< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الفرع الرّابع: النتائج المعرفَوية والمنهجَوية المترتبة علي خصائص النصوص الدينيه التي مرّ الالماح اليها، وأيضاً معطيات المختار في هوية لغة الدين
راجع به لغة الدين در حد ضرورت مباحثي مطرح شد. براي تتميم بحث ساير مختصات نصوص ديني و متون مقدسه را به اجمال مرور كرديم تا در كنار بحث از زبان دين و زبان نصوص ديني، مجموعه‌ي‌ ويژگي‌ها را مرور كنيم و آنچه مقتضاي اين مختصات و خصائص هست را جمع‌بندي كنيم. گفتيم كه براساس مختصات متن، مي‌توان آن‌را فهم كرد. وقتي اين مختصات را بيان مي‌كنيم، آن‌گاه برايند آن مختصات مي‌شود آن عناصري كه به‌صورت روش و قواعد و ضوابط در فهم متن بايد به كار برده شود. يكي از مختصات و خصائص نوع زبان متن است كه در اينجا در مورد آن بحث كرديم.
از باب يادآوري عرض مي‌كنم ويژگي‌هايي كه براي متن ديني و خاصه قرآن كريم عرض كرديم به شرح زير بود:
1. وحيانيت؛
2. هدايت‌مآل‌بودن؛
3. حكيمانگي و عقلانيت؛
4. فطرت‌نمون‌بودن؛
5. شمول و جامعيت و كمال؛
6. انسجام محتوايي همراه با التزام لفظي؛
7. متن ديني از زباني خاص برخوردار است. خاص نه به معناي مخصوص به متن ديني، بلكه بايد توجه داشت كه زبان دين هم از ويژگي‌هايي برخوردار است، منتها نظر عام ما اين بود كه در لايه‌ي تخاطب عام كه به كاركرد هدايي و تكليفي مربوط مي‌شود، زبان دين همان زبان عرفيِ عقلاييِ محاوري است، اما ويژگي‌هايي هم دارد، مثل ذوبطون‌بودن كه مقتضاي ماورائيت و فوق بشري‌بودن آن است.
بر مجموعه‌ي هفت محور كه هفتمين آن بحث زبان دين و محل بحث ماست، پيامدهايي مترتب است كه در سه لايه قابل دسته‌بندي هستند. اگر اين مختصات را مبادي و مباني قلمداد كنيم، يك دسته مبادي نازله و يا درجه دو بر اينها مترتب است. وقتي مي‌گوييم وحياني است، بايد بگوييم كه مقدس است، متن وحياني قدسيت دارد و خطاناپذير است. وقتي مي‌گوييم وحياني است، اعجازآميز است. بنابراين يك سلسله مبادي درجه دو بر مبادي درجه يك مترتب است.
دسته‌ي دوم قواعدي است كه براساس آنها بايد متون را فهم كرد. در اينجا قاعده توليد مي‌شود. وقتي پذيرفتيم كه متن وحياني متني از نوع متون عقلايي محاوري است، ظواهر حجت مي‌شود، و بر اين اساس كه ظواهر حجت است، قواعدي شكل مي‌گيرد و يا قواعدي پذيرفته مي‌شود. آن قواعد نيز اين است كه متن را بايد براساس قواعد ادبي فهميد. همان قواعدي كه در ادبيات براي فهميدن متن آمده آنها را بايد به كار ببريم. چون متن، متن عقلاييِ عرفيِ محاوري است، ظاهر حجت است و حال كه ظواهر حجت است، براساس همان قواعدي كه ظواهر را مي‌توان فهميد بايد متن را خواند.
دسته‌ي سوم ضوابطي است كه اين قواعد را مي‌سازد و يا طرز كاربرد آن را مشخص مي‌كند و يا بعد از آنكه قواعد را به كار برديم و معرفت به دست آمد آن را مي‌سنجند.
در اينجا قصد داريم مبادي درجه دو را كه گفتيم بر مبادي درجه يك مترتب است مرور مي‌كنيم. بر هريك از اين هفت مطلبي كه توضيح داديم آثاري مترتب است و يا ناشي از هريك از اين مبادي هفتگانه مبادي درجه دويي مترتب، تا به اين مطلب برسيم كه مبادي درجه دو مترتب بر نظريه‌ي مربوط به زبان هم مشخص شود. درواقع قصد ارائه‌ي يك جمع‌بندي داريم.
1. عصمانيت معارف مندرج در نصوص ديني و خطاناپذيربودن آن. ازجمله آثاري كه بر وحيانيت و لدنيّت نصوص و محتواي ديني مترتب است، مقولات و مطالبي كه در نصوص ديني آمده است معصومانه است. فرض ما بر اين است كه نصوص ديني وحياني است و از ساحت الهيه نازل شده است و براساس مبناي ما هر معرفتي كه بشر از آن برخوردار است از ساحت الهي نازل مي‌شود. بنابراين نمي‌تواند خطاپذير باشد.
2. مضامين نصوص ديني فوق بشري و اعجازآميز است.
3. لفظ نص ديني هم مانند معاني آن معصومانه است. اخيراً بعضي از روشنفكران خواسته‌اند بگويند كه اگر مضامين وحياني است، الفاظ وحياني نيست؛ اما براساس اين مبنا كه متن وحياني به صورت يك‌جا از ساحت الهي نازل شده است، هم معنا قدسي و خطاناپذير است و هم لفظ قدسي و خطاناپذير است؛ الفاظ هم قدسي است. البته درخصوص سنت و اخبار ائمه اهل بيت عليهم‌السلام، آن‌گاه كه نقل به معنا شده است طبعاً بر عصمت لفظ نمي‌توانيم اصرار كنيم. راوي مطلب را از معصوم شنيده و احياناً به الفاظ خودش نقل كرده است. در آنجا ما نمي‌توانيم اصرار كنيم كه اين الفاظ هم معصومانه است. در آنجا اگر محتوا درست درك و منتقل شده باشد، آن محتوا حتماً فوق بشري و قدسي است، اما در مورد لفظ نمي‌توانيم چنين ادعايي كنيم. ولي راجع به قرآن كريم اصولاً وقتي اصل متن، نازل‌شده از ساحت الهي است، محتوا قدسي است، لفظ هم قدسي است؛ زيرا معاني والا و متعاليِ لاهوتي نازل‌شده از ساحت الهيه را نمي‌توان با الفاظ و تراكيب بشري بازگفت؛ لهذا به رغم آنكه قرآن توسط زبردست‌ترين و چيره‌دست‌ترين شاعران و اديبان و مترجمان به فارسي برگردانده شده باشد، اين متن اصل با متن اصلي قابل مقايسه نيست، زيرا الفاظ ديگر وحياني نيست. هرچه هم دقيق منتقل شود، خواص لاهوتي و ماورايي كه در الفاظ قدسي قرآن وجود دارد قابل انتقال به زبان ديگر نيست. به اين ترتيب نتيجه مي‌گيريم كه لفظ قرآن نيز همچون معنا قدسي است و خطا در آن راه ندارد و متعالي است، زيرا مفاهيم متعالي و لاهوتي را با الفاظ بشري نمي‌توان منتقل كرد و الفاظ بشري طاقت حمل و انتقال اين مفاهيم را ندارند.
4. مقولات و معارف بازگفته در متون و نصوص مقدس واقعي و واقع‌نماست. نمي‌شود كه خطاناپذير باشد ولي حاكي از واقع نباشد؛ خودبه‌خود وقتي مي‌پذيريم كه قدسي است، بايد بپذيريم حاكي از واقع هم هست.
5. پنجمين مبدأ درجه دويي كه بر مبادي درجه يك مترتب مي‌شود مرجعيت و حجيت متون ديني است. آن‌گاه نصوص ديني مرجع دين خواهند بود و حجيت ديني و شرعي خواهند داشت. حجيت را دست‌كم به دو معنا مي‌توان به كار برد، يك: حجيت معرفت‌شناختي و فلسفي؛ دو: حجيت شرعي و حجيت اصوليه.
حجيت معرفت‌شناختي اين‌گونه است كه مطلب و قضيه‌اي حاكي از واقع و منعكس‌كننده‌ي واقع است و قطعاً از واقع حكايت مي‌كند. اين مسئله جنبه‌ي معرفت‌شناختي دارد، به اين معنا كه اگر چيزي همچون «يقين» آن‌چنان است كه انسان با آن مي‌تواند به واقع منتقل شود، عقلاً حجت است و عقل مي‌گويد از آن تبعيت كرد و براي انسان معرفت توليد مي‌كند و حجيت معرفت‌شناختي دارد. به لحاظ معرفت‌شناختي و اپيستمولوژيك، حجت است و حجيت معرفت‌شناختي قابل جعل هم نيست. به اين معنا كه هيچ‌كس نمي‌تواند جعل كند و معرفت توليد شود، و يا قضيه‌اي را كه حجيت معرفت‌شناختي دارد از حجيت عزل كند. جعل و عزل‌پذير نيست، زيرا حجيت آن اعتباري نيست و متمم نمي‌خواهد.
اما حجيت شرعي مي‌تواند جعلي باشد و اصول عمليه نيز بالمعني الاعم حجت‌اند؛ يعني آن چيزي هستند كه رب بر عبد و عبد در رب به آن احتجاج مي‌كند و منجزيت مي‌آورد. اين معنا، معناي شرعي و اصولي حجت است. بنابراين حجيت را به معناي معرفت‌شناختي ـ معرفتي و شرعي ـ شريعتي مي‌توان تقسيم كرد.
در اينجا وقتي مي‌گوييم متن ديني حجت است بايد بگوييم با توجه به مبادي و مقدمات حجيت معرفت‌شناختي هم دارد. متن ديني مي‌توان كبراي يك قياس برهاني قرار گيرد، زيرا يقين‌آور و خطاناپذير است. واقع‌نما است و از آنجا كه واقع را مي‌نماياند، حجت نيز هست و حجيت آن هم معرفتي است و هم شرعي.
6. لزوم التزام به قواعد و ضوابطه خاصه‌اي كه در فهم نصوص دينيه بايد از آن تبعيت كرد.
گفتيم كه چون نصوص ديني داراي دو دسته مختصات هستند، يعني مختصاتي كه معطوف به جوهر ماورايي و شأن قدسي آنها مي‌شود و مختصاتي كه به خصوصيات زباني كه زبان عرفيِ عقلاييِ محاوري است.
درنتيجه ما بايد دو دسته قاعده در فهم متون ديني به كار ببريم. يك دسته همان است كه در فهم نصوص عقلايي محاوري به كار مي‌رود كه در آنها ظاهر حجت و اگر ظاهر حجت بود بايد طبق قواعد ادبي آن‌را فهم كنيم. دسته‌ي ديگر قواعد و ضوابطي است كه به وجه قدسي و ماورايي متن معطوف است كه آنها نيز بايد روايت شود. به اين ترتيب ششمين مبدأ درجه دويي كه از مبادي هفتگانه‌ي قبلي به دست مي‌آيد اين است كه قواعد و ضوابط خاصي كه در فهم نصوص ديني از آن جهت كه مقدس هستند بايد رعايت شود و در فهم ملحوظ داشته شوند. اين علاوه بر استعمال قواعد عامي است كه اصولاً براي فهم نصوص عرفيِ عقلايي وجود دارد و ديگر عقلا در ملاحظه‌ي متون به آنها ملتزم هستند و به كار مي‌برند.
همچنين اضافه مي‌كنيم، حال كه متن مقدس و ديني است، نمي‌توان از روش‌هاي اصطيادي و ذوقي استفاده كرد كه منتهي به تفسير به رأي شود؛ زيرا بنا بر اين است كه ما با متن مقدسي روبه‌رو باشيم و اين متن مي‌خواهد مجموعه‌اي از عناصر هدايت‌گر را به انسان منتقل كند، بنابراين نمي‌توان ذوقي و اصطيادي با اين متن مواجه شد.
7. مفسر نصوص ديني بايد داراي صفات و صلاحيت‌هاي خاصي باشد كه بتواند با متن مواجه شود. اين صفات و صلاحيت‌ها به تبع دو دسته ويژگي، دو گونه است:
الف) صفات و صلاحيت‌هاي آفاقي؛ به اين معنا كه مفسر بايد واجد علومي باشد، و با فنوني آشنا باشد. براي مثال ادبيات عرب و تاريخ بداند
ب) صفات و صلاحيت انفسي؛ به اين معنا كه فرد بايد مطهر و با تقوا باشد. طهارت، شرط فهم متن ديني است، هم طهارت ظاهري و هم طهارت باطني؛ «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[1]. همه كسي نمي‌تواند با متن ديني مواجه شود؛ هم بايد توجه و تبصر به هويت قدسي و الهي متن داشته باشد، و رسوخ در علم داشته باشد و هم تقوي داشته باشد و ديگر ويژگي‌هايي كه از آنها مي‌توان به عنوان «صفات و صلاحيت‌هاي مفسر نام برد» نام برد كه تحت همين عنوان نيز بنده چند سال قبل رساله‌اي را هدايت كرده‌ام.
اين مسائلي كه در بالا مطرح كرديم، مبادي درجه دويي بود كه تنها بر يكي از مبادي هفتگانه، يعني مبدأ وحيانيت مترتب است. وقتي مي‌گوييم متن وحياني است، اين مبادي هم از برمي‌آيد و اين مبادي، برآيند آن مبدأ است.

همچنين گفتيم كه متن ديني هدايت‌مآل است و هدايت‌مآلي يكي ديگر از خصوصيات متن ديني بود. هدف فرجامين و غايي متن ديني هدايت است و بر اين اساس بايد دين را فهم كرد. اين مبنا، مبناي بسيار مهمي است. اين اساس و مبنا نيز يك سلسله مبادي درجه دو توليد مي‌كند كه از جمله‌ي آنهاست:
1. حكائيت قضاياي درج‌شده در نصوص ديني و واقعويت آن. به اين معنا كه چون بناست اين نص هدايت كند، بايد از يك واقع حكايت كند؛ با توهم كه هدايت اتفاق نمي‌افتد؛ والا هدايت واقع نمي‌شود.
2. عصمانيت و معصومانه‌بودن نصوص؛‌ كه البته اين مبنا از مبدأ قبلي نيز به دست مي‌آمد. نص چرا بايد معصوم باشد؟ براي اينكه اگر خطاپذير باشد كه هدايت اتفاق نمي‌افتد. اگر خطا كند كه مخاطب را به گمراهي مي‌فرستد. ولذا عصمانيت نصوص قدسيه و تنزه آن از خطا و اقراء و اغواء از تبعات مبدأ دوم خواهد بود.
3. هنگامي كه مي‌گوييم غرض هدايت است و دين مي‌خواهد واقعيات، حقايق و تعاليمي را به بشر منتقل كند كه بشر هدايت شود، بايد ببينيم چه چيزي مي‌خواهد به ما منتقل شود؟ چه چيزي را بايد فهم كنيم؟ به چه چيزي بايد معتقد باشيم؟ به چه چيزي بايد ملتزم باشيم كه هدايت شويم؟
نتيجه اين مي‌شود كه غرض نهايي در فهم متون ديني كشف مرادات الهيه است. هريك از اينها اشاره به بعضي نظرات و شبهات و اشكالاتي كه به خصوص در روزگار ما مطرح مي‌شود. غائيت كشف از مراد ماتن در مقام استنطاق نصوص ديني و استفهام و طلب فهم از متون ديني، برآيند ديگر است و يكي از مبادي درجه‌ي دويي است كه بر مبدأ هدايت‌مآل‌بودن مترتب است. اگر بناست هدايت شويم، بايد ببينيم به كجا بايد برويم كه هدايت شويم و شارع گفته چگونه بيانديش و چگونه زيست كن تا هدايت شوي. بنابراين ما بايد به دنبال كشف مراد ماتن باشيم.
قبلاً هم مطرح كرديم كه مجموعه‌ي آراء و مكاتب هرمنوتيكي به سه دسته تقسيم مي‌شود:
ـ هرمنوتيك مؤلف‌مدار؛
ـ هرمنوتيك مفسرمدار؛
ـ هرمنوتيك متن‌مدار.
هرمنوتيك متن‌مدار مي‌گوييد ما هستيم و اين متن و كاري به مؤلف هم نداريم كه به نظريه‌ي مرگ مؤلف هم موسوم است. مؤلف چيزي را به زبان آورد و تمام شد، گويا اصلاً مؤلفي وجود نداشته است. حال ما بايد با متن ديالوگ و تعامل كنيم و هرچه از اين متن فهم كرديم همان اصل است، ولو اراده‌ي ماتن در پس آن فهم ما نباشد.
هرمنوتيك مفسرمدار مي‌گويد هرآنچه كه پيش‌يافته و پيش‌داشته و پيش‌فرض مفسر است بر متن بار مي‌شود و تازه در آن زمان است كه متن معني‌دار مي‌شود و در غير اين صورت اصلاً متن معني ندارد و اين مفسر است كه به متن معنا مي‌دهد.
هرمنوتيك مؤلف‌مدار مي‌گويد بايد از متن مراد مؤلف را كشف كنيم و اين نظريه‌اي است كه ما هم قبول داريم. ما مي‌گوييم كه از قرآن و روايت بايد مراد شارع را كشف كنيم.
4. چهارمين مبدأ درجه دويي كه به هدايت‌مآل‌بودن متون مقدس بار مي‌شود عبارت است از اينكه وقتي بنا بر اين است كه هدايت اتفاق بيافتد، بايد بگوييم كه متن تفسير عيني و متعين برمي‌دارد. نصوص ماورايي، تفسير عيني برمي‌دارد و اين برخلاف نظر آنهايي است كه مي‌گويند متن تفسير متعين و عيني ندارد و شناور است و هر كسي، هرچه كه فهميد همان است. ما مي‌گوييم از متن مي‌توان تفسير عيني و متعين كرد كه مراد شارع آن بوده است.
5. نصوص مقدسه شرعاً حجت هستند؛ زيرا بناست كه ما با تمسك به اين متون هدايت شويم و اگر بناست هدايت اتفاق بيافتد بايد تبعيت كرد كه اين همان حجيت است.
6. پاره‌اي از مباحث كه به ظاهر رسالت دين نيست و يا دست‌كم براساس بعضي از مباني، رسالت دين به شمار نمي‌آيد، چرا در متون ديني مي‌آيد؟ فلسفه‌ي اين كار چيست؟ چرا در قرآن كريم قصص و تاريخ نقل مي‌شود؟ چرا معارف علمي نقل مي‌شود؟ معلوم مي‌شود كه همگي اينها نيز در راستاي هدايت انسان است. اتجاه و رويكرد مطرح‌شدن اين مباحث نيز براساس اين مبنا معلوم مي‌شود.
7. تعاليم نصوص ديني بايد شامل همه‌ي آن چيزي باشد كه هدايت انسان به آن نياز دارد. هرآنچه لازمه‌ي هدايت بشري است بايد در متون ديني آمده باشد و اين يعني جامعيت. با اين مبنا علاوه بر جامعيت، جاودانگي هم اثبات مي‌شود، زيرا تا بشر نيازمند هدايت است، اين متون بايد حجت باشد و بشر هيچ‌گاه از هدايت بي‌نياز نيست. بنابراين جامعيت و جاودانگي هم براساس آن مبدأ اثبات مي‌شود.
8. وقتي بناست اين متون و نصوص براي هدايت عموم انسان‌ها نازل شده باشد، بايد به لحاظ زباني آن‌چنان نازل شده باشد كه عموم انسان‌ها بتوانند فهم كنند. بنابراين قواعد عقلايي محاوري كه در فهم نصوص محاوري عادي به كار مي‌روند، در متون ديني هم بايد به كار بروند.

مبدأ بعدي فطرت‌نمون‌بودن تعاليم دينيه؛ بر اين مبدأ نيز آثاري مترتب است. طبعاً تعاليمي را كه نصوص مقدسه حامل آنها هست فطري است و اين اصل مستلزم چهارچوب‌هايي است و درواقع برايند اين اصل نيز يك سلسله مبادي درجه دو خواهد بود. فطرت دست‌كم دو كاركرد دارد: 1. كاركرد ادراكي؛ 2. كاركرد تحريكي.
از فطرت يك سلسله معرفت‌ها به دست مي‌آيد و فطرت كاركرد تحريكي دارد به اين معنا كه گرايش مي‌سازد. چيزهايي خوشايند فطرت است و چيزهاي بدآيند آن است. فطرت نيز همانند عقل آدمي را به آنچه خوشايند است وا مي‌دارد و از آنچه بدآيند است بازمي‌دارد. پس فطرت هم كاركرد معرفتي و نظري دارد و هم كاركرد تحريكي و عملي دارد.
بنابراين مي‌توان گفت كه فطرت در دريافت معارف حقّه‌ي الهيه كمك مي‌كند. در مقام عمل نيز فطرت به در مقام اجراي معارف الهيه كمك مي‌كند. اگر گفتيم كه متن ديني فطرت‌نمون است، برايند معرفتي و عملي هم دارد. اين‌همه مبتني بر اصلي با عنوان «اصل تطابق شريعت و فطرت» است. ما معتقديم فطرت و شريعت با هم تطابق دارند و دين فطري است و مطابق فطرت بشر است و اگر اين‌گونه شد، هم در مقام معرفت و هم در مقام معيشت و عمل يك سلسله برايندهايي را از اين مبنا مي‌توانيم به دست بياوريم.
دومين نكته‌اي كه از فطرت‌نموني متون ديني مي‌توان طرح كرد اين است كه فطرت، چون مقياس و ميزان و چون سنجه مي‌تواند در ارزيابي معرفت ديني به دست آمده و بازشناخت سره از ناسره‌ي معرفت ديني به ما كمك كند. اگر گزاره‌اي را از متن ديني به دست آورديم كه با فطرت انساني تلائم نداشته باشد، بايد در صحت استنباط خود ترديد كنيم. اين يك مقياس است براي آنكه بفهميم آنچه به نام معرفت ديني به دست آمده است، چه مايه صحيح است، آيا صحيح است يا سقيم است؟ سره است يا ناسره است؟
نكته‌ي سومي كه مبتني بر مبدأ فطرت‌نموني قابل طرح است عبارت است از اينكه از فطرت مي‌توان در خصوص شروط و شرايط مفسر استفاده كرد. متن ديني را بايد از خاستگاهي فطري فهميد. ذهن مشوب قادر نيست آن‌چنان كه متن ديني هست آن‌ را ادراك و تفسير كند. بايد با ذهن پاكيزه، مصفا و نزديك به فطرت با نصوص مقدس و متون ديني مواجه شد، تا بتوان با صرافت ادراك محتوا و مدعيات ديني را از اين منابع به دست آورد.

راجع به مبدأ حكيمانه‌بودن و عقلانيت متن ديني هم مي‌توان پاره‌اي از مطالب را دريافت كرد كه از جمله آنها عبارت است از اينكه محتواي متن ديني بايد منسجم باشد. محتواي مشوش حاكي از عدم حاكميت عقلانيت است. اگر ما مي‌گوييم متن ديني حكيمانه است، بايد مضمون و محتواي آن كاملاً منسجم باشد. چنان‌كه به لحاظ لفظي هم وقتي مبدأ حكيم است و محتوا حكمت‌آميز و حكيمانه است، لفظ نيز بايد درخور همين محتوا باشد. از اين مبدأ كه متن ديني حكيمانه است مي‌توان انسجام محتوايي و مضموني و نيز لفظي و صوري را براي نصوص مقدس اثبات كرد.
مراد از انسجام محتوايي اين است كه مجموعه‌ي تعاليم ديني بايد چونان يك مكتب باشد؛ يعني بايد يك منظومه را تشكيل دهد و يك نظام را بايد پديد بياورد و مكتب‌وار باشد. دين و محتواي متون ديني، مجموعه و منظومه‌ي مكتب‌واري از تعاليم گوناگوني هستند كه در لايه‌ها و ساحات هست‌ها و نيست، بايدها و نبايد و شايدها و نشايدها مطرح مي‌شوند. اين مسئله نيز لازمه‌ي حكيمانه‌بودن است و اگر چنين نباشد، نمي‌توان گفت كه حكيمانه است.
بر اين اساس، در صورتي كه بخواهيم متن ديني را فهم كنيم، آن‌گاه بايد مجموع دين را ببينيم و فهم كنيم و اگر بخواهيم پياده كنيم هم، دين آن‌گاه جواب مي‌دهد كه مجموعي پياده شود. دين چون معجون شفابخشي است كه اگر به صورت معجون مصرف شود دردهاي بشر را درمان مي‌كند، اما اگر بنا باشد بخشي از آن مصرف شود و بخشي مصرف نشود، يا خنثي مي‌شود و اثر مطلوب را نمي‌گذارد و يا حتي ممكن است زيانبار هم باشد. اگر دارو را به صورت ناقص مصرف كنيم، گاه به ما زيان مي‌رسد. به همين جهت دين را بايد هم در مقام فهم مجموعي ديد و هم در مقام فعل و اين نكته ناشي از آن مبدأ است كه مي‌گويد اين مجموعه حكيمانه است و حكمت اقتضاي اين انسجام و انتظام را لفظاً و معناً دارد.
آن‌گاه مبناي اين نكته كه در اصول مباحث محكم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبين، ناسخ و منسوخ و... را مطرح مي‌كنيم، همين مبنا است به اين صورت كه اين متن منسجم است و همه را بايد با هم ببينيم. اگر يك عام را ديديم بگرديم و ببينم خاص و يا مخصص ندارد؛ و يا اگر مطلقي در اختيار ماست، مقيد ندارد؟ اگر مجملي روبه‌روي ماست، ببينيم متن مبيني وجود ندارد؟ و مجموعه را بايد با هم ببينيم و فهم كنيم.
لهذا هنگامي‌كه متون و تعاليم ديني را به صورت يك مكتب و يك نظام و منظومه ملاحظه مي‌كنيم، مستلزم اين مي‌شود كه در مقام فهم جامع‌الاطراف ببينيم و همه‌ي عناصر مرتب را فحص كنيم، يك‌جا ببينيم و سپس استنباط كنيم.
نكته‌ي ديگري كه از اين مبنا به دست مي‌آيد اين است كه وقتي متن حكيمانه است، حكمت اقتضاء مي‌كند كه مرسِل حكيم و همچنين رسول كريم او بايد در مقام تخاطب با انسان‌ها به همان لساني كه عقلا در محاورات عرفيه با هم تخاطب مي‌كنند عمل كرده باشد و اين نكته خودبه‌خود به ما مي‌گويد كه زبان دين از نوع زبان عرفيِ عقلائيِ محاوري است.
به اين ترتيب ما در جلسه‌ي گذشته هفت مبدأ را برشمرديم كه يكي از آنها بحث نوع زبان دين بود و در اين جلسه نيز مبادي درجه‌ي دومي كه بر آن هفت مبادي مترتب مي‌شود توضيح داديم. سپس گفتيم كه بر اين مبادي درجه دو قواعدي مترتب است و قواعد نيز بايد تحت ضوابطي پديد بيايد و ساخته شود، تحت ضوابطي به كار برود و تحت ضوابطي، معرفتي كه با كاربست اين قواعد به دست مي‌آيد مورد ارزيابي قرار گيرد. بنابراين قواعد و ضوابط از مبادي درجه دو به دست مي‌آيد كه همين مبادي درجه دو از مبادي درجه يك به دست مي‌آيد. اگر اصول را بتوان اين‌گونه سازماندهي كرد
كه از مبادي كلان آغاز كنيم، ـ ولو اينها را در علم ديگري به نام فلسفه‌ي اصول مطرح كنيم ـ سپس مبادي درجه‌ي دويي كه برايند مبادي درجه‌ي يك است نيز در همان‌جا بحث كنيم و يا به مثابه مبادي قريبه يا ممتزجه در خود اصول بحث كنيم، سپس همه‌ي قواعد را به اين مبادي مستند كنيم، آن‌گاه هم قواعد كامل خواهد شد و بسياري از قواعدي كه نداريم در آن زمان خواهيم داشت، زوائد نيز كنار مي‌رود، زيرا هر چيزي كه گفته مي‌شود و مبدائي ندارد و يا مرتبط نيست از اصول خارج مي‌شود و انسجام به‌وجود مي‌آيد و دستگاه اصول منسجم‌تر از آن چيزي مي‌شود كه هم‌اكنون هست.
به اين ترتيب به جمع‌بندي و ارائه‌ي برايندهايي كه بر نظريه‌ي مختار در لغة الدين مترتب است رسيديم كه ان‌شاءالله در جلسه‌ي بعد بحث خواهيم كرد و به اين ترتيب مبحث لغة الدين تمام مي‌شود. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo