< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

0/00/00

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 نظريه‌ي تنزيل يا هوهويت اعتباري
 يكي ديگر از نظريه‌هايي كه در مسئله‌ي وضع مطرح شده، نظريه‌ي «تنزيل» يا «هوهويت اعتباري» است. اين نظريه بين اصحاب اصول طرفداراني دارد كه در اين ميان مرحوم آقاي بجنوردي در منتهي‌الاصول اين نظريه را به وضوح تقرير كرده‌ است.
 طرفداران اين نظريه معتقدند كه لفظ و معنا در عالم اعتبار يك نوع هوهويت و اتحاد پيدا مي‌كنند، به اين صورت كه وقتي لفظ ادعا مي‌شود، گويي معنا نيز ديده مي‌شود؛ به صورتي كه انگار لفظ شنيده نشده است. اين ارتباطي كه بين لفظ و معنا برقرار مي‌شود و اين اتحادي كه پديد مي‌آيد، همان «وضع»‌ است.
 برخي تصور كرده‌اند كه نظريه‌ي تنزيل غير از نظريه‌ي هوهويت اعتباري و اتحاد است. اما به نظر مي‌رسد نه‌تنها اين دو نظريه با هم يكي هستند، شايد برخي ديگر از نظريات نيز بتواند در ذيل همين نظريه قرار گيرد. براي مثال نظريه‌اي كه مي‌گويد لفظ در معنا فاني مي‌شود، درحقيقت مي‌گويد آنچنان لفظ و معنا با هم يكي مي‌شوند كه لفظ مشاهده و ملاحظه نمي‌شود.
 التاسع) نظريّة التنزيل أو الهوهوية الإعتباريّة: ذهب إليها جماعة من المحققين ومنهم السيد البجنوردی(ره)؛ قالوا الوضع هو عبارة عن تنزيل اللفظ منزلة المعنی، فهو وجود تنزيلی للمعنی ومتحد معه بالإتحاد الإعتباری.
 قال فی منتهی الأصول: الوضع عبارة عن الهوهويّة و الإتحاد بين اللفظ و المعنى في عالم الإعتبار؛ و مثل هذه الهوهوية و الإتحاد الإعتباري يمكن أن يوجد في عالم الإعتبار بالجعل و الإنشاء تارةً و بكثرة الإستعمال أخرى؛ و بهذا الإعتبار صحّ تقسيمه إلى التعييني و التعيني.
 واضع مي‌گويد من اين لفظ را به جاي خود معنا قرار داده‌ام و هنگامي كه لفظ ادا مي‌شود، گويي معنا آمده است. البته اين اتحاد يك اتحاد اعتباري است و نمي‌توان گفت كه لفظ با شيئي كه در خارج است يكي شده است.
 مرحوم بجنوردي بعد از تبيين اين نظريه، براي آن دو دليل اقامه مي‌كند و در پي آن به دو مؤيد اشاره مي‌كند.
 ايشان در منتهي‌الاصول مي‌گويد چنين اعتباري در عالم اعتبار، گاه بر اثر جعل و انشاء يك فرد و گاه بر اثر كثرت استعمال مي‌تواند پديد بيايد. به اين صورت تقسيم آن به تعييني و تعيني امكان‌پذير مي‌شود و اشكالي كه بر پيشينيان درخصوص وضع گرفته شده است كه شامل هر دو قسم تعييني و تعيني نمي‌شود، به اين نظريه وارد نيست.
 فأستدل عليها بدليلين:
 الأوّل: أنّه لاشك في أنّ إلقاء اللفظ إلقاءُ المعنى عند إلقاء المراد إلى الطّرف. و معلوم أنّ إلقاء شي‌ء ليس إلقاء شي‌ء آخر إلّا فيما إذا كانت بينهما هوهوية و إتحاد، و إلّا فبصرف تعهد الواضع أن لايستعمل إلّا هذا اللفظ عند إرادة المعنى الفلاني أو جعله علامة له، أو بصرف جعل علاقة و إرتباط بينهما لايكون إلقاء أحدهما إلقاءً للآخر.
 الثاني: قدتُقُرِّر عندهم أنّ لكلّ شي‌ء أربعة أنحاء من الوجودات، و عدّوا من جملتها الوجود اللفظي؛ فلو لم يكن ذلك الإتحاد كيف يمكن أن يكون وجود شي‌ء أجنبيّ عن شي‌ء آخر وجوداً له.
 استدلال اول: مگر شما ترديد داريد كه هنگامي كه لفظ براي اداي معنايي القاء مي‌شود، حس مي‌كنيم كه انگار اين لفظ القاء همان معناست و هنگامي كه لفظ گفته شد انگار معنا به منصه ظهور نشست، و اگر اين حالت نباشد، معنا ندارد كه از يك بيگانه به بيگانه‌اي ديگري پي ببريد. اينكه پي مي‌بريد به اين معناست كه اتحادي وجود دارد و اگر اتحادي وجود نداشت از غير به غير و از اجنبي به اجنبي كه هيچگونه وحدت و انسجامي با يكديگر ندارند نمي‌توان انتقال پيدا كرد، همين انتقال نشانه‌ي اتحاد است.
 معلوم است كه اگر دوگانه باشند نمي‌توان از بيگانه به بيگانه منتقل شد. والا به صرف نظريه‌ي تعهد كه افرادي چون ملاعلي نهاوندي، مرحوم فشاركي، مرحوم حائري و مرحوم خويي، چه رابطه‌اي بين لفظ و معنا برقرار مي‌شود؟ حتماً بايد اتحادي پديد آمده باشد و به تعهد من موضوع حل نمي‌شود.
 همچنين است نظريه‌ي علاميه كه در جلسه‌ي قبل نقد كرديم، و يا نظريه‌ي مرحوم آخوند، كه به صرف اين نظريه‌ها نمي‌شود و بايد اتحادي برقرار شود كه وضع همان اتحاد است.
 استدلال دوم: از ديرباز گفته‌اند كه وجود چهار قسم است، «خارجي»، «ذهني»، «لفظي» و «كتبي»، اگر بنا نباشد لفظ، وجودِ معنا شود، اين تقسيمي كه فلاسفه مطرح كرده‌اند باطل مي‌شود و در آن صورت وجود لفظي نخواهيم داشت. وجود لفظي يعني اينكه معنا واقعاً در لفظ وجود پيدا مي‌كند و همانند اتحاد ماهيت و وجود مي‌شود.
 اگر بين لفظ و معنا اتحاد نباشد، چگونه مي‌توانيد بگوييم كه لفظ، وجودِ معناست؟ چيزي كه با ديگري بيگانه است كه وجود آن نيست و نمي‌توان آن‌را به ظهور برساند؛ بنابراين بايد پذيرفت كه اتحاد وجود دارد.
 وعزّزهما بنکتتين:
 1. الوضع تمهيد لجواز الإستعمال و المستعمِل حين يستعمل اللفظ فی معناه لايلتفت إلی اللفظ غالبيّاً بل يرتکز علی المعنی فحسب، وهذا حاک عن إتحاد اللفظ معه بل فنائه فيه،
 2. يسري قبح المعنى وأيضاً حسنُه إلى اللفظ وهذا من أثر الهوهويّة المزبورة. (منتهی الأصول، ج1، ص15و16)
 در ادامه نيز دو نكته به عنوان مؤيد آورده‌اند،
 اول: وضع مقدمه‌اي است براي استعمال. آقاي مستعمل هنگامي كه لفظ را استعمال مي‌كند، اصلاً ملتفت لفظ نيست و اين بدان معناست كه بين لفظ و معنا اتحاد برقرار است، آن‌سان كه لفظ فاني در معنا شده است.
 دوم: حسن و قبح از معنا به لفظ منتقل مي‌شود. پس مشخص مي‌شود كه آنقدر اتحاد است كه در يكديگر تسري مي‌كنند.
 نكته‌ي اول از ناحيه‌ي لفظ به معناست و لفظ در معنا فاني است و نكته‌ي دوم از ناحيه‌ي معنا به لفظ است كه حسن و قبح معنا به لفظ منتقل مي‌شود.
 وقال أيضاً: «و إلا... لم يكن حمله على المعنى بدون عناية و تقدير ممكناً مع أنّه بمكان من الإمكان كما في قولك ــ مشيراً إلى الجسم السيّال ــ هذا ماء، أو مشيراً إلى الهيكل الخارجي: هذا زيد؛ و تقدير لفظ المسمّٰى في جانب المحمول خلاف الوجدان و المرتكَز في الأذهان.» (منتهی الأصول، ج1، ص33)
 همچنين دليل سومي هم در مبحث مَجاز در منتهي‌الاصول اضافه كرده‌ و گفته‌اند، اگر اين اتحاد نبود اصلاً حمل يك لفظ بر معناي مورد نظر بدون تقدير لفظ ديگري ممكن نمي‌شد، مثلاً هنگامي كه مي‌گوييم «اين زيد است» اگر كلمه‌ي زيد با آن شخص خارجي متحد نشده باشد، درست نيست كه بگوييم «اين زيد است» بلكه بايد بگوييم «اين زيد ناميده مي‌شود». بنابراين اتحاد است كه موجب شده بدون اينكه مجبور باشيم لفظي را اضافه كنيم معنا را حمل كنيم. همچنين است در جايي كه از عبارت «آب» استفاده مي‌كنيم.
 
 وفيها محالّ للتأمل:
 الأوّل: إنّها وقعت فيها ـ کغيرها من الأنظار الأخری ـ الخلط بين أثر من آثار الوضع وبين الوضع نفسه؛ الهوهويّة ليست هی من نفس الوضع بشئ، بل هی أثر من آثاره وبل الإتحاد المزبور يحصل من کثرة الإستعمال بعد. بل هی من آثار الإستعمال لا الوضع.
 الثانی: لعمری لايخطر ببال الواضع ـ مَن کان هو خاصّةً إذا کان عاميّاً ـ حينما يضع الألفاظ فی قبال المعانی، شيئاً من إعتبار الهوهوية و لا غيرها من المباحث الفلسفيّة والمعرفيّة الدّقيقة (کالمرآتيّه و التعهد وکذا وکذا...) بل أمثال هذه الطرائف والظرائف من صنع المدارس وفعل الخلوات!
 الثالث: إلقاء معنی خاص بلفظ خاص، ليس فی رهان إيجاد الإتحاد الوجودی حتی إعتباراً و فی عالم الإعتبار، بل يکفی له ويحسن التّبانی عليه بين المتکلّم و المستمع ، بل علمُ الثانی بإلتزام الأوّل بهذا وإن لميحصل الترکيز أحياناً، أو صِرف تکرار ذلک اللفظ حين إرادة تفهيم ذلک المعنی من دون حصول الهوهويّة الموصوفة، أو غيره من المرکّزات.
 الرابع: قال: «و معلوم أنّ إلقاء شي‌ء ليس إلقاء شي‌ء آخر إلّا فيما إذا كانت بينهما هوهوية و إتحاد...»، ولکن توجد بين اللفظ ومعناه تغايرات عديدة، منها ما أذعن له السيد المحقق نفسه ذيل أدلة المدعی، وهو أنّ اللفظ من مقولة الكيف المسموع لأنه يتوفر من الأصوات، ويمکن أن يکون المعنى من مقولة عرضیّ آخر، بل من الجوهر أحياناً فکيف تتحدان المقولتان متباينتان؟ و کيف يکون العرضُ جوهراً؟
 الخامس: تقسيم الوجود علی أربعة و فرض اللفظ کالوجود للمعانی و التعبير عنه بالوجود اللفظی تعبير مسامحیّ لايرتبط بمسئلة الوضع أصلاً، بل هو ليس إلاّ تعبيراً تمثيلياً لتسهيل تعليم الطّلبة ولاغير. هل الله وجود للرب؟!
 السّادس: علی الواضع أن يری کلّاً من المعنی واللفظ مستقلاً عن غيره حتی يتيسر له أن يجعل أحدهما مقابل الآخر وحتی يتحقق الوضع ، علی أنّ الإتحاد المفروض يحصل فی مرحلة الإستعمال! فحينما يحدث الوضع لايوجد بل لايجوز الإتحاد و متی وجد قضی الأمر.
 السابع:ينبغی فی التنزيل وجود المناسبة بين المنزّل و المنزّل له وإلّا فالأجنبيان من کل الجهات لايمکن أن يتحدا، وما هی المناسبة الموجودة بين کل لفظ و معناه؟ و هل توجد هی کقاعدة مستوعبة فی کل الموارد؟ ولکن هذه مما ينکرها الوجدان ويأبيها الواقع جدّاً. والأهان.
 
 نقد و ارزيابي نظريه
 به نظر ما اين نظريه نيز همانند نظريه‌هاي قبلي اشكالاتي دارد.
 اشكال اول: همانند بسياري ديگر از نظريه‌ها درخصوص وضع، بزرگاني كه به اين نظريه اعتقاد دارند نيز بين اثري از آثار وضع با خود وضع خلط كرده‌اند. بنابراين در اينجا نيز خلط بين اثر از آثار وضع با خود وضع پيش آمده است. اينكه هوهويتي برقرار مي‌شود، «وضع» نيست. مثلاً وقتي من مي‌گوييم هنگامي كه بچه من به دنيا آمد اسم او را «محمد»‌ مي‌گذارم، با اين عمل من هوهويتي برقرار نمي‌شود. بعدها، براثر كثرت استعمال و يا به بنا به تعبير شهيد صدر «اقتران اكيد» به جهاتي، هوهويت حادث مي‌شود. خود وضع هوهويت و جعل اتحاد نيست، بلكه اين اتحاد يك حالت نفساني است كه در مستعملين اين واژگان بر اثر عوامل متعددي از قبيل كثرت استعمال و اقتران اكيد و... پديد مي‌آيد. بنابراين خود وضع عبارت از اتحاد و هوهويت نيست. حتي اگر در اينجا بيشتر دقت كنيم مشاهده مي‌كنيم كه اثر وضع هم نيست، بلكه اثر استعمال است.
 اشكال دوم: آيا واضعين اين دلايلي كه شما مطرح مي‌كنيد را در حين وضع به ذهن مي‌آورند؟ مثلاً مي‌گويند من مي‌خواهم بين يك لفظ و معنا اتحاد و هوهويت برقرار كنم؟ آيا بحث‌هاي پيچيده‌ي اعتباريات، حقايق و جعل و مسائل جانبي آنها كه بحث‌هايي فلسفي، معرفت‌شناختي، قانون‌گذاري است، اصلاً به ذهن عده‌ي زيادي از واضعين كه از عامه‌ي مردم هستند خطور مي‌كند؟ تنها نخبگان و خبرگان نيستند كه وضع مي‌كنند، بلكه مردم عامي نيز وضع مي‌كنند. وانگهي در حال حاضر زبان‌شناسان و ادباي برجسته و اساتيد بارز ادب و شعر در فرهنگستان ادب و زبان فارسي جمع شده‌اند، مي‌توان از اين اساتيد سؤال كرد كه شما چنين تصوراتي در هنگام وضع واژه‌اي جديد داريد؟ اصلاً بحث برقراري اتحاد و هوهويت به ذهن اين نخبگان نيز خطور نمي‌كند. هنگامي كه اين اساتيد لفظي را وضع مي‌كنند، تعهد مي‌كنند و اصلاً چنين مسائلي به ذهن آنها خطور نمي‌كند.
 اشكال سوم: آيا واقعاً اينگونه است كه تا اتحاد و هوهويت برقرار نشود، «دلالت» اتفاق نمي‌افتد؟ و خصلت و كاركرد دلالي ايجاد نمي‌شود؟ در آينده خواهيم گفت كه اصلاً مسئله‌ي وضع براي اين است كه مسئله‌ي «دلالت» را حل كنيم و براي اين است كه ببينيم آيا استعمال لفظ در اكثر از معنا ممكن است يا خير. در مسئله‌ي دلالت واقعاً اگر اتحاد نباشد، هرگز دلالت رخ نمي‌دهد؟ اگر دو نفر با هم قرار بگذارند كه از اين به بعد نام اين درخت را سبزي و نام آن درخت ديگر را زردي مي‌گذاريم، يك ثانيه بعد يكي از آنها مي‌گويد برويم آن سبزي را قطع كنيم، آيا دلالت اتفاق نمي‌افتد؟ اينجا كه هنوز بحث هوهويت و اتحادي رخ نداده است. بنابراين اگر بين متكلم و مستمع يك تباني هم وجود داشته باشد كافي است و نياز نيست اتحادي واقع شود. حتي اگر واضع لفظي را در قبال معنايي قرار دهد و مثلاً بگويد من اين شيء را «در» نمي‌نامم، تنها كافي است كه مخاطب اطلاع داشته باشد كه واضع اين لفظ را در مقابل آن معنا قرار داده است، به محض اينكه واضع بگويد اين در را باز كنيد، مخاطب سريعاً به مطلب منتقل مي‌شود و دلالت اتفاق مي‌افتد. بنابراين دلالت در گروه و انتظار ايجاد و حدوث اتحاد نيست.
 اشكال چهارم: ايشان گفتند اگر دو چيز با هم اجنبي باشند و متحد نباشند، القاء يكي، هرگز القاء ديگري نيست، بنابراين اينها با هم متحد هستند. در جاي ديگري هم تأكيد كرده‌اند كه اگر بين اينها هوهويت و اتحادي نباشد و مغايرتي باشد، بر هم دلالت نمي‌كنند. ما در اينجا مي‌پذيريم كه يك نوع اتحاد از يك جهت، بين دو چيز وجود دارد، ولي از ده جهت ديگر با هم تفاوت دارند؛ آيا امكان دارد كه دو چيز از همه حيث با هم متحد باشند، كه شما مي‌گويد اگر مغايرتي باقي بماند، دلالت تكون پيدا نمي‌كند؟ وانگهي بين بسياري از چيزها از حيثي اتحاد است و از حيثياتي مغايرت؛ آيا اينها بايد بر هم دلالت كنند؟ چنين چيزي نيست.
 البته اشكالات ما به اين معنا نيست كه اتحاد وجود ندارد، بلكه ما مي‌خواهيم بگوييم كه دلالت در گرو اتحاد نيست و وضع همان اتحاد نيست، و مي‌خواهيم بگوييم كه اتحاد متأخر از وضع است.
 كما اينكه خود ايشان در ذيل ادله‌اي كه اقامه كرده است، اذعان كرده است كه بين لفظ و معنا تفاوت است، و گفته‌اند گاهي لفظ كه صوت است كيف مسموع و عَرَض است، ولي معنا عَرَض كيف مسموع نيست و يا حتي معنا، جوهر است. بنابراين تغاير وجود دارد و استدلال ايشان كه مي‌گويند بايد كاملاً با هم متحد باشند و تغايري نباشد، صحيح نيست.
 اشكال پنجم: ايشان مي‌فرمايند وجودات را با انحاء اربعه تقسيم مي‌كنند و اگر اتحاد نباشد وجود لفظي منتفي مي‌شود. در جواب مي‌گوييم اين استدلال نيست، بلكه يك بحث تنظيري و تمثيلي براي تفهيم مطلب است. واقعاً كه لفظ، وجود معنا نيست و بحث در لفظ و معنا فلسفي نيست، ولو فلاسفه اين مطلب را مطرح كرده باشند.
 اشكال ششم: اصلاً اگر در حين وضع تغايري وجود نداشته باشد، وضع نمي‌تواند اتفاق بيافتد. بايد لفظ از معنا جدا باشد و دوئيت و مغايرت باشد تا بتوان لفظ را در مقابل معنا قرار داد؛ والا وضعي رخ نمي‌دهد. بعد از آنكه وضع رخ داد، تازه اتحاد برقرار مي‌شود. يعني زماني كه ما مي‌خواهيم وضع كنيم بايد دوگانه و بيگانه باشند، والا كه تحصيلِ حاصل است؛ آنگاه كه وضع را انجام دادم تازه اتحاد برقرار مي‌شود.
 اشكال هفتم: اگر بين دو چيز رابطه‌ي تنزيلي برقرار است، به اين معنا كه يكي نازل، منزله‌ي ديگري مي‌شود، بايد مناسبتي باشد، والا همين‌گونه نمي‌توان اين دو را به هم ربط داد. بايد بين نازل، منزله و منزلٌ‌منه مناسبتي وجود داشته باشد. انصافاً مي‌توان ادعا كرد كه بين تمام الفاظ با معاني آنها مناسبتي وجود دارد؟ چنين ادعايي بسيار سنگين است. البته اين نظريه‌ي مطرحي است كه گفته مي‌شود بين واژه و معنا تناسب وجود دارد ولي اثبات آن كار آساني نيست.
 بنابراين كليه‌ي نقدها به اين جهت بود كه بگوييم وضع همان هوهويت نيست. والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo