< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

92/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: أقسام ما يقع متعلق الوضع

گفتيم كه شهيد صدر در بررسي معناي هيأت فعليه مباني و مبادي و به تعبير خودشان قناعاتي را مطرح كردند؛ سپس براساس اين پيش‌انگاره‌ها سعي كردند كه نظرات ديگران را به نقد بكشند كه ازجمله نظريه‌ي ميرزاي نائيني و نيز نظريه‌ي استادشان محقق خويي بود.
قبل از اينكه نقدهاي شهيد صدر را ارزيابي كنيم مناسب است بر كلمات ميرزاي نائيني و ببينيم كه ايشان در مجموع چه فرموده‌اند. جلسه‌ي گذشته في‌الجمله مروري بر تعابير ميرزاي نائيني داشتيم، كه تحت عنوان شرح و تفسير حديث معروف منسوب به اميرالمؤمنين علي(ع) بود. ايشان مي‌گفتند هيچ تعبير و تعريفي جامع‌تر از بيان اميرالمؤمنين علي(ع) درخصوص اقسام ثلاثه‌ي لفظ و كلمه وجود ندارد و يك‌يك انواع كلمه و بندها و فقرات حديث را مورد ارزيابي و شرح قرار دادند. البته حديث روايات متعددي دارد اما ايشان روي يك روايت متمركز شده‌اند كه عبارت است از: «الاسم ما أنبأ عن المسمى، و الفعل ما أنبأ عن حركة المسمى، و الحرف ما أوجد معنى في غيره»[1] بعد هم گفته‌اند اين نقل حديث بهتر از نقل‌هاي ديگر آن است، چون اين خبر به تعابير ديگر هم وارد شده است. ازجمله گفته‌اند كه اين بر روايت ديگر ترجيح دارد كه راجع به حرف در آن روايت آمده است: «و الحرف ما أنبأ عن معنى ليس بفعل و لا اسم»[2]؛ به جهت اينكه بياني كه در آن روايت هست عميق‌تر است تا تعبيري كه در نقل ديگر است.
سپس ايشان بندبند اين حديث را تفسير كردند. ما تفسير ايشان را در ذيل هريك از بندهاي حديث يادآوري مي‌كنيم، سپس ملاحظاتي را كه در ذيل آن قابل طرح است را عرض مي‌كنيم.
درخصوص فقره‌ي اولي گفته‌اند: اين عبارت كه «الاسم ما أنبأ عن المسمى» عين حرف ماست، چون ما نيز مي‌گوييم كه اسم معناي اخطاري دارد و معاني اسميه اخطاريه هستند و به ذهن خطور مي‌كنند. سپس فرموده‌اند كه «أنبأ» به معناي اخطار و اظهار است. سپس درخصوص حرف نيز گفته‌اند در روايت آمده است: «و الحرف ما أوجد معنى في غيره»، و ايشان مي‌گويند كه اين فقره‌ي حديث نيز با نظريه‌ي ما كاملاً سازگار است، زيرا ما حروف را ايجادي مي‌دانيم و نه انبائي و اخطاري، و هنگامي كه ايجادي بدانيم لوازمي دارد، و آن چهار ركني را كه ما براي معناي حرفي قائل هستيم مي‌توان از اين تعبير حضرت امير به دست آورد. ايشان مي‌گويند وقتي در حديث آمده «أوجد معني في غيره» لوازمي دارد، يكي از آنها اين است كه ايجادي است، ديگر اينكه معناي حرفي قائم در غير است، و نكته‌ي سوم را اضافه مي‌كنند كه وقتي ايجادي است و في غيره هم ايجاد مي‌شود بنابراين موطني قبل از استعمال ندارد و تازه حين استعمال به وجود مي‌آيد، چون تا استعمال نشود و لفظ حرفي در متن يك جمله قرار نگيرد غيري نيست و تا غير نباشد معناي آن درست نمي‌شود؛ پس موقعي كه استعمال مي‌شود انگار تازه معنادار مي‌شود و به اين ترتيب انگار حروف قبل از استعمال معنا ندارند. همچنين ايشان مي‌گويد نكته‌ي چهارمي كه در معناي حرفي گفته‌ايم در روايت هست و آن اينكه معناي حرفي مغفولٌ‌عنه است. سپس به تفسير و شرح فقره‌ي ثالثه مي‌پردازند كه راجع به فعل است.

نقد نظر ميرزاي نائيني
ايشان فرموده‌اند اين فقره‌ي حديث كه مي‌گويد «الاسم ما أنبأ عن المسمى» عين حرف ماست كه معاني اسميه اخطاريه هستند، زيرا «فانّ الإنباء بمعنى الإظهار و الإخطار».[3] اگر به خاطر داشته باشيد زماني كه معانيه حرفيه را بحث مي‌كرديم و در آنجا نظريه‌ي محقق نائيني را نقل كرديم مبني بر همين‌كه معاني اسميه اخطاري‌اند و معاني حرفيه ايجادي‌اند، نقدهايي را بر نظريه‌ي ايشان وارد كرديم كه در اينجا تكرار نمي‌كنيم، و در اينجا نكات جديدي درخصوص تفسير ايشان از كلام اميرالمؤمنين(ع) كه مبناي نظريه‌ي ايشان است مطرح مي‌كنيم. ما يازده نكته در ذيل فرمايش ايشان به عنوان ملاحظات عرض خواهيم كرد، كه به نظر مي‌رسد جاي تأمل دارد:
1. ميرزاي نائيني يكي از نقل‌هاي اين خبر را كه ظاهراً به نفع ايشان است به نقل‌هاي ديگر ترجيح مي‌دهد، بدون اينكه بگويد اين نقل ترجيح سندي دارد. اينجا شبيه به تعارض خبرين است. در تعارض خبرين ما مرحجات مشخصي داريم كه منصوصه و غيرمنصوصه هستند. ما در اينجا بايد مشخص كنيم كه به چه جهتي اين خبر بر خبر ديگر در تعادل و تراجيح رجحان دارد. اما در اينجا ميرزاي نائيني نقلي را در نظر گرفته‌اند كه با نظر خودشان سازگار است. چه كسي مشخص كرده اين نقل ترجيح دارد؟ يكي از تعبيرهايي كه از روايت وجود دارد و ميرزاي نائيني نيز به آن اشاره كرده است عبارت است از: «فالاسم ما أنبأ عن المسمى و الفعل ما أنبأ به و الحرف ما جاء لمعنى»[4]؛ تعبير ديگري كه ميرزا نيز به آن اشاره كرده است: «فالاسم ما دلّ على المسمى و الفعل ما دلّ على حركة المسمى و الحرف ما أنبأ عن معنى و ليس باسم و لا فعل».[5]
2. چه كسي گفته است كه نبأ به معناي احضار و يا اخطار است؟ اگر بخواهيم كلمه‌ي «نبأ» را دقيق معني كنيم به معناي «خبر» است. نبي، مخبر است. خبردادن غير از به ذهن خطوردادن است؛ چون اخبار براي مخاطب ممكن است مسبوق به سابقه نباشد و مخاطب وقتي خبر را مي‌شنود از آن سابقه‌ي ذهني ندارد، اما اخطار ممكن است مسبوق به سابقه باشد. حتي ممكن است اگر بخواهيم لفظ «أنباء» را معني كنيم، بايد بگوييم كه اسم، إخبار از مسمي مي‌كند، يعني حكايت از مسمي مي‌كند.
3. فرمايش شما را مي‌پذيريم كه انباء به معناي اخطار است؛ در اين صورت شما فرموديد كه معناي اسمي اخطاري است، معناي حرفي ايجادي است و مي‌خواهيد بگويد اخطاري‌بودن به اسم اختصاص دارد، ولي در همان حديث راجع به فعل هم فرموده‌اند «أنبأ» و راجع به فعل هم انباء گفته شده است؛ پس فعل هم اخطاري مي‌شود و فقط اسم نيست كه اخطاري باشد.
4. مي‌فرماييد كه اسم، اخطاري است و معنا را به ذهن خطور مي‌دهد، يعني گويي معنا، در ذهن مخاطب مسبوق به سابقه است و تا از آن معنا گفته مي‌شود به ذهن او خطور مي‌كند، زيرا اخطار غير از ايجاد است و اينگونه نيست كه سابقه داشته باشد. ايشان مي‌خواهند بفرمايند كه «حرف» ايجادي است، به اين معنا كه سابقه ندارد و در همان‌جا خلق مي‌شود و «اخطار» خطوردادن و به ذهن‌آوردن است. ما عرض مي‌كنيم كه اصلاً كل الفاظ موضوعه همين‌گونه هستند، چه اسم، چه فعل و چه حرف. شما هنگامي كه اسم را به زبان مي‌آورد و براي مثال مي‌گوييد «رجل»، معناي رجل آن معناي متصور در ذهن است و اخطار است؛ اگر بگوييد «يضرب» هم يك معنايي از اين كلمه به ذهن مخاطب خطور مي‌كند؛ همچنين اگر بگوييد «من» چيزي به ذهن مخاطب خطور مي‌كند و در ذهن او اخطار مي‌شود. درواقع اخطاريت خصلت لفظ موضوع است. وقتي لفظي براي معنايي وضع مي‌شود، كلمه كه ذكر مي‌شود در ذهن مخاطب اخطار و احضار مي‌شود و تنها به اسم اختصاص ندارد. اين هم مطابق با نقل ديگري است كه مي‌گويد «حرف» هم انباء است. بنابراين هر كلمه‌اي را كه به زبان بياوريم، معنايي در ذهن اخطار و احضار مي‌شود و اين را نكته بالوجدان مي‌توان يافت و قابل انكار نيست.
5. اگر اين حرف را قبول كنيم، بايد بگوييم روايت دومي كه شما فرموديد مرجوح است، درواقع راجح است؛ براي اينكه ما مي‌گوييم كلمه چه اسم باشد، چه فعل باشد و چه حرف باشد، هنگامي كه به زبان متكلم مي‌آيد در ذهن مستمع معنايي كه موضوعٌ‌له آن لفظ است اخطار و احضار مي‌شود و روايت دوم از حديث هم مي‌گويد «حرف» هم انباء است؛ بنابراين آن ترجيح دارد و نه اينكه شما فرموديد نقل اول ترجيح دارد.
6. در فقره‌ي دوم در ذيل «والحرف ما اوجد معنيً في غيره» كه ايشان فرمود اين فقره نيز با نظريه‌ي ما كاملاً سازگار است كه مي‌گوييم معناي حرفي ايجادي است، برخلاف اسمي كه اخطاري و احضاري است، مي‌توان گفت كه از كلمه‌ي «اوجد» منحصراً همان معنايي كه جنابعالي مي‌فرماييد فهم نمي‌شود. شما مي‌فرماييد در روايت آمده «اوجد» يعني ايجاد كرده است كه در مقابل اخطار است. ما در اينجا عرض مي‌كنيم كه «اوجد» با اخطاري‌بودن معناي حرفي هم مي‌سازد. اوجد يعني خطور را ايجاد مي‌كند و آن خاطره را ايجاد مي‌كند. ايجاد در اينجا به معناي خلق از عدم نيست، بلكه منظور اين است كه پديده‌اي در ذهن به وجود مي‌آيد، ولو آن پديده مسبوق به سابقه باشد. اگر ايجاد كرد و مسبوق به سابقه بود، نمي‌توان به آن «ايجاد» اطلاق كرد؟ اينجا كه بحث خلق نيست كه بگوييم از بايد از عدم ايجاد شده باشد. لهذا معناي لفظ «اوجد» با مخطربودن هم مي‌سازد و اينگونه نيست كه وقتي گفتيم اوجد، ديگر با احضار نمي‌سازد، زيرا خود احضار، يك ايجاد است و خاطره را در ذهن پديد مي‌آورد. بنابراين «ايجاد» به معناي خلق از عدم نيست. فرمايش ايشان را كه مي‌گويند معناي حرفي موطني جز استعمال ندارد، عوارض زيادي دارد كه از جمله اين خواهد بود كه بنابراين قبل از آنكه حرف استعمال شود بي‌معناست و معنايي ايجاد نشده است، كه در اينجا مي‌گوييم پس واضع چگونه اين لفظ را در قبال معنا قرار داده است.
7. البته اين حرف درست است و اگر اين روايت متعلق به اميرالمؤمنين علي(ع) باشد، در آنجا چون فرموده‌اند «في غيره» نمي‌توان انكار كرد كه معناي حرفي در غير است، يعني معناي آن آلي است و استقلالي نيست؛ اما اينكه بگوييم چون آلي است، فقط بايد در مقام استعمال معنادار شود، اينگونه نيست. شما معنايي را براي لفظ به عنوان واضع قرار مي‌دهيد و در مقام استعمال نيز همان معنا را قرار مي‌دهد. يعني همان‌گونه كه محقق خراساني فرمودند (البته قصد تأييد فرمايش محقق خراساني را نداريم) واضع هم براي اسم و هم براي حرف، معنا گذاشته است، منتها گفته آنگاه كه مي‌خواهيد اين معنا را به صورت استقلالي به كار ببريد اسم به كار ببريد و ابتداء را بگوييد و آنگاه كه مي‌خواهيد همين معنا را به نحو آلي به كار ببريد از حرف استفاده كنيد. مي‌توان فرض كرد كه وضع انجام شده و معناي هر لفظي، چه اسم و چه حرف مشخص شده است، حين استعمال متفاوت استعمال مي‌شود، نه اينكه بگوييم معنا حين استعمال خلق مي‌شود.
سپس فرموده‌اند كه مفهوم «ما اوجد معني في غيره» اين است كه معنا مستقل نيست؛ خود معنا مي‌تواند مستقل باشد و در حين استعمال نيز وضعيتي متصور شده باشد و در عين حال از قبل هم چه‌بسا اين معنا براي آن لفظ در نظر گرفته شده باشد و اين هرگز مستلزم اين نيست كه بگوييم خاصيت‌هاي ديگري از قبيل مغفولٌ‌عنه‌بودن را هم مي‌رساند.
در تفسير معناي فعلي (يعني فقره مربوط به فعل در كلام اميرالمؤمنين) مي‌فرمايند كه ما بايد فرق بين فعل و اسم و حرف را هم مشخص كنيم، زيرا ممكن است اشكال شود كه فعل از جهتي خاصيت اسمي دارد و از جهتي خاصيت حرفي دارد. از جهتي كه ماده دارد، اسمي است؛ مثلاً ماده‌ي «يضرب» اسمي است؛ از جهتي كه هيأت دارد حرفي است و هيأت معناي حرفي است، به اين ترتيب خارج از اين دو تا نيست، پس چطور شد كه در مقابل آنها قرار گرفت و قسم سوم شد؟ ولذا بايد بگوييم كه قسم سوم واقعاً قسم سوم و قسيم آن دو تاي ديگر است و با آنها فرق مي‌كند. براي اينكه آن را بگوييم بايد مسائلي را مقدمتاً حل كنيم و از جمله اينكه بگوييم مبدأ اشتقاق چيست، كه گاهي مي‌گويند «مصدر» است و گاهي نيز مي‌گويند «اسم مصدر» است. ايشان مي‌فرمايد به نظر ما هيچ‌كدام نيست، به جهت اينكه آنچه مبدأ اشتقاق قرار مي‌گيرد نبايد هيأت داشته باشد و شكل گرفته باشد، زيرا تازه مي‌خواهد شكل بگيرد و اگر شكل‌دار باشد كه نمي‌تواند شكل بگيرد. اگر الان داراي صورت و هيأت است ديگر نمي‌تواند هيأت بگيرد و بالفعل هيأت دارد. ولذا بايد چيزي مبدأ اشتقاق باشد كه بي‌هيأت و صورت باشد و اين با «مصدر»‌ و «اسم مصدر» نمي‌سازد چون مصدر و اسم مصدر براي خود هيأت دارند و مثل هر هيأت ديگر اينها نيز دلالت بر معناي خاصي دارند و در معناي مصدري و اسم مصدري دخيل هستند. كما اينكه در اينجا به غُسل و غَسل مثال مي‌زند، غُسل اسم مصدري است و غَسل مصدر است؛ اين هيأت‌ها معني‌دار هستند ولذا مي‌بينيم كه بين غُسل و غَسل فرق وجود دارد و آنها هيأت دارند و بر چيزي را كه هيأت دارد نمي‌شود هيأت عارض شود.
همچنين به «ماده» و «صورت» تشبيه مي‌كنند و مي‌گويند اگر چيزي ماده بود و صورت نداشت، صورت مي‌تواند بر آن عارض شود، اما ماده كه صورت بر آن عارض شده دوباره نمي‌تواند صورت بر آن عارض شود.
8. ايشان مي‌فرمايند اين بيان، بيان اميرالمؤمنين عليه‌السلام است و بيان نحويين نيست كه بتوانيم راحت تشكيك كنيم، پس بايد آن‌را خوب فهميم. اينجا مي‌گوييم ممكن است فردي بگويد اين روايت سند ندارد، و در دلالت آن تشكيك كند. البته اگر مسجل شود كه از لسان مبارك معصوم صادر شده اصلاً محل ترديد نيست و بايد تلاش كنيم تا كلام معصوم را بفهميم. البته اين روايت سند ندارد، اما مرحوم صدر در تأسيس الشيعه در اين خصوص مفصل بحث كرده است و البته عده‌اي مي‌گويند اين روايت مشهور است و بايد آن‌را پذيرفت. ما مي‌گوييم به فرض كه اين روايت مسند باشد، اما در اينجا عبارات ديگري هم داريم، به كدام مي‌خواهيم تمسك كنيم؟ بعضي از عبارات با فرمايش شما نمي‌سازد.
9. خود ايشان در فوائد يك پاورقي زده‌اند و فرموده‌اند كه بعضي گفته‌اند كه مبدأ اشتقاق، اسم مصدر و يا مصدر است، ولي اشكالي كه ما مي‌كنيم جواب دارد و اشكال ايشان اين بود كه فرمودند مصدر و اسم مصدر هيأت دارد و ديگر نمي‌تواند هيأتي بر آنها عارض شود، سپس به ايشان جواب داده شده است كه هيأت دو كاركرد دارد؛ كاركرد بعضي هيأت‌ها اين است كه در معنا دخيل هستند و متمم و يا جهت‌دهنده‌ي معنا هستند، مثل هيأت فعليه؛ اما بعضي از هيأت‌ها كاركرد معنوي ندارند و در معنا دخيل نيستند، بلكه كاركردشان اين است كه اين سه حرف را به هم بچسبانيم و بتوانيم تلفظ كنيم. اگر ما بگوييم در مصدر «ض»، «ر» و «ب» را بايد هيأتي بدهيم تا بتوانيم تلفظ كنيم، پس در معناي آن دخيل نيست و در اين صورت هيأتي دارد كه در معنا دخيل نيست، و حالا هيأتي به آن بدهيم كه بتواند در معنا دخيل باشد.
10. شما چه چيزهايي را با هم قياس مي‌كنيد؟ اشتقاق يك مطلب اعتباري است، مسئله‌ي ماده و صورت مربوط به تكوين و هستي خارجي است و كاملاً حقيقي است. چنانچه در آنجا بگوييد اگر ماده‌اي داراي صورت بود، صورت ديگر نمي‌تواند بر آن عارض شود، ممكن است بگوييم حرف درستي است، زيرا يك چيز واقعي است، اما در اينجا يك شكل داريم و شكل ديگري به آن مي‌دهيم، شما چرا اين دو را با هم مقايسه مي‌كنيد؟ تازه در آن حقايق قبول كرديم كه صورت روي صورت مي‌آيد، زيرا گفتيم هيولا فاقد صورت است، اما وقتي صورت جمادي روي آن آمد، جماد مي‌شود، و با اينكه صورت جمادي هست، مي‌تواند بعداً صورت نباتي بيايد. در آنجا قبول كرديم، چطور اينجا قبول نمي‌كنيم؟ در آنجا از قسم حقايق است و در اينجا از نوع اعتباريات است، چطور مي‌فرماييد شدني نيست؟
11. ايشان فرموده‌اند كه حروف را مي‌توان بدون هيأت تلفظ كرد، اما اسم فعل را نمي‌شود. ما عرض مي‌كنيم كه حروف در همه جا تك‌حرفي نيستند. حروف هم نوعاً مركب از حروف به معناي اجزاي كلمه هستند، در آنجا هم اگر صورت نباشد نمي‌توان تلفظ كرد. درحالي‌كه ايشان فرموده‌اند درخصوص حروف كار آسان‌تر است و در فعل كه مركب است و تلفظ آن هم دشوار است بي‌صورتي و بي‌هيأتي مشكل است. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo