< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد تفسير الصحّة بالتماميّة، والفساد بالنقص
راجع به تفسير صحت و فساد در عنوان مبحث، تعابير و تلقي‌هاي مختلفي مطرح شده است. كما اينكه بعضي همچون حضرت امام(ره) فرموده‌اند كه مناسب است اصلاً در عنوان از كلمه‌ي صحت و فساد استفاده نكنيم، چرا كه هم تفسير صحت و فساد محل اختلاف است و حتي اگر تفسير اينها محل اختلاف نباشد، ما با اين مشكل مواجه هستيم كه در مسئله‌ي حقيقت شرعيه آراي مختلفه‌اي مطرح شده است و بسا بيان مسئله با اين عنوان و عناوين مشابه، با بعضي از آراي موجود درخصوص حقيقت شرعيه سازگاري نداشته باشد. پس بهتر است به صورت سؤالي طرح كنيم و براي مثال بپرسيم كه شارع الفاظ عبادات را به چه نحوي استعمال مي‌كند؟ و مستعملٌ‌فيه الفاظ عبادات در نظر شارع كدام است؟ و كلمه‌ي صحت و فساد را در تعبير نياوريم.
مرحوم محقق خراساني فرموده بودند كه مراد از صحت، تماميت است و همه‌ي تعابيري كه ديگران در تفسير صحت كرده‌اند، خواسته‌اند يك چيز را اراده كنند كه آن نيز تماميت است؛ منتها هر كسي حسب لوازمي كه براساس مشرب خود براي صحت قائل است، صحت را بيان و تفسير كرده است، و تمامي اين تعابير بايد به «تماميت» ارجاع شود. بنابراين صحت يعني «تماميت». مرحوم آخوند تأكيد فرموده بود كه صحت و فساد هم دو امر اضافي هستند؛ زيرا حالات و شرايط متفاوت است و حسب حالات و شرايط مصاديق صحت و فساد متفاوت مي‌شود. در حق حاضر صلاة تمام يك معني دارد و در حق مسافر صلاة تمام معناي ديگري دارد. بنابراين صحت و فساد صورت نسبي و اضافي دارد.
مرحوم آقاي خويي هم در تأييد و كمك به محقق خراساني استدلال كرده بود كه صحت و فساد به معناي تماميت است و قرينه‌ي آن هم اين است كه صحت و فساد را تنها راجع به مركبات مي‌توان به كار برد و نه بسائط. از آنجا كه قول محقق خراساني في‌الجمله مورد استقبال جمعي از اصحاب اصول قرار گرفته است ارزش ارزيابي و نقد دارد.

نقد نظريه‌ي آخوند خراساني
به نظر مي‌رسد اين تلقي مرحوم آخوند كه صحت را به تماميت و قهراً فساد را به نقص تفسير مي‌كنند، تلقي دقيق و درستي نباشد.
اولاً: اينكه بگوييم همه‌ي اقوال به نحوي به تماميت برمي‌گردد و به نحوي سخن از لوازم صحت و يا تماميت است، محل تأمل است. به جهت اينكه انواع تعابير و تفاسيري كه ارائه شده است بر وزان واحد نيستند كه ادعا كنيم همگي از لوازم هستند. اگر بعضي از آنها لوازم قلمداد شوند، بعضي ديگر لوازم نيست، بلكه جزء حقيقت تماميت و يا صحت هستند.
براي مثال اگر بفرماييد عدم لزوم اعاده و قضا از لوازم صحت يا تماميت است، ممكن است در اينجا پذيرفته باشد و بگوييم وقتي فعلي صحيح و يا تمام واقع شد، ديگر نياز به اعاده و قضا ندارد، اما شما چگونه مي‌توانيد تحصيل غرض را به لوازم برگردانيد؟ اگر بنا باشد معناي صحت آن باشد كه بگوييم غرض از عبادت حاصل شده است و غايت عبادت محقق شده است، آيا اين را مي‌توان به لوازم برگرداند؟ همچنين انطباق به امر در آنجايي كه بعضي به مطابقت با شريعت تفسير كرده‌اند؛ آيا انطباق از لوازم است و يا نفس صحت است؟ آن‌چرا كه مولا از من خواسته بجا آورده‌ام، از لوازم نيست. اگر صحت به اين‌گونه تفسير شود كه مي‌گويد صحيح آن است كه مطابق با امر شارع و مطابق با شريعت واقع شده باشد؛ آيا مطابق با شريعت واقع‌شدن از لوازم صحت است و يا نفس آن است؟ ما اينجا نمي‌خواهيم بگوييم كه مطابق شريعت واقع‌شدن يعني صحت و صحت يعني مطابق شريعت واقع‌شدن؛ ولي مي‌خواهيم عرض كنيم، اينكه مطابق با شريعت واقع شود آيا از لوازم صحت است؟ يا كسي مي‌تواند بگوييد كه نفس صحت است؟
لهذا اين نكته كه ايشان مي‌فرمايند تمام تفاسير و تعابيري كه از معني صحت شده است، از لوازم تماميت است و تماميت معناي معادل و مطابق صحت است، محل تأمل است، به اين اعتبار كه همه‌ي تعابيري كه گفته شده است بر وزان واحد نيستند.
ثانياً: شما تصور مي‌فرماييد اگر بگوييد صحت يعني تماميت مسئله حل مي‌شود؟ مگر شما در مقام تعريف و توضيح نيستيد؟ پس بايد تعبير و تفسيري را كه ارائه مي‌كنيد اعرف و اوضحِ از معرف (صحت) باشد. مي‌فرماييد كه صحت يعني تماميت؛ در اينجا اين بحث پيش مي‌آيد كه خود همين تماميت چيست؟ تماميت يك مفهوم روشن نيست. آيا تماميت به اين است كه اجزاء فعل اگر مركب است به صورت كامل واقع شده باشد؟ يعني تماميت از لحاظ اجزاء است؟ و يا تماميت به لحاظ آن است كه آنچه از شروط و شرايط لازم است واقع شده باشد و فوت نشده باشد؟‌ يا تماميت به اين است كه صفات كمال كه فعل براي كمال خويش نياز دارد محقق و فراهم شده باشد؟‌ يا تماميت به اين است كه اجزاء و شرايط توأماً حاصل باشد؟ يا به آن است كه هر سه، يعني اجزاء، شرايط و صفات كمال فراهم باشد؟ منظور كدام معناست؟
مسئله به اين شكل روشن نمي‌شود كه بفرماييد صحت يعني تماميت و تصور كنيد كه با اين تفسير مسئله حل شده است. در مقابل اين استدلال مجدداً مي‌توان سؤال كرد كه تماميت به چه معناست؟ ما بايد به تعبيري صحت را تفسير كنيم كه ابهامي نداشته باشد. البته منظور از ابهام اين نيست كه لازمه‌ي آن اين‌گونه باشد كه با عباراتي بتوان آن را توضيح داد؛ حتي اگر شبه‌بديهي باشد و گفته مي‌شود مخاطب تلقي درستي پيدا كند و آن را فهم كند، كافي است. بعضي تعابير و عنوان‌ها به نحوي است كه ممكن است نتوانيم براي آن معادل ذكر كنيم و از خود همان تعبير تلقي روشني وجود دارد و نمي‌خواهيم بگوييم روشن باشد، يعني لزوماً تعبير قابل تفصيل و شرح با عبارات باشد؛ ولي بتوان آن را فهم كرد. مسئله‌ي تماميت محل بحث و تأمل است و احتمالات مختلفي راجع به آن مطرح است و اين احتمالات، تنها احتمال و وجوه نيست، بلكه اقوال است؛ يعني افراد اين‌چنين هستند، بعضي مي‌گويند تماميت به اين است كه اجزاء و شرايط، توأماً فراهم باشند؛ ديگري مي‌گويد تماميت به آن است كه تنها اجزاء فراهم باشند؛ يكي ديگر ممكن است بگويد صفات كمال هم لازم است و تماميت به معناي كمال هم هست. لهذا اينكه صحت را به تماميت تفسير كنيم و تصور كنيم كه مشكل حل مي‌شود، ظاهراً اين‌گونه نيست.
ثالثاً: آيت‌الله سبحاني عبارتي را تحت تأثير استادشان حضرت امام(ره) فرموده بودند كه صحت به معناي تماميت است، سپس به بيان اهل لغت و يا اهل عرف تمسك كرده‌اند. يكي مي‌گويد كه صحت يعني تماميت و بعد مي‌گويد در عرف نيز به همين معنا مي‌گويند و عرف اين‌گونه مي‌فهمد. ما با الهام از فرمايش حضرت امام عرض مي‌كنيم كه ظاهراً اين‌گونه نيست كه در عرف بتوان بين تماميت و كمال پيوند بزنيم. عرف و دقت علي ظاهراً بين تماميت و كمال فرق مي‌گذارد. در لغت، چنان‌كه از مقاييس نقل شد ديديم كه گاهي صحت در مقابل مرض به كار مي‌رود و گاهي در مقابل معيب به كار مي‌رود و عيب و نقص دو مقوله‌اند. در مقابل نقص بايد كمال را به كار برد و در مقابل عيب بايد صحت را به كار برد.
ايشان فرموده‌اند عرف و لغتي كه بعضي در ذيل تماميت به آن تشبث مي‌كنند، اين‌گونه نيست كه صحت به معناي تماميت باشد، زيرا بين صحت و فساد تقابل اضافه است، در حالي كه بين نقص و تماميت (كمال) تقابل عدم ملكه است و اينها دو نوع تقابل هستند كه نمي‌توان يكي را بر ديگري ارجاع داد. بين چيزي كه گفته مي‌شود صحيح است و در مقابل آن فساد قرار دارد، تقابل و تضاد برقرار است؛ اما وقتي از كمال و نقص سخن مي‌گوييم، نقص عدم ملكه است و تقابلي از نوع ديگر است؛ لهذا اين دو را نمي‌توان يكسان انگاشت و گفت كه تماميت همان كمال است، فساد هم نقص و عيب است.
رابعاً: مرحوم آقاي خويي درواقع به كمك محقق خراساني آمدند و استدلال كردند كه حق با محقق خراساني است؛ زيرا صحت و فساد دو خاصيتي هستند كه معطوف به مركبات هستند و نه بسائط. درخصوص بسائط از صحيح و فاسد سخن نمي‌گويند. خاصيت و خصلت مركبات اين است كه مي‌توانند نقاص واقع شوند و يا تمام و كامل. وقتي كامل است مي‌گوييم صحيح است و هنگامي كه ناقص است مي‌گوييم فاسد است. اينكه صحت و فساد راجع به مركبات مطرح مي‌شود حاكي از آن است كه به نقص و كمال برمي‌گردد و صحت و فساد همان تماميت و ناتماميت است.
اين استدلال مرحوم خويي مورد نقض دارد، و اين مورد نقض را نيز از شهيد صدر دريافته‌ايم. ايشان مي‌فرمايد در لسان عرف شما راجع به چيزهايي كه جزء و شرط ندارد مي‌توانيد بگوييد صحيح است يا فاسد است؛ مثلاً راجع به تفكر مي‌گوييم «فكر صحيح» و «فكر فاسد»؛ آيا فكر مركب است؟ فكر اجزاء ندارد و آن‌گونه كه راجع به عبادات مي‌گوييم شرايط ندارد. ممكن است فكر به قوت و ضعف و به وصفي همانند كمال موصوف شود، اما به اعتبار اجزاء، فكر داراي جزء نيست. اگر يك فكر تام الاجزاء و شرايط بود نمي‌گويند يك فكر كامل است، و اگر ناقص الاجزاء و شرايط بود نمي‌گويند فاسد. البته ممكن است در بعضي از مواقع يك تفكر و يك رأي داراي اجزاء و مقدماتي باشد و از مقدمات و مباديي تشكيل شده باشد و احياناً يك مقدمه‌ي آن حذف شده باشد و يا ايراد داشته باشد، ولي نبايد تصور كنيم به اين دليل كه يك فكر مبتني بر مقدماتي است و يا مؤلَف از مؤلفاتي است، مي‌توانيم بگوييم اين فكر هم مركب است. آنجا هم فساد ارجاع مي‌شود به مؤلفه، جزء و يا مبدئي از مبادي كه فاسد است؛ يعني به اعتبار كسر مقدمات و مؤلفه‌ها نيست كه بتوان گفت ناقص است، بلكه مي‌گويند يك مقدمه‌ي ديگر بايد اضافه كرد و با اين دو مقدمه اين دليل كامل و تمام نيست و يك مقدمه‌ي ديگر هم لازم دارد تا بگوييم دليل تمام است، يعني نمي‌گويند دليل فاسد است، بلكه مي‌گويند ناقص و نارس است و هنگامي كه مقدمه‌اي را افزوديم مي‌گوييم استدلال كامل شد و صحت و فساد در اينجا تعبير نمي‌شود.
در جلسه‌ي گذشته نيز اشاره كرديم كه صحيح و فاسد در همه‌ي عرف‌هاي لساني و اصطلاحي به معناي واحد نيست. صحيح و فاسد ممكن است در شرع به معنايي باشد و در فلسفه به معناي ديگري باشد، و يا در طب به معناي ديگري باشد و....
البته برخي و ازجمله ميرزاي نائيني ادعا كرده‌اند كه صحت و فساد همان معناي عرفي است و به همان مفهومي كه عرف صحت و فساد را مي‌فهمد در ادبيات علمي اصوليِ و فقهي ما به همان معنا به كار رفته است؛ ولذا گفته است كه اصلاً معلوم نيست كه شما بتوانيد صحت را به لفظي اجلي از كلمه‌ي صحت تعبير و تفسير كنيد. وقتي مي‌گوييم چيزي صحيح يا فاسد است عرف متوجه مي‌شود و ما نبايد درصدد ارائه‌ي تفسير اصطلاحي خاص باشيم. صحيح و فاسد و صحت و فساد به همان معنايي كه در عرف به كار مي‌رود و عرف مي‌فهميد در ادبيات فقهي و ادبيات علمي اصولي هم به كار رفته است. ايشان فرموده است كه صحت همان است كه در فارسي به آن «درست» مي‌گويند و فاسد همان چيزي است كه در فارسي به آن «نادرست» مي‌گويند؛ ولذا نبايد دنبال تعبير ديگري از صحت و فساد بود و آن را بايد به فهم عرف احاله كرد و اينكه در عرف خاصي تفاوت‌هايي وجود دارد نيز به مطلوبات آن عرف‌ها برمي‌گردد. لهذا ما دنبال تعبير جديد و تفسير خاصي نباشيم و تفسير را به فهم عرف احاله كنيم. چنان‌چه صحت و فساد در عبادات و معاملات نيز ممكن است به يك معنا به كار رفته باشد و هيچ معلوم نيست كه در معاني متفاوتي به كار رفته باشند.
اينكه آن‌گاه كه عبادات صحيح واقع مي‌شوند چه آثاري بر آنها مترتب است و چه آثاري بر عبادات مترتب نمي‌شود آن‌گاه كه فاسد واقع مي‌شود و يا چه آثاري بر معاملات مترتب مي‌شود وقتي صحيح واقع شود و بالعكس؛ اگر مركبات خارجيه صحيح تلقي شوند، چه آثاري بر آنها مترتب است و چه آثاري بر آنها مترتب نيست، اگر صحيح تعبير نشود؛ براي مثال يك دارو كه معجون‌وار است و از اجزائي تركيب شده است، وقتي اثر مي‌كند و اجزاء آن كامل است صحيح است و فاسد نشده است، و آن‌گاه كه اثري بر آن مترتب نيست مي‌گويند فاسد شده است، در ماهيت صحت تأثيري ندارد.
به نظر مي‌رسد كه اين نظر هم محل تأمل است و به اين شكل درواقع صورت مسئله را پاك مي‌كنيم و مي‌گوييم كه صحت و فساد را به همان معنايي كه در عرف معني مي‌كنند تفسير كنيم و نمي‌توانيم معادلي اوضح از كلمه صحت و يا فساد ارائه كنيم و اين‌گونه نيست كه با ترجمه‌ي صحت و فساد به درست يا نادرست تصور كنيم كه مشكل حل شده است. نزاع ما در اينجا بر سر ماده‌ي «ص، ح، ت» و يا «ف، س، دال» نيست تا اينكه بگوييم با درست و نادرست معني روشن مي‌شود. در اينجا مي‌توان سؤال كرد پس درست به چه معناست؟ آيا درست به معناي تمام و كامل است؟ يعني صفات كمال در آن محقق باشد؟ درست يعني غرض حاصل شده باشد؟ درست يعني آنچنان كه مولا از ما خواسته بود واقع شده است؟ اين ادعا كه صحيح و فاسد به همان معنايي است كه عرف مي‌فهمد مشكل را حل نمي‌كند حتي اگر اين مطلب صحيح باشد و گفته شود صحيح و فاسد در لسان علمي ما به معناي خاصي جز آن معنايي كه در عرف به كار مي‌رود اطلاق نشده است؛ حال سؤال مي‌كنيم در عرف به چه معنا به كار رفته است؟ هنگامي كه مسئله را عرفي مي‌كنيم، درواقع مسامحي مي‌شود. تفاوت فهم عرفي با فهم دقّي همين است كه فهم عرفي مسامحي است؛ اما در مسائل شرعي در بسياري از مواقع نمي‌توان مسامحي برخورد كرد، مگر در عناوين عرفيه. در مخترعات شرعيه همانند صلاة چگونه مي‌توان مسامحي برخورد كرد؟ لهذا به نظر مي‌رسد كه بيان ميرزاي نائيني نيز چندان كافي نيست و به فرض اينكه تلقي ايشان صحيح هم باشد مشكل ما را حل نمي‌كند و ابهام مرتفع نمي‌شود. والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo