< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علاميّة التّبادر
در امالي شيخ مفيد اين روايت نقل شده كه حضرت امام الباقر عليه‌السلام مي‌فرمايند: «لَحديثٌ واحدٌ تأخذه عن صادقٍ خيرٌ لک منَ الدنيا و مافيها».[1] حضرت باقر عليه‌السلام تأكيد مي‌فرمايند: اگر تنها يك حديث از راوي صادقي اخذ شود از همه‌ي دنيا و آنچه در آن است ارزشمندتر است.

بحث در امارات حقيقت و مجاز بود و گفتيم كه اصحاب مجموعه‌اي از علامات و امارات را بحث مي‌كنند، چنانكه اهل ادب هم به آن پرداخته‌اند. ازجمله‌ي امارات تبادر و انسباق معناست كه انسباق معنا به ذهن را نشانه و علامت و دليل آن مي‌دانند معنايي كه انسباق پيدا كرده است معنايي حقيقي است و اين انسباق ريشه در وضع دارد.
گفتيم كه بر اين نظر اشكال‌ها و ايرادهايي وارد شد كه مهم‌ترين آنها ايراد دور بود. البته اشكالات ديگري هم قابل طرح است و خود ما نيز اشكالات متعددي را معطوف به اين مدعا مطرح كرديم.
به اشكال دور سعي شده پاسخ‌هايي داده شود؛ پاسخي نيز محقق خراساني داده‌اند. اشكال اين بود كه اگر بنا باشد از رهگذر تبادر، علم به وضع پيدا كنيم، به ذهن ما تبادر نمي‌كند مگر اينكه علم به وضع داشته باشيم، پس دور مي‌شود. پاسخ ايشان اين بود كه ما در اينجا دو علم داريم يك علم اجمالي ارتكازي و يك علم تفصيلي كه ناشي از تبادر است. ما به اين پاسخ داديم كه تفاوت ارتكازي و غيرارتكازي در التفات است و متعلق التفات و عدم التفات واحد است. ارتكازي هم يك نوع علم است و تفصيلي نيز اگر بخواهيم به‌دست بياوريم درواقع همان را مي‌خواهيم به دست بياوريم و لهذا اين پاسخ مشكل ما را حل نمي‌كند.
پاسخ ديگري را محقق اصفهاني از كتاب «الحجه» نقل كردند كه آن نيز محل خدشه قرار گرفت و كنار گذاشتيم و به نظرمان رسيد كه از مشكل كفايت نمي‌كند.
محقق عراقي هم دو پاسخ داده است و يا دو تقرير از دور ارائه كرده و سعي كرده پاسخ بدهد. جوابي كه محقق عراقي در اينجا داده‌اند همان تقرير محقق خراساني است كه فرمودند ما در اينجا دو علم داريم علم ارتكازي اجمالي و عمل تحصيلي تفصيلي كه گفتيم اين پاسخ كافي نيست.
محقق عراقي تقرير دومي را نيز ارائه مي‌كنند و مي‌فرمايند كه مطلق تبادر علامت حقيقت نيست، بلكه تبادر معناي موضوعٌ له علامت معناي حقيقي است. بنابراين نوع خاصي از تبادر متوقف بر علم است، ولي به هر حال متوقف بر علم به وضع است و علم به وضع هم متوقف بر تبادر است، پس دور لازم مي‌آيد. جوابي كه ايشان داده اين است كه لازم نيست بگوييم كه تبادر مستند به علم به وضع است؛ ما درصدد كشف موضوعٌ له هستيم و مي‌خواهيم به معناي موضوعٌ له علم تحصيل كنيم و اين علم را مي‌خواهيم از طريق تبادر به دست بياوريم و معنايي كه به ذهن تبادر مي‌كند معناي حقيقي و موضوعٌ له مي‌شود.
بعضي در اينجا گفته‌اند چه زماني تبادر مي‌كند؟ آنگاه كه به موضوعٌ له علم داشته باشيم، والا انسان خالي الذهن كه به ذهن او تبادر نمي‌كند، پس بايد علم به موضوعٌ له داشته باشيم و اين دور مي‌شود.
ايشان فرموده‌اند به جاي اين استدلال بايد بگوييد كه ما مي‌خواهيم به موضوعٌ له علم تفصيلي پيدا كنيم و علم تفصيلي از طريق تبادر به دست مي‌آيد، ولي تبادر از راه علم حاصل نمي‌شود كه دور لازم بيايد. تبادر مستند به علمِ به وضع نيست، بلكه تبادر از حاقّ لفظ برمي‌خيزد. اصلاً ما وقتي لفظ را مي‌بينيم متوجه مي‌شويم كه آن معنا از لفظ تشعشع و تجلي مي‌كند. وقتي با لفظ «اسد» بلاقرينه مواجه مي‌شويم، معناي حيوان مفترس به ذهن ما خطور مي‌كند، اما نه از آن جهت كه علم داريم «اسد» بر آن معنا وضع شده، تا بعد بگوييم علم آمد و دور لازم شد، بلكه از حاق لفظ «اسد» اين معنا بيرون مي‌زند و به ذهن تبادر مي‌كند و كاري به علم به وضع نداريم، بنابراين دور لازم نخواهد آمد. يعني تبادر ناشي از علم به وضع نيست، بلكه تبادر مستند به خود لفظ است، يعني از خود لفظ معناي موضوعٌ له و معناي متبادر بيرون مي‌زند. درواقع اين تبادر ناشي از حاقّ خود لفظ است و نه تبادر ناشي از علم ما وضع ولذا دور لازم نمي‌آيد.
درواقع ايشان مي‌فرمايند كه تبادر مستند به علم به وضع (تعييني و تعيني) نيست تا دور لازم بيايد، بلكه شما لفظ را مي‌بينيد و از حاقّ لفظ معناي آن بيرون مي‌زند. من در اينجا كلمه‌اي را در اينجا مي‌گويم و شما بفرماييد هنگامي كه معنا تبادر مي‌كند آيا علم به وضع به ذهن شما خطور مي‌كند، يا همين‌گونه. من الان مي‌گويم «تابلو» كه واژه‌اي غيرفارسي است، الان معناي تابلو به ذهن شما انسباق كرد كه به چه چيزي تابلو مي‌گويند. در اينجا شما اصلاً به وضع كاري نداريد، و هنگامي كه كلمه‌ي تابلو را مي‌شنويد معنايي دارد كه همان قاب فارسي است و يك معناي مجازي دارد كه يعني فردي خيلي مشهور است و به چشم مي‌آيد. درواقع از آن جهت كه تابلو مقابل چشم است، در مورد يك فرد هم مي‌گويند تابلو است يعني حرف و يا عمل او به چشم مي‌آيد. بعد از اداي لفظ «تابلو» به ذهن شما آن قاب و شيء خاص خطور كرد. وقتي اين عبارت گفته شد، آيا وضع به ذهن شما خطور كرد؟ يعني ابتدا منتقل شديد كه آيا براي آن معنا وضع شده است يا نشده، بعد آن معناي موضوعٌ له فرضي به ذهن شما انسباق پيدا كند؟ يا بلافاصله بعد از اينكه كلمه را شنيديد از حاقّ لفظ تبادر كرد؟ محقق عراقي مي‌گويد از حاقّ لفظ تبادر مي‌كند و در اينجا كاري به علم به وضع نداريم تا بگوييم دور لازم مي‌آيد. اگر كسي علم به وضع هم نداشته باشد، همين‌كه لفظ را شنيد و از حاقّ لفظ معنايي به ذهن او تبادر كرد، نشانه و علامت حقيقت است و اين تبادر هم به علم گره نخورده تا بگوييم دور لازم مي‌آيد.
البته ما نسبت به پاسخ محقق عراقي نظر داريم كه بعداً مطرح خواهيم كرد. اجمال اشكالي كه به نظر محقق عراقي داريم اين است كه منظور شما كدام تبادر است؟‌ اصلاً فرض كنيد از حاقّ لفظ تبادر مي‌كند؛ آيا تبادر در ذهن فرد مي‌كند و يا در ذهن اهل لغت در عرف عام تبادر مي‌كند؟ آيا تبادري كه از حاق لفظ به وجود مي‌آيد مي‌تواند نشانه و علامت حقيقت باشد؟ چه كسي گفته است هرآنچه كه تبادر كرد نشانه‌ي حقيقت است؟ بسا معانيي كه به دليل ظروف و مناسبات و ملابسات مختلفه‌اي حسب هر فردلإ سبب تبادر بشود كه در ذهن ديگري تبادر نمي‌كند، آنگاه اگر به ذهن اين فرد تبادر مي‌كند حقيقت است ولي اگر به ذهن ديگري تبادر نكرد حقيقت نيست؟ آيا امكان دارد كه يك معنا هم حقيقت باشد و هم نباشد؟ مراد شما از تبادر كدام تبادر است؟ تبادر به ذهن فرد كه خاصيتي ندارد؛ تبادر به ذهن عرف عام را هم بايد احراز و اثبات كرد. ظاهر تبيين ايشان قشنگ است ولي بايد ديد كه منظور از تبادر كدام تبادر است، و در ذيل هريك از انواع تبادر پرسش‌هايي قابل طرح است كه بعداً مفصل به آن خواهيم پرداخت.

نظريه‌ي ديگري كه قابل اعتناست پاسخي است كه شهيد صدر فرموده است. ايشان مي‌فرمايد اينكه ما مي‌گوييم معنايي از لفظي تبادر مي‌كند و اين تبادر دليل و علامت حقيقت است، اين تبادر يا تبادر نزد افراد است و مراد اين است كه معنا به ذهن هر فردي كه تبادر كرد علامت حقيقي‌بودن معناي متبادر است، يا بايد بفرماييد تبادر لدي العرف العامّ. اگر معنايي به ذهن عموم اهل لسان تبادر كند، علامت و دليل حقيقت است؟ كداميك از تبادرها مد نظر شماست؟ اگر منظورتان اولي باشد، يعني تبادر معنايي به ذهن فردفرد علامت حقيقت است، و بعد مي‌گوييد كه چنين تبادري دليل انّي بر وضع است، ما از رابطه‌ي علّي ـ معلولي كشف مي‌كنيم و علت را پيدا مي‌كنيم كه وضع است و ما از معلول به علت پي مي‌بريم. شهيد صدر مي‌فرمايد: اگر چنين تبادري را در نظر داريد، چه كسي گفته كه از تبادر معنايي به ذهن يك فرد و يا تك‌تك افرادي، ما حقيقت علّي را كشف كنيم و بگوييم بين تبادرهايي كه به ذهن آدم‌ها به صورت فردفرد صورت مي‌پذيرد با وضعي كه انجام پذيرفته است. چه كسي گفته چنين رابطه‌ي علّي وجود دارد؟ اين‌گونه نيست، زيرا ممكن است به ذهن فرد معنايي خطور كند و رابطه‌اي بين معنا و لفظ در ذهن او برقرار بشود، اما اين رابطه به جهت انس ذهني است كه اين فرد در خاطر دارد، براي اينكه گاهي يك معنايي با يك لفظي در ذهن يك فردي به دلايلي خاص پيوندي دارد، و اين تبادر شخصي منشأ شخصي دارد. مثلاً يك فردي در شرايط فرهنگي و ظرف تاريخي خاصي زندگي مي‌كند، به لحاظ مجموعه‌ي موقعيت‌ها و ظروف از يك لفظ معنايي خاص به ذهن او خطور مي‌كند ولي فرد ديگري ممكن است اين‌گونه نباشد.
شهيد صدر در اينجا مثال مي‌زند و مي‌گويد، يك‌بار يك نفر با نفر ديگري دوست است، اين لفظ تا گفته مي‌شود آن شخص كه دوست اوست به ذهنش خطور مي‌كند، يك آقاي ديگر هم كه همين اسم را دارد با فرد ديگري دوست است كه اسم او نيز همين است، به اين ترتيب آن لفظ براي فرد ديگر هم اعلم است. شما مي‌گوييد حسن، ذهن يكي از اسم حسن مثلاً به حسن‌بن محمود خطور مي‌كند، ديگري حسن‌بن داوود، آنكه حسن‌بن ودود، زيرا هركدام با يكي از اين حسن‌ها دوست هستند. اصلاً تبادر شخصي نمي‌تواند براي وضع برهان باشد، زيرا تبادر شخصي تحت تأثير عوامل شخصي و ظروف شخصيه پديد مي‌آيد ولذا اگر احتمال اول را مي‌گوييد كه تبادر دليل است، بايد مشخص كنيد كه تبادر فردي يا تبادر عرف عام. اگر نظر شما احتمال اول باشد، هرگز از تبادر فردي نمي‌توان اثبات عليت كرد و بر اين اثبات عليت قائل شد.
اما اگر بفرماييد كه ما نمي‌گوييم تبادر يك معناي خاص به ذهن يك فرد خاص ملاك است، كه بعد اشكال كنند كه شايد به دلايل خاصي اين معنا به ذهن او خطور مي‌كند، بلكه ما مي‌گوييم تبادر به ذهن نه يك فرد كه به ذهن جمع است. چون اگر شما بگوييد تا لفظي گفته مي‌شود به ذهن اهل عرف و لدي العرف العام تبادري حاصل مي‌شود؛ والا اگر به ذهن يك فرد خاص تبادر كند و بعد بگوييم در عرف عام اين معناست، قابل قبول و دفاع نيست.
اين نيز محل بحث است كه بگوييد از يك لفظ معنايي تبادر مي‌كند لدي العرف العام. آيا اين تبادر مي‌تواند علامت برهاني بر وضع باشد؟ ابتدا كه با اين استدلال مواجه مي‌شويم به نظر مي‌آيد حرف درستي است، اما ممكن است همان اشكال اول در اين خصوص نيز قابل طرح باشد كه به ذهن هركدام از اين افراد به دليل خاصي خطور مي‌كند و نه به خاطر وضع. يك‌بار شما مي‌گوييد اين صد نفر اهل عرف به جهت اينكه وضع واقع شده اين معنا به ذهنشان تبادر مي‌كند، اگر اين‌گونه باشد قبول است؛ اما از كجا مشخص است كه هريك از اينها به دليلي به تبادر رسيده باشند. اينجا بايد روشن كنيم كه آيا تبادر در ذهن افراد مختلف مي‌تواند دليل باشد كه گويي در ذهن عام خطور مي‌كند و براي عرف عام حجت و دليل شود؟ زيرا ممكن است براي هريك از اينها يك چيز خاص سبب تبادر شده باشد و يا براي اين تبادر يك سبب ذاتي وجود داشته باشد. تبادر بايد در نهايت حكايت از وضع كند، درحالي‌كه ممكن است منشأ اين تبادرهاي شخصي عوامل و ظروف شخصي باشد و نه وضع، ما بايد اين را اثبات كنيم، زيرا مطلق تبادر حجت نيست. تبادر مي‌خواهد حكايت از وقوع وضع كند، درحالي‌كه يك فرد ممكن است به دليلي خاص معنايي را از يك لفظ مي‌فهمد، ولذا تبادر شخصي به دليل اينكه مي‌تواند منشأ شخصي داشته باشد كفايت نمي‌كند. مناشي مختلفه‌اي مي‌تواند سبب تكون تبادر در اذهان افراد مختلفه بشود و هيچ دليلي نداريم كه تبادر در ذهن يك فرد مبناست براي پذيرش معناي موضوعٌ له در عرف عام. به اين ترتيب فرض دوم نيز محل بحث است.
شهيد صدر در اينجا راه‌حلي را پيشنهاد مي‌كند و مي‌گوييد مگر اينكه براساس نظريه‌اي كه در حجيت ظهور داشتيم قضيه را حل كنيم. ايشان مي‌فرماييد كه در آنجا بحث كرديم كه درخصوص حجيت ظهور شبيه همين حرف قابل طرح است كه معنايي كه از ظاهر يك لفظ مي‌فهميم مي‌توان به آن تمسك كرد؟ آنجا نيز همين حرف را مي‌توان مطرح كرد كه هر فردي از ظاهر يك لفظ، چيزي مي‌فهمد و ممكن است براي فرد ديگري چيز ديگري باشد. چطور مي‌شود فهمي كه براي شما يك نفر ظهور دارد دليل اين باشد كه عبارت را بايد بر همين معنايي كه براي شما ظاهر شده است معني كنيم و بگوييم ظهور دارد و ظهور نيز حجت است. فرد را چگونه تعميم مي‌دهيد؟ شهيد صدر مي‌گويد ما در آنجا اصلي را تأسيس كرديم و اسم آن را «اصالت تطابق بين ظهور شخصي و ظهور نوعي» گذاشتيم. در آنجا گفتيم كه اصل بر اين است كه اگر شما يك متني را مي‌بينيد و يك معنايي براي شما ظاهر مي‌شود، الان ترديد داريد كه اين معنايي كه براي شخص شما ظاهر شده است، براي عموم هم همين معنا ظاهر مي‌شود؟ آيا ديگران هم ظاهر اين عبارت را همين‌گونه معنا خواهند كرد؟ آنجا اين قاعده را گذاشتيم و گفتيم اصالت تطابق بين ظهور شخصي با ظهور نوعي است. وقتي براي شما اين‌جور ظهور مي‌كند براي ديگران هم اصل بر اين است كه همين‌گونه ظهور كند تا خلاف آن اثبات شود. بين تبادر شخصي و تبادر نوعي فاصله است. شهيد صدر مي‌فرماييد اينجا نيز مي‌توان گفت اصل بر اين است كه وقتي به ذهن يك فرد تبادر مي‌كند منشأ شخصي ندارد و قرينه هم در اينجا وجود ندارد و همين به ذهن ديگران هم تبادر مي‌كند و بگوييم براي عرف عام، همين معنا، معناي حقيقي لفظ است.
اما در اينجا به نظر مي‌رسد كه علي‌رغم استدلال شهيد صدر، باز هم جاي تأمل هست. ادعاي تطابق بين دو ظهور خيلي سخت است، زيرا ظهورات شخصيه‌ي فراواني داريم كه مناشي شخصيه دارد و نفس ظهور شخصي براي يك فرد زير سئوال است كه آيا از حاقّ عبارت اين تظاهر مي‌آيد، يا منشأ شخصي دارد؟ چون ما بسيار مي‌بينيم كه ظهورات شخصيه مناشي شخصيه دارند و در مانحن فيه هم تبادرهاي شخصيه مناشي شخصيه دارند، اصلاً اين نكته مخدوش مي‌شود كه مشت نمونه‌ي خروار است و نمي‌توان اين تبادر اعتماد كرد و فرض كرد كه براي عموم نيز همين حجت است. اين تطابق محل بحث است، اين اصالت را شما از كجا آورده‌ايد؟ اصالت بايد آنچنان باشد كه اكثريتي را شكل بدهد، اما مي‌توان ترديد كرد كه ممكن است بين ظهورات شخصيه با ظهورات نوعيه فاصله وجود داشته باشد. ظهورات شخصيه‌ي بسياري وجود دارند كه مناشي شخصيه دارند و اگر تعدادي از ظهورات شخصيه از مناشي شخصيه باشند نمي‌توان آن‌را علامت بر عام گرفت و با قاعده‌ي اصالت تطابق كه شما جعل كرديد مسئله را حل كرد.
بعضي ديگر از معاصرين هم خواسته‌اند اين قضيه را به صورت ديگر حل كنند، مثلاً فرموده‌اند كه ما مي‌توانيم به سيره‌ي عقلائيه، بر علاميت تبادر براي حقيقت تمسك كنيم، يعني بگوييم اصولاً رويه‌ي عقلا اين‌گونه است كه تبادر را علامت حقيقت مي‌دانند و سيره‌ي عقلائيه هم حجت است و به اين سمت كه بخواهيم بگوييم ريشه‌ي تبادر چيست و منشأ آن كدام است. كه البته اين نظريه هم قابل تأمل است و آن اينكه اولاً شما بايد سيره‌ي عقلائيه را اثبات كنيد و احراز كنيد كه چنين سيره‌اي بين عقلا جاري و ساري است، از سوي ديگر بايد اثبات كنيد كه چنين سيره‌اي حجيت دارد و از سوي سوم بايد تهديد حدود كنيد و بگوييد كه حدود دلالت اين نوع سيره، به فرض حجيت چقدر است و امثال اين‌گونه مباحث احتياج به بحث بيشتري دارد. البته ما نمي‌خواهيم رد كنيم ولي حداقل در ذيل آن يك فتأمل مي‌زنيم.
اينها راه‌هايي بود كه قصد داشتند با آنها اشكالات وارد و خاصه اشكال دور را حل كنند، ولي ما در در جلسه‌ي گذشته با ادله‌اي بحث كرديم كه اصل علاميت تبادر محل تأمل است و اشكالاتي بر اصل اينكه ما تبادر را بتوانيم علامت و نشانه‌ي معناي حقيقي بدانيم وارد است. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo