< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علاميّة صحّة الحمل وعدم صحّة السلب

درخصوص امارات الحقيقة والمجاز بحث مي‌كرديم و راجع به اماريت صحت حمل و عدم صحت سلب، به‌عنوان علامت معناي حقيقي گفتيم كه به اين شكل قابل تقرير و تقريب است كه در حمل، چه حمل اولي ذاتي و چه حمل شايع ثنائي، از سويي نيازمند به اتحادي هستيم و از ديگرسو نياز به افتراق و تغايري. اگر اتحاد نباشد حمل اصلاً ممكن نيست و اگر تغاير نباشد حمل بي‌ثمر است.
مقدمه‌ي دومي كه در جلسه‌ي گذشته مطرح كرديم اينكه حمل به اقسام مختلف تقسيم مي‌شود و يكي از تقسيمات آن تقسيم حمل به حمل اولي ذاتي و حمل شايع ثنائي است. شاخص حمل اولي ذاتي آن است كه بين موضوع و محمول در آن، به لحاظ مفهوم اتحاد هست، ولي اعتباراً از هم متغاير هستند. مثل «الانسان حيوان ناطق»، انسان مفهوماً همان حيوان ناطق است ولي انسان اجمالي است، حيوان ناطق تفصيلي. اينجا اتحاد مفهومي بين موضوع و محمول وجود دارد. در حمل شايع ثنائي اتحاد بايد وجودي باشد و در مصداق خارجي بايد با هم متحد باشند، اما تغاير هم نياز داريم و در اينجا تغاير در مفهوم است. وقتي مي‌گوييم «زيدٌ انسانٌ»، مفهوم زيد يك چيز است و مفهوم انسان نيز چيز ديگري است و با هم تغاير مفهومي دارند، ولي به لحاظ مصداقي و در بيرون اگر بخواهيم يك مورد انسان را نشان بدهيم مي‌توانيم به زيد اشاره كنيم و زيد يك انسان است. بين مفهوم انسان و زيد در خارج اتحاد برقرار است و بين آنها اتحاد وجودي هست.
مقدمه‌ي سوم و به نحوي نتيجه، اينكه فرض كنيم در حمل اولي ذاتي يك معناي مردد مجهولي وجود داشته باشد و آن‌را بر موضوع حمل كنيم. ما مردد هستيم كه انسان همان حيوان ناطق است و حيوان ناطق را مي‌توان بر انسان حمل كرد، با حمل حيوان ناطق به انسان به عنوان موضوع قضيه درمي‌يابيم كه اين حمل صحيح است و بدون قرينه مي‌توان چنين حملي كرد و بلاقرينه صحت حمل وجود دارد. پس در اينجا مي‌فهميم كه حيوان ناطق معناي حقيقي انسان است كه حمل آن بدون اينكه منتظر قرينه‌اي باشد صحيح است. در حمل شايع ثنائي هم كه بناست اتحاد وجودي باشد و تغاير مفهومي، به اين صورت است كه مثلاً خبر داريم كه زيدي وجود دارد و اين زيد، فرد است و هنگامي كه فرد است بايد فرد يك طبيعتي باشد و نمي‌دانيم فرد چه طبيعتي است، مثلاً آيا فرد طبيعت انسان هم هست، يا فرد طبيعت يك چيز ديگري مثلاً طائر است؟ آنگاه كه آن طبيعت را بر زيد حمل مي‌كنيم متوجه مي‌شويم كه صحت حمل دارد و مي‌گوييم «زيدٌ انسانٌ». هنگامي كه مي‌بينيم صحت حمل دارد كشف مي‌كنيم كه اين زيد از افراد آن طبيعت، يعني انسان است. وقتي حمل بلاقرينه صورت مي‌پذيرد مي‌فهميم كه حقيقتاً فردي از افراد آن طبيعت است و معناي حقيقي را كشف مي‌كنيم و مي‌فهميم زيد حقاً انسان است و اين معناي انسان براي زيد هست.

درخصوص اينكه آيا صحت حمل، علامت مجاز هست يا نيست و عدم صحت سلب آيا امارات حقيقت هست يا نيست، اشكالاتي مطرح شده و بزرگان وارد شده‌اند و نقض و ابرام‌هايي كرده‌اند. محقق اصفهاني برخي اشكالات را طرح كرده‌اند، همچنين مرحوم محقق خويي اشكالاتي را عنوان كرده‌اند. ديگراني اشكال كرده‌اند و پاسخ‌هايي هم به اشكالات داده شده است كه نمي‌خواهيم به تفصيل وارد شويم ولي پاره‌اي از اشكالات را مي‌توان طرح كرد.
يكي از اشكالاتي كه مي‌توان مطرح كرد اين است كه شما وقتي مي‌گوييد صحت حمل، اماره‌ي حقيقت است، يعني اينكه وقتي مي‌گوييد «الانسان حيوان ناطق» با حمل بلاقرينه‌ي حيوان ناطق بر انسان، كشف مي‌كنيد كه حيوان ناطق معناي حقيقي الانسان است. ما در اينجا سئوال مي‌كنيم: آن كسي كه مي‌خواهد حمل كند و از اين حملي كه مي‌كند متوجه بشود كه معناي حقيقي انسان، حيوان ناطق است، آيا بايد بدانيد انسان يعني چه يا خير؟ بايد بداند و بايد تصوري از انسان داشته باشد، والا كلمه‌ي مبهمي كه تصوري از معناي آن نيست و يا معنا ندارد، موضوع قرار نمي‌دهند، و ابتدا بايد فهمي از معناي موضوع در قضيه داشته باشد و بداند الانسان يعني چه. آيا بايد بداند معناي محمول چيست؟ بله؛ بايد بداند «حيوان ناطق» يعني چه؛ والا يك مطلب مجهول و يا لفظ مهمل را به عنوان محمول قضيه تعيين نمي‌كنند. پس بايد از هر دو تصوري پيش از حمل داشته باشد، سپس اقدام به حمل كند. هنگامي كه اقدام به حمل مي‌كنند هر لفظي را با هر معنايي، به هر لفظي با هر معنايي حمل مي‌كنند؟ يعني هر لفظي را محمول هر لفظ ديگري به عنوان موضوع قرار مي‌دهند؟ يا بايد معتقد باشند كه بين اين دو اتحادي وجود دارد تا يكي را بر ديگري حمل كنند؟ بايد معتقد باشند كه حيوان ناطق به معناي «الانسان» است تا حمل كنند، والا چرا به جايي اينكه بگويند «الانسان حيون ناطق» نمي‌گويند «الانسان حيوان مفترس»؟ بايد علاوه بر اينكه تصوري از معناي هر دو جزء قضيه يعني موضوع و محمول باشد بايد قبل از آنكه حملي صورت پذيرد، اعتقادي بر اتحاد بين اين دو باشد تا حمل انجام شود. والا اصلاً حمل ممكن نمي‌شود و حمل به ذهن فرد منتقل نمي‌شد.
اگر اين‌گونه است، قبل از آنكه حملي صورت بپذيرد، علم به اينكه انسان حيوان ناطق است، موجود بوده است و اگر علمي وجود داشته پس مكشوف بوده و ديگر با حمل كشف نمي‌شود. قبل از حمل مكشوف بوده است كه «الانسان حيوان ناطق». معناي هر دو را مي‌دانسته و به اتحادي بين اين دو معتقد بوده و اينها را بر يكديگر حمل كرده است. با اين حمل منتقل به اتحاد نمي‌شود و اتحاد را كشف نمي‌كند، بلكه قبل از آنكه حمل كند به اتحاد بين موضوع و محمول عمل داشته و اعتقاد داشته و اين حمل را انجام داده است.
به اين ترتيب مي‌توان گفت كه اماريتي در اينجا وجود نخواهد داشت. جهلي نبوده تا كشفي واقع شود. كسي كه جاهل است و مي‌خواهد استعلام كند، از طريق حمل مي‌خواهد استعلام كند و بگويد كه آيا مي‌توان حيوان ناطق را بر انسان حمل كرد؟ بعد خودش هم بگويد، نه اين‌گونه نشد، يعني اينكه متوجه شده اينها مفهوماً مغاير هستند و يا بگويد كه شد؛ از كجا مي‌تواند بگوييد حمل شد؟ از آنجا كه معناي انسان را بداند، معناي حيوان ناطق را هم بداند، بعد متوجه شود كه اينها مفهوماً با هم يكي هستند، تا بگويد حمل درست است و صحت الحمل دارد؛ خب، اگر اين‌گونه مي‌داند كه ديگر چه نيازي به حمل دارد؟ اين اشكال شبيه همان اشكال دوري است كه بر اماريت تبادر وارد مي‌شد.
در اينجا سعي شده كه به اين اشكال پاسخ‌هايي بدهند. برخي جواب داده‌اند كه ما اينجا اجمال و تفصيل داريم، بالاجمال بايد معناي الانسان را بداند، معناي حيوان ناطق را بداند و في‌الجمله بداند كه حيوان ناطق انسان است و انسان حيوان ناطق است، اما با اين حمل و احراز صحت حمل، علم ارتكازي اجمالي اين فرد تبديل به علم تفصيلي مي‌شود و مسجل مي‌شود كه معناي الانسان، حيوان ناطق است و حيوان ناطق معناي حقيقي الانسان است، زيرا بدون قرينه حمل شد، معنا را رساند و صحت حمل نيز داشت.
بنابراين در جواب به اشكال سعي كرده‌اند بگويند در اينجا دو علم داريم، يعني ماقبل الحمل، علم اجمالي داريم و مابعد الحمل، علم تفصيلي به دست مي‌آوريم. بعضي از اعاظم از معاصرين هم تقريباً همين پاسخ را داده‌اند، سپس گفته‌اند كه بين حمل براي إخبار به غير، تفاوت است با حمل براي اختبار، يعني وجود اتحاد بين موضوع و محمول و تبديل علم ارتكازي به علم تفصيلي. در اولي، علم به هر دو جزء قضيه لازم است و علم به اتحاد نزد متكلم ضروري است و متكلم با گفتن «الانسان حيوان ناطق» ديگران را مطلع مي‌كند از وحدت بين حيوان ناطق با انسان. اينكه به غرض اخبار غير حملي انجام دهيم، بايد دو طرف را بدانيم و اعتقاد اتحاد بين آن‌دو داريم؛ اما يك‌بار نيز حمل براي اختبار مي‌كنيم و نه اخبار، يعني مي‌خواهيم خودمان از وجود اتحاد اختبار كنيم و بفهميم كه بين الانسان و حيوان ناطق اتحاد وجود دارد؛ در اينجا اگر قبلاً علم اجمالي داشته باشيم اشكالي ندارد و مي‌خواهيم علم اجمالي را تبديل به علم تفصيلي بكنيم؛ بنابراين مشكلي پيش نمي‌آيد.
پاسخ ما همان جوابي است كه به محقق خراساني در دفع شبهه‌ي دور از اماريت تبادر داديم. در آنجا گفتيم اينكه شما مي‌فرماييد ما يك علم اجماليِ ارتكازي داريم و مي‌خواهيم يك علم تفصيلي به دست بياوريم، قبلاً ارتكازاً و في‌الجمله مي‌دانستيم معناي لفظ را مي‌دانستيم و از اين لفظ نيز معنا به ذهن ما تبادر مي‌كرد، ولي ما با اين تبادر به يك علم جديدي دست يافتيم و آن اينكه تفصيلاً فهميديم كه اين، همان است. در آنجا گفتيم كه بين علم اجمالي ارتكازي با علم تفصيلي چه تفاوتي هست؟ علم اجماليِ ارتكازي آن علمي است كه علم است، اما آن علمي است كه التفات نداريم كه علم داريم، اما علم تفصيلي آن است كه به همان علمي كه داريم التفات پيدا مي‌كنيم. در آنجا عرض كرديم كه تفاوت در وجود التفات و عدم وجود التفات است و نه تفاوت در وجود علم و ايجاد آن و نه اينكه علم نبود و بعد به وجود آمد. علم ارتكازي با علم تفصيلي درواقع يك چيز بيش نيستند، منتها آنگاه كه التفات داريم مي‌گوييم تفصيلي است و آنگاه كه التفات نداريم مي‌گوييم ارتكازيِ اجمالي است. تفاوت در وجود التفات و عدم وجود التفات است، نه در متعلق التفات و عدم التفات كه علم باشد. علم اجمالي با علم تفصيلي از آن جهت كه علم‌اند يكي هستند، منتها يكي علم بسيط است، ديگري علم مركب است. به يكي التفات داريم، اما به ديگري التفات نداريم، اما علم، علم است و تفاوتي بين اين دو علم نيست.
در آنجا ما گفتيم اين جواب براي اينكه مشكل دور را حل كنيم كافي نيست. ما يك علم داشتيم، همان علم محفوظ مي‌ماند، منتها در آن زمان التفات نداشتيم و حالا التفات پيدا مي‌كنيم، درحالي‌كه گفتيم اصلاً اين التفات هم به يك معنا وجود دارد و مانند مبادي فعل ارادي است. درست است كه تصور مي‌كنيم به مبادي اعتقاد نداريم، ولي مبادي به سرعت اتفاق مي‌افتد و بر ما شبه‌غفلتي عارض است. همين الان كه من دستم را تكان مي‌دهم مبادي اراده واقع مي‌شود، نه اينكه اگر توجه نداشته باشم مبادي اراده نيست، بلكه مبادي اراده هست ولي به سرعت انجام مي‌شود؛ يعني من فعل را در ذهن تصور مي‌كنم، سود و زيان آن‌را تصور مي‌كنم، سودمندبودن آن‌را تأييد مي‌كنم و بعد شوق در من به وجود مي‌آيد كه نفع را به دست بياورم و اين شوق موجب تحريك عضلات مي‌شود و فعل انجام مي‌شود. اين سير طي مي‌شود ولي به سرعت. التفات و عدم التفات هم اين نيست كه عدم التفات جهل باشد. در عدم التفات يك نوع سرعتي هست كه خيلي به آن توجه مي‌كنيم و هنگامي كه برمي‌گرديم و علم به علم پيدا مي‌كنيم مي‌گوييم التفات و علم مركب به وجود آمد و العلم بالعلم شد و تفصيلي شد.
اينجا نيز همين‌گونه است، اينكه بگوييم قبل از حمل علم اجماليِ ارتكازي داشتيم، بعد از حمل علم تفصيلي به دست مي‌آوريم مطلبي را عوض نمي‌كند و اشكال دفع نمي‌شود. آنجا گفتيم كه اشكال وارد بر زماني است كه مستعلم خودْ مي‌خواهد به اتكاء علم قبلي كه دارد تبادر برايش حاصل شود و تبادر موجب علم تفصيلي شود. اما در آنجا هم گفتيم اگر شما بگوييد كسي علم ندارد و جاهل است و خارج از اهل محاوره ايستاده و جهل دارد كه اين لفظ به اين معنا هست يا نيست، بعد در ميان اهل محاوره مي‌بيند كه اين لفظ بدون قرينه به كار مي‌رود و براي اهل محاوره اين تبادر حاصل مي‌شود. اين نكته را از بيرونِ اهل محاوره و لغت مشاهده مي‌كند و رفع جهل مي‌شود، ولي نه از علم خودش كه بگوييم دور لازم مي‌آيد، يعني خودش علم داشته و به اتكاء آن علم تبادر حاصل شده و تبادر دوباره باعث علم شده است؛ اما اگر جاهل است و در كنار كسي ايستاده و در اهل محاوره مي‌بينيد كه اينها وقتي لفظي را مي‌گويند يك معناي مشخص تبادر مي‌كند، پي مي‌برد كه معناي لفظ چيست. اينجا اشكال ندارد؛ بلكه اشكال بر مستعلم وارد است، يعني كسي كه خودش علم دارد و دوباره استعلام مي‌كند كه علم به دست بياورد.
در اينجا نيز ممكن است همين را بگوييم، يعني بگوييم مگر اينكه كسي از بيرون اهل محاوره، شياع حمل را نزد اهل محاوره مشاهده كند و متوجه شود كه اهل محاوره معنايي را بر لفظي حمل مي‌كنند و كسي هم نمي‌گويد چرا اين را حمل كرده‌ايد. اين شخص خبر نداشت كه «الانسان» يعني چه و «حيوانٌ ناطق» يعني چه و بين اينها اتحاد وجود دارد كه آن اشكالات وارد شود، اما ديد كه اهل محاوره مي‌گويند الانسان حيوان ناطق و هرجا كه مي‌رود مي‌بيند كه همين را مي‌گويند و كسي هم نمي‌گويد چرا حمل كرديد. از مشاهده‌ي شياع حمل مفهومي بر مفهومي، در بين اهل محاوره، اين فرد از معنا مطلع مي‌شود كه در اين مورد اشكال وارد نمي‌شود. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo