< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الفصل السّادس: في الاشتراك اللفظى
يكي از مباحثي كه در بخش الفاظ اصول مطرح مي‌شود، بحث اشتراك لفظي است. آيا يك لفظ ممكن است به چند معنا به نحو وضعي دلالت كند يا خير؟ يعني لفظي براي معاني متعدده وضع شود و داراي موضوعٌ‌له‌هاي مختلف و كثيره باشد؟
قبل از اينكه وارد اصل بحث بشويم طبق رويه‌ي بحث به بعضي از نكات مقدماتي مي‌پردازيم. ازجمله دو نكته‌ي مهم است كه عبارتند از:
1. هويت معرفتي مسئله چيست؟
2. هندسه و ساختار صوري بحث و مطالبي كه ذيل اين عنوان بايد بحث شوند كدام هستند؟

هويت معرفتي مسئله چيست؟
هويت معرفتي مسئله به اين معناست كه بايد پرسيد كه پرسيد اين مسئله از مبادي علم است يا از مسائل آن؟ اگر از مبادي است چه نوع از مبادي است؟ و اگر از مسائل است از كدام نوع از مسائل است؟
در ابتداي دور دوم اصول، مبادي را تقسيم كرديم به انواع مختلف و في‌الجمله ساختاري را براي مبحث مبادي پيشنهاد كرديم. چنان‌كه درخصوص مسائل اصول نيز همين كار را كرديم و انواع مسائل اصوليه را مطرح كرديم و اقسام آن را عرض كرديم. بالنتيجه به هر مبحثي كه مي‌رسيم بايد مشخص كنيم كه اين مبحث در زمره‌ي مبادي علم اصول است يا در زمره‌ي مسائل آن؟ اگر در زمره‌ي مبادي است، از كدام نوع از مبادي است؟ و اگر در زمره‌ي مسائل است از كدام نوع؟
هنگامي كه مشخص شد هويت معرفتي يك مبحث چيست؛ يعني آيا مبدأ است يا مسئله؟ و همچنين كدام قسم از اين دو است؟ آن‌گاه بايد بگوييم كه اين مسئله و مبحث اگر از مسائل است در كجاي علم اصول و اگر از مبادي است در كجاي فلسفه‌ي اصول، قرار مي‌گيرد؟ به مجموعه‌ي‌ اين بحث هويت معرفتي مسئله مي‌گوييم.
بحث از اشتراك يك بحث زيرساختي زباني و لغوي است و ازجمله بنيان‌هاي زبان‌شناختيِ مبحث الفاظ قلمداد مي‌شود. به اين ترتيب بايد آن را در زمره‌ي مبادي قرار داد. تعاريفي كه قبلاً براي مسئله گفتيم و انواع مسائلي كه پيش‌تر مطرح كرديم و حتي تلقي معروف و في‌الجمله پذيرفته‌شده‌ي روزگار ما كه مي‌گويد مسئله‌ي اصوليه آن است كه كبراي قياس استنباطي قرار گيرد، بر اين مطلب صدق نمي‌كند و اينكه اصولاً مشترك لفظي داريم يا خير يك بحث زبان‌شناسانه است و تكليف آن بايد در زبان‌شناسي روشن شود؛ اما از آن جهت كه اصوليون مباحث مطرح‌شده در دانش‌هايي چون ادبيات، لغت و يا بلاغت كه در اين خصوص بحث كرده‌اند را كافي نمي‌دانند، و يا به اعتبار اينكه مي‌گويند بين آن علوم و علم اصول فاصله است و بسا مُحَصِل مطالب فراگرفته در آن دانش‌ها را به فراموشي سپرده باشد، از باب يادآوري در اصول نيز مطرح مي‌كنند.
همچنين وجه سومي وجود دارد كه مهمتر از دو وجه مذكور است و آن اينكه اصوليون در اين مبادي نيز نظرات خاص دارند. اصولاً مطالبي را كه اصحاب علوم صرف و نحو و معاني و بيان و بلاغت مطرح مي‌كنند با تلقي اصوليون تفاوت دارد. به تعبير دقيق‌تر تلقي اصوليون در نوع اين مطالب با تلقي ارباب آن علوم متفاوت است. به اين جهت اين مطلب را طرح مي‌كنند و تلقي خودشان را عنوان مي‌كنند.
در جاي خود توضيح داديم كه مبادي را به دو دسته‌ي ممتزجه و غيرممتزجه بايد تقسيم كرد. مبادي ممتزجه آن دسته از مبادي هستند كه يا به لحاظ معرفت‌شناسي و يا به لحاظ روش‌شناختي و يا به حيث ديگري مانند همين حيث كه مي‌گوييم تلقي اصحاب اين علم با تلقي اصحاب علومي كه ذاتاً عهده‌دار بحث از مبادي هستند تفاوت مي‌كند، به ناچار بايد خودشان رأي خود را بگويند تا براساس رأيي كه در مبدأ و مباني اتخاذ مي‌كنند، مسائل را طرح كنند. توجيه سوم موجب مي‌شود كه اين مطالب (با اينكه از مبادي هستند) در علمي كه بايد به مسائل بپردازد بحث شود.
به هر صورت به نظر مي‌رسد كه جايگاه بحث از اشتراك، همان دانش‌هاي ادبي است و اگر هم بخواهيم به اصول پيوند بزنيم، فلسفه‌ي اصول است و يك نوع بحث زبان‌شناسانه است؛ اما در اينجا مورد بحث قرار مي‌گيرد. پس مشخص شد كه اين مبحث در زمره‌ي مبادي زبان‌شناختي دانش اصول است.
درخصوص مبادي عرض كرديم كه حدود بيست و چهار فصل مهم و مبحث اساسي دارد كه يك فصل از آن مبادي زبان‌شناختي و مبحث اشتراك لفظي در زمره‌ي مبادي زبان‌شناختي قرار مي‌گيرد و از نوع مسئله‌ي اصوليه نيست.

هندسه و ساختار صوري بحث و مطالبي كه ذيل اين عنوان بايد بحث شوند كدام هستند؟
نكته‌ي دومي كه بايد پيشاپيش حل شود و قبل از ورود در محور اصلي بحث مشخص شود هندسه‌ي صوري بحث و ساختار صوري آن و نيز فصول و فروعي است كه بايد در ذيل اين بحث مطرح شود؛ يعني چه مطالب و مسائلي در ذيل اين مبحث قابل طرح هستند؟
به نظر ما، اصحاب اصول مبحث اشتراك لفظي را نوعاً به اجمال برگزار كرده‌اند و بعضي از جهات و نكاتي كه جا دارد در اين مبحث مطرح شود را مورد توجه قرار نداده‌اند.
نكته‌ي ديگر اينكه اصحاب اصول به چند مطلبي را كه دقيقاً مربوط به مبحث اشتراك لفظي مي‌شود به صورت مستقل آورده‌اند. براي مثال اصل اشتراك در ذيل يك عنوان بحث كرده‌اند، سپس اراده‌ي اكثر از معنا را به‌عنوان مبحثي مستقل آورده‌اند؛ درحالي‌كه به نظر مي‌رسد استعمال لفظ در اكثر از معنا بايد در ذيل مبحث اشتراك مطرح شود؛ البته اشاره خواهيم كرد كه بحث استعمال لفظ واحد به اراده‌ي واحده در اكثر از معناي واحد، فرض ديگري هم دارد و ممكن است در اين خصوص اين پرسش مطرح شود كه آيا لفظ را هم‌زمان، هم در معناي حقيقي و هم در معناي مجازي آن مي‌توان به كار برد كه البته چنين سؤالي ديگر مربوط به مبحث اشتراك نيست.
همچنين فرع ديگري كه شايد كمتر به آن توجه شده است اين است كه آيا يك لفظ را كه در زبان‌هاي مختلف، معاني مختلفه دارد مي‌توان هم‌زمان به كار برد و هر كسي كه در زبان خودش آنچه را كه براي او اراده كرده‌ايم فهم كند؟ براي مثال همزمان با يك فارس‌زبان و عرب‌زبان صحبت مي‌كنيم و مي‌خواهيم به عرب‌زبان «ماه» و به فارس‌زبان «مدينه» را تفهيم كنيم، آيا در اينجا مي‌توانيم همزمان از كلمه‌ي «شهر» استفاده كنيم يا خير؟ گو اينكه فرض‌هاي ديگري نيز مي‌توان براي استعمال لفظ به اراده‌ي واحده در يك استعمال از لفظ واحد و در معاني متعدده را طرح كرد، اما اين مسئله عمدتاً در ذيل معناي مشترك قابل طرح است. لهذا اين بحث از مباحث مشترك لفظي است ولي معمولاً در اصول تحت عنوان ديگري مطرح مي‌شود. اين مسئله سبب مي‌شود كه مباحث از يكديگر گسست پيدا كنند و براي انسجام مباحث هرچه ما بتوانيم با گونه‌شناسي و دسته‌بندي، ساختار منسجم‌تري را به دانش اصول بدهيم بهتر است.
براساس اين دو نكته كه بعضي از نكات اصلاً مورد بحث قرار نمي‌گيرد و نيز برخي از مطالب با دو عنوان جدا در اصول (هرچند به دنبال هم) مطرح مي‌شود، ما تصور مي‌كنيم كه دست‌كم پنج مسئله را بايد در ذيل اين عنوان بحث كنيم:

1. في تعريف المشترک اللفظي، وبيان ما هو الفرق بينه وبين «المشتركَ المعنوی»، وايضاً بيان ما هو الفرق بينهما وبين المجاز، وذکر ماهو مقابل المشترک اللفظي، وهو المترادف.
درخصوص تعريف مشترك لفظي كمتر اقدام مي‌شود. شايد احاله مي‌شود به وضوع مسئله و اينكه اين مطلب در ادبيات مطرح شده است. همچنين فرق بين مشترك لفظي و مشترك معنوي؛ فرق بين مشترك لفظي و مجاز و مقابل مشترك لفظي كه «مترادف» است. يك‌مقدار از اين مباحث در احوال الفاظ بحث مي‌شود كه جاي بحث از اين جهات هست و ما نيز در آن مبحث اين مسائل را في‌الجمله بحث كرده بوديم، ولي نمي‌توان از اين نكته در ذيل تعريف مشترك لفظي كه مشترك لفظي با بعضي عناصر مرتبط چه نسبتي دارد، غافل شد.
تعريف مشترك لفظي: تعريفي كه از مشترك لفظي ارائه مي‌كنيم، چندان دور از تعاريف مطرح‌شده نيست، ولي به تصور ما با مختصر دقتي افزون‌تر از آنچه در تعابير و تعاريف رايج است ارائه شده. تعريف ما اين‌چنين است: «المشترك اللفظي هو "ما وُضع لمعان حقيقيّة مختلفة فى لغة واحدة باوضاع متعدّدة"، كالقرء والعين».
مثال معروفي كه در اينجا مطرح مي‌شود نيز مثال قرء و عين است. قرء دو معناي متضاد دارد، و عين كه معاني كثيري دارد و جزء‌ كلماتي است كه در زبان عربي بيشترين معاني را دارد.
در اين تعريف كه ما از مشترك لفظي ارائه داديم، بعضي نكات نهفته است، ازجمله:
1. "ما وُضع لمعان حقيقيّة مختلفة" كه در اينجا مجاز از تعريف خارج مي‌شود. مجاز هم يك نوع تعدد معناست كه اولاً در مجاز معاني همگي حقيقي نيستند و ثانياً به وضع نيستند، يعني وضع به معناي متعارف آن منشأ معناي مجازي نيست. واضع، لفظ را در معناي مجازي وضع نمي‌كند، زيرا اگر وضع صورت گيرد معنا ديگر مجازي نيست بلكه حقيقي است. بنابراين با اين تعبير مجاز از تعريف مشترك لفظي خارج مي‌شود.
2. با قيد "باوضاع متعدّدة" مشترك معنوي خارج مي‌شود. يك لفظ مي‌تواند معنايي داشته باشد، اما همان معنا افراد كثيري داشته باشد كه مشترك معنوي خواهد بود. مشترك معنوي به اين صورت كه يك لفظ يكباره براي يك معنا وضع شده ولي مصاديق و افراد آن معنا متعدد هستند، اما در مشترك لفظي براي هر معنا، لفظ مستقل لازم است و انگار نه انگار كه اين لفظ يك بار براي معناي ديگري وضع شده بوده، و هربار كه وضع مي‌شود گويي اولين و تنها وضعي است كه اتفاق افتاده است؛ لهذا در اينجا به عدد معاني اوضاع متعدده داريم.
3. "فى لغة واحدة" مشترك لفظي در لغت و زبان واحد اتفاق مي‌افتد. يك لفظ در يك لغت به معاني و اوضاع متعدده، معني‌دار مي‌شود؛ اما اگر لفظي در زبان‌هاي مختلف، معاني مختلف داشته باشد، طبق متعارف مشترك لفظي تعبير نمي‌شود.
به اين ترتيب در تعريفي كه از مشترك لفظي ارائه داده‌ايم بعضي دقت‌ها را گنجانده‌ايم كه در تعاريف شايع مورد توجه نبوده است.
مشترك معنوي: معناي مشترك معنوي نيز در مقابل مشترك معنوي به اين صورت است: «المشتركَ المعنوی، هو ما وُضع لمعنی واحد يشتمل علی افراد کثيرة، بوضع واحد کاسماء الاجناس».
تعريف مجاز، بنا به مشهور به اين شرح است: «ما أريد باللفظ غيرُ ما وضع له، لمناسبة توجَد بينه والموضوع له اللفظ: إما من جهة الصورة، او من حيث المعنى اللازم المشهور، او من منظار القرب والمجاورة، او غيرها». در مجاز يك مبناي مشهور وجود دارد، به اين صورت كه ما يك معناي حقيقي داريم، سپس به جهت مناسبتي كه بين بعضي از معاني، در محاورات با معناي حقيقي يك لفظ وجود دارد، ممكن است آن لفظ را به آن معاني هم به كار ببريم؛ منتها ما در آنجا مناسبت داريم، به اين معنا كه همين‌طور نمي‌توان هر لفظي را در هر معنايي به‌كار برد و لزوماً بايد بين معناي حقيقي و مجازي مناسبتي وجود داشته باشد؛ ثانياً يك لفظ را بدون قرينه نمي‌توان در معناي مجازي استعمال كرد. به تعبيري مي‌توان گفت كه معناي مجازي در هر حال معناي لفظ نيست، و به عاريت و توجيهات زائده معنايي را در ذيل يك لفظ قرار مي‌دهيم.
درخصوص تعريف مجاز نظر ديگري در مقابل اين نظر مشهور وجود دارد كه نظر سكاكي است. او مي‌گويد معناي مجازي هم معناي لفظ است و ما اصلاً در معنا تصرف نمي‌كنيم، بلكه گويي تصرف در مصداق مي‌كنيم. ما لفظ را در همان معناي موضوعٌ‌له به كار مي‌بريم، نه اينكه از معناي موضوعٌ‌له صرف‌نظر كرده باشيم و بعد چيز ديگري را با توجيهات زائده‌اي در ذيل آن لفظ قرار داده باشيم. لفظ «اسد» در همان معناي شير به كار مي‌رود و ما در معنا تصرفي نكرديم، بلكه در مصداق «اسد» تصرف كرده‌ايم؛ يعني رجل شجاع را واقعاً حيوان مفترس فرض كرده‌ايم و او را مصداق و فردي از افراد شير قلمداد كرده‌ايم؛ درنتيجه خودبه‌خود مشمول معناي اسديت شده است؛ پس در معنا تصرفي نمي‌كنيم، بلكه گويي در فرد معنا به نحو ادعايي تصرف مي‌كنيم و آن فرد به‌صورت ادعايي و به جهت مناسبتي كه بين او و آن حيوان وجود دارد، كه همان شجاعت و نيرومندي است، همان شير درنده فرض مي‌كنيم. متأخرين از اصوليون نيز نظر سكاكي را بيشتر پذيرفته‌اند.
در اينجا ما نظر ديگري را مطرح مي‌كنيم كه فكر مي‌كنيم دقيق‌تر باشد و اصولاً اگر معناي مجازي را تحليل كنيم به همين معنا خواهيم رسيد. ما درواقع يك معناي حقيقي و موضوعٌ‌له لفظ داريم، اين معناي موضوعٌ‌له را براي لفظ، معناي اولي و اصلي و بلاواسطه قلمداد مي‌كنيم؛ ولي آن معنا را پل قرار مي‌دهيم و از آن به معناي دومي پل مي‌زنيم كه اسم آن را معناي مجازي مي‌گذاريم. آن معنا، معناي ظلي لفظ است و نه معناي اصلي آن. در اينجا نه در فرد (مصداق) تصرف مي‌كنيم و نه در معنا، نه در معنا توسعه مي‌دهيم و نه در مصاديق. درواقع معناي دومي را كه به نحو ظلي در ذيل معناي اول قرار دارد، به مثابه معناي ثانوي اتخاذ مي‌كنيم و لفظ را به آن اطلاق مي‌كنيم، منتها با وساطت معناي اصلي و اولي.
به اين ترتيب معناي دومي را براي لفظ پديد مي‌آوريم و اگر كسي ادعا كند كه اين يك نوع جعل است، حال مي‌خواهد دائم باشد يا موقت، و بسا جعل دائم مي‌شود. اولين كسي كه لفظ «مي» را در معناي معنوي و عرفاني خاص به كار برد، به جهت اين بود كه حال شهود و اشراق را مسكر و سكرآور قلمداد كرد، شايد قصد وضع دائم نداشت ولي رفته‌رفته ولو اينكه هنوز هم معلوم است كه معناي اين لفظ، معناي حقيقي آن نيست، اما يك تاريخ است كه اين لفظ در اين معناي مجازي به كار مي‌رود و ممكن است كسي از همان ابتدا چنين قصدي كرده باشد. به هر صورت فرايندي شبيه به وضع در اينجا اتفاق مي‌افتد، منتها نه آنچنان كه بگوييم لفظ از معناي قبلي خود هجرت مي‌كند و از معناي قبلي خود نقل مي‌شود؛ و نيز آنچنان نيست كه بتوان گفت معناي جديد، معناي اولي را حذف مي‌كند، و معناي ظلي از معناي اولي و اصلي عبور مي‌كند، در غير اين صورت نقل اتفاق مي‌افتد و معناي حقيقي جديدي شكل مي‌گيرد؛ بلكه وساطت معناي اولي همچنان در سر جاي خود باقي است و همچنان حاجتمند قرينه هستيم، ولي گويي مستعمِل اين لفظ را با كمك قيدي در معناي ثانوي وضع كرده است. معنا توأم با قرينه است.
درنتيجه معناي مجازي نيز معناست، ولي معناي ثانوي و ظلي. به همين جهت است كه در كتب لغت ملاحظه مي‌كنيد كه گاهي بدون اينكه بگويند كدام معنا حقيقي و كدام مجازي است، همه‌ي معانيي را كه لفظ در آنها استعمال شده در ذيل آن لفظ مي‌آورند؛ بدون اينكه اشاره‌اي به حقيقي و يا مجازي‌بودن و يا قرائني كه در معناي مجازي لحاظ شده كرده باشند.
بنابراين مجاز با مشترك لفظي تفاوت مي‌كند، از اين جهت كه نه در لفظ اشتراك هست و نه در معنا، البته براساس بعضي از نظرات ممكن است گفته شود كه توسعه در معنا قلمداد مي‌شود و نه به وضع به معناي شايع اتفاق مي‌افتد، بلكه لفظ در معنايي غيرحقيقي استعمال مي‌شود و با قرينه‌ي قاليه و يا حاليه هم به معناي غيرحقيقي دلالت مي‌كند كه اين قرينه خارج از ذات لفظ و حاقّ معناست. بنا به قول سكاكي نيز كه فرد مجازي، درواقع فرد معناي حقيقي است به صورت ادعايي و بنا به تصور ما كه مي‌توانيم وجه تسميه‌اي را كه جرجاني براي مجاز آورده است بر ادعاي خود شاهد بگيريم، كه معناي مجاز، معناست ولي با پل قرارگرفتن معناي حقيقي؛ يعني از لفظ به معناي ثانوي و ظلي منتقل نمي‌شويم، بلكه معناي اولي پل مي‌شود و به معناي دومي منتقل مي‌شويم.

2. في انّه هل الاشتراك محال أو واجب أو ممكن؟
آيا مشترك لفظي ممكن و يا جايز است؟ درخصوص امكان گاهي بعضي اين بحث را به لسان فلسفي طرح مي‌كنند و مي‌گويند بايد ببينيم كه آيا اشتراك واجب است و يا ممتنع است و يا ممكن است؟ و اين مطلب را به اين صورت تبيين مي‌كنند كه مراد ما واجب، ممتنع، ممكن و وجوب، امكان وجودشناختي و استحاله و وجوب فلسفي نيست و قصد نداريم بگوييم كه وقتي اين مقوله با وجود سنجيده شود آيا ضروري الوجود است كه بگوييم واجب است و يا ضروري العدم است كه بگوييم ممتنع و محال است و يا اينكه متساوي‌الطرفين است و نسبت آن به وجود و عدم مساوي است؟ مراد ما اين بحث فلسفي نيست، بلكه مباحث الفاظ، مباحثي عرفيه و عاديه هستند. درواقع سخن در اين است كه آيا به لحاظ عرفي اشتراك لفظي لازم و ضروري است كه اگر اشتراك لفظي نباشد، به دليل متناهي‌بودن واژگان و نامتناهي‌بودن معاني ما لفظ كم مي‌آوريم؟ و به ناچار بايد هر لفظ را در چند معنا به كار ببريم تا از عهده‌ي كثرت معاني كه در محاورات و تفهيم و تفهم مورد نياز ماست، برآييم. به اين جهت گفته‌اند پس واجب است كه اشتراك لفظي باشد و اگر نباشد ما معطل خواهيم شد. همچنين امتناع وقوعي را به شكل امتناع عادي منظور كرده‌اند. به اين شكل طرح كرده‌اند و سه وجه را هم شبيه مواد ثلاث فلسفي مطرح كرده‌اند؛ ولي آن چيزي كه مهم است «امكان اشتراك» است كه بايد مورد بحث قرار گيرد.

3. في نشآت الاشتراک
آيا استعمال لفظ در اكثرِ از معنا جايز است؟ همان‌طور كه گفتيم جواز استعمال مي‌تواند انواع مختلفي فراتر از مشترك لفظي داشته باشد. اينكه ما مشترك لفظي را در اكثر از معنا به كار ببريم يك شق قضيه است و ممكن است كه اين‌گونه هم سؤال كنيم كه آيا مي‌توان همزمان لفظي را كه هم داراي معناي حقيقي و هم داراي معناي مجازي است در هر دو معناي آن به كار ببريم يا نمي‌شود؟ لفظي در دو يا چند زبان، معنايي خاص و مستقل از ديگر زبان‌ها دارد، ما لفظ را ادا كنيم و چهار معنا در چهار زبان را براي صاحبان آن چهار زبان توأماً ادا كنيم؛ آيا چنين چيزي امكان دارد يا خير؟ به هر حال اينكه ممكن است يا ممكن نيست كه يك لفظ در حين واحد در معاني متعدده با يك استعمال به كار برود، بحث مهمي است كه معمولاً اصحاب اصول آن را به‌عنوان بحثي مستقل در كنار بحث اشتراك مطرح مي‌كنند.

4. في استعمال المشترک اللفظي في الکتاب والسنّة، وعدمه
به فرض كه در لسان عقلا، اشتراك لفظي، ممكن و استعمال لفظ در اكثر از معنا مجاز باشد؛ اما آيا در لسان كتاب و سنت هم ممكن و مجاز است؟ بعضي گفته‌اند خير؛ زيرا اشتراك لفظي و يا استعمال لفظ در اكثر از معنا آفات و عوارضي دارد و دون شأن الهي است كه به اين شيوه با مخاطب سخن گفته باشد. اشتراك سبب تحير مخاطب مي‌شود. مخاطب وقتي لفظ عين را شنيد نمي‌داند كه كداميك از اين شصت معنا اراده شده است و اين خلاف فلسفه‌ي وحي است. وحي براي هدايت آمده و خداوند متعال نبايد از شيوه‌هايي بهره بگيرد كه خلاف غايت ايحاء و وحي است. نزول وحي براي آن است كه مخاطب با استماع خطاب و آيات هدايت بشود، و اگر در اينجا لفظ مشترك به كار برده شود كه مخاطب نداند كدام معني اراده شده است، نقض غرض خواهد بود. گفته شده است كه در قرآن كريم و احياناً لسان معصومين عليهم‌السلام مشترك لفظي نداريم.

5. في جواز استعمال اللفظ فى اكثر من معنى في استعمال واحد وعدمه
اگر يك مشترك لفظي استعمال شد و نتوانستيم تشخيص بدهيم كه در كداميك از معاني متعدده و متكثره به كار رفته است، چه كار بايد كرد؟ گرچه در مسئله‌ي تعارض احوال الفاظ اين بحث مطرح مي‌شود. والسلام


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo