< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

92/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظريّة الخطابات القانونية ـ مقترحاتنا فی تحسين تقرير النّظريّة وتنسيقها في قوالبها القشيبة / 41
بعد از بررسي نظريه‌ي خطابات قانونيه‌ي حضرت امام(ره) به قصد ارائه‌ي تقريرات جديد و كم‌اشكال از اين نظريه و به عنوان تقرير چهارم كه بنا بود براساس نظريه‌ي ابتناء بيان شود، يك سلسله بحث‌ها پيش آمد و منجر به اين شد كه به جاي ارائه‌ي تقريري ديگر از نظريه‌ي‌ خطابات قانونيه، نظريه‌اي جديد در باب خطابات شرعيه را مطرح كنيم و بيش از بيست جلسه راجع به اين نظريه بحث كرديم. امروز قصد داريم به عنوان جمع‌بندي مجموعه‌ي مباحث مطرح‌شده پيرامون نظريه‌ي خطاب شرعي مطرح كنيم كه اين نظريه يك نظريه‌ي گسترده‌دامني است و مي‌توان براساس آن دانش اصول را از نو صورت‌بندي كرد. اگر بنا باشد دانش اصول براساس اين نظريه سازماندهي شود دانش اصول چه خواهد شد و چگونه دانشي خواهد بود؟
يك دانش داراي عناصر مكونه‌اي است كه وقتي آنها را مجموعاً ملاحظه مي‌كنيم آن‌را دانش قلمداد مي‌كنيم. نوعاً‌ گفته‌اند كه دانش آنگاه يك دانش مستقل است كه از وحدت و انسجام موضوعي برخوردار باشد و از نظر موضوع با ديگر دانش‌ها متمايز باشد. «موضوع» را ملاك وحدت و تمايز علم انگاشته‌اند. همچنين بعضي گفته‌اند «غايت» ملاك وحدت و تمايز است؛ اگر مجموعه‌اي از قضايا غايت واحدي را تأمين كنند و اگر اين مجموعه قضايا با مجموعه قضاياي ديگر كه در ذيل دانشي ديگر صورت‌بندي شده‌اند از نظر غايت متفاوت باشند، دانش مستقلي پديد مي‌آيد. پس اگر از بحث در ذيل يك عنوان، پيرامون مجموعه‌اي از قضايا، غايت واحدي تأمين شد كه اين غايت با علم ديگر تأمين نشد، يك علم پديد مي‌آيد. بعضي ديگر بر «روش» به عنوان ملاك وحدت و تمايز تأكيد كرده‌اند.
درخصوص وحدت و تمايز علوم ما به نظر ديگري معتقد هستيم كه اجمال آن عبارت است از اينكه، نمي‌توان بر يكي از اين معايير در تحليل وحدت و انسجام دروني يك علم و تمايز بيروني آن با ديگر علوم تكيه كرد، زيرا «موضوع» به تنهايي و يا فقط «غايت» يا تنها «روش» و هر عنصر ديگري مشكل را حل نمي‌كند، چون ممكن است گفته شود كه بعضي از دانش‌ها فاقد «موضوع» به معناي منطقي آن هستند، يعني «ما يبحث فيه عن أعراضه الذاتيه» و يا اگر داراي موضوع اين‌چنيني باشند، گاه با ديگر علوم اشتراك دارند. براي مثال بنا بر خيلي از تلقي‌ها، موضوع علم فلسفه‌ي ديني، علم كلام و علم عرفان، گاه موضوع واحدي است، آيا مي‌توان گفت كه اين سه علم يك علم است؟ بنابراين موضوع به تنهايي كافي نيست؛ «غايت» هم كفايت نمي‌كند زيرا گاهي علوم مختلفه‌اي به دنبال غايت مشتركه‌اي هستند؛ در منطق و روش نيز همين مشكل وجود دارد و بسياري از علوم اشتراك روشي دارند. ممكن است بگوييم علوم عقلي از اين جهت كه روشي عقلي دارند مشترك‌اند، پس به روش هم نمي‌توان علوم را از يكديگر متمايز كرد و يا انسجام يك علم را به روش ارجاع داد.
در مقابل اين نظرات ما نظريه‌ي «تناسق اركان» علم را مطرح كرديم. نظريه‌ي‌ تناسق اركان عبارت است از اينكه مؤلفه‌هاي ركني يك علم بايد با هم تناسق داشته باشند و دستگاه معرفتي واحدي را پديد بياورند؛ هرچند كه در بعضي از اين عناصر و مؤلفه‌هاي ركني در داخل يك علم با بعضي از مؤلفه‌ها و عناصر ركني علوم ديگر وحدت داشته باشند و هرچند كه از مجموعه‌ي مؤلفه‌هاي ركني حسب مورد يك مؤلفه حالت گرانيگاه و نقطه‌ي ثقل را داشته باشد. مؤلفه‌هاي ركني عبارتند از «موضوع»، «غايت»، «روش»، «مسائل»، «ساختار و هندسه» و «قلمرو»ي يك علم. اينها مؤلفه‌هاي ركني يك علم هستند و هر علمي داراي اين مؤلفه‌ها هست. وقتي اين مؤلفه‌ها با هم تناسقي پيدا كردند و دست به دست هم دادند و يك نسق و دستگاه معرفتي را پديد آوردند، يك علم را به وجود آورده‌اند. به اين ترتيب ما تنها به يكي از معيارها تكيه نمي‌كنيم و بر تناسب و كاركرد مجموعه‌ي اين مؤلفه‌ها نظر داريم.
بنابراين اگر بخواهيم يك علم را تعريف و تحليل كنيم بايد اين مؤلفه‌ها را راجع به آن علم تبيين و تحليل كنيم. بنابراين چنانچه بخواهيم به اين سئوال پاسخ دهيم كه اگر علم اصول را براساس نظريه‌ي خطاب شرعي صورت‌بندي كنيم چه مي‌شود؟ بايد مؤلفه‌هاي علم اصول را براساس نظريه‌ي تناسق اركان، مطرح كنيم، يعني مؤلفه‌هاي حداقل پنجگانه‌ي علم اصول را معطوف به مسئله‌ي خطاب شرعي تبيين كنيم تا ببينيم در آن صورت علم اصول چه مي‌شود.
به اين ترتيب اگر بخواهيم جمع‌بندي نهايي خود را راجع به نظريه‌ي خطاب شرعي مطرح كنيم، عرض مي‌كنيم كه نظريه‌ي خطاب شرعي مي‌تواند چونان مبنا و اساس براي صورت‌بندي دوباره‌ي دانش اصول قلمداد شود. آنگاه و با اين لحاظ بايد بگوييم كه موضوع علم اصول چيست و يا غايت آن چيست و فوايد آن كدام است و بر همين اساس مشخص كنيم كه مسائل علم اصول چه مي‌شود و با اين مبنا بگوييم كه هندسه و ساختار علم اصول چگونه مي‌شود و بر همين اساس بگوييم كه روش علم اصول چيست و بر همين اساس بايد بگوييم كه نطاق و قلمروي علم اصول چيست. آنگاه علم اصول از نو تعريف مي‌شود و به نظر ما راه نوكردن علم اصول همين است. وگرنه با حرف‌ها و شعارهاي خام درخصوص علم اصول هيچ مشكلي حل نمي‌شود.
آنگاه دانش اصول و هر دانش ديگري را مي‌توان نو كرد و ارتقاء و تكامل بخشيد كه ابتدا يك نظريه‌ي مبنا داشته باشيم و براساس آن نظريه‌ي مبنا دانش را نوسازي كنيم. اين نظريه بايد حقاً نو باشد و تبديل به روح آن دانش شود كه كل دانش منسجم از آب درآيد، زيرا به دنبال وحدت و انسجام دروني و تمايز و تفاوت بروني اين دانش با ديگر دانش‌ها هستيم و لازمه‌ي اين مهم آن است كه با يك نگاه، منظر و معيار دانش را تحليل كنيم.
حال اگر بنا باشد بپذيريم كه «الخطاب الشرعي» تبديل به محور، محط، مهبط و گرانيگاه دانش اصول شود دانش اصول چگونه مي‌شود؟ ما فكر مي‌كنيم كه به اين ترتيب موضوع دانش اصول «خطاب حكمي» خواهد بود؛ به اين ترتيب «خطاب» بالمعني الاعم، نه فقط خطاب لفظي، موضوع دانش علم اصول است كه به اين ترتيب حتي خطاب عقلي الهي نيز در دانش اصول محل بحث است، كه از اين جهت خطاب را تعميم مي‌دهيم. از جهت ديگر نيز خطاب را تضييق مي‌كنيم و آن اينكه «خطاب حكمي» موضوع علم اصول است و نه هر خطابي. اگر خطاب را آنچنان عام بگيريم كه حتي شامل قضايايي بشود كه حامل عقايد و يا علم ديني است، علم اصول به آن نخواهد پرداخت. عقايد موضوع علم ديگري است و خطاب عقايدي را بايد در علم كلام وارسيد. ولي از نظر طرق مخاطبه‌ي ربّ با عبد ما خطاب را در اينجا اعم از طريق لفظي كه در قالب كتاب و سنت در دسترس ماست قلمداد مي‌كنيم و درنتيجه خطاب عقلي الهي و همچنين خطابات فطري الهي و همين‌طور خطابات شهودي را هم بايد مشمول اين مطلب بدانيم. البته درخصوص اين مسائل بايد بحث كنيم تا مشخص شود كه كدام حجت‌اند و كدام حجت نيستند، اما در نگاه اوليه خطاب را بايد بالمعني الاعم بگيريم، منتها از حيث ديگر كه نوع خطاب است، خطاب حكمي را در نظر مي‌گيريم، آن هم خطاب حكمي تكليفي و نه خطاب حكمي تهذيبي و ارزشي (اخلاق).
غايت علم اصول چه بايد باشد؟ غايت علم اصول عبارت مي‌شود از: «به‌دست‌آمدن استعداد و قوه براي اكتشاف مشيت تشرعيه‌ي الهيه». غايت اصول حصول استعداد و قوه است براي اكتشاف مشيت تشريعيه‌ي الهيه، حال چه مقدار به غايت دست پيدا مي‌كنيم؟ آيا در مسير به خطا مي‌رويم يا نه؟ و يا در بعضي جاها به دليل اينكه به خطاب حجت دست پيدا نكنيم و به ناچار اصول عمليه را جاري كنيم، بحث ديگري است؛ اما غرض و غايت آن است كه مشيت تشريعيه‌ي الهيه را كشف كنيم.
مسائل علم اصول چه مي‌شود؟ راجع به مسائل در دو مرحله بحث مي‌كنيم، يك‌بار اجمالاً مشخص كنيم كه براساس اين نظريه مسائل علم اصول چه چيزهايي هستند و لااقل يك جلسه راجع به تفصيل مسائل علم اصول كه بحث مهمي است، بحث كنيم. با اين نگاه به نظر مي‌رسد كه مسائل علم اصول عبارت خواهد بود از: «بررسي مناهج عامه‌اي كه علم اصول براي اكتشاف مشيت تشريعيه‌ي الهيه به كار مي‌بندد»، يعني آن مناهج و روش‌هايي كه علم اصول آنها را براي دستيابي به مشيت تشريعيه‌ي الهي به كار مي‌برد. بنابراين ملاك مسئله‌ي اصوليه اين چيزي كه عرض كرديم. معيار مسئله‌ي اصولي‌بودن آن است كه چونان بحث باشد پيرامون منهجي از مناهج عامه‌ي مورد استخدام اصول، براي اكتشاف مشيت تشريعيه‌ي الهي. اگر در اين مسير بود مسئله‌ي اصوليه مي‌شود. البته اين تعريف اجمالي مسائل علم اصول بود. نكته‌ي ديگر كه به نظر من نكته‌ي نو و مهمي است و احتياج به بحث و بسط دارد نيز آن است كه علم اصول دانش منطق ـ معرفت‌شناختي است، يعني علمي است كه به حيثي منطق (روش) است و به حيثي ديگر يك دانش معرفت‌شناسانه است. براي اينكه هم از اين حيث و اين نقطه بحث مي‌كند كه چه چيزهايي حجت‌اند و معرفت‌زا هستند، چه چيزهايي معرفت‌زا نيستند و نيز بحث مي‌كند كه به چه روشي از چيزهايي كه معرفت‌زا هستند بايد استفاده كرد و براي كشف مشيت تشريعيه الهي از آنها كمك گرفت. پس دانش اصول هم مباحث منطق ـ روش‌شناختي دارد و هم مباحث معرفت و شناخت‌شناختي و صرفاً يك دانش روش‌شناسي نيست. مثل خود علم منطق، علم منطق خصوصاً كلاسيك و سنتي حاوي بسياري مباحث معرفت‌شناسانه است، در عين اينكه بر روش‌شناسي تأكيد دارد و معروف است كه يك دانش روش‌شناختي است. البته اكنون كه معرفت‌شناسي از منطق تفكيك شده است، بسا مي‌توان مسائل را از هم جدا كرد و از مسائل منطق و معرفت‌شناسي دسته‌بندي جديدي ارائه كرد، ولي تفكيك منطق از معرفت‌شناسي كار بسيار دشواري است، بنابراين دانش اصول يك نوع دانش منطق ـ معرفت‌شناسي است.
تفصيل مباحثي كه ذيل اصول قرار مي‌گيرند و در اصول مي‌توانند مورد بحث قرار گيرند، احتياج به بيان يك مقدمه دارد و بعد ساختار مسائلي كه در علم اصول بايد بر مبناي نظريه‌ي خطاب شرعي مطرح شود مستقل بحث شود كه به اين ترتيب صورت اجمالي بيان مسائل علم اصول و هندسه و ساختار مباحث آن شكل مي‌گيرد.
مؤلفه‌ي ركني ديگر علم، مسئله‌ي «قلمرو» است. براساس اين منظر جديد قلمروي دانش اصول «هر آن چيزي است كه مربوط به روند اكتشاف مشيت تشريعيه‌ي الهيه مي‌شود»، اما اكتشافي كه از طريق تفهم خطاب حكمي به دست مي‌آيد و اكتشاف حاصل از طريق تفهم و دريافت خطاب حكمي الهي. در اصول ما در پي آن هستيم كه از رهگذر تفهم خطاب حكمي به كشف مشيت تشريعيه‌ي تكليفيه‌ي الهيه دست پيدا كنيم، پس قلمروي ذاتي علم اصول و رسالت ذاتي آن اين نيست كه عقايد را با آن اكتشاف كنيم، و اين نيست كه علم ديني و يا اخلاق ديني را با آن اكتشاف كنيم، بلكه قلمروي علم اصول محدود مي‌شود به مشيت تشريعيه‌ي تكليفيه‌ي الهيه.
نهايتاً منهجيه و منطق دانش اصول چيست؟ دانش اصول يك دانش چندروشگاني است و يك دانش عقلي صرف نيست و يا يك دانش لفظي ـ لغوي محض نيست و يا يك دانش فقط منطقي نيست، چنانكه يك دانش فقط معرفت‌شناسي نيز نيست، بنابراين دانش اصول براساس اين نظريه (و حتي دانش اصول موجود) دانشي چندروشگاني است. از ابزارها و منابع مختلف و روش‌ها و رويكردهاي گوناگون بهره مي‌گيرد تا دستگاه منطقي ـ معرفت‌شناختيي را پديد بياورد (اصول محقق) تا بتوان براي كشف مشيت تشريعيه الهي به كار بست.
اجمالاً اگر ما براساس نظريه‌ي خطاب شرعي كه طي حدود بيست جلسه تبيين كرديم بخواهيم را صورت‌بندي و سازمان‌دهي جديد كنيم و تنقيح و توسعه بدهيم و تكميل كنيم و تنسيق ببخشيم، دانش اصول چنين دانشي خواهد بود. البته اين نكته به اين معنا نيست كه با دانش اصول فعلي در تباين خواهد بود، زيرا از جهات مختلفي بسا بتوان گفت كه دانش اصول محقق نيز همين است، هرچند طرز ديگري تعريف كنند. مثلاً اگر كسي بگويد كه موضوع دانش اصول «حجت» است از آن چيزي كه ما عرض مي‌كنيم فاصله‌ي زيادي نخواهد داشت؛ منتها يك اشكال وارد مي‌شود كه اگر بحث در حجت است، يعني آن خطاب و دليل مفروض‌الحجيه؟ در اين صورت درخصوص دليل و طريقي كه حجيت آن هنوز محرز نشده است نمي‌توانيم از حجت بحث كنيم چون هنوز اثبات نشده است، و يا طريقي كه حجيت آن رد شده ولي همچنان راجع به آن بحث مي‌كنيم (همانند قياس) ديگر نبايد بحث كنيم، اما اگر بگوييم «الخطاب» ممكن است پاره‌اي از اين اشكالات وارد نشود. ما هنوز فرض را حجيت نمي‌كنيم و مي‌گوييم خطاب است و شهود نيز خطابي است، اما ممكن است بگوييم شهود قابل احراز نيست و از اين جهت نمي‌توان به آن تكيه كرد؛ يعني خطاب ممكن است باشد ولي حجت نباشد و يا حجت بر فرد باشد اما بر غير حجت نباشد. هرآنچه در مظان خطابيت است مورد بحث قرار مي‌گيرد. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo