< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الجهة الرابعة: في استعمال المشترکِ اللفظي في الکتاب والسنّة، وعدمِه
بحث ما راجع به اشتراك لفظي است. تا اينجا سه جهت را بررسي كرديم؛ تعريف اشتراك لفظي و نظرات مطرح‌شده راجع به وجوب، استحاله و يا امكان آن و نيز راجع به مناشي اشتراك به اين معنا كه چه چيزهايي موجب تكون اشتراك لفظي مي‌شود. چهارمين جهت كه امروز بحث مي‌كنيم اين مسئله است كه آيا مشترك لفظي در قرآن و سنت و حديث به‌كار رفته است يا خير؟
اين مسئله كم‌وبيش مورد اختلاف قرار گرفته است؛ بعضي گفته‌اند كه اشتراك لفظي در قرآن به‌كار نرفته است، به اين جهت كه اگر لفظ مشتركي به‌كار برود، يا بايد قرينه‌اي ضميمه‌ي آن بشود و يا بدون قرينه به‌كار برود؛ اگر بدون قرينه به‌كار برود موجب ابهام و اجمال مي‌شود و اگر به ضميمه قرينه استعمال بشود نيز مطلب طولاني مي‌شود، درحالي‌كه كلام باري‌تعالي موجز است و در هر دو صورت لايق كلام الهي نيست. از آنجا كه قرآن بيان است و تبيان و مبين و ذكر و هدايت و نور، نمي‌شود به ابهام سخن گفته باشد؛ همچنين اگر با قرينه رفع ابهام بشود نيز كلام طولاني مي‌شود، درحالي‌كه كلام الهي موجز است و وجوه اعجاز كلام الهي ايجاز آن است؛ پس دليلي ندارد كه از كلمات مشترك استفاده شود تا به‌ناچار قرينه ضميمه شود و لاجرم و لامحاله، كلام مفصل شود و از ايجاز خارج شود. بنابراين هيچ‌يك از اجمال و ضميمه‌ي قرينه شايسته كلام الهي نيست. به اين صورت در قرآن كريم و همچنين كلام معصوم كه شبيه به كلام الهي است نبايد مشترك به‌كار رفته باشد.
در پاسخ به اين نظر جواب‌هايي داده شده است. مرحوم آخوند همچون اصل دفاع از اشتراك در اينجا نيز دفاع كرده و پاسخ داده‌اند. فرموده است: ابهام و اجمال را مي‌توان با قرينه مرتفع كرد؛ اما اينكه گفته شود كه با انضمام قرينه كلام طولاني مي‌شود و بنا بر ايجاز است، درصورتي‌كه انضمام قرينه مشتمل بر غرضي باشد زائد بر اصل كلام، از آنجا كه داراي غايت است و غرض بر آن مترتب است جبران مي‌شود و منعي براي آن وجود ندارد. يعني فعل لَغوي نخواهد بود. اگر بنا باشد كه در به‌كاربردن لفظ مشترك غرضي مترتب باشد و يا حتي به ضميمه‌ي قرينه نيز غرضي مترتب باشد، ديگر كار لَغوي نيست. پيشتر نيز گفتيم كه بر اشتراك غرض مترتب است؛ نفس اينكه كلام مجمل و دوپهلو باشد، گاه كلام را نقض مي‌كند، گاه سبب آن مي‌شود كه همه‌ي معارف در اختيار همه قرار نگيرد زيرا بعضي‌ها نامحروم‌اند و شايسته دريافت همه‌ي اين معارف نيستند؛ اينكه موجب مي‌شود مفسرين و ارباب علم تعمق و توغل كنند، اغراض خوب و حكيمانه‌اي است و اگر چنين اغراضي بر استفاده بر اشتراك مترتب باشد چه مانعي دارد كه از اشتراك استفاده شود و احياناً قرينه هم ضميمه شود. اگر اين‌گونه نبود پس به چه دليل قرآن كريم فرموده است: «آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»؛[1] كلام قرآن كريم بر دو دسته تقسيم مي‌شود، برخي محكمات هستند و برخي متشابهات. متشبهات از كاربرد واژگان مشترك پديد مي‌آيد، به اين معنا كه چون الفاظ بين معاني مختلفه مشترك هستند موجب تشابه در كلام مي‌شود.
راجع به ذيل بيان مرحوم آخوند مي‌توان چند نكته را طرح كرد. اينكه ايشان به آيه تمسك فرموده‌اند، ما سؤال مي‌كنيم كه چه كسي گفته است كه لزوماً بر اثر استعمال الفاظ مشتركه اتفاق مي‌افتد؟ متشابه‌بودن ممكن است به جهات ديگري باشد. اصولاً ممكن است در به‌كاربردن لفظ متشابه فوايد درخوري مترتب نباشد؛ بسا اينكه آياتي از آيات الهي متشابه مي‌شود به حيث ديگري باشد؛ اولاً اينكه آيه‌ي متشابه چيست و به چگونه آيه‌اي متشابه گفته مي‌شود معركه‌آراست. مرحوم علامه طباطبايي 26 وجه را درخصوص متشابهات مطرح مي‌كنند. بين فريقين راجع به معناي متشابه نظرات و آراي مختلفي وجود دارد و اينكه مرحوم آخوند بفرمايند كه متشابه تنها به اين حيث است كه الفاظ مشتركه به‌كار رفته باشد و خود قرآن چنين گفته است به نظر ما به اين آيه براي اثبات چنين نظري نمي‌توان تمسك كرد. بسا متشابه‌بودن به جهت اين است كه بعضي كلمات معاني غامضي دارند، و يا بعضي از واژگان مغلق هستند. در قرآن كريم به‌خصوص در سور مكيه كلمات مغلق و نامأنوس كم نداريم؛ نيز گاه ممكن است به دليل فاصله‌ي تاريخي از مبدأ صدور واژگان، اين واژگان براي نسل‌هاي بعد نامفهوم شده باشند؛ يعني ممكن است آيه‌اي در عصر رسول خدا صلي‌الله عليه و آله متشابه نبوده باشد ولي بعد متشابه بشود. همچنين متشابه‌بودن ممكن است به اين جهت باشد كه آيات مشتمل بر معارف بلند و عميقي است و از اين جهت فهم اين معارف دشوار است، و نيز به جهت عمق كلام و يا به جهت اشتمال بر ظرائف و طرائف كه موجب لغزش مي‌شود و مختصر بي‌دقتي سبب دورشدن انسان از مدعاي حقيقي مي‌شود و به معناي ديگري منتقل شود، سبب تشابه شده باشد. بنابراين نمي‌توان به‌راحتي اثبات كرد كه آيه‌ي مورد نظر مرحوم آخوند به كاربرد كلمات مشتركه اشاره مي‌كند و بسا تشابه به جهات ديگري است.
به نظر ما ظاهر آيه نشان مي‌دهد كه بحثِ واژگان و مفردات نيست، بلكه خود آيه متشابه است و نه واژگان آن. كلمات متشابه نيستند، آيات متشابه‌اند، يعني مجموعه‌ي نكاتي را كه آيه با خود حمل مي‌كند به جهت غامض‌بودن، عميق‌بودن و يا حيث ديگري متشابه است و به‌سادگي نمي‌توان با آن مواجه شد و هر كسي نمي‌تواند با حاقّ معناي حقيقي آيه مواجه شود.
نكته‌ي ديگري كه در ذيل استدلال مرحوم آخوند مي‌توان مطرح كرد اين مسئله است كه شما مي‌فرماييد آيات متشابه هستند و متشابه هم به اين جهت است كه واژگان مشترك لفظي در آنها به كار رفته است، در قرآن كريم نمي‌توان گفت كه متشابه مطلق داريم، زيرا چنين چيزي نقض اوصاف فراوان و بلكه اصلي قرآن كريم خواهد بود. اين كتاب قرآن است، اين كتاب ذكر است، اين كتاب نور است و... اگر اوصاف قرآن را ملاحظه كنيد مشخص مي‌شود كه همگي حكايت از وضوح مي‌كند. نمي‌توان پذيرفت كه آيه‌اي در قرآن كريم وجود داشته باشد كه كاربرد پيام‌رساني نداشته باشد و هدايت‌مآل نباشد. لاجرم همه‌ي آيات مندرجه در قرآن كريم نمي‌توانند متشابه باشند و خود آيه نيز مي‌گويد كه اين‌گونه نيست كه بگوييم مطلقاً و براي همه متشابه است، اولاً پاره‌اي از آنها محكمات و پاره‌اي ديگر متشابهات است كه با محكمات مي‌توان متشابهات را فهم كرد و متشابهات را بايد به محكمات ارجاع بدهيم؛ ثانياً خود قرآن تأكيد مي‌فرمايد: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»؛[2] يعني هستند كساني كه همه‌ي متشابهات را مي‌فهمند. متشابه به‌معناي اين نيست كه در قرآن كريم كلماتي وجود داشته باشد بدون بار معنايي و هدايتي؛ همه‌ي آيات مشتمل بر پيام هستند و پيام‌رساني مي‌كنند؛ منتها بايد با منطق مشخصي آن‌را فهم كرد و تنها اهل آن مي‌تواند آن‌را فهم كند. در آيه نيز اشاره به اين است كه به دليل وجود محكمات هم متشابهات مي‌تواند فهم شود و هم عده‌اي هستند كه متشابه هيچ‌گاه براي آنها متشابه نيست و براي آنها متشابه معني ندارد، يعني راسخون في العلم كه حداقل معصومين عليهم‌السلام هستند و بسا معناي آن‌را بتوان توسعه داد و ديگراني نيز باشند كه ملحق به راسخون و در حكم ايشان باشند. شاهد ديگري كه مشخص مي‌كند اين آيه نمي‌خواهد از مشتركات سخن بگويد اين نكته است كه مشتركات را راسخون في العلم به‌معناي معصوم نمي‌فهمند؛ يعني براي فهم مشترك بايد معصوم بود؟ ممكن است يك كافر لغت‌دان و اديب نيز آن مطلب را فهم كند و يا يك عالمِ عادل متقي كه ادبيات او ضعيف هم باشد ممكن است مشتركات را فهم كند. اينكه مي‌فرمايد: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» نشان مي‌دهد كه در اينجا مسئله‌ي مشتركات و الفاظ مشتركه محل بحث نيست و اين تشابه از جنس ديگري است و مراد از اينكه قرآن كريم مشتمل بر متشابهات است مطلب ديگري است. قرآن ذوبطون است و مفاهيم و معارف آن تودرتو و لايه‌لايه است و گاه ممكن است كسي نتواند به عمق برسد و يا ممكن است بين مراتب معنايي خلط شود.
البته مي‌توان از كلام مرحوم آخوند به اين صورت دفاع كرد كه ايشان نمي‌خواهند بگويند كه آيه مي‌گويد مشتركات در قرآن به‌كار رفته است، بلكه مي‌خواهد بگويد ايرادي كه شما مي‌گيريد كه اگر مشتركات لفظي در قرآن به‌كار برود موجب اجمال و ايهام مي‌شود، خود قرآن مي‌گويد كه يك‌سري اجمال و ايهام‌هايي در قرآن هست، ولو نه از باب استعمال الفاظ مشتركه؛ يعني نمي‌خواهد بگويد الفاظ مشتركه به‌كار رفته است، بلكه به اين مسئله اشاره مي‌كند كه ايرادي ندارد در قرآن هم اجمال و تشابه باشد ولو به حيثيات ديگر. اگر چنين تفسيري داشته باشيم ديگر بعض از ملاحظات بر كلام ايشان وارد نخواهد شد، اما نوعاً شارحين و تعليق‌نگاران اين كلام مرحوم آخوند را مورد نقد قرار داده‌اند. ايشان پس از اينكه از اصل اشتراك دفاع مي‌كنند، مي‌فرمايند: «كما أن استعمال المشترك في القرآن ليس بمحال كما توهّم، لأجل لزوم التطويل بلا طائل، مع الاتكال على القرائن والإِجمال في المقال، لو لا الاتكال عليها. وكلاهما غير لائق بكلامه تعالى جل شإنّه، كما لا يخفى، وذلك لعدم لزوم التطويل، فيما كان الاتكال على حال أو مقال أتي به لغرض آخر، ومنع كون الإِجمال غير لائق بكلامه تعالى، مع كونه مما يتعلق به الغرض، وإلاّ لما وقع المشتبه في كلامه، وقد أخبر في كتابه الكريم، بوقوعه فيه قال الله تعالى (مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ). وربما توهّم وجوب وقوع الاشتراك في اللغات، لأجل عدم تناهي المعاني، وتناهي الألفاظ المركبات، فلا بدّ من الاشتراك فيها. وهو فاسد لوضوح امتناع الاشتراك في هذه المعاني، لاستدعائه الأوضاع الغير المتناهية، ولو سلّم لم يكد يجدي إلّا في مقدار متناه، مضافاً إلى تناهي المعاني الكلية، وجزئياتها وأنّ كانت غير متناهية، إلّا أن وضع الألفاظ بإزاء كلياتها، يغنىً عن وضع لفظ بإزائها، كما لا يخفى، مع أن المجاز باب واسع، فافهم»[3]
ايشان با اشاره به كلام صاحب فصول مي‌فرمايند استعمال مشترك در قرآن نيز اتفاق افتاده است و محال نيست، ولي بعضي توهم كرده‌اند كه محال است. صاحب فصول فرموده‌اند هنگامي كه مي‌توان از واژه‌هاي شفاف استفاده كرد دليلي بر استفاده از واژگان مشترك نيست، و يا بگوييم كه مشترك به‌كار ببريم ولي قرينه ضميمه‌ي آن مي‌كنيم كه در اين صورت نيز مطلب طولاني مي‌شود و اگر قرينه به كار نبريم نيز موجب اجمال مي‌شود و هر دو اينها اشكال دارد و در شأن كلام الهي نيست. مرحوم آخوند در اينجا پاسخ صاحب فصول را به اين صورت داده‌اند كه اولاً اگر بنا بر اين باشد كه با افزودن قرينه و يا حتي مجمل سخن‌گفتن، غرضي تأمين شود ديگر بي‌فايده نيست و تطويل لازم نمي‌آيد. همچنين درصورتي كه غرضي بر اجمال تعلق پيدا كند ما قبول نداريم كه اجمال لايق و شايسته كلام الهي نيست؛ والا در كلام الهي مشتبه واقع نمي‌شد و در كتاب الهي نيز به وقوع چنين چيزي اخبار شده است.
در هر صورت در اينكه در قرآن مشترك به‌كار رفته است نبايد ترديد كرد. كلام الهي نظير كلام عقلا است و به همان لسان عرف عقلائيه بحث كرده است. در سال گذشته نيز توضيح داديم كه كلام الهي همان كلام عرفي عقلائي است و همان لسان محاوري است؛ بالنتيجه نوع صنايع و جهاتي كه عقلا و اهل عرف در كلام محاوري رعايت و اعمال مي‌كنند، در كلام الهي نيز اعمال شده است. درنتيجه بايد گفت كه در قرآن واژگان مشترك داريم و فراوان هم داريم. براي مثال نظير كلمه‌ي «نجم» كه بين كوكب و نبات مشترك است و در قرآن كريم هردو آنها به كار رفته است؛ «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‌»[4] همچنين «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ»[5] كه در آيه‌ي دوم «نجم» به‌معناي گياه است و قرينه‌ي آن نيز اين نكته است كه در كنار كلمه‌ي «شجر» قرار گرفته است. همچنين كلمه‌ي «نون» هم به‌معناي «حوت» است و هم «دوات». در قرآن مي‌خوانيم: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»[6] كه به معناي حوت است و در آيه‌ي «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»[7] به‌معناي دوات به‌كار رفته است. كه البته در آيه‌ي اخير چون «ن» يك حرف است ممكن است جزء حروف مقطعه باشد.
حتي فراتر از اين در قرآن كريم الفاظ مشترك نيز به‌كار رفته و از آنها اكثر از معنا اراده شده است. از جمله مي‌فرمايد: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النَّاسِ»؛[8] آيا سجده براي همگي اينها به يك معناست؟ يعني ناس همان‌گونه سجده مي‌كند كه شجر؟ و هر دو همان‌گونه سجده مي‌كنند كه دوابّ؟ و اين سه همان‌گونه سجده مي‌كنند كه شمس و قمر؟ قاعدتاً سجده راجع به هر كدام به يك معناست؛ اما در اينجا براي همه‌ي اينها يك‌جا به‌كار رفته است.
در هر صورت اگر به قرآن مراجعه كنيم، الفاظ مشتركه فراوان است، منتها در اينجا يك‌سري آراء و نظرات است كه قصد نداريم وارد شويم؛ زيرا معمولاً اين بحث را به اختصار در احوال الفاظ طرح كرده‌اند براي همين ما به تفصيل وارد نمي‌شويم؛ والا بحث اشتراك و ترادف جاي بررسي فراوان دارد و در ادبيات سنتي و نيز دانش‌هاي مرتبط جديد در اين موضوعات بحث شده است كه آراي مختلفي وجود دارد. از يك‌طرف بعضي مي‌گويند ما اصولاً لفظ مشترك نداريم و لفظ مترادف نيز هرگز نداريم. از طرف ديگر بعضي مي‌گويند كه تمام الفاظ مشترك هستند و مجاز معني ندارد؛ يعني لفظي كه به دو معنا به كار نرفته باشد نداريم و اينكه به دو معنا به‌كار رفته است نيز لزوماً به دو معنا به‌كار رفته است، نه معناي حقيقي و مجازي. همچنين بعضي مي‌گويند اصلاً مترادف وجود ندارد و در ميان تمام واژگاني كه به‌كار مي‌روند ولو ظاهراً مترادف باشند، تفاوت ملحظ وجود دارد. براي «ابل» در عربي دو هزار كلمه داريم ولي هيچ‌كدام تكرار ديگري نيست و هركدام به لحاظي گفته مي‌شود، حال به لحاظ جنسي باشد يا سني يا نژادي و.... «سيف» نيز به همين‌گونه است، و الفاظ فراواني بر آن اطلاق مي‌شود، ولي هيچ‌يك تكرار ديگري نيست و در ميان آنها تفاوت ملحظ وجود دارد.
جمع‌بندي بحث به اين صورت مي‌شود كه در قرآن كريم لفظ مشترك به‌كار رفته است و به همين جهت است كه از ميان مجموعه‌ي علومي كه به آنها علوم قرآن اطلاق مي‌شود، يكي از علوم «علم وجوه و نظائر» و يا «نظائر و وجوه» است و كتاب‌هايي هم با همين اسامي نوشته است كه در آنجا بررسي مي‌كنند كه واژگان نظير كدام هستند و واژگاني كه به يك معنا به‌كار مي‌روند كدامند و نيز واژگاني كه در جاهاي مختلف به معاني متفاوت به‌كار رفته است. براي بعضي از واژگان نيز حتي بيش از ده معنا نقل مي‌كنند كه البته بايد مورد به مورد بررسي شوند، زيرا برخي از معاني كه نقل مي‌كنند درواقع معنا نيست، بلكه مصداق است و بعضي نيز به معناي مجازي به‌كار رفته است.
كلمات قرآني بسياربسيار دقيق است و ظرائفي بسياري در آن نهفته است، ولي متأسفانه دقت‌هاي لازم را در اين خصوص نداريم. بعضي از منابع به‌عنوان فروق نوشته شده است، در روزگار ما نيز مرحوم آقاي مصطفوي «التحقيق في كلمات القرآن» را نوشت، كه نشان مي‌دهد در كاربرد واژگان در قرآن كريم چقدر دقت وجود دارد. در بنياد پژوهش‌هاي آستان قدس نيز تحقيقي را انجام مي‌دادند، اين تحقيق مربوط به دقت‌هايي است كه در ترجمه‌هاي پارسي كهن در معادل‌گزيني براي كلمات صورت گرفته است را استخراج كرده بودند كه براي مثال ما تصور نكنيم «عين» و «بصر» به يك معناست و هريك از اينها در جايگاه خود به‌كار مي‌رود و يكي حالت حسي دارد و ديگري حالت معنوي. درنتيجه حتي در آنجايي كه به نظر مي‌رسد مشترك به‌كار رفته است بسا محل تأمل باشد، ولي في‌الجمله مي‌توان پذيرفت كه در قرآن كريم مشترك به‌كار رفته و احياناً در اكثر از معنا نيز استعمال شده است. والسلام.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo