< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

93/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الرأی المختار وهو العلاميّة:
بحث در حقيقت استعمال بود و سه نظريه را به عنوان نظريه‌هاي شناخته و كمابيش مشهور در اين خصوص مطرح كرديم:
1. نظريه‌ي‌ مرآتيت و افنائيت،
2. نظريه‌ي علاميت و استقلاليت،
3. نظريه‌ي ايجاديت و تنزيليت وجودي.
نظريه‌ي اول و سوم را در جلسات گذشته مورد نقد قرار داديم. ما با نظريه‌ي علاميت موافقيم، هرچند همين‌جا عرض مي‌كنيم كه هرآنچه كه اصحاب مسلك علاميت گفته‌اند را يك‌جا تأييد نمي‌كنيم و ممكن است پاره‌اي تعابير و نكات در لسان هواداران نظريه‌ي علاميت مطرح شود كه ما ضامن و مدافع آن نيستيم. بنابراين اصل اينكه لفظ علامت معناست را قبول داريم. اين نظريه با نظرات جديد و معاصر در حوزه‌ي زبان‌شناسي و به خصوص با دانش نشانه‌شناسي و معناشناسي هم كاملاً سازگار است.

منهجة البحث في مسئلة الإستعمال:
بما أنّ البحث في ما نحن فيه ليس في معنی اللغوی أو الإصطلاحی للإستعمال، بل البحث هناک يجري حول تبيين حقيقة ظاهرة الإستعمال في الواقع والخارج کماهي؛ فالأصحّ بل الصحيح تعيين منهجة البحث المناسب له، قبل الخوض في المسئلة، وإستخدام هذه المنهجة في تبيين حقيقة هذه الظاهرة؛ فلهذا نقول:
أوّلاً: ينبغي تحليل مسيرة و مکانيکية التفاهم اللفظي، و تبيين حلقات سلسلة المسائل المرتبطة به کلها، ثم تسمية کل حلقة أو مرحلة اساس باسمٍ يناسبها، حتی يتبين مقام الإستعمال و ماهيته ويتميز هو عن غيره، من خلاله؛ لأنّ هناک وقع الخلط بين حقيقة الإستعمال و غيرها، کما لوّحنا به في البحث عن القول بالمرآتيّة.
ثانياً: الإستدلال لإبطال ما هو الباطل وإحقاق ما هو الحقّ في الأمر. فنقول:
أ) يتشکّل مسيرة و مکانکيّة التّفاهم اللفظي من مراحل مختلفة، أهمها هي: 1. «وقوع التصورِ الأوّلیّ للمعنی» عند المتکلم بإلتفاتٍ منه، 2. و«قصدِ إبرازه» وإنتقاله إلی الغير، 3. و«تصوّرِ اللفظ المناسب له» وانتخابه من جانب المتکلم، 4. و«استخدامِ اللفظ» کآلة لإنتقال المعنی، 5. و«إلتفاتِ السامع» الی اللفظ، 6. ووقوعِ «التصور الذهني» منه عنده، 7. و بأخرة: «انتقالِه الی مراد المتکلم» ووقوعِ التفهّم. الحق أن الإستعمال هو مرحلة الرابعة.
ب) مرّ الإستدلال علی إبطال مسلکَی المرآتيّة والإيجاديّة بما لامزيد عليه.
ت) أما أدلّة القول المختار و هو العلاميّة، فيمکن أن يقال:
الأوّل: المرحلة الرّابعة هي عبارة عن استخدام للّفظ کالعلامة للمعنی لا إفنائه فيه، بل الإلتفات والتوجه إلی اللفظ من مراحل التفاهم، و لا أثر هناک من الوجود اللفظي أيضاً وإن کان الإلتفات إلی اللفظ يوجب وقوع تصور المعنی في ذهن السامع، ولکن ليس هذا هو الوجود اللفظي للشيئ، بل هذا هو الوجود الذهني له.
الثاني: يجوز تبديل اللفظ مکان سائر العلائم و بالعکس؛ کما أنّ السنّة عندنا ينقسم إلی القولي والفعلي وتعدّ قسمان وعدلان في الدلاليّة والحجيّة، ولاشک في علاميّة الفعل والتقرير.
الثالث: النظرات الثلاثة ليست بمانعة الجمع، فليس کلّ منها قسيما أو خصيماً لغيره، حتّی تعدّ کل منها مسلکاً مستقلاً غير الآخر.
الرابع: الإستعمال في الحقيقة تحقيق و إعمال الوضع، والوضع کيفما کان و ما کان تعد نوع من تعيين العلامة، و يوضح هذا بالمرور علی الآراء في حقيقة الوضع و مکانيکيته و أنواعه، ولم يقل أحد بکون الوضع تمهيداً للإفناء أو الإيجاد، فراجع وتأمّل.

اصل نظريه را قبول داريم اما درخصوص اينكه اين نظريه چگونه بايد تقرير شود عرض مي‌كنيم كه به نظر مي‌رسد پيش از آنكه وارد بحث شويم بايد منهج و روش بحث را مشخص كنيم و نظريه‌ي مختار براساس روش معيني مطرح شود. قبل از اينكه منهج و روش را مطرح كنيم توجه مي‌دهيم كه ما در اينجا از حقيقت استعمال بحث مي‌كنيم و اين نكته غير از معناي لغوي و اصطلاحي استعمال است. درواقع ما در اينجا با سه مسئله روبرو هستيم:
1. معناي لغوي استعمال چيست؛ كه در گذشته مطرح كرديم و گفتيم هنگامي كه مي‌گويند «استعملت» گاه اراده مي‌كنند به‌كارگيري كسي را و استعملت يعني طلبت عن العمل، يعني كاري از كسي خواستن. و يا هنگامي كه مي‌گويند «استعملت الثوب» به اين معناست كه لباس را در جهتي كه بر آن ساخته است به كار گرفتم. حال گاه آنچه كه به كار گرفته مي‌شود و يا از او مطالبه مي‌شود ذوي‌العقول است و گاه غيرذوي‌العقول.
2. معناي اصطلاحي استعمال كه همان استفاده از لفظ براي اداي معنا است.
3. حقيقت استعمال. بحث ما هم بر سر همين قسم سوم است، به اين معنا كه پديده‌ي استعمال در واقع و حقيقت چيست. سخن از حقيقت استعمال در واقع خارجي است و در اينجا نه بحث لغوي مي‌كنيم و نه بحث اصطلاحي، بلكه بحث از حقيقت استعمال يك نوع بحث وجودشناختي است و بحث از اين است كه اين پديده كه نام آن استعمال است در واقع و خارج چيست. وقتي كسي مي‌گويد لفظ را استعمال كردم، چه كاري از او سر زده است.
اما روشي كه به نظر مي‌رسد بايد براساس آن مسئله‌ي كشف حقيقت استعمال را بررسي كنيم اين است كه ما بايد ابتدا مسير و مكانيزم و فرايند تفاهم لفظي را تحليل كنيم و ببينيم اصلاً تفاهم لفظي چه فرايندي را طي مي‌كند و داراي چه حلقات و مراحلي است. اين سيري كه ما در مسئله‌ي تفاهم لفظي بين دو انسان طي مي‌كنيم و با استفاده از لفظ تفاهم اتفاق مي‌افتد، چه مراحلي دارد و به اين صورت مشخص كنيم كه استعمال كدام نقطه از فرايند تفاهم لفظي است و از اين رهگذر و با نگاه به واقع فرايند تفاهم لفظي، واقع استعمال را كشف كنيم. پس از آن اگر تحليلاً فرض كنيم كه مرحله‌اي خاص عبارت است از فعل و پديده‌ي استعمال، آنگاه ديگر آراء را كه با اين نظر نمي‌سازد ابطال كنيم و پس از آن آنچر‌ا كه حق مي‌دانيم احقاق كنيم و در نهايت ادله‌ي نظريه‌ي علاميت را كه مورد قبول ماست بيان كنيم. من تا به حال نديده‌ام كه كسي به اين شيوه مسئله‌ي حقيقت استعمال را طرح كرده باشد. در گذشته نيز گفتيم مباحث الفاظ را به سه بخش كلان تقسيم مي‌كنيم، يعني: 1. مبحث تدليل و تمعني (وضع)، 2. مبحث دلالت و تفهم، 3. مبحث استدلال و تفهيم؛ و گفتيم كه تنها شهيد صدر دو بخش را طرح كرده‌اند ولي به سه بخش تقسيم نفرموده‌اند. فراتر از اين، در مبحث استعمال، به مثابه يك مبحث مستقل، كسي به روش‌شناسي كشف حقيقت استعمال نپرداخته است.
در بحث مرآتيت گفتيم كه مرآتيت خود حقيقت استعمال نيست، بلكه اثر كثرت استعمال و ممارست است و نبايد بين اثر و مؤثر خلط شود. در اينجا اگر ما نظريه‌ي مرآتيت و يا ايجاديت را قبول نداريم بايد استدلال كنيم كه چرا قبول نداريم و اشكال آنها چيست.
روشي كه ما پيشنهاد مي‌كنيم عبارت است از: فرايند تفاهيم لفظي و سازكار و كيفيت تفاهيم لفظي در مراحل مختلفه‌اي اتفاق مي‌افتد كه اهم آنها عبارتند از:
1. ابتدا تصور اوليه‌اي از معنا به ذهن متكلم خطور مي‌كند.
2. برانگيخته مي‌شود كه آن معنا را ابراز كند و به غير منتقل كند.
3. به دنبال لفظ مي‌رود تا معنا را با لفظ ادا كند و لذا لفظ مناسب با آن معنا را تصور مي‌كند و اين لفظ را از ميان الفاظ مختلفه هم انتخاب مي‌كند.
4. لفظ را همچون ابزاري براي انتقال معنا به استخدام درمي‌آورد.
5. سامع ملتفط لفظ مي‌شود كه از لسان متكلم و يا قلم كاتب صادر شده است.
6. سامع هنگامي كه لفظ را شنيد تصور ذهني از معنا در ذهن او شكل مي‌گيرد و از آن لفظ به معنايي منتقل مي‌شود.
7. مراد متكلم به سامع منتقل مي‌شود و تفهّم اتفاق مي‌افتد.
اين مراحل هفت‌گانه فرايندي است كه ما در تفاهم لفظي طي مي‌كنيم. حال بفرماييد كه كداميك از اين مراحل افناء و يا ايجاد است؟ هيچكدام و بلكه حقيقت اين است كه مرحله‌ي چهارم يعني استخدام لفظ چونان ابزار براي انتقال معنا حقيقت استعمال است. يعني اگر كسي سئوال كند هنگامي كه لفظ را استخدام مي‌كنيم درواقع چه كار مي‌كنيم؟ مي‌گوييم لفظ را چونان ابزاري براي انتقال معنا استخدام مي‌كند و اين حقيقت استعمال است. اين معنا با معناي اصطلاحي استعمال هم كاملاً سازگار است و همچنين با معناي لغوي كلمه‌ي استعمال هم هم‌سو است.
بنابراين مرحله‌ي اولي كه در روش كشف و اثبات نظريه‌ي صحيح در حقيقت استعمال وجود دارد، تحليل فرايند و تبيين مراحل مسئله‌ي تفاهم لفظي است و از اين تحليل متوجه مي‌شويم كه در اين ميان چيزي به نام افناء و ايجاد نيست. حال اگر ايجادي هم وجود داشته باشد، اينگونه نيست كه لفظ تبديل به وجود شيء مي‌شود، بلكه با اداي لفظ، معنا را در ذهن مخاطب و يا سامع پديد مي‌آوريم و به اين شكل مي‌توان گفت كه ايجاد هست، اما اين نكته مراد امثال محقق اصفهاني كه قائل به ايجاديت هستند، نيست.
مرحله‌ي دوم در روش‌شناسي كشف حقيقت استعمال اين بود كه گفتيم بايد به ابطال مسلك‌هاي مقابل اقدام كنيم و بايد دلايلي عليه نظريه‌ي مرآتيت و نظريه‌ي ايجاديت اقامه كنيم. كه البته اين كار را در جلسات گذشته انجام داديم و هر دوي اين نظريه‌ها را نقد كرديم.
مرحله‌ي سوم در روش‌شناسي نيز اين است كه بر قول مختار اقامه دليل كنيم، و قول مختار ما در اينجا علاميت است.
در اينجا پنج نكته را به عنوان دلايل پشتيبان نظريه‌ي علاميت مطرح مي‌كنيم:
1. به نظر مي‌رسد در تحليلي كه در بالا داشتيم مشخص شد كه مرحله‌ي چهارم يعني استخدام لفظ، چونان ابزاري براي انتقال معنا، درواقع حقيقت استعمال است. اين واقعيت قضيه است كه استعمال عبارت است از اينكه ما لفظي را همانند يك ابزار براي انتقال معنا به مخاطب و سامع به كار ببريم. در اين ميان نيز چيزي به نام افناء لفظ در معنا و يا چيزي به معناي ايجادِ وجودِ لفظي به چشم نمي‌خورد. در اينجا نه‌تنها بحث افنائيت نيست، بلكه بحث التفات و توجه است؛ مگر نگفتيم كه متكلم و كاتب معنا را ابتدا تصور مي‌كند، سپس لفظ مناسبي براي معنا پيدا مي‌كند، بعد هنگامي كه لفظ را به زبان آورد و مخاطب اين صوت را شنيد متوجه لفظ مي‌شود، سپس اين لفظ سبب مي‌شود كه معنايي در ذهن مخاطب و سامع شكل بگيرد و صورتي پديد بيايد. ملاحظه مي‌كنيد كه در اينجا هم در ناحيه‌ي متكلم و كاتب و هم در ناحيه‌ي سامع و قاري التفات هست و افنائي وجود ندارد.
همچنين در اين فرايند چيزي را به عنوان نظريه‌ي ايجاديت و تنزيليت كه به نحوي منسوب به محقق اصفهاني است، ملاحظه نمي‌كنيم، يعني به اين شكل كه ما وجودي را در قالب لفظ براي شييء كه از آن سخن مي‌گوييم ايجاد مي‌كنيم. البته درست است كه تصور معنا در ذهن سامع پديد مي‌آيد و لفظ سبب وجود آن مي‌شود، اما آن معنا و وجود ذهني است و نه وجود لفظي، و در اينجا ادعا اين است كه يك وجود لفظي پديد مي‌آيد كه به نظر ما چنين چيزي نيست.
2. دليل دوم اينكه ما چيزهايي داريم كه قطعاً علامت هستند، نه وجود هستند و نه افناء در آنها مطرح است. مثلاً سر تقاطع تابلويي وجود دارد كه روي آن يك دايره است، دور آن خط قرمز است و وسط هم خط قرمز دارد و در زير آن يك فلش كج به سمت راست و يا چپ اشاره دارد. اين تابلو علامت است و در اينجا بحث وجود و يا فناء‌ مطرح نيست، و اين تابلو حتماً نشانه و علامت است. اين تابلو به اين معناست كه گردش به راست و يا گردش به چپ ممنوع است. حال آيا نمي‌توان اين تابلو را برداشت و به جاي آن لفظ گذاشت؟ مي‌شود. همين مطلب را كه با علامت القاء مي‌كنيم با لفظ القاء كنيم و برعكس، يعني با لفظ مشخص كنيد كه گردش به چپ و يا راست ممنوع است و پس از مدتي آن لفظ را برداريد به جاي آن علامت را بگذاريد؟ آيا اين علامت همان كار لفظ را انجام نمي‌دهد؟ پس معلوم مي‌شود كه لفظ و علامت از جنس هم هستند و لفظْ علامت است. اين نكته كه لفظ مي‌تواند با علامت جايگزين شود، خود يك علامت است. با خط‌هايي كه مي‌كشيم درواقع علامتي را جعل مي‌كنيم.
3. سنت را به قولي و فعلي تقسيم مي‌كنيم و سنت قولي و فعلي را چونان عِدل هم مي‌دانيم. در سنت فعلي (چه ايجابي و چه سلبي) فعل را قسيم قول قرار مي‌دهيم و اشتراك قول و فعل در آنجا دلاليت و حجيت است. قول، بر يك معنايي دلالت دارد. فعل معصوم و تقرير و اقرار او نيز بر معنا و رأيي دلالت دارد. اين نكته حاكي از آن است كه قول و لفظ درست مثل فعل است كه فعل قطعاً از جنس علامت است و ما از فعل به چيزي پي مي‌بريم، نه اينكه فعل عين يك رأي است. اينكه معصوم از فعل و اقرار خود براي تفهيم رأي و حقيقت شرع استفاده كرده است، و نيز از قول هم براي اين كار استفاده مي‌كند مشخص مي‌شود كه قول و فعل مثل يكديگر هستند و در اينجا نيز عدل هم قرار گرفته‌اند.
4. اصلاً اين سه نظري كه مطرح شد مانعة الجمع نيستند. اينكه بگوييم استعمال عبارت است از علامت قراردادن لفظ براي اشاره و اداي معنا و در عين حال بگوييم كه با گفتن لفظ معنايي را ايجاد مي‌كنيم (البته ما در اينجا در مفهوم ايجاديت تصرف مي‌كنيم و امكان دارد كه با نظر مرحوم محقق اصفهاني مطابقت نداشته باشد) به هر حال با تلفظ و اداي لفظ موجب ايجاد معنا در ذهن سامع مي‌شويم و در عين حال بر اثر ممارست زياد و كثرت استعمال رفته‌رفته آنچنان مي‌شود كه ما دچار شبه‌غفلتي از لفظ مي‌شويم و همواره از لفظ به سرعت عبور مي‌كنيم و انگار هميشه تنها معنا را مي‌بينيم. اين نظرات در كنار هم مي‌توانند درست باشند و اگر اينها در كنار هم مي‌توانند درست باشند به اين معناست كه اينها قسيم هم نيستند كه بگوييم لفظ يا اين است و يا آن و بعد استعمال لفظ نيز تنها يكي از اين سه مي‌تواند باشد. نه‌خير؛ استعمال لفظ مي‌تواند همان علاميت باشد اما منافات نداشته باشد كه وقتي لفظ را براي اداي يك معنا استعمال مي‌كنيم، سبب ايجاد آن معنا در ذهن بشويم و همچنين افنائي كه بر اثر كثرت استعمال اتفاق مي‌افتد. اينها در مقابل هم قرار ندارند.
5. استعمال درحقيقت تحقق و اعمال وضع است. آيا آن كه لفظي را در قبال معنايي قرار مي‌دهد آيا هرگز مي‌گويد كه من مي‌خواهم اين لفظ را در معنا فاني كنم؟ چنين چيزي مطرح نيست. آيا كسي كه براي پسر خود اسمي در نظر مي‌گيرد مي‌گويد كه من براي پسرم وجود لفظي درست مي‌كنم؟ و مثلاً كلمه‌ي زيد وجود لفظي پسر من مي‌شود؟ آيا اصلاً چنين چيزي به ذهن واضع مي‌رسد؟ استعمال درواقع اِعمال وضع است و تحقق غايت وضع در استعمال اتفاق مي‌افتد. آنچه اتفاق مي‌افتد همان چيزي است كه در مقام وضع هم رخ مي‌دهد كه درواقع واضع يك لفظ را برمي‌دارد و در قبال معنايي قرار مي‌دهد و مي‌گويد اگر مي‌خواهيد آن معنا را ادا كنيد اين لفظ را به كار ببريد.
اگر به نظريه‌هاي مختلفي كه در مبحث وضع مطرح كرديم، مراجعه كنيم مشاهده مي‌كنيم كه نظريه‌هايي كه مطرح شد، غالباً با اين تلقي از حقيقت استعمال كه ما مطرح مي‌كنيم سازگاري دارند و اگر استعمال را به معناي علاميت بگيريم با نظرات ديگر هم سازگار است، اما با دو نظريه‌ي ديگر سازگاري ندارد. والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo