجود دارد، زيرا معناي حقيقي تبادر مي‌كند و استعمال در معناي مجاز خلاف ظاهر متبادَر است و اصالة الحقيقة نيز به همين جهت است كه حجيت پيدا مي‌كند. در جواب عرض مي‌كنيم اگر ظهور عرفي به اين شكل كه شما تفسير مي‌فرماييد وجود داشت كه ما ديگر مشكلي نداشتيم. اگر معناي متبادَري وجود داشته باشد كه اختلافي پيش نمي‌آيد. اينكه الان نزاع رخ داده است به اين جهت است كه ما با لفظي مواجه هستيم كه داراي چندين معناست و نمي‌دانيم در كداميك استعمال شده است و اگر تبادري مي‌بود كه مي‌دانستيم. اگر ظاهر كلام ايشان را اخذ كنيم به‌نظر مي‌رسد چنين اشكالي را مي‌توان به فرمايش ايشان وارد كرد. همچنين ايشان فرموده‌اند حجيت اصالة الحقيقة به خاطر اين است كه اصالة الحقيقة جانب حقيقت را مي‌گيرد به اين حيث كه حمل بر مجاز خلاف ظاهر متبادَر است؛ يعني اصالة الحقيقة گويي استدلالي مي‌شود. اصالة الحقيقة جعلي و رويّه‌ي عقلائيه است. عقلاء گفته‌اند وقتي لفظي داراي معناي حقيقي و نيز مجازي باشد و ما بين دو معنا ترديد مي‌كنيم، راه چاره اين است كه اصالة الحقيقة جاري كنيم و لفظ را بر معناي حقيقي آن حمل كنيم. بنابراين اصالة الحقيقة قرارداد و اعتباري است در ميان عقلاء.
همچنين ايشان فرمودند استعمال لفظ در اكثر از معنا نادر است كه اين فرمايش نيز محل تأمل است. ما در اصول لفظيه قاعده‌اي به‌عنوان نادر و غيرنادر نداريم و ندرت در اينجا وجه دليلي ندارد. اصول لفظيه به دو قسم سلبي و ايجابي تقسيم مي‌شوند و در مجموعه‌ي آنها چيزي به‌عنوان اصالة الشياع و يا اصالة العدم الندرة سراغ نداريم.
اما فرمايش مرحوم آقاي بروجردي نيز محل تأمل است. عبارت ايشان به اين صورت است كه لفظ مشترك هنگامي كه قرينه‌اي وجود نداشته باشد بايد حمل بر جميع معاني شود، و چون لفظ در همه‌ي معاني حقيقت است مقتضاي اصالة‌ الحقيقة در استعمالات اين است كه ما لفظ را بر معناي و يا معاني حقيقيه‌اش حمل كنيم. ما از محضر ايشان سؤال مي‌كنيم كه محل جريان اصالة‌ الحقيقة كجاست؟ تا جايي كه ما از شما بزرگان آموخته‌ايم اصول لفظيه، اصول لفظيه‌ي عقلائيه هستند. «اصول» هستند به اين معنا كه قاعده‌اند و «لفظيه» هستند به اين معنا كه در حوزه‌ي مباحث الفاظ مطرح مي‌شوند و «عقلائيه» هستند به اين اعتبار كه واضع آنها عقلاء هستند و شارع نيز كاحدٍ منهم، بل كرئيسهم است و به رويّه‌ي عقلاء عمل مي‌كند. اگر از عقلاء سؤال كنيم كه محل جريان اصالة‌ الحقيقة كجاست، مي‌گويند هنگامي كه لفظ استعمال مي‌شود و شك مي‌كنيم كه آيا در معناي حقيقي استعمال شده و يا در معناي مجازي، براي ترجيح و انتخاب اختيار معناي حقيقي بر معناي مجازي اصالة‌ الحقيقة اجرا مي‌كنيم و جانب حقيقت را مي‌گيريم. محل اجراي اصالة الحقيقة شك بين دو معناست كه يكي حقيقي و ديگري مجازي است؛ آيا در اينجا چنين است؟ آيا مسئله‌ي ما در اينجا شك بين استعمال معناي مجازي و معناي حقيقي است؟ يا محل نزاع استعمال لفظ بين اين معنا و آن معنا و يا يك معنا با باقي معاني است كه همگي نيز حقيقي هستند؟ ظاهراً محل اصالة الحقيقة اينجايي نيست كه شما مي‌فرماييد، بلكه محل جريان اصالة الحقيقة شك بين معناي حقيقي و معناي مجازي است، اما در اينجا شك بين معناي حقيقي و معناي حقيقي است و بين دو معناي حقيقي شك كرده‌ايم و نمي‌دانيم به كداميك از اين معاني به‌كار رفته است. بنابراين فرمايش مرحوم آيت‌الله بروجردي نيز محل خدشه خواهد بود.

به نظر مي‌رسد در اينجا بايد از راه ديگري وارد شد. ما تعبيري با عنوان «اصالة التطابق» داريم كه تعبير رايجي است و جزء اصول لفظيه است، و محل آن در آنجايي است كه شما شك مي‌كنيد لفظي كه استعمال شده است آيا در همان معنايي كه بر آن دلالت مي‌كند؟ به تعبير ديگر آيا مستعمل و متكلم اراده‌ي جديه دارد و در اراده‌ي جديه‌ي خود همان دلالت استعماليه را قصد كرده است؟ يعني لفظ را استعمال كرده و مي‌خواهد معنايي را تفهيم كند؛ آيا اين لفظ را در همان معنايي كه به آن دلالت مي‌كند استعمال كرده است و يا در معناي ديگري؟ در اينجا مي‌گويند اصالة التطابق جاري مي‌كنيم و مي‌گوييم اصل آن است كه اراده‌ي جديه‌ي مستعمل با دلالت استعماليه مطابقت دارد و همان چيزي را اراده كرده است كه لفظ دلالت مي‌كند. بنابراين به‌نظر مي‌رسد كه به جاي اصالة الحقيقة، اصالة‌ التطابق در اينجا قابل طرح است. درواقع ممكن است لفظ معاني مختلفه‌اي داشته باشد، اما بايد ديد كه به چه چيزي هم‌اكنون و بالفعل دلالت مي‌كند، آيا لفظ عين بر هر شصت معنا، همزمان دلالت مي‌كند؟ ما بايد اراده‌ي جديه را به هر معنايي كه بالفعل دلالت مي‌كند حمل كنيم.
مگر آنكه اصل تطابق را به‌صورت ديگري تفسير كنيم و بگوييم ما دو نقطه داريم: 1. وضع؛ 2. استعمال. اينكه لفظي معناي موضوعٌ‌لهي دارد و الان نيز استعمال شده و معناي مستعملٌ‌فيهي بالفعل وجود دارد، شك مي‌كنيم كه الان لفظ در چه معنايي استعمال شده است، مي‌گوييم اصل تطابق مستعملٌ‌فيه در موضوعٌ‌له است و به اين ترتيب اصل تطابق را اين‌گونه تفسير كنيم و يا اصلاً بگوييم اين هم يك اصل لفظي ديگر است. واضع و عقلا به چه دليل لفظي را براي معنا يا معاني وضع مي‌كنند؟ به اين جهت كه آن لفظ را در معنا يا معاني استعمال كنند. در اينجا نيز مي‌بينيم كه عاقل يا عقلائي لفظي را استعمال كرده‌اند، پس بايد بگوييم در همان معاني كه وضع شده است استعمال كرده‌اند، چون به اين غرض كه الفاظ در آن معاني استعمال شود وضع شده است و اين غرض عقلائي اقتضاء مي‌كند كه استعمال با موضوعٌ‌له تطابق داشته باشد و نه با دلالت؛ زيرا ممكن است لفظ به‌صورت بالفعل بر همه‌ي موضوعٌ‌له خود دلالت نكند. اگر اين‌گونه استدلال كنيم مي‌توانيم فرمايش آقاي بروجردي را تصحيح كنيم. ما در اينجا دليل مرحوم آقاي بروجردي را رد كرديم، ولي مبنا و موضع او را مي‌توانيم تأييد كنيم، به اين صورت كه عرض مي‌كنيم آيا تمام شصت معناي عين موضوعٌ‌له هستند يا نيستند؟ حال كه لفظ استعمال شده بايد بگوييم در موضوعٌ‌له استعمال شده است؛ پس چه تفاوتي مي‌كند كه يك موضوعٌ‌له داشته باشد يا دو تا و يا شصت تا؟ «حكم الامثال واحد»؛ همگي اينها موضوعٌ‌له هستند و اگر بناست بين استعمال و وضع اصالة التطابق جاري كنيم راجع به همه‌ي معانيي كه موضوعٌ‌له قلمداد مي‌شوند بايد جاري كنيم؛ درنتيجه فرمايش آقاي بروجردي را به اين شكل تقرير، دفاع و تأييد مي‌كنيم.
اما در هر حال بايد بررسي كنيم كه آيا اين تقرير تمام مطلب هست يا خير و آيا لزوماً بايد همه‌ي معاني موضوعٌ‌له را در همه‌ي استعمالات لحاظ كنيم و آيا كثرت مستعملٌ‌فيه‌ها در تطابق خدشه‌اي ايجاد نمي‌كند و يا امكان دارد خدشه ايجاد كند و آيا بين معاني موضوعٌ‌له ـ به رغم تعدد ـ هيچ تفاوتي نيست و در اين ميان عوامل و اصول ديگري نمي‌توانند دخالت كنند؟ والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo