< فهرست دروس

درس خارج اصول

استاد علی اکبر رشاد

91/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: مباحث الألفاظ
  وضع
 عرض كرديم كه در مبحث «وضع» هفت بحث بايد مورد بررسي قرار گيرد:
 الفرع الأوّل) مَن الواضع وجاعلُ المعانی ومحدِث العلقة الدّلالية بين الّلفظ والمعنی؟
 الفرع الثّانی) ماهی حقيقة الوضع ومکانيکية إعطاءِ المعنی للّفظ؟
 الفرع الثّالث) اللفظ کآلة لإلقاء المعنی
 الفرع الرّابع) الموضوع له فی الذهن
 الفرع الخامس) الموضوع له فی الخارج
 الفرع السّادس) نظرية الإستعمال.
 الفرع السّابع) البحث عن المباحث المرتبطة بلغة الدّين
 در فرع اول مطرح مي‌شود كه چه كسي علقه‌ي بين لفظ و معنا را برقرار مي‌كند؟ آيا حق‌تعالي است يا انسان است؟ به تعبير ديگر آيا اين علقه طبيعي و تكويني است و يا اعتباري و جعلي است؟ اگر جعلي است معتبِر و جاعل كيست؟
 در اينجا دو نظر عمده وجود دارد:
 اول) الاهيت مبدأ جعل و وضع است كه واضع حق‌تعالي باشد
 دوم) انسانيت مبدأ جعل و وضع اين علقه.
 ميرزاي نائيني قول به الاهيت مبدأ وضع الفاظ و جعل علقه بين لفظ و معنا به ايشان نسبت داده شده است. در جلسه قبل گفتيم ايشان در رد انسانيت مبدأ جعل اشكالاتي را مطرح مي‌كند، از جمله اينكه الفاظ بسيار هستند و معاني فراوان است و دقايق فني بسياري در امر جعل و دلالت نهفته است. بالنتيجه از بشر جعل اين‌همه واژه و تعبيه اين‌همه معاني برنمي‌آيد. وانگهي اگر انسان جاعل باشد، اولين انسان‌ها چگونه مكالمه كرده‌اند؟ و علاوه بر اينها اگر مشكل جعل توسط انسان را حل كنيم (كه از نظر ايشان محال است)، ايصال اين جعل و اطلاع همه‌ي آحاد بشريت از اين جعلِ صورت‌گرفته چگونه ممكن است.
 لهذا ايشان مي‌گويد چنين كاري با اين عظمت تنها از خداوند منّان برمي‌آيد. البته نه به اين صورت كه بگوييم خداوند همانند تكوينيات خلق كرده است و نه مثل تشريعيات اعتبار فرموده است، بلكه يك چيز بينابيني است، يعني بين تكوين و تشريع.
 سپس مي‌فرمايد: خداوند مي‌تواند از طريق وحي به نبيي از انبياء خود وضع لغات را انجام داده باشد و يا با الهام از سوي خدا به بشر جعل لغات شده باشد. يعني خدا جعل فرموده و به قلوب انسان‌ها القاء كرده كه اين كلمه به اين معناست. و يا اين توان و استعداد را در طباع و طبيعت انسان‌ها به وديعت نهاده كه انسان‌ها بتوانند جعل لفظ در قبال معاني كنند. بنابراين خداوند متعال از اين طرق جعل كرده است، پس مبدأ وضع و جعل حق‌تعالي است.
 
 اشكالات وارد بر نظر ميرزايي نائيني
 به نظر ما بر نظر ايشان اشكالات متعددي وارد است و همه‌ي آنچرا كه ايشان فرموده‌اند پاسخ دارد.
 أوّلاً: خلط رحمه الله ـ مثل أسلافه و أخلافه قدس الله أسرارهم ـ بين نظريّة الّلغة فی إطار الّلغة العامّة وتبيينِ مکانيکية ظهورِ الّلغات أو الألفاظ عند البشر و تکوّن المعانی، و بين مسئلة مناشئ حدوث المعانی فی لغة خاصة مثل العربية!
 يك اشكال اساسي كه بر برخي از بزرگان و از جمله ميرزاي نائيني در بحث از «وضع» وارد است، كه يك بحث زبان‌شناختي است، اين است كه دو لايه‌ي بحث را از يكديگر جدا نمي‌كنند و به نحوي با هم خلط مي‌كنند. در روزگار ما يك بحث زبان‌شناسي هست كه مباحث آن معطوف است به مقوله‌ي «زبان طبيعي» و كاري به زبان خاص ندارد و مطلق اين استعداد و خصوصيت و خصلت بشر را كه مكالمه است بررسي مي‌كند. لايه‌ي دوم اين است كه در لغات و زبان‌هاي خاص مثل عربي، فارسي و انگليسي و... مسائل را مطالعه مي‌كنيم. آنگاه كه حق‌تعالي مي‌فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ (روم، 20)، اينكه مي‌فرمايد اختلاف زبان‌ها از نشانه‌هاي خداست، يك بحث زبان‌شناختي است و در آن آنقدر ظرائف نهفته و پيچيده است كه خداوند مي‌فرمايد اين اختلاف زبان از نشانه‌هاي خداست. در اينجا كاري به زبان عربي و فارسي نداريم، بلكه نفس اينكه شما ملاحظه مي‌كنيد كه آحاد انساني در كره‌ي زمين به زبان‌هاي گوناگون سخن مي‌گويند و اينهمه زبان به وجود آمده است، از آيات الهي است.
 در جاي ديگر هم مي‌فرمايد كه «ما پيامبر هر قوم را به زبان قومش مبعوث كرديم» و بعد هنگامي كه درخصوص زبان عربي به عنوان يك زبان فصيح صحبت مي‌كند و مي‌فرمايد كه ما قرآن را به زبان عربي فرستاديم، بحث ديگري است و در اينجا راجع به لغت خاصي به نام «زبان عربي» صحبت مي‌شود.
 اين دو لايه نبايد با هم خلط شود. بايد توجه داشته باشيم كه راجع به زبان‌شناسي سخن مي‌گوييم و يا راجع به وضع لغتي خاص در قبال معنايي خاص و در زباني خاص.
 مسئله‌ي ما لايه‌ي دوم است و در مبحث «وضع» از اين لايه سخن گفته مي‌شود. پاره‌اي از مطالب تشويش‌آميزي كه در لسان بزرگان است، به نظر من ناشي از خلط بين اين دو لايه از بحث است.
 ثانياً: بل لکل إنسان حق الوضع والإعتبار حسب الحاجة والظروف، ولهذا عسی أن تقع تسمية شئ واحد فی زمن واحد أو أزمان مختلفة، بأسماء مختلفة من جانب أشخاص مختلفة، ولعل هذا سر ظهور المشترکات و المترادفات.
 ايشان فرمود، واضع معين و يا شخص معيني نمي‌تواند اين‌همه لغات را وضع كند، ما عرض مي‌كنيم چه كسي چنين گفته است، كه اگر گفتيم مبدأ وضع بشري است، تنها يك بشر بايد همه لغات را وضع كرده باشد؟ آن همه تمام زبان‌ها را در كل كره‌ي زمين. كسي چنين ادعايي نكرده و البته اگر كسي چنين ادعايي بكند اين ادعا مخدوش است.
 در اينجا به منشأ پيدايش واژگان مشترك و مترادف مي‌توان اشاره كرد. براي يك شيء كلمات مختلف وضع شده است و شايد سرّ كلمات مشترك و مترادف اين است كه افراد مختلف وضع كرده‌اند.
 لهذا ما نمي‌گوييم يك نفر معين و مشخص جاعل است، بلكه همه مي‌توانند و همه نيز چنين انجام مي‌دهند. بنابراين در جواب ايشان مي‌گوييم يك نفر وضع نكرده است.
 همچنين ميرزاي نائيني مي‌فرمايد كه چطور مي‌شود يك نفر اين‌همه واژگان را وضع كند، مگر چنين چيزي ممكن است؟ اولاً مي‌گوييم هزاران زبان در عالم وجود دارد و يك زبان بر كل عالم حاكم نيست، و به اين ترتيب استبعاد ايشان مرتفع مي‌شود و در جواب ايشان مي‌گوييم يك نفر وضع را انجام نداده است.
 ثالثاً: يرتفع إستبعاد إمکان الوضع من قبل الأشخاص و وصول هذا إلی الناس تدريجياً، إذا لاحظنا مسيرة بسط اللغات: من الساذج و القلة إلی التکثف والکثرة و من السمحة والبساطة إلی الکلفة والترکيب، وأيضاً إن تفطّنا بمکانيکية إنبثاث الأقوام الإنسانية و کيفية تکثر أبناء اللغات المختلفة. نعم ما ثبت کون الواضع شخصاً معيناً أو أشخاص معينين و لانحتاج بإثباته. هناک يوجد قوسی الصعودی و النزولی للغات. ولعل المراد من قوله تعالی: «وَعلّم الآدم الأسماءَ کلَّها» هو تعليمه الأسماء للإنسان الأول قدر حاجته لتمشية أموره، وهو کما صنع الآلات وضع الأسماء وکما اتسعت الصنايع و الفنون و تکثرت الروابط توسعت الکلمات و الألفاظ بيده.
 همين‌طور گفته‌اند كه چگونه اين وضع به مردم مي‌رسد، كه گفته‌اند به تدريج مي‌رسد و ايشان اشكال كرده پس آنهايي كه قبل از وصول و ايصال بوده‌اند چگونه حرف مي‌زدند؟
 در جواب مي‌گوييم بايد توجه داشت كه كره‌ي زمين از ابتدا حدود هفت ميليارد انسان نداشته، بلكه زبان در بين چند نفر پيدا مي‌شود. در ابتدا زبان ساده است و آرام‌آرام گسترش و توسعه پيدا مي‌كند و نيز جمعي كه به اين زبان و لغت سخن مي‌گفته‌اند بزرگ‌تر و بزرگ‌تر مي‌شوند و بعد تبديل به زبان ملي و منطقه‌اي و بسا جهاني مي‌شود.
 علاوه بر اينها ممكن است اضافه كنيم، كه چه كسي گفته است هنگامي كه بشر اول خلق شد، چون نمي‌توانست حرف بزند بشر نيست. هنگامي كه خلق شد، خود شروع به وضع كردن نمود. حضرت آدم با كمك فطرت و طبيعت خود همانگونه كه ابزار را ساخت و صنعت را آغاز كرد، واژگان را نيز جعل كرد و لغت را آغاز كرد. يعني انسان اوليه همانطور كه قاشق براي غذاخوردن نداشت، اسم آن را نيز بلد نبود، سپس قاشق را ساخت و براي آن هم اسم گذاشت.
 بنابراين هم زبان ساده آغاز مي‌شود و از واژگان محدودي شروع مي‌شود و هم افرادي كه به هر زباني سخن مي‌گويند در ابتدا گروه كوچكي هستند، بعد هم زبان پيچيده مي‌شود و توسعه مي‌يابد و هم كساني كه به آن زبان تكلم مي‌كنند متكثر و فراوان مي‌شوند و به اين ترتيب زبان بسط پيدا مي‌كند. كما اينكه عكس اين استدلال نيز درست است. بسا زبان‌هايي كه بسيار گسترده بودند و پوشش فراواني داشتند و آرام‌آرام دامنه‌ي آنها جمع شده و تبديل به يك زبان محلي شده است و گروه محدودي به آن زبان صحبت مي‌كنند. و چنانچه ممكن است آن زبان فروكاسته شود و تحليل برود كه روزي به فراموشي سپرده شود و بسيارند زبان‌هايي كه در بين ابناء بشر رايج بوده‌اند و ميليون‌ها انسان به آن زبان‌ها سخن مي‌گفته‌اند و امروز ديگر اثري از آثار آنها نيست.
 ولذا اگر به فرايند پيدايش، بسط، پيچيدگي و قوس صعود و قوس نزول گسترش و كاهش زبان‌ها توجه كنيم، استبعادي كه ايشان مي‌فرمايند ازبين مي‌رود.
 رابعاً: لاواسطة بين التکوينة و الإعتبارية قطعاً و هذا من ابده البديهيات، ومن العجب صدور کلمة غيرفنية من مثل هذا الرجل مع أنه کان فيلسوفاً فطناً! لأنه إما أن يوجد لما تحکی عنه الألفاظ مابإذاءٍ فی الخارج أو لايوجد، الأول هو التکوينی الحقيقی، و الثانی هو الإنتزاعی الإعتباری، بعبارة أخری: العلاقة الدلالية إما تتعلق عليها يد الجاعل فهی تشريعی (بالمعنی الأعم) وإعتباری وإلا فتکوينی حقيقیٌّ، لاتُتصور هناک صورة أخری.
 از ميرزاي نائيني كه خود از اهل حكمت است خيلي بعيد است كه فرموده‌اند يك چيزي بين تكوين و تشريع است. در جواب عرض مي‌كنيم فرمايش شما را متوجه نمي‌شويم، بالاخره وضع يا در خارج و به نحو تكويني واقع شده و يا تشريعي. به تعبير ديگر يا مقوله از نوعي است كه در تكوين مابه‌ازاي خارجي دارد و يا ندارد و اعتبار و انتزاع كرده‌ايم. ديگر وضعيت واسطه‌اي نمي‌توان تصور كرد كه نه حقيقي باشد و نه اعتباري و نه از نوع خلق باشد و نه از نوع جعل.
 خامساً: وإن أراد مما قال، تعبيةَ الله تعالی إستعدادَ وضعِ العلقة و إستعمالِ الألفاظ لأداء المرادات، فی طباع الإنسان، فهی لاتعد وضعاً و لايصحّ إطلاق الواضع عليه تعالی، بل يکون الإنسان هو واضعاً ومعتبراً أيضاً.
 با فرض اينكه بپذيريم جعل بينابين است، استدلال ايشان كه مي‌فرمايد خداوند متعال اين استعداد را به انسان داده است، خوب خداوند متعال استعداد را داده نه اينكه جعل الفاظ كرده باشد. اگر به صورت فطري و طبيعي خداوند متعال به انسان اين توان را داده كه واژگان را در قبال معاني جعل كند، نمي‌توان گفت كه خداوند جعل كرده، بلكه انسان جعل كرده. درست مثل اين است كه بگوييم به انسان استعداد داده شده است كه بفهمد تشنه است و آب را بنوشد، بعد بگوييم خدا آب خورد! خير؛ خدا به انسان اين حس را داد كه بفهمد تشنه است و اين عقل را داد كه آب بنوشد، اينجا نيز خداوند استعداد و درك اين موضوع را به انسان داده است ولي نمي‌توان گفت كه خدا آب خورد. در جعل نيز به همين‌گونه است. چرا مي‌فرماييد نه تكويني است و نه تشريعي؟
 سادساً: إن کان الأمر وحيانياً لوصل إلينا، و إن کان ملهما من عنده لوجدناه فی ضميرنا! وکونه طباعياً منتقض بموارد الخلاف و أيضا بوجدان خلافه؛ علی أنا لانفهم ما الفرق بين کون الدلالة ذاتية وبين کون الوضع طباعياً، لأن کون الدلالة ذاتية يستند بمشية الله إن صح أصل القول.
 ايشان فرمود يا به صورت وحياني القاء فرموده است، يا به بشر الهام كرده است و يا در طبيعت او قرار داده است. در جواب عرض مي‌كنيم، كدام پيامبر است كه زبان فارسي يا زبان عربي را آورده است؟ كداميك از اين زبان‌ها را يك نبي آورده است؟ آيا همه‌ي زبان‌ها را يك نبي آورده است؟ بعد هم اشكالي كه خودتان فرموده بوديد ايصال مشكل مي‌شود، پس چگونه يك پيامبر همه‌ي اين الفاظ را به بشريت ايصال كرد؟ اگر هم الهام شود بشر بايد بفهمد زيرا بشر طرف الهام است و مثلاً بگوييم خداوند متعال الان به من الهام كرد كه اين وسيله‌اي كه وقت‌نماست من «ساعت» بنامم.
 فرض سوم اين است كه مي‌گويند در طبيعت انسان قرار داده است كه اگر اينگونه باشد ما خلاف آن را شاهد هستيم، زيرا يك نفر لفظي را بر معنايي قرار مي‌دهد و ديگري لفظي ديگر را.
 اشكال ديگر اينكه ايشان مي‌فرمايد در طباع قرار گرفته است و مي‌فرمايند تكويني نيست. چطور ممكن است تكويني نباشد ولي رد طبيعي باشد؟
 سابعاً: لايلائم هذا النظر مع الواقع، أی مايقع فی أعيننا کل يوم، لأنا نری کثيراً مّا أن الألفاظ توضع فی قبال المعانی بمباشرة الآحاد من أبناء الّلغات المختلفة و أصحاب الصنايع المتشتتة، بنحو التعيين إو التعين.
 و نهايتاً اينكه الهي‌بودن جعل با واقع نيز سازگار نيست. ما مشاهده مي‌كنيم كه كساني كلمه وضع مي‌كنند، اسم مي‌گذارند، واژه‌ها را عوض مي‌كنند و به لفظ معناي جديد مي‌دهند، مترادف‌ها و مشتركات به وجود مي‌آيد و اين اعمال هرگز جنبه‌ي وحياني و الهامي و جنبه‌ي طبيعي وجود ندارد، بلكه جعلي اعتباري است و افراد واژگان را انتخاب مي‌كنند و در قبال معناي خاصي قرار مي‌دهند. والسلام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo