< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الجهة السّادسة: هناک بحوث أخری تناسب الدراسة فيها اجمالاً
راجع به مبحث اشتراك چند نكته‌ي ديگر نيز قابل طرح است؛ اول اينكه در صورتي كه لفظ مشترك استعمال شود اما نصب قرينه نشود، تكليف چيست؟ آيا بايد لفظ را بر احد از معاني حمل كرد؟ يا جمعي از معاني؟ و يا بر همه‌ي از معاني آن؟ و يا اصولاً لفظ مجمل مي‌شود؟ و اگر لفظ بدون قرينه استعمال شد مشخص نمي‌شود كه مراد كداميك از معاني است؟
همچنين ممكن است لفظ در عين اينكه مشتركاً بر معاني مختلفه‌اي وضع شده و مي‌تواند استعمال شود، بسا معاني مشهوره‌اي داشته باشد. گفته مي‌شود لفظ «عين» بر شصت معنا وضع شده است؛ اما همه‌ي اين شصت معنا به‌رغم آنكه موضوعٌ‌له هستند و به‌رغم آنكه اگر لفظ در آنها استعمال شود به‌صورت حقيقي استعمال شده است؛ ولي همگي اينها از يك مقدار از شهرت برخوردار نيستند. بعضي از معاني رايج‌تر و پركاربردتر است. هنگامي كه لفظ عين گفته مي‌شود عين باصره به ذهن خطور مي‌كند؛ اما مثلاً عين جاريه ممكن است بعد از آن به ذهن خطور كند و احياناً شمس و ذهب و فضه ابتدائاً به ذهن خطور نكند. در اينجا آيا ممكن است بگوييم كه لفظ را بايد بر معناي مشهورتر آن حمل كرد؟ چنان‌كه ممكن است فرض ديگري نيز در اينجا و از باب مناسبت قابل طرح باشد، به اين صورت كه لفظ گاهي معناي لغوي دارد به‌اضافه‌ي يك معناي مجازي مشهور. گاهي بعضي معاني مشهوره به‌رغم آنكه همچنان مجازي هستند ولي گاه در عرض معناي حقيقي به ذهن خطور مي‌كنند؛ در اينجا تكليف چيست؟
در اينجا لازم است توضيح دهيم اينكه مي‌شود معنا و يا چند معنا از معاني مختلفه‌ي حقيقيه‌ي يك لفظ به ذهن تبادر كند و معاني ديگر تبادر نكند و به رغم چنين چيزي آن معاني غيرمخطور معاني حقيقي قلمداد شوند، يك مقدار علاميت تبادر را براي حقيقت زير سؤال مي‌برد. چنان‌كه معناي مجازي با فرض اينكه علم به مجازيت داريم و همچنان مي‌دانيم مجازي است و هنوز انتقالي صورت نگرفته و لفظ تبديل به معناي حقيقي نشده، ولي معناي مجازي در عرض معناي حقيقي به ذهن خطور مي‌كند و گاه معناي مجازي به ذهن خطور مي‌كند، درحالي‌كه بعضي از معاني حقيقيه به ذهن خطور نمي‌كند و خطور قهراً همان تبادر است. به اين ترتيب ممكن است كسي به مطلبي كه در اينجا مطرح مي‌شود تمسك كند و راجع به علاميت تبادر براي معناي حقيقي ترديد كند.
در هر صورت زماني كه لفظ داراي چند معناي حقيقي و احياناً معناي مشهور مجازي است و اطلاق مي‌شود تكليف چيست؟ آيا تكليف آن است كه بگوييم لفظ را در يكي از معاني استعمال كنيم، به اين اعتبار كه استعمال لفظ در اكثر از معنا درواقع غيرعادي است و استعمال لفظ در اكثر از معنا به‌ندرت اتفاق مي‌افتد؛ لهذا لفظ را به صرف اينكه چندين معنا دارد، نمي‌توان گفت كه در چندين معنا استعمال شده و هر اطلاق آن به همين معناست؛ چون لفظ به‌ندرت در اكثر از معنا استعمال مي‌شود و نوعاً هم بايد توأم با قرينه باشد تا انسان بداند كه اين لفظ تنها در يكي از معاني متعدده‌اش استعمال نشده و در همه‌ي معاني متعدده استعمال شده و يا در بعضي از معاني متعدده كه مشخص مي‌شود، با قرينه استعمال شده است؛ به اين اعتبار در اكثر از معنا به‌كار نبريم و بگوييم در يكي از معاني استعمال شده است؛ درحالي‌كه قرينه هم نداريم كه مشخص شود در كدام معنا به‌كار رفته است.
يا همان‌طور كه مرحوم آقاي بروجردي فرموده‌اند بگوييم چون قرينه نداريم پس لفظ در همه‌ي معنا استعمال شده است؛ زيرا در اين مسئله كه لفظ در همه‌ي اينها حقيقي است ترديدي نيست و اصالة الحقيقة هم مي‌گويد هنگامي كه لفظ را اطلاق مي‌كنيد معناي حقيقي دارد بايد حمل بر آن كنيد، حال اينجا يك معناي حقيقي ندارد و بلكه چند معناي حقيقي دارد، به همان صورت كه در اصالة الحقيقة اگر لفظ يك معناي حقيقي داشت مي‌گفتيم لفظ اطلاق شده و به‌رغم اينكه معاني مجازيه هم دارد با تمسك بر اصالة الحقيقه مي‌گفتيم لفظ را بر معناي حقيقي آن حمل مي‌كنيم و نه بر معناي مجازي آن و يا حقيقي و مجازي آن؛ اينجا نيز بگوييم لفظ اطلاق شده و چون همه‌ي معاني آن حقيقي هستند اصالة الحقيقة اقتضاء مي‌كند كه بر همه‌ي آنها اطلاق شود؛ زيرا اصالة الحقيقة راجع به يك‌يك آنها جاري مي‌شود؛ تا اينكه كسي بگويد به قرينه‌اي كه موجود است منظور از عين در اينجا فقط عين باصره است.
به اين ترتيب احتمالات مختلفه‌اي مطرح مي‌شود؛ آن‌گاه كه لفظ مشترك بلاقرينه استعمال شده است يك فرض اين است كه بگوييم معناي مشهور يا معاني مشهوره اراده شود كه معمولاً قرينه نمي‌خواهد و در عرف ولو اينكه چيزي شبيه به تبادر است اما با فرض اينكه معاني ديگر نيز به هر حال حقيقي هستند، ولي بعضي از معاني همواره به ذهن خطور مي‌كند و مستمعل نيز به اعتماد اينكه مي‌داند وقتي عبارت عين را به‌كار ببرد ابتدا عين باصره به ذهن خطور مي‌كند، قرينه نمي‌آورد كه من مي‌خواهم اين عبارت را در عين باصره استعمال كنم. براي مثال جمله‌ي مبهمه‌اي به اين صورت گفته است كه «مسئله‌ي بشريت عين است»، آيا منظور از اين جمله اين است كه اگر انسان چشم نداشته باشد عالم پيش روي او تاريك است؟ آيا عين در اين جمله به اين معناست كه بزرگ‌ترين مشكل بشر امروز كم‌آبي است؟ يا بشر امروز دنياطلب است و همواره به‌دنبال طلا و نقره است؟ اين عبارت مبهمه مي‌تواند بر همه‌ي اين معاني حمل شود؛ اما فرض كنيم كه عين به‌معناي باصره در وهله‌ي اول به ذهن خطور مي‌كند و اينجا نيز قرينه نيامده است و به اين اعتبار كه گفتيم استعمال لفظ در اكثر از معنا غيرمتعارف است، عين در اين جمله را حمل بر معناي باصره كنيم؟
اگر بنا بر اين باشد كه لفظ در اكثر از معنا و يا جميع معاني استعمال شود لازمه‌ي آن قرينه است. همانند مسئله‌ي مجاز كه در آنجا نيز لفظ مي‌تواند استعمال شود، اما اصل بر اين است كه در معناي حقيقي استعمال شود و استعمال لفظ در معناي مجازي حالت ثانوي دارد و به اين جهت احتياج به قرينه دارد. گويي استعمال لفظ مشترك در معناي غيرمشهور آن احتياج به قرينه دارد و استعمال لفظ مشترك در معناي مورد خطور آن انگار به قرينه نياز ندارد و همان‌طور كه در معناي حقيقي بلاقرينه استعمال مي‌شود و حمل بر آن نيز مي‌شود در اينجا نيز همين‌گونه باشد. حال در آنجا اصالة الحقيقة كمك مي‌كند و در اينجا چيزي به‌نام اصالة الشهرة كمك مي‌كند و چيزي مانند اصالة الشهرة و يا اصالة الخطور نيز در اينجا جعل كنيم.
و يا بيان آقاي بروجردي را بپذيريم كه ايشان مي‌فرمايند چون اين لفظ در تمام اين معاني حقيقت است، اصالة الحقيقة راجع به همه‌ي اينها كاركرد دارد و راجع به تك‌تك معاني حقيقيه اصالة الحقيقة مي‌توان جاري كرد، پس تك‌تك اينها حجت دارند بلاقرينه مراد هستند و اگر قرينه آمد محدود مي‌كند و اگر قرينه نبود بايد بگوييم همگي معاني متعدده اراده شده‌اند و بايد لفظ را به همگي معاني حمل كنيم.

من به‌صورت ضمني به ادله‌ي اقوال مختلف اشاره كردم و توضيح دادم كه تبيين‌ها و توجيه‌هايي نسبت به احتمالاتي كه در قبال اين مسئله قابل طرح است مطرح شده است؛
اول اينكه گفتيم اشكال اين فرض كه لفظ را در اكثر از معنا استعمال شده و درنتيجه در همه‌ي معاني آن استعمال شده است، اين است كه ما در اينجا به طرز استعمال غيرمتعارف تن درمي‌دهيم. متعارف اين است كه لفظ وقتي استعمال مي‌شود در معناي واحد استعمال شود و استعمال در اكثر از معنا حالتي غيرطبيعي و غيرمتعارف است؛ خاصه آن‌گاه كه فرض كنيم لفظ در اكثر از معنا، اما نه در كل معاني استعمال شده باشد. فرمايش آقاي بروجردي اين‌گونه است كه مي‌فرمايند اگر لفظ بلاقرينه آمد بايد بر همه‌ي معاني حمل شود، يعني استعمال لفظ در اكثر از معنا و در كل معاني آن؛ زيرا همه‌ي اينها حقيقي هستند و اصالة الحقيقة به‌نفع آنها قضاوت مي‌كند و مقتضاي اصالة الحقيقة اين است كه لفظ بر تمام اين معاني حمل شود. در اينجا مسئله به اين ترتيب حل مي‌شود كه قهراً بگوييم حمل بر همه‌ي معاني نيست و بايد بر يك معنا حمل كنيم، آن‌گاه با اين مشكل مواجه مي‌شويم كه كداميك از معاني مورد نظر است؟ كداميك از معاني شصت‌گانه‌ي عين مد نظر است؟ كه نتيجه در اينجا اجمال است. از طرفي مي‌گوييم استعمال لفظ در اكثر از معنا يك حالت ثانوي و غيرمتعارف است و خلاف رويّه‌ي عقلائيه است و نبايد در اكثر از معنا استعمال شود و بايد در معناي واحد استعمال شود. به‌ندرت و در شرايط خاصي لفظ در اكثر از معنا استعمال مي‌شود؛ براي مثال غرض خاصي بر اجمالي كه پديد مي‌آيد مترتب است و يا غرض بر اجمال نيست بلكه غرض بر جامع‌گويي است و يا غرض بر منقح سخن‌گفتن است، براي مثال به‌جاي اينكه تمام معاني عين را با همه‌ي اوصاف آن ذكر كنيم تا معلوم شود همه و يا تعدادي از آنها اراده شده است، قصد كنيم با يك كلمه لفظ را بگوييم و همه‌ي معاني را اراده كنيم. درنتيجه اگر دچار اجمال شويم به هر مفهومي از مفاهيم اين لفظ مي‌توانيم تمسك كنيم.
بيان مرحوم آقاي بروجردي كه فرمودند بر همه‌ي معاني حمل مي‌كنيم و استدلال كرده‌اند كه در همه‌ي معاني حقيقي است و اصالة الحقيقة هم براي همين است كه اگر شك كرديم لفظي در كدام معنا استعمال شده بايد حمل به معناي حقيقي آن كنيم و اينها نيز همگي معناي حقيقي هستند. فرمايش ايشان نيز اشكال پيدا مي‌كند به اين صورت كه اصالة الحقيقة درواقع در جايي است كه ما با ترديد مواجه هستيم و احياناً ترديد خودبه‌خود مرتفع نمي‌شود، براي همين معناي حقيقي را با معناي مجازي مقايسه مي‌كنيم و مي‌گوييم معناي مجازي حالت ثانوي است و قرينه مي‌خواهد و به حالت اولي كه حمل لفظ بر معناي حقيقي است حمل مي‌كنيم؛ چون معناي مجازي بدون قرينه خلاف رويّه‌ي عقلائيه و ظهور عرفي است، پس بر آن حمل نمي‌كنيم و به اصالة الحقيقة تمسك مي‌كنيم.
در اينجا نيز ممكن است همين مطلب طرح شود كه استعمال لفظ در اكثر از معنا يك رفتار نادر محاوره‌اي است و حالت اوليه نيست؛ درنتيجه اگر بين اينكه لفظ در يك معنا استعمال شده باشد و يا در چندين معنا توأماً ترديد كرديم، استعمال در چندين معنا توأماً و في آن واحد حالت ثانوي دارد و تا ممكن باشد نبايد بر آن حمل كرد و نتيجتاً بايد بر يك معنا حمل كرد و دوباره به اجمال برمي‌گردد؛ زيرا وقتي مي‌گوييم به يك معنا حمل كنيم سؤال پيش مي‌آيد كه كدام معنا مد نظر است؟ به اين ترتيب فرمايش ايشان نيز مي‌تواند مورد تأمل قرار گيرد. بنابراين اگر بلانصب قرينه لفظ مشتركي استعمال شد و قرينه نداشتيم نمي‌توانيم بر يكي از معاني و حتي بر همه‌ي معاني، به‌صورت استعمال لفظ در اكثر از معنا حمل كنيم و مجمل مي‌شود.
البته اين احتمال كه اراده‌ي جمعي يا مجموعي كرده باشيم نيز يك فرض است؛ به اين صورت كه فرض بر اين است فرد براساس مقدمات حكمت، به تعبيري در مقام بيان است و با ما در حال حرف‌زدن است و با ما مجمل حرف نمي‌زند، الا اينكه غرضي بر اجمال‌گويي او غرضي مترتب باشد، براي مثال مي‌خواهد شاعرانه و يا ذوقي حرف بزند و مي‌خواهد ذهن ما را فعال كند؛ والا به‌صورت عادي هنگامي كه فرد لفظي را اطلاق مي‌كند درواقع قصد انتقال مرادات خود را دارد و اينكه مشخص نكرده كداميك را اراده كرده است، پس ما بگوييم همه را اراده كرده است و اگر بگوييم همه را اراده كرده ديگر مجمل نيست و مثلاً هر شصت معناي كلمه‌ي عين اراده شده و بايد بر همه‌ي آن معاني حمل كنيم.
ممكن است بتوان اين‌گونه مطرح كه مسئله‌ي محاورات يك رفتار اجتماعي است و تابع مفاهيم بين‌الاذهاني است. اينكه مخاطب چه چيزي را مي‌فهمد مد نظر متكلم هست. متكلم در يك جامعه سخن مي‌گويد، در جامعه‌اي كه يك فهم عرفي در آن جريان دارد و به اتكاء آن فهم عرفي سخن مي‌گويد و فرض مي‌كنيم كه او به‌عنوان فردي كه قصد انتقال مراد خود را دارد و در انتقال مراد خود جهات مختلفي را لحاظ مي‌كند؛ ازجمله معنا را لحاظ مي‌كند، ابزار انتقال مناسب را انتخاب مي‌كند و در ميان الفاظ مختلفه مناسب‌ترين لفظ را هم انتخاب مي‌كند، از طرفي مخاطب خود را نيز لحاظ مي‌كند كه مثلاً سواد او در چه حد است و اگر از فلان كلمه استفاده كنم آيا او مي‌فهمد يا خير؟ همچنين در نظر مي‌گيرد كه مخاطب من در عرف فعلي و در بستر فرهنگي كنوني از اين لفظ، به‌رغم اينكه چندين معنا دارد كدام معنا را خواهد فهميد؟ و با در نظر گرفتن اين مسئله لفظ را استعمال مي‌كند و معتقد است كه معناي مشهور اين لفظ سريعاً به ذهن مخاطب او خطور خواهد كرد و ارتباط برقرار مي‌شود و غرض كه انتقال مفهوم و مراد بود صورت مي‌پذيرد.
به اين ترتيب فرمايش آقاي بروجردي زير سؤال مي‌رود كه به هر حيثي از حيثيات و به هر دليلي از دلايل حقيقي‌بودن معاني را اثبات كنيم، به صرف اينكه حقيقي است اصالة الحقيقة مي‌گويد حمل بر آنها بكنيد.
همچنين اطلاق نظر ديگر كه نظر مشهور است و مي‌گويد چون نمي‌دانيم لفظ را بايد به كداميك از معاني حمل كنيم و اگر بخواهيم حمل بر معاني متعدده كنيم دقيقاً به اين معناست كه استعمال لفظ در اكثر از معنا را مطرح مي‌كنيم و اين حالت ثانوي است؛ پس به اين معنا هم مطلقاً نمي‌توان به‌كار برد و براي يك معنا هم كه قرينه نداريم و در اين صورت حالت اجمال پيش مي‌آيد، به نظر ما محل خدشه است. البته همه‌ي مطالبي كه اعاظم قبول دارند ما هم قبول داريم، ولي اين هم يك مطلب واقعي است كه زبان يك پديده‌ي اجتماعي است و در جامعه مي‌بينيم كه بعضي از كلمات به‌رغم اينكه چندين معنا دارند بلاقرينه استعمال مي‌شوند و نوعاً به معناي مشهور حمل مي‌شوند و مفاهمه هم صورت مي‌پذيرد.

جمع‌بندي بحث به اين صورت مي‌شود كه در وضعيت‌هايي احياناً ابهام و اجمال لازم مي‌آيد. شما اگر لفظي را اطلاق كرديد كه معاني متعدده دارد و قرينه هم نصب نكرديد، و هيچ‌يك از معاني هم مشهور و مخطور نيست، در اينجا مشخص است كه اجمال است و ما به اين مقدار اجمال را قبول داريم؛ اما در جايي كه معناي مشهور و مخطوري دارد و متعارف است كه لفظ را غالباً در آن معنا به‌كار مي‌برند اجمال لازم نمي‌آيد و ما در اينجا نظر مطلق به اجمال كه نظر مشهور است را زير سؤال مي‌بريم؛ اما از آن طرف هم اگر بگوييم لفظ در تمام معاني حقيقيه‌ي خود به اقتضاي اينكه همگي حقيقي هستند و اصالة الحقيقة به كمك آنها مي‌آيد در همه‌ي اينها به‌كار رفته است نيز به‌نظر ما قابل دفاع نيست. اينكه لفظ به معناي مختلفه‌اش استعمال مي‌شود و از اين طرف نيز جواز استعمال لفظ در اكثر از معنا را قبول كرديم كفايت نمي‌كند كه ما هر بار كه با لفظ مواجه مي‌شويم بر همه‌ي معاني حمل كنيم؛ به جهت اينكه حمل بر معاني مختلفه و استعمال لفظ در اكثر از معنا حالت ثانوي دارد؛ مثل جوازي كه ما به كمك آن لفظ را بر معناي مجازي استعمال مي‌كنيم؛ اما جواز بر اين مسئله كفايت نمي‌كند كه هر بار لفظ استعمال شود بگوييم در معناي مجازي استعمال شده است و در آنجا قرينه لازم داريم. در اينجا نيز با اينكه جايز است لفظ در اكثر از معنا استعمال شود؛‌ اما لزوماً هر جا كه برخورديم نمي‌توانيم بگوييم در اكثر از معنا استعمال شده است و بايد موجِه و قرينه داشته باشيم و قرينه نداريم.
فرض ديگري در اين بحث هست به اين صورت كه ما لفظ را اطلاق مي‌كنيم و فرض مي‌كنيم كه معاني متعدده هم اراده شده است، ولي اينكه اين معاني متعدده به نحو مجموعي اراده شده است و يا به نحو جمعي اراده شده است و بعد اگر بخواهيم به سراغ اصالة الحقيقة برويم اصالة الحقيقة به‌صورت تعبدي پذيرفتيم و يا عقلائي و عرفي است، هريك از اينها ثمره‌اي خواهد داشت كه اگر بخواهيم به اين فرض هم وارد شويم زمان مي‌برد. همچنين بعضي از اعاظم و ازجمله مرحوم آقاي خويي نظرات خاصي دارند كه به نظر مي‌رسد بايد در جلسات آتي مطرح شود. والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo