< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الأقوال في الحقيقة الشّرعيّة: القول الثالث: وهو نقلها، على لسان الشّارع عن معانيها اللغوية إلى معانيها الشرعية عُقَيب البعثة (ص)
بحث در اقوال مطرح و وجوه ممكن در مسئله‌ي حقيقت شرعيه بود. اولين قول عبارت بود از اينكه الفاظي كه در عبادات به كار مي‌روند در همان معاني لغويه به كار رفته‌اند و عبادات و مناسك مخصوصه مصاديق جديدي براي معاني لغويه هستند. نظريه‌ي دوم عبارت بود از اينكه الفاظ در همان معاني كه در شرايع سابقه به كار مي‌رفته‌اند در شريعت اسلامي نيز به كار رفته‌اند. اين دو قول را در جلسات گذشته شرح و نقد كرديم.

القول الثالث: وهو نقلها، على لسان الشّارع عن معانيها اللغوية إلى معانيها الشرعية عُقَيب البعثة (ص)
قول سوم اين است كه شارع مقدس اسلام، اين الفاظ را از معاني لغويه‌ي آنها به معاني جديده و حديثه‌اي كه در شريعت جديد آمده بوده منتقل كرده است. در حقيقت شارع اسلام در لسان قرآن و يا در زبان سنت اين اصطلاحات وضع فرموده و جعل كرده است. استدلال هم كرده‌اند به اين نكته كه وقتي اين الفاظ را به كار مي‌بريد، همين معاني شرعيه از آنها تبادر مي‌كند و تبادر حاصل وضع است و اگر وضعي اتفاق افتاده باشد معنا متبادر مي‌شود و تبادر نشانه‌ي حقيقت و تحقق وضع است. بنابراين از ناحيه‌ي شارع اسلام وضعي صورت پذيرفته و اين الفاظ از معاني لغويه‌ي خود به معاني جديد نقل شده‌اند و معاني جديد پيدا كرده‌اند.

نقد قول سوم
بر اين نظريه اشكالاتي وارد كرده‌اند كه مي‌توان آنها را به دو دسته طبقه‌بندي كرد:
1. اشكالات معطوف به مقام ثبوت به امكان؛
2. اشكالات معطوف به مقام اثبات و وقوع.
اينكه آيا جعلي واقع شده است يا خير، سؤال از مقام ثبوت است. آيا پيامبر اعظم(ص) اين الفاظ را در معاني جديده وضع كرده‌اند؟ اگر وضع كرده باشند آيا چنين وضعي نبايد نقل شده و به ما واصل شده باشد؟ پاسخ داده‌اند كه وضع گاه به صورت تعييني است و گاه به صورت تعيني. اگر واضع بر كرسي وضع بنشيند و لفظي را در قبال معنايي كه منظور مي‌كند قرار بدهد و وضع اتفاق بيافتد، به صورت تعييني است. وضع تعييني، هم مي‌تواند اعلامي باشد و هم مي‌تواند اعمالي باشد. واضع لفظي را در قبال معنايي قرار مي‌دهد و آن را اعلام هم مي‌كند، شبيه به كاري كه فرهنگستان‌هاي ادب انجام مي‌دهند به اين صورت كه واژه‌گزيني مي‌كنند و از طريق رسانه‌ها اعلام مي‌كنند كه واژه‌اي براي معنايي جعل شده است. به اين روش تعيين اعلامي مي‌گويند. گاه نيز تعيين به صورت اعمالي است، به اين معنا كه اطلاع‌رساني نمي‌شود، بلكه در عمل، با استعمال لفظ در يك معنا مي‌خواهند بگويند كه ما اين لفظ را در قبال معنايي خاص وضع مي‌كنيم و در عمل لفظ را در معنايي به كار مي‌برند و اين اتفاق مي‌افتد. اين روش اعمالي است، به اين صورت كه با اعمال وضع، لفظ را معني‌دار مي‌كنند.
وضع همچنين ممكن است به صورت تعيني اتفاق افتاده باشد به اين صورت كه به تدريج و به مرور زمان لفظ متمعني شده است و تدليل اتفاق افتاده و لفظ آن دلالت را دارا شده است. در روش تعيني طبعاً اعلام معني ندارد و به تدريج رخ مي‌دهد و داور اين مسئله درواقع ذهن و دريافت مخاطب است. زماني كه مخاطب با شنيدن لفظ به معنا منتقل مي‌شود، وضع تعيني رخ داده است. به تعبير ديگر نقطه‌ي جوش ندارد تا بگوييم حال كه به اين نقطه رسيد، وضع اتفاق افتاده است و نقطه‌ي جوش آن ذهن مخاطب است كه آيا مخاطب با شنيدن لفظ به آن معنا منتقل مي‌شود يا خير؟
گفته‌اند در اينجا وضع تعييني اعلامي رخ نداده است و اين‌گونه نبوده است كه پيامبر اكرم(ص) در محلي مستقر شده باشند و لفظ يا الفاظي را در قبال معاني قرار داده باشند و اعلام كرده باشند كه من اين لفظ را در قبال اين معنا قرار دادم و بعد از اين معنا را با اين لفظ ادا خواهم كرد و شما هم در اشاره به اين معنا، از اين لفظ استفاده كنيد. اگر چنين اتفاق افتاده بود، به ما منتقل مي‌شد و در اخبار و روايات مي‌آمد كه آن بزرگوار در فلان مكان و زمان راجع به فلان لفظ چنين اقدامي را فرموده‌اند.
همچنين اگر به شكل اعمالي (استعمال) اتفاق افتاده باشد، اگر استعمال را مبنا و ملاك و وسيله قرار بدهيم براي اينكه به نحو تعييني و دفعتاً وضع واقع شود، يك سلسله مباحث مطرح مي‌شود و اگر بگوييم كه استعمال سبب مي‌شود كه به تدريج يك لفظ معنايي را پيدا كند و درواقع همان وضع تعيني رخ بدهد نيز يك سلسله اشكالات مطرح مي‌شود.
در توضيح بايد گفت اگر بگوييم به نحو تدريجي و تعيني الفاظ عبادات در معاني جديده‌ي مطرح‌شده در شريعت اسلاميه معني‌دار شده باشند، بعضي گفته‌اند كه چنين چيزي يا در لسان پيامبر اعظم(ص) ممكن نبوده، براي اينكه دوره‌ي بعثت آن بزرگوار طولاني نبوده است؛ اينكه يك لفظ به تدريج از معناي قبلي خود به معناي جديد منتقل شود و وضع تعيني اتفاق بيافتد نياز به زماني طولاني دارد و اين‌طور نيست كه در فاصله‌ي زماني 23 سال و كمتر از آن چنين وضعي صورت بگيرد و الفاظ آنقدر به كار بروند تا در ذهن مخاطب اين علقه پديد بيايد كه وقتي لفظي را مي‌شنود آن معنا را دريافت كند و به آن معنا منتقل شود.
پاسخ اين اشكال به نظر ما اين است كه چنين چيزي نيست و در اينجا مشكلي وجود ندارد. چه كسي گفته است كه براي وضع تعيني 23 سال كم است؟ ما مي‌گوييم حتي 23 روز هم كافي است چه رسد به 23 سال. گاه در يك جمع، طي چند روز، يك لفظ معنايي پيدا مي‌كند و حتي بدون هيچ قراري براي وضع و جعل، يك لفظ در معنايي به كار مي‌رود و در آن جمعي كه اين لفظ گفته مي‌شود، همان معنا به ذهن خطور مي‌كند و اين اتفاق ممكن است در عرض چند روز پيش بيايد. در مقياس ملي و وسيع نيز ممكن است چنين اتفاقي بيافتد. بنابراين اگر بگوييم وضع تعيني در اين زمان ممكن نيست مطلب دقيقي نيست.
اما در مورد وضع تعييني در مقام ثبوت و همچنين اثبات نيز اشكال كرده‌اند و گفته‌اند اگر اتفاق افتاده بود، چه به نحو اعلامي و چه به نحو اعمالي، حتماً به ما مي‌رسيد و حداقل چند مورد از آن ثبت مي‌شد و در روايات به ما مي‌رسيد. همچنين اگر بگوييد به نحو اعلامي نبوده و به صورت اعمالي بوده و يا بر اثر استعمال بوده است نيز باز هم اشكال دارد و ممكن نيست.
استعمال مي‌تواند هم در وضع تعييني عامل باشد و هم در وضع تعيني سبب شود، در وضع تعيني يك فرد با استعمال لفظ در قبال يك معنا، با استعمال اين وضع را انجام مي‌دهد. فرض كنيد يك شيء روي ميز است و مي‌گويد آن «مثلثي» را به من بدهيد و هر بار هم براي اشاره به آن شيء از همين عبارت استفاده مي‌كند. يا مثلاً بچه متولد مي‌شود و پدر او مي‌گويد پسرم «حسين» را بياوريد من ببينم، و همين حرف پدر به اين معناست كه اسم بچه خود را حسين گذاشته است. به اين ترتيب اينكه آن بزرگوار الفاظي را در قبال معاني قرار داده باشند، در مقام اثبات اعلام نشده و به ما نرسيده و در مقام ثبوت نيز اشكال دارد و ممكن نيست.
مرحوم ميرزاي نائيني اين اشكال را طرح كرده‌اند. ايشان گفته‌اند اگر بخواهيم استعمال را سبب و ابزار وضع قرار دهيم و وضع اتفاق بيافتد، بايد براي لفظ تواماً دو لحاظ داشته باشيم، يكي اينكه لفظ را به مثابه ابزار كه معنا را ادا كند به كار ببريم، يعني به لفظ نگاه آلي داشته باشيم، بار ديگر بايد به لفظ يك نگاه استقلالي داشته باشيم، سپس به معنا هم يك نگاه استقلالي داشته باشيم و لفظ و معنا را در كنار هم قرار دهيم، سپس اينها را در ذهن مقايسه كنيم، سپس بگوييم اين لفظ را كه من مستقلاً مشاهده مي‌كنم، در مقابل اين معنا كه مستقلاً ديده‌ام قرار داده‌ام و از اين پس معناي اين لفظ چنين است. البته اين فرايند ممكن است در زماني بسيار كوتاه صورت پذيرد، ولي به هر حال صورت مي‌بندد.
بنابراين براي لفظ بايد دو لحاظ در نظر بگيريم، يك لحاظ آلي، زيرا استعمال مي‌كنيم كه با استعمال آن‌ لفظ را به مثابه ابزار به كار بريم، و هنگامي كه مخاطب آن را شنيد متوجه شود كه من آن معنا را اراده كرده‌ام؛ يك لحاظ ديگر هم اينكه فارغ از اينكه مي‌خواهم به معنا دلالت كند، همچنين مي‌خواهم عمل وضع اتفاق بيافتد. در مقام استعمال به قصد اداي معنا، بايد لفظ را به صورت آلي در نظر گرفت. لفظ در اينجا ابزار است و خود لفظ منظور نيست بلكه با آن مي‌خواهيم معنا را به مخاطب منتقل كنيم. اما زماني كه مي‌خواهيم وضع را انجام بدهيم، به همين لفظ بايد نگاه استقلالي داشته باشم تا مستقلاً لفظ را ببينم و معنا را مستقل بسنجم و اينها را در مقابل هم قرار بدهم. ميرزاي نائيني فرموده‌اند اجتماع لحاظين در آن واحد و در شيء واحد ممكن نيست. البته ايشان مي‌گويند اگر وضع تعييني به نحو استعمالي نباشد، اشكال ندارد. اشكال ميرزاي نائيني به اين شكل است كه مي‌گويند ما در عين اينكه مي‌خواهيم وضع را به وسيله‌ي اين استعمال انجام دهيم، در همان حال مي‌خواهيم معنا را هم ادا كنيم و با كاربرد لفظ دو كار مي‌خواهيم انجام دهيم، يعني وضع و اداي معنا، و اين دو كار هريك لحاظ مي‌خواهد، براي يكي از آنها بايد لحاظ آلي داشته باشيم (آنجايي كه مي‌خواهيم معنا را ادا كنيم) و براي ديگري بايد به لحاظ استقلالي در نظر بگيريم (آن زماني كه مي‌خواهيم وضع را انجام بدهيم) و به اين ترتيب بايد لحاظ آلي و استقلالي را يك‌جا و راجع به يك چيز به صورت همزمان انجام دهيم كه چنين چيزي ممكن نيست، پس در نفس‌الامر و واقع ـ ثبوتاً و امكاناً ـ چنين چيزي مخدوش است.
به اين اشكال ميرزا پاسخ‌هايي داده‌اند؛ به پاسخ‌هايي كه داده شده است اشاره مي‌كنيم، ولي پاسخ ما يك پاسخ ساده است و آن عبارت است از اينكه: ما نمي‌دانيم چه اتفاقي مي‌افتد ولي مهم اين است كه چنين اتفاقي افتاده است؛ «ادلّ دليلٍ علی امكان شيء وقوعه». هم در مقام ثبوت ممكن است و هم در مقام اثبات واقع شده است؛ اما هنگامي كه در مقام اثبات واقع شده است، مشخص مي‌شود كه ثبوت آن ممكن بوده است. مثالي كه در بالا زديم اينجا تكرار مي‌كنيم: پدري مي‌گويد حسين من را بياوريد تا ببينم و اين طفل تازه به دنيا آمده است. اين حرف پدر به معناي وضع اسم حسين براي فرزند خود است.
در مقام وقوع تاريخي نيز در رفتار آن بزرگوار هم چنين چيزي را مي‌بينيم. اين روايت معروف كه فرمودند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»؛[1] شايد همين باشد و البته بسياري نيز گفته‌اند كه آن بزرگوار مي‌خواسته‌اند كه جعل انجام دهند. به اين معنا كه ايشان فرمودند اين «صلاة» است. به نظر مي‌رسد وقوعاً هيچ مشكلي وجود ندارد، زيرا اتفاق افتاده است، و اينكه مي‌فرمايند دو لحاظ را نمي‌توان جمع كرد، مي‌بينيم كه در اينجا جمع شده است و در تاريخ هم اتفاق افتاده، پس ظاهراً ثبوتاً‌ و اثباتاً نبايد مشكل داشته باشد.
به اين ترتيب ما نيازي به جواب‌هايي كه به اشكال ميرزا داده شده در اينجا نداريم، ولي به هر حال مطرح شد و نقض و ابرام هم شده است؛ براي مثال محقق خراساني قبل از ميرزا در اين خصوص يك قيد را آورده‌اند. ايشان فرموده كه اگر قرار است وضع به وسيله‌ي استعمال اتفاق بيافتد و معني‌دار شود بايد قرينه‌اي بيايد كه ما بفهميم كه واضع قصد وضع دارد، يعني قرينه‌ي مفيد وضع بايد به كار رفته باشد. ممكن است فردي يك لفظ را در معنايي استعمال كند ولي وضع اتفاق نيافتد، پس بايد قرينه‌اي وجود داشته باشد تا متوجه شويم كه وضع مي‌كند. اگر كسي اشتباهاً به يك ابزاري اسمي داد و مثلاً به جاي قيچي گفت، چاقو را بياوريد، به صرف استعمال او كه وضعي اتفاق نمي‌افتد. پس استعمال بايد توام با قرينه باشد كه با قرينه بفهماند كه قصد وضع دارد.
اما بعد از اشكال ميرزا عده‌اي خواسته‌اند جواب بدهند. ازجمله محقق اصفهاني گفته‌اند درست است كه ما دو لحاظ داريم،‌ اما اين دو لحاظ جمع نمي‌شوند، زيرا وضع با استعمال از قبيل جعل ملزوم به لازم است. لازم را وضع مي‌كند تا ملزوم اتفاق بيافتد و در نگاه لازمي در مرحله‌ي‌ وضع، لفظ به استقلال ديده مي‌شود، اما در مرحله‌ي استعمال به لحاظ آلي ديده مي‌شود. اگر ناظر به لازم به يك صورت لحاظ كنيم و ناظر به ملزوم به گونه‌اي ديگر لحاظ كنيم اجتماع لحاظين نخواهد بود.
محقق عراقي گفته‌اند متعلق دو لحاظ فرق مي‌كند. اگر لحاظين روي يك متعلق برود حق با شماست كه لحاظين در شيء واحد جمع شده است، اما لحاظيني كه در شيء واحد جمع نشود و در دو شيء باشد و هريك از دو لحاظ به يك متعلق تعلق پيدا كند، اجتماع نيست. محقق عراقي مسئله را از رهگذر اينكه متعلق دو لحاظ فرق مي‌كند مطرح مي‌كنند. محقق عراقي مي‌گويد ما دو لحاظ داريم، يكي لحاظ آلي است كه مي‌خواهيم بگوييم اين لفظ معين در معنايي كه مي‌خواهيم اداي آن را اراده كنيم فاني مي‌شود؛ بنابراين در اينجا كه لحاظ آلي است، شخص لفظ مطرح است، ولي زماني كه مي‌خواهيم جعل انجام دهيم آيا شخص يك لفظ را در قبال يك معنا قرار مي‌دهيم يا طبيعت لفظ را در مقابل طبيعت معنا؟ در لحاظ دوم كه لحاظ استقلالي است، طبيعت لفظ در مقابل طبيعت معنا قرار مي‌گيرد، پس دو لحاظ هست ولي دو متعلق دارد؛ لحاظ آلي به شخص لفظ تعلق پيدا مي‌كند و لحاظ استقلالي به طبيعت لفظ تعلق پيدا مي‌كند.
محقق خويي نيز پاسخ داده‌اند. ايشان گفته است وضع امر جوانحي است؛ واضع در قلب خود نيت مي‌كند كه يك لفظ را در قبال معنايي قرار بدهد، و در نزد خود متعهد مي‌شود كه بعد از اين لفظ را جز در مقابل آن معنا به كار نبرد و اين وضع است. براساس اين نظريه ايشان مي‌گويد وضع يك عمل جوانحي است و در درون واضع اتفاق مي‌افتد؛ ولي استعمال يك عمل جوارحي است و جارح لسان فعال مي‌شود و يك لفظ را براي اداي معنايي به كار مي‌برد. درواقع ما دو عالم و وادي دارم، جوارح و جوانح. استعمال استقلالي متعلق به عالم جوارح است، و استعمال عمل وضع متعلق به جوانح است و به مسئله‌ي جوانح برمي‌گردد، بنابراين دو لحاظ با هم اجتماع نمي‌كنند و در اينجا ما دو مرتبه داريم كه با هم تداخلي هم ندارند و اجتماعي هم پيش نمي‌آيد. نظريه‌ي آقاي معروف به نظريه‌ي تعهد است كه به ايشان نسبت داده‌اند ولي اين نظريه‌ي درواقع متعلق به محقق نهاوندي است. نظريه‌ي تعهد مي‌گويد وضع عبارت است از اينكه يك واضع در درون خود تصميم مي‌گيرد و تعهد مي‌كند كه يك لفظ را مقابل يك معنا به كار ببرد و جز در آن معنا به كار نبرد. وضع اين‌گونه نيست كه واضع به زبان بياورد كه من اين واژه را در قبال فلان معنا جعل مي‌كنم، بلكه وضع آن تعهد دروني است؛ پس وضع يك امر جوانحي و نفساني است؛ اما استعمال جوانحي نيست، بلكه همان عمل است و به جوارح مربوط مي‌شود و راجع به هركدام از اين دو بايد يك لحاظ بكنيم و به اين ترتيب اجتماعي پيش نمي‌آيد.
جواب ديگري را استاد بزرگوار ما آيت الله سبحاني ارائه فرموده‌اند كه به مقبوليت نزديك‌تر است. ايشان فرموده‌اند «لحاظ آلي» يا «لحاظ استقلالي» به چه معناست؟ آيا لحاظ آلي به اين معناست كه اصلاً در واقع لحاظ نمي‌كنيم و آلي به معناي فاني است؟ اگر لفظ ديده نشود و مغفول نهاده شود چگونه وضع اتفاق مي‌افتد؟ پس آلي به اين معنا نيست كه ديده نشود و مغفول بماند، بلكه به اين معناست كه درواقع ما لفظ را به مثابه آينه مي‌بينيم، ولي به هر حال مي‌بينيم و مغفول نيست. در عين اينكه آن را مي‌بينيم جوانب آن را هم مي‌بينيم. مثالي هست كه مي‌گويند اگر خودت را در آينه ببيني، ديگر آينه را نمي‌بيني، اما انسان مي‌تواند هم خود را در آينه ببيند و هم لكه‌اي كه روي آينه است. گفته‌اند در عمل اين‌گونه است و مشكلي هم ندارد. اينكه فقها، حكما، سياستمداران كه دقيق حرف مي‌زنند، همان زماني كه قصد اداي لفظي را دارند همگي جوانب مطلب را در نظر مي‌گيرند كه چه واژه‌اي را استعمال كنند. گاه يك سياستمدار واژه‌اي را به زبان مي‌آورد كه در جامعه موج ايجاد مي‌كند ولذا بايد حواسشان جمع باشد. پس در عين اينكه مي‌خواهند مطلب را برسانند، جوانب آن را نيز در نظر مي‌گيرند. بنابراين اگر مي‌گوييم آلي، به معناي مغفول‌نهادن نيست، بلكه به اين جهت به كار مي‌رود كه حين استعمال لفظ در معنا، معطوف به اين باشد ادا كند. اصالت ندارد؛ اما نداشتن اصالت به معني مغفول‌ماندن نيست. در عمل نيز چنين اتفاقي مي‌افتد و مشكلي نيز ملاحظه نمي‌شود.
در مجموع به نظر مي‌رسد كه اصل اين نظريه في‌الجمله قابل دفاع است، ولي اين كليت و اطلاق كه گفته شود تمام الفاظ جديد هستند و همه‌ي ماهيات مجعوله و مخترعه و مطرح‌شده در شريعت اسلاميه جديد هستند و همه‌ي اين الفاظ را شارع مقدس در قبال همه‌ي اين معاني قرار داده است، محل بحث است و شمول و عموميت كه در اينجا ادعا شده است مخدوش است. چنان‌كه در قبال نظريه‌ي قبلي هم ما همين اطلاق را مخدوش دانستيم كه بگوييم همه‌ي اين الفاظ متعلق به شرايع قبل بوده‌اند و طابق النعل بالنعل در شريعت اسلاميه نيز به كار رفته‌اند كه چنين اطلاقي قابل دفاع نيست.
اين دو نظريه از حيث ادعاي اطلاق و شمول مخدوش هستند و اثبات اطلاق هر دو كار دشواري است و اينكه گفته‌اند تبادر نشانه‌ي اين نكته است كه همه‌ي اينها جعل شده است، در جواب مي‌گوييم لازمه‌ي اين نكته آن نيز كه وضع توسط پيامبر اكرم(ص) اتفاق افتاده باشد، در شرايع سابقه هم اگر اين الفاظ در اين معاني به كار رفته باشند و در بين مردم شايع بوده باشد، آن بزرگوار هم كه به كار مي‌برده‌اند همان معاني تبادر مي‌كرده است. تبادر دليل و نشانه‌ي جعل توسط شريعت اسلاميه و شارع مقدس نيست. البته تبادر هم در مواردي مي‌تواند حاكي از اين باشد كه آن بزرگوار جعل فرموده‌اند و هم مي‌تواند درخصوص بعضي از الفاظ نشان بدهد كه از قبل به همين معاني بوده‌اند و مثل ساير كلمات عرفيه در محاورات اين الفاظ در شريعت اسلامي نيز به همان معاني به كار رفته است. لهذا اطلاق هر دو محل تأمل است. والسلام.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo