< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: العودة الی مامرّ (تتميما لمبحث خصائص النصوص الدينية)
مبحث لغة الدين به مثابه يك مبنا در هويت‌شناسي در متن ديني قلمداد مي‌شود. فهم يك متن در گرو شناخت مجموعه‌ي عوامل مؤثر در شكل‌گيري معرفت است. پديده‌ي فهم تحت تأثير پاره‌اي از عوامل صورت مي‌پذيرد كه يكي از آنها شناخت مختصات متن است، ولي عناصر گوناگون ديگري هم در شكل‌گيري فهم آدم از متن دخيل هستند. اگر ما در مقام فهم متن و همچنين كل دين، مجموعه‌ي آن عوامل مؤثر را بشناسيم و مختصات و مقتضياتِ خصائل و خصائصي كه آن عوامل دارند را بشناسيم و اقتضائات آن مختصات را در نظر بگيريم، آن‌گاه به فهم درست دست پيدا مي‌كنيم. اين‌گونه نيست كه متني را در مقابل خود قرار دهيم و شروع كنيم به فهميدن آن. البته نمي‌خواهم بگويم كه متن اين‌گونه فهم نمي‌شود، اما غالباً درست و يا دست‌كم كامل فهم نمي‌شود و بسياري از مواقع اگر هويت متن و عوامل مرتبط شناخته نشوند و در نظر گرفته نشوند، فهم درست به‌دست نمي‌آيد. شما هنگامي كه يك قطعه شعر را مشاهده مي‌كنيد، يك‌بار بدون آنكه بدانيد چه نوع شعري است، آيا عرفاني است؟ مجازي است؟ گوينده‌ي آن يك مسلمان است؟ آيا به شرع مقيد است؟ يا گوينده‌ي آن يك آدم غيرعالم و بي‌مبالات است؟ اصطلاحاتي كه در آن شعر به كار رفته، مشخص نباشد كه در معناي حقيقي به كار رفته و يا مجازي؛ انگيزه‌ي قائل چه بوده است؟ اين قطعه براي چه مخاطبي سروده شده است. اگر از اين دسته عوامل اطلاع نداشته باشيد يا اصولاً نمي‌توانيد متن را فهم كنيد و اگر تصور كنيد كه برداشت‌هايي از آن به دست مي‌آوريد هم نوعاً به خطا مي‌رويد. اگر يك غزلي كه واژگان مي، زلف، ميخانه و... در آن به كار رفته، ندانيد كه اين غزل يك غزل عرفاني است و يا يك غزل عاشقانه‌ي مجازي، مشخص است كه اين كلمات را نمي‌دانيد به چه معنايي بايد به كار ببريد و احتمالاً حمل بر ظواهر مي‌كنيد، بعد معاني ناصواب و راجع به مؤلف و ماتن هم داوري نادرستي مي‌كنيد كه انساني بي‌مبالات است.
اما اگر بدانيد كه گوينده‌ي اين شعر حافظِ عارفِ عالمِ زاهدِ رند است، ايراني است و متعلق به چه دوره‌ي تاريخي است، شعر او غزل است، غزل او هم غزل عرفاني و به سبك عراقي است و واژگاني كه به كار مي‌برد نوعاً به معاني مجازي استعمال مي‌شود. اگر چنين مطالبي را بدانيد از شعر يك نوع تفسير به دست مي‌آوريد و اگر ندانيد طور ديگري تفسير مي‌كنيد. و يا اگر به خطا طور ديگري بدانيد، كلاً شعر را طور ديگري معني خواهيد كرد.
متن ديني نيز همين‌گونه است؛ يعني اگر ندانيم مبدأ متن ديني كيست، ندانيم اين متن وحياني است و ايحائي به دست پيامبري رسيده است و اگر مخاطب متن ديني را نشناسيم و انسان‌شناسي نداشته باشيم؛ مبدأ و مبدع متن باريتعالي است، مخاطب انسان عاقل و آزاد است، انسان مسئول، انسان جوابگو و اگر ندانيم مضاميني كه اين متن حاوي و حامل آن است از چه سنخي است و اگر ندانيم كه اين متن به لحاظ محتوا چه پيام‌هايي را القاء مي‌كند و مختصات لفظي اين متن را نشناسيم و حتي متعلَق و موضوع قضاياي آن را نشناسيم؛ آيا بناست اين احكام و محمولات بر موضوعات حقيقي بار شود يا موضوعات اعتباري؟ آيا قضايايي كه مطالعه مي‌كنيم قضاياي حقيقيه هستند يا اعتباريه‌اند؟ آيا گزاره و حاكي از واقع‌اند؟ يا آموزه و اعتباري‌اند؟ حكم است؟ اخلاق است؟ يا عقايد و علم است؟ اگر به اين مسائل توجه نكنيم، يا فهم نمي‌كنيم و يا فهم ما به خطا مي‌رود و مسلم آن است كه فهم كامل، جامع و صائب، آن‌چنان كه بايد و شايد به دست نمي‌آوريم. اين دست مسائل يك چهارچوب براي فهم متن است كه ما آن‌را در قالب نظريه‌ي ابتناء طرح كرده‌ايم.
يكي از كه در اين چهارچوبه‌ي نظري مطرح است، مختصات خود متن است. مختصات صوري و لفظي و احياناً باطني و سيروي و محتوايي است. مسئله‌ي زبان دين در همين‌جا مطرح مي‌شود؛ يعني در مقام درك مختصات صوري و لفظي متن بايد بفهميم كه زبان دين چگونه زباني است. به اجمال مي‌توان اين‌چنين گفت كه:
ركن اول اين است كه هر متني يك ماتني دارد، كه در اينجا حق‌تعالي است. اگر نبي اعظم و ولي خدا و اولياء و انبياء سلام‌الله عليهم هم هستند، مي‌دانيم كه آنها از خود نمي‌گويند و كلام آنها نيز نوعي وحي است.
ركن دوم: هر متني مخاطبي دارد (انسان).
ركن سوم: مضامين متن است.
ركن چهارم: متعلَق حكم روي چه چيزي بار مي‌شود؟ موضوعِ محمول‌ها كه قضاياي ديني را تشكيل مي‌دهند حقيقي است يا اعتباري است؟ وقتي در مقام رفتار انسان بحث مي‌كنيم به اعتبار نزديك مي‌شويم، تا در مقام وصف خود انسان و وصف هستي. وقتي از انسان و هستي سخن مي‌گوييم قضيه، حقيقيه است و اعتباري نيست. در اينجا از يك واقعيت سخن مي‌گوييم و قصد داريم از واقع گزارش كنيم كه اين قضيه داراي واقعيت است. تا آنجايي كه امر و نهي و انشائي صورت مي‌گيرد. قهراً آنجايي كه شما مي‌خواهيد اِخبار كنيد نمي‌توانيد از روش‌ها و قضاياي غيرواقع‌نما بهره بگيريد. به تعبير ديگر بايد از طرق كاشف استفاده كنيد، زيرا مي‌خواهيد واقع را كشف كنيد. يك واقعيتي در فرا و وراي ذهن شما هست، براي مثال «الله موجودٌ» و بناست از آن واقع گزارش شود، يعني اين قضيه بايد كاشف باشد. درنتيجه راه‌هاي غيركاشف، براي مثال خبر واحد، نمي‌توانند در عقايد حجت باشند. البته برخي قائل به حجيت خبر واحد در عقايد هم هستند، ولي از لحاظ معرفت‌شناختي اين مسئله اشكال دارد و بناست واقع را كشف كنيم؛ اما اينكه ما بخواهيم تشريح كنيم و بناست قضاياي انشائي توليد كنيم و در حوزه‌ي اعتباريات، اعتبار شارع را كشف كنيم؛ بنابراين قصد داريم واقع تشريعي را كشف كنيم و نه واقع تكويني را. مي‌خواهيم ببينيم شارع در نفس‌الامر چه چيزي را وضع و جعل فرموده است. اينجا اگر واقع تشريعي را كشف كنيم كه هيچ، والا براي خروج از شك مي‌توانيم از طرق غيركاشف، آن هم با مجوز شارع استفاده كنيم، كه در اينجا نوبت به اصول عمليه مي‌رسد.
در اين ميان شناخت خود متن و ويژگي‌هاي آن، كه عمده‌ي آن زبان دين و زبان متن است در اينجا جايگاه پيدا مي‌كند. همگي اينها نيز برايند دارند، به اين معنا كه قواعد را اينها مي‌سازند. در پس ذهن اصوليون به نحو ارتكازي يك‌چنين مبانيي وجود دارد، منتها گاهي اوقات خودآگاه نيست. به تعبير ديگر ابتدا معاني را بحث نكرده‌ايم تا ببينيم براي فهم متن چه جهات، زيرساخت‌ها، پيش‌انگاره‌هايي و انگاره‌هايي را بايد در نظر بگيريم و بر آن اساس قواعد را بسازيم. در فرايند توليد علم اصول، قواعد توليد شده است، اما اگر اين‌گونه مطرح كند كه ما بايد براساس مباني معين، پيش‌انگاره‌ها و انگاره‌هاي مشخص و مبادي قريبه و وسيطه و بعيده‌ي مشخصي قواعد را طراحي كنيم، اصول بسيار متفاوت مي‌شود و ممكن است بسياري قواعد توليد شود كه الان در علم اصول نيست و يكي از اين قواعد بحث لغة الدين است كه در اين مدت در مورد آن بحث كرديم كه رو به انتها است.
متني كه ما در اين خصوص آورده‌ايم به شرح زير است:
قلنا: انَّ ادراك كلِّ نصٍّ مرهونٌ بملاحظة العوامل المؤثّرة على ظاهرة الدلالة والتفهم، من قبيل 1.«خصائص الماتن»، 2.«خصائص مخاطب النص»، 3.«خصائص مضامين النّص»، 4.«خصائص موضوع او موضوعات محمولات القضايا» التي تشَکّل النص، 5. وبأخرة :«العناصر المؤلِّفة لهويته الارتباطية الدّلالية» وهي الّتي تُشکّل بنيةَ لغته.
فنقول: مبدأ النصوص الدّينية (وهي الکتاب والسنّة) هو البارئ الرّب ـ جلّ و علاـ مباشرة وغيرَمباشرة، وله ولوسائطه الإبلاغية (الرسول والولي، ومصادر المعرفة الأخري) خصائص؛ ومخاطبها هو الإنسان، وله أيضا خصائص وهي معروفة في الجملة؛ ومضامينها هي مجموعة القضايا الحاويه للحقائق التکوينية والتعاليم التشريعية(التکليفية منها والتحسينيه)، ولکلّ منهما أيضاً خصائص؛ وموضوعات قضايا هذه النصوص متنوعة کما تُعلَم، ولکلّ منها خصائص. ولخصائص کلّ من المبادئ الخمسة المذکورة دور ووظيفة في توليد و تنسيق قواعد فهم النص وضوابطه، فعلي المفسر والمستنبط تخريجها وتنسيقها کجهاز معرفي منطقي واستخدام هذا الجهاز في فهم تلک النصوص، وهذه الأطروحة هي التي نسميها بـ«نظرية الابتناء»، فللطالب الراغب الرجوع إلي کتابنا المسمي بنفس العنوان بالفارسية.
من الممکن تلخيص الأطروحة وتستذجتها بمثل التّالي:
للنصوص الدّينية لاسيما الکتاب الکريم، خصائص يجب أن تلاحظ حين استنطاقها واستفهامها، حسَب المورد، وبنظرنا مهامّ تلک الخصائص هي عبارة عن:
أ) وَحيويّتِها تارةً، وولويتِها ولدنّيتها أخري (أي: کونُها من المنزَلات الماورائية أو الملهَمات الغيبية)، کما قال عزّ من قائل: «نزل به الرّوح الأمين»[1] و«ماينطق عن الهوي إن هو إلا وحي يوحي».[2]
ب) هادويتها، کما صرّح بها الهادي المتعال: «إنّ هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم ويبشّرُالمؤمنين الذين يعملون الصالحات أنّ لهم أجراً كبيراً».[3]
ت) حِكْمَويتُها وعقلانيّتها، کما جاء في کتابه الحکيم: «الر كتاب أحكمت آياته ثمّ فُصِّلت من لدن حكيم خبير».[4]
ث) فطرويتها، کما في سورة الرّوم: «فأقم وجهَك للدّينِ حنيفاً فطرةَ الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله»،[5]
ج) شموليّة مضامينها وکمالية تعاليمها، کما قال جلّ شأنه: «ونزّلنا عليكَ الكتابَ تبياناً لكلِّ شيء...».[6] و «... يهدي للتي هي أقوم...».[7]
ح) إنسجامُ محتواها، إضافةً إلي انتظامها اللفظي؛ کما «أفلا يتدبّرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً».[8] وإن کان من الممکن تفريع هذا الوصف علي خصيصة حِکموية النصوص القدسية، فعندئذٍ لايعدّ هذا کخصيصة أصلية في عرض سائر الخصائص المبحوث عنها هنا .
خ) وبأخرة: امتلاک لغتها خصائص ارتباطيّة ودلاليّة خاصّة وَفق المقترح الذي مر البحث عنه.

گفتيم كه موضوع انسجام محتوايي، درواقع به همان حكمويت و حكيمانگي بازمي‌گردد، به اين معنا كه چون حكيمانه است محتواي آن بايد منسجم باشد. جلسه‌ي پيش گفتيم كه در كتاب منطق فهم قرآن و مبحث نهادهاي پايه در فهم قرآن، دوازده ويژگي را ذكر كرده‌ايم. در آنجا توضيح داديم كه بعضي از اينها به بعضي ديگر برمي‌گردد، همانند بحث زبان قرآن يا زبان دين. همچنين بسياري چيزها وجود دارد كه شايد شما بگوييد من غفلت كرده‌ام و در اصول مطرح مي‌شود، براي مثال تحريف‌ناپذيري متن قرآن كريم، اگر اين بحث مطرح نشود امكان تمسك نيز وجود ندارد. در جواب مي‌گوييم اين مباحث فروع همان خصوصيات دوازده‌گانه است. براي مثال وقتي از وحيانيت صحبت مي‌كنيم، چه زماني وحياني است؟ وقتي تحريف‌نشده باشد، همچنان وحياني است. بنابراين اگر قرار است بحثي راجع به تحريف‌ناپذيري بشود بايد ذيل بحث وحيانيت مطرح شود. تحريف‌ناپذيري يك ويژگي در عرض وحيانيت نيست، ولي ملاحظه مي‌كنيد كه اصوليون ما به جاي اينكه وحيانيت را بحث كنند، يك مسئله فرعي را بحث مي‌كنند، در حالي كه وحيانيت اقتضائاتي دارد.
ملاحظه مي‌فرماييد كه اين مبنا را در سه لايه و با سه تعبير مطرح كرديم، تعبير فني‌تر همان بود كه در ابتدا مطرح كرديم به اين صورت كه فهم متن، پنج ضلع دارد، شناخت و مختصات آنها و لحاظ برايند مختصات آنها در قالب قواعد و اعمال آنها در مقام فهم، فهم صائبِ جامعِ كامل را توضيح مي‌دهد.
سپس گفتيم كه نصوص ديني داراي ويژگي‌هاي هفتگانه‌اي است و در اينجا قالب پنج‌ضلعي را شكستيم كه در واقع چهارچوب نظريه‌ي ابتنا است.
در اينجا نيز همين حقيقت را تعبيري روان‌تر هم مطرح كنيم. اين مبنا بسيار مهم است، در سال گذشته نيز اگر ملاحظه كرده باشيد چهارچوب اصول را براساس همين مبنا ارائه داديم و گفتيم اگر اصول فقه را با اين مبنا طراحي كنيم، به چه صورت مي‌شود. در اين صورت اصول فعلي بسيار كامل مي‌شود و اصول فقه جامع و كامل آن اصولي است كه بر مبناي اين چهارچوب طراحي شود كه ما در اواسط سال تحصيلي گذشته اين نمونه را ارائه كرده‌ايم.
نصوص ديني دو دسته خصيصه دارند، يك دسته خصائصي كه مختص نص ديني است، به مثابه نص ماورايي و غيبي و فوق بشري، مثل وحيانيت. وحيانيت، خصوصيت نص ديني است. اين وحيانيت يك برايندي دارد، به اين معنا كه چون وحي است، قدسي است و خطاپذير نيست. چون وحي است ذوبطون است و همانند متون عادي يك لايه ندارد، بلكه لايه‌هاي فراوان دارد و...
دسته‌ي دوم كه با نصوص بشري مشترك است و نصوص الهيه و بشريه آن ويژگي‌ها را دارند. عقلاني‌بودن و عقلايي‌بودن از اين دسته است.
هريك از اين خصائص نيز محتوياتي دارند، هر خصوصيتي نيز يك سري مقتضيات و دستاوردهايي دارد كه اين داده‌ها و دستاوردها در ساخت قواعد به كار مي‌روند. قواعد اصوليه از اينها توليد مي‌شود. در ميدان تصنيع قواعد، در درك نصوص ديني دخيل هستند و نيز دو دسته دستاورد توليد مي‌كنند، قواعد درك و ضوابط ساخت قواعد و كاربرد آنها.
ما ضوابط را در مقابل قواعد و پيراقاعده مي‌دانيم، يعني پيرامون قاعده هستند. ضوابط عبارتند از واحدهاي روش‌شناختي كه قاعده و كاربرد آن را منضبط مي‌كنند. آن ضوابط دست‌كم و كاربرد دارند، اول اينكه در قاعده‌سازي به ساخت درست قواعد كمك مي‌كنند و دوم اينكه در كاربرد قواعد نقش دارند كه چگونه به كار ببريم و احياناً مي‌توان كاربرد سومي هم برشمرد به اين صورت كه ضوابط را به دسته‌ي ديگري از واحدها و عناصر روش‌شناختي اطلاق مي‌كنيم كه وقتي معرفت توليد شد، براي مثال علم اصول را به كار برديد و فقه توليد شد؛ قضاياي فقهي را مي‌توان با آن ضوابط سنجيد كه آيا معرفت صائب به دست آمده يا به خطا رفته‌ايد.
بنابراين ضوابط سه كاربرد دارند:
1. در مقام قاعده‌پردازي و قاعده‌سازي نقش‌آفرين هستند.
2. در مقام استعمال و كاربرد قواعد كارساز هستند.
3. پس از كاربرد در افق معرفت هم مي‌توان معرفت به دست آمده را با آنها سنجيد.
البته قواعد انواع مختلفي دارد. قواعد و ضوابط براساس مختصات و مقتضيات مبادي ساخته مي‌شوند كه نكته‌ي مهمي است.
ما قبل از اينكه برايند و جمع‌بندي بحث را از مبحث لغة الدين طرح كنيم، ناچار شديم برگرديم و به همه‌ي مختصات و مبانيي كه بايد در فهم متن لحاظ شود اشاره كنيم و بعد بگوييم كه زبان دين و مبحث لغت دين در اين مجموعه چه جايي دارد كه اين را مشخص كرديم، ولي اين مسئله سبب شد كه در جمع‌بنديي كه جلسه‌ي بعد تقديم خواهيم كرد توضيح دهم كه هريك از اين مواردي كه در بالا گفتيم هم و هفتمين آنها بحث لغة الدين است، مجموعه‌ي اينها چه برايندي دارند و فقط به بيان برايند مبحث لغة الدين اكتفا نكنيم. شش نكته ديگر هم كه در قالب ساده‌سازي پنج محور نظريه بود طرح كرديم. درواقع در درس بعدي برايند اين هفت مورد را در جلسه بعد ان شاءالله مطرح خواهيم كرد. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo