< فهرست دروس

درس فقه استاد علی‌اکبر رشاد

97/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه الحکومة

میخواهیم فلسفه مربوط به فقه الحکومه را مورد بحث قرار بدهیم و در مبادی تصوریه کلمات پر کاربردی که هم در فقه الحکومه کاربرد دارد هم در فلسفه فقه الحکومه اینها را مورد بحث قرار بدهیم
بعضی از تعابیر را مورد بحث قرار دادیم ولی چون اکثر آنها اصطلاحات جدیدی است اصلا کسی اقدام به تعریف نکرده است .
شریعت سه معنا میتواند داشته باشد

1- بالمعنا الاعم و الاوسع
2- بالمعنا الخاص
3- بالمعنی الاخص و بحث ما شریعت قسم سوم است یعنی احکام عملیه و احکام بما هو تکالیف
تعریف فقه را عرض کردیم علم فقه ذیل همین تعریف مشخص شد
علم فقه دانشی است که عهده دار بحث از شریعت است یا در پی کشف شریعت است که فقه قلم داد میشود .
فقه مضاف که الان رایج شده است تعریفی رایج ندارد ولی نیاز به تعریف دارد ، عرض کردیم که فقه مضاف میتواند به دوشکل تعریف شود
1- فقه مضاف بالمعنا الاعم
2- فقه مضاف بالمعنا الاخص
فقه مضاف بالمعنا الاعم یعنی هر مجموعه از احکام که به نحو متمایز به جهتی از جهات مورد بحث قرار میگیرد علی اطلاق
فقه مضاف بالمعنا الاخص نوعی از چنین مجموعه ای که نظام وار باشد یعنی فقه مضاف در حد نظام میشود اخص ولی اگر ویژگی های نظام را نداشته باشد میشود اعم یا اوسط .
سوال : یعنی هر باب را میتوانیم یک مضاف بالمعنا الاعم در نظر بگیریم
جواب استاد : بله ممکن است بالمعنا الاعم اینطور باشد مثال فقه الارث فقه الحدود و... یک فقه مضاف است اما وقتی آن مقدار از احکام که از آن میخواهیم به فقه مضاف تعریف کنیم ویژگی های یک نظام را یافته باشد به آن فقه مضاف بالمعنا الاخص میگوییم ، اما چون فقه مضاف تعریف دقیقی ندارد و کاربرد ها مضبوط نیست به انواع این فقه ها میگویند فقه مضاف ، و ما فقط خواستیم توجهی به وضع موجود کرده باشیم ، که به بعضی از عناوین فقه مضاف اطلاق میشود واینکه تعریف دقیق ندارد به این خاطر است که خیلی توجه ندارند به تعریف دقیق .
پس ما میگوییم ما دو جور فقه مضاف داریم:

1- هر ترکیب اضافی از فقه را میگوییم فقه مضاف بالمعنا الاعم
2- اما به نظر ما تعریف دقیق فقه مضاف آنست که مجموعا بصورت یک نظام فقهی باشد یعنی طوری باشد که بتوان تعریف نظام را بر آن صادق دانست
آنچه که در حدی است که بصورت یک نظام فقهی است میشود فقه به نظام بالمعنا الاخص یعنی من اگر جاعل اصطلاح فقه مضاف بودم طوری وضع میکردم که فقط به آن فقهی اطلاق بشود که در حد یک نظام است اما خب فعلا همینطور دارد استعمال میشود یعنی به هر چیزی که ترکیب اضافی دارد فقه مضاف میگویند حتی اگر در حد نظام نباشد .
مثلا میگویند فقه الشیعه فقه الحنفیه ولی معنای دقیق فقه مضاف آنست که متعلق مضاف الیه فقه به اندازه یک نظام باشد مثلا فقه الحکومه یک نظام است چون منظومه ای از فقه را دارد ارائه میدهد فقه معاملات یا فقه العبادات چون یک نظام سلوکی در قلمرو عبادت را ارایه میدهد اما در تعزیرات اگر بنویسیم کتاب فقه التعزیرات این از باب کذاست مثال میگویند کتاب تعزیرات ، اما وقتی میگویند فقه القضاء یعنی نظام قضایی ، این یعنی فقه مربوط به قوه قضاییه و تمام مسائل قضایی است این همان فقه مضاف از نظر ماست ما میخواهیم این تفاوت را بیان و مشخص کنیم .
پس ما میخواهیم به آنچه که فقط یک ترکیب اضافی است و جنبه ادبی دارد بگوییم فقه مضاف بالمعنا الاعم و فقهی که بصورت یک نظام است بگوییم بالمعنا الاخص .
فقه مجموعه ایست که یک نظمی دارد پس بیاییم ده تا فرع فقهی را همینطوری کنار هم بگذاریم نمیشود بگوییم فقه است و از سعی و کوشش کسی که اهلیت استنباط دارد به دست می آید و این فقه بودن یا نبودن آن مجموعه ربطی به حق بودن یا نبودن ندارد و اینکه مثال یک فیزیکدان نمیتواند بیاید چند مسئله فقهی کنار هم بگذارد بگوید این فقه است خیر باید یک اهلیتی باشد بعضی از این خانمها یا آقایان که در داشنگاه فقه میخوانند نهایتا یک لمعه میخوانند بعد میگویند این مجتهد است این صدق نمیکند باید اهلیت استنباط داشته باشد اهلیت داشته باشد حال ممکن است مثلا مبانی او فرق کند .
ما احکام را مشیه لا تیشه تعریف کردیم این مستنبط و مجتهد باید به دنبال مشیه لا تشیه باشد که این استنباط باید با یک منطق و یک دستگاهی باشد که باید معتبر باشد اگر چه نزد خودش مثلا او قیاس را بکار میگیرد ما میگوییم قیاس معتبر نیست حال چون عرف مسلمین میگوید آن هم یک طور فقه است پس یکسری تفاوتها و اشتراکات وجود دارد و وقتی به این شکل مجموعه ای متراکم از قضایا بدست آمده باشد به آن میگوییم فقه .
ما اصولا بیش از آنکه به قاعده تکیه کنیم «منهج» را بکار میبریم مثلا در اصول میگویند العلم بالقواعد بجای اینها ما معمولا منهج را بکار میبیریم مثلا ما در اصول میگوییم العلم باوحدات المنهجیه چرا چون اصول فقط قاعده نیست بلکه روش است علم اصول یک علم روشگانی است ما با روش میرویم سراغ منابع و استنباط میکنیم پس بعضی بر اشکالاتی که بر آن تعاریف وارد میشد الان دیگر بر این تعریف وارد نمیشود . که قبلا بحث کردیم
پس چون منهج خیلی مهم است ما اینجا میگوییم بالاستخدام نسق المنهجیه المعتبر چون ممکن است قاعده درست باشد ولی روش را درست به کار نمیبرد ، مهم روشگان است نه قاعده ها جدا جدا یعنی ما داریم دستگاه وار میبینیم نفس اجتهاد را ما میگوییم با یک دستگاه روشگان سراغ منابع میرویم یعنی فقیه تک تک قاعده ها را بکار نمیبرد بلکه یک دستگاه روشگانی برای اجتهاد دارد و اجتهاد یک دستگاه است نه یک مشت قاعده .
ما اگر تفاوت بین شیعه و سنی را تنزل بدهیم به تفاوت در قواعد درست و دقیق حرف نزدیم مسئله دستگاه فکری است شیعه یک دستگاه دارد سنّی یک دستگاه دارد شما به سراغ کتب اصولی میروید خیلی از مسایل مشترک است یعنی قواعد مشترک است بین شیعه و سنی در بسیاری از مسایل در نتیجه تفاوت در سطح قواعد نیست بلکه در سطح دستگاه فکری است
سوال : روش بعد از قواعد ایجاد میشود یا قبل آن؟
پاسخ استاد : قواعد اجزاء هستند اما دستگاه به قول فرنگی ها پارادایم است و یعنی کلان دیدن است .
تفاوت فقط در قواعد نیست چون اگر قواعد بود بین فقهای یک مذهب هم ممکن است خیلی تفاوت باشد مثلا یکی انفتاحی باشد یکی انسدادی این قواعد خیلی تاثیرگذار هم هستند اما در عین حال خیلی هم در فقه تاثیر نمیگذارد آنچه تاثر میگذارد آن پارادایم اوست ، پس تغییر اساسی با تغییر پارادایم انجام میشود بعضی میگویند علم اصول باید متحول شود باید چند مسئله به آن اضافه شود آنها تصور میکنند با اضافه کردن چند مسئله علم اصول متحول میشود ، یا میگویند فقه را متحول کنیم و میگویند ما یه مسائل مستحدثه نمیپردازیم اگر بپردازیم پس متحول میشود در حالیکه تحول فقه به این نیست که به مسائل مستحدثه بپردازیم خیر بلکه آنموقه متحول میشود که آن گفتمان فکری یا همان پارادایم را عوض کنیم
مثال شما بگویید فقه نمیتواند اخلاق را نقض کند آنوقت فقه شما تفاوت میکند با کسی که رابطه بین فقه و اخلاق قائل نیست
یا مثلا بگویید غایت فقه تحقق عدالت است اما کس دیگر میگوید اگر عدالت نقض هم شد بشود مشکلی ندارد خب اینجا تفاوت اساسی آشکار میشود .
این اصول است که یک دستگاه را میسازد و همین دستگاه و منهج است که در یک مستنبط مهم است و باعث تفاوت ها میشود
فقه علمی است که قصد کشف مشیه لا تشیه را دارد با استخدام منهجی معتبر در مدارس اسلامی ، و کار فقه فقط این کشف نیست بلکه ساماندهی آنچه کشف شده هم جزء وظایف اوست .
فقه مضاف هرچه هست
اولا باید مجموعه ای از احکام باشد
ثانیا باید محدده باشد یعنی مقداری مشخص باشد و باید استنباط شده باشد که میشود فقه
ثالثا باید آن مجموعه محدده متمایز از خودش بحث بشود مثلا فقه الارث یا تعزیرات یعنی یک عنوان جدا دارد و متمایز است اما اگر در متن یک بخشی از فقه یک بحث دیگر مطرح شود دیگر آنمورد داخل در بحث ما نیست چون متمایز و دارای عنوان خاص مثل ارث نیست بلکه هرگاه آن را برش زدیم و جدا کردیم میشود فقه مضاف
حال این تمایز به حیثی من الحیثیات است گاهی حیث آن موضوع است مثل فقه الارث که موضوع آن ارث است یا مثلا گاهی حیث آن مذهب است مثلا فقه الشافعیه ممکن است برش دیگری باشد مثال فقه معاصر یا فقه پویا کار به درستی یا نادرستی آن ندارم که گاهی میگویند .
پس چون برش خورده به آن فقه مضاف میگویند .
ما اصطلاح فقه مضاف را بصورت نسبی بکار میبریم چون ما به خود فقه الحکومه فقه مضاف میگوییم که خود شامل 9 فقه مضاف دیگر است باید توجه داشت فقه الحکومه یک فقه نیست بلکه منظومه ای از فقه ها است ولی خب یکوقت شما میگویید فقه مضاف کلان یک وقت میگویید فقه مضاف میان و یک وقت میگویید فقه مضاف خُرد ، یعنی اینها میتوانند بصورت لایه لایه باشند .
و تمام این اطلاقات هم درست است شما یکبار میگویید فقه الحکومه و به تمام آنچه که زیر شاخه آن هم هست و به نظر ما باید ذیل فقه الحکومه بحث شود توجه دارید یعنی میخواهید بگویید کل آنچه که در حوزه سیاست فقه دارد بله در حالی که یک نظام است فقه مضاف هم هست .
در این حال به بخش های منسجم همین فقه الحکومه هم میتوانیم بگوییم یک فقه مضاف است مثلا همین تعبیر ما به فقه الحکم که بیشتر به آن تاکید داریم ، فقه الحکم را گفتیم میتوانیم اطلاق کنیم به آن دسته از مباحث فقهی معطوف به لایه مبادی و اسُس فقه حکومت مثل ضرورت حکومت یا وجوبت حکومت یا کیفیت انعقاد حکومت و چگونه یک حکومت شکل میگیرد و ... مثال انعقاد امامت به چه نحوی است میگویند مثال به طرق مختلف مثل بیعت که بزرگان جمع میشوند بیعت میکنند و اتفاق میفتد یا به شیوه رایج فعلی مثل رفراندوم یا انتخابات یا کودتا مثلا که اهل سنت میگویند این قهر و غلبه است و او میشود ولی امر و نباید مخالفت کرد و...
اینطور بحث ها که قبل از ورود به بدنه حکومت بحث میشود و درباره بنیاد ها است یک نوع فقه است
بعد از آن از ارکان حکومت بحث میشود که
هر حکومت چهار رکن دارد : 1- ولی امر
2- امت
3- اقلیم
4- قوا
که هرکدام فقه خاص خود را دارند : 1- احکام مربوط به ولی امر راسا یک فقه است
2- آنچه مربوط است به شئون سرزمین
3- آنچه به سهم شئون نقش احکام امت باز میگردد میشود فقه الامّه
4- آنچه به قوای حکومت و نهادها باز میگردد که ما بجای سه قوا پنج قوا را مطرح میکنیم که برشی از فقه را به خود اختصاص میدهند .
پس 9 فقه مضاف ذیل فقه الحکومه میشود تعریف کرد .
پس اشکالی در این لایه لایه بودن وجود ندارد . پس تنها با وجود یک ترکیبی فقه مضاف بالمعنا الاعم بوجود می آید
اما ما میخواهیم فقه مضاف بالمعنا الاخص را فقط اطلاق کنیم به آن فقهی که نظام وار است و به این تعبیر دیگر فقه المالکیه یا شافعیه منظور نباشد چون نمیخواهیم هر چه در این تعریف داخل شود ، پس تعریف ما از فقه مضاف بالمعنا الاخص ارکانی دارد اولا متوافره باشد یعنی انباشته باشد دوما متناسقه یعنی منسجم و سازمان یافته باشد ثالثا متمایزه باشد یعنی نتفاوت با فقه های مضاف دیگر باشد خود مجموعه هم وصف است چون دارد میگوید منظومه است رابعا من الاحکام الحقوقیه و التکالیفیه المستنبطه که این جنس را معین میکند احکام هم حقوقی هستند هم تکلیفی و قبلا هم عرض کردیم که فقه فقط تکلیفی نیست حقوقی هم هست خامسا این مجموعه باید به شانی از شئونی از حیاتی انسان مرتبط و مهم باشد به اضافه اینکه همه مسایل آن شان را پوشش بدهد به اضافه اینکه غایتی که لحاظ شده را بتواند تامین کند اگر اینطور شد میشود فقه مضاف بالمعنا الاخص.
پس فقه مضاف بالمعنا الاخص انطباق دارد با فقه نظام ، یعنی فقه های مضاف با نظام های فقهی به نحوی انطباق دارند و طوری داریم فقه مضاف بالمعنا الاخص را تعریف میکنیم که تعریف نظام هم بر آن صدق کند .
شما در نظام میگویید وقتی میشود به چیزی نظام گفت که این چهار ویژگی در آن باشد
1- مجموعه ای مرکب باشد
2- باید انسجام درونی داشته باشد
3- تمایز بیرونی داشته باشد
4- هدف مشخصی را تامین کند
حال تعریفی که ما از فقه مضاف کردیم این چهار ویژگی را داشت گفتیم مجموعه متوافره پس مجموعه است ، متناسقه یعنی انسجام درونی دارد ، متمایزه یعنی استقلال بیرونی دارد به اضافه اینکه هدف معینی را دنبال میکند پس ایندو با هم متداخل و یکی هستند .
پس ما به این فقه های مضاف بالمعنا الاخص میتوانیم بگوییم نظام های فقهی و اشکالی ندارد .
سوال : شما نظام فقهی را تعریف نکردید
پاسخ : ما نظام را تعریف کردیم و فقه هم که تعریف کردیم ، نظام های فقهی و فقه المضاف را هم تعریف کردیم پس معلوم است نظام فقهی چیست :
نظام فقهی عبارت است از آن فقه مضافی که تعریف نظام بر آن صدق کند .
سوال : وجه این اخص بودن را چه فرمودید آیا مربوط به این بود که به شانی از شئون باز میگردد ؟
پاسخ : نخیر گفتیم شاخص اصلی آنست که بتوان بصورت یک نظام تعریف کرد آنرا ، یعنی اگر در حد یک نظام است میشود فقه مضاف بالمعنا الاخص ولی اگر مادون یک نظام است فقه مضاف به معنای لغوی یا ترکیب اضافی است اما ما میخواهیم فقه مضاف به معنای مصطلح را به آن نوعی از فقه اظلاق کنیم که یک نظام فقهی قلمداد بشود و آنگاه میتوان یک نظام فقهی قلمداد بشود که 4 رکن را داشته باشد مرکب از اجزاء منسجم متمایز هدفمند باشد .
سوال : آخر آن هدفمندی را بپذیریم یا نه ؟
جواب : من موقعی که تعریف نظام را بحث میکردم گفتم که من مقید به این هدفمند بودن نیستم اما مماشاتا گفتیم چون همه یا اکثر کسانی که نظام را تعریف میکنند تامین هدف را بیان میکنند ما هم آوردیم
اما ما گفتیم که نظام داریم که فاقد هدف است در بیرون خودش در نتیجه لازمه نظام بودن این نیست که هدفی در خارج از خودش داشته باشد
سوال : اما نظام فقهی باید هدف داشته باشد درست است ؟
جواب : بله ممکن است ، ما این مطلب را در تعریف نظام گفتیم نه نظام فقهی ، اما در اصل تعریف نظام گفتیم اینکه عموما نظام را به هدف تعریف میکنند ما قبول نداریم و گفتیم هستی یک نظام است و فاقد هدف در خارج از خودش می باشد .
سوال : در بحث غایت شما غایت در خارج را نقد فرمودید درست است یعنی شما اصل غایت را قبول دارید ؟

پاسخ : ایراد ندارد غایت درونی داشته باشد ، و ما چون مورد نقض داشتیم ( هستی ) این را نقض کردیم که هر نظامی علی الاطلاق باید غایتی در خارج داشته باشد اما اینکه در بعضی از نظام ها غایتی در بیرون یا درون داشته باشند مخالف نیستیم .
کل فقه یک نظام و یک ابر نظام است که باید یک هدفی را تامین کند که بناست سعادت دنیوی و اخروی انسان را تامین کند این غایت فقه است و معتقدیم غایت دارد این غیر انست که ما اینرا شرط نظام وارگی بدانیم ، شما یکوقت میگویید فقه غایت مند است چنانکه نظام مند است ، این غیر از آنست که بگوییم تا غایت نداشته باشد نظام نمیشود اما فقه غایت ندارد
سوال : منظور غایت بیرونی است ؟

پاسخ : بله
ما اگر بخواهیم فقه مطلوب ( نه فقه موجود ) را تعریف کنیم میشود مجموعه ای از نظامات سلوکیه و رفتاری. ولی فقه موجود همان مجموعه قضایا کذا و کذاست
این اشکالی که میگوییم نباید غایتمند بودن را رکن تعریف دانست این یک اشکال منطقی است که میخواهیم بگوییم این غایتمند بودن فصل تعریف نیست پس نباید نظام را به هدف تعریف کرد
معروفترین تعریف نظام اینست : مجموعه ای از اجزای هماهنگ که هدف معینی را تامین کند که از نظر ما دو اشکال دارد مرکب بودن صحیح است و نباید بسیط باشد این درست است

سوال : آیا دو جزء هم صحیح است ؟

پاسخ : نخیر متوافره باید باشد دو جزء صدق نظام نمیکند. منسجم بودن را گفتند و به هماهنگ بودن تعبیر کردند
اشکال اول : متمایز با غیر بودن را نگفتند
اشکال دوم : آنها میگویند اگر غایت نداشته باشد نظام نیست ما میگوییم خیر چون ما مثال نقض داریم برای حرف شما پس این اشکال را به شما میگیریم که اینطور نیست که اگر غایت نداشته باشد پس نظام نیست
سوال : با این تعریف نظام هستی شرط اول ( مرکب ) و شرط سوم ( تمایز ) را ندارد شرط اول را ندارد چون از واجب و ممکن تشکیل شده است یا بگوییم یک وجود بسیط است و تنها یک جزء دارد و شرط سوم را هم ندارد چون تمایز بیرونی ندارد یعنی غیر از وجود چیزی نیست ؟
پاسخ : عرض من این بود کل هستی یک ربی دارد یک مربوبینی دارد اینچنین آیا این نظام نیست آیا فشل است ؟ نه ، خیلی منطقی است و نظام علی و معلولی حاکم است و حق تعالی هم جایگاه دارد که علت العلل است و صدق نظام بر آن میشود اما با این حال آیا خارج از خود به دنبال تامین هدفی است ؟ خیر ، چنین چیزی خارج از هستی نیست
پس ما میگوییم چون چنین چیزی داریم نقض داریم بر حرف شما والا اگر بگوییم الا و لابد باید غایتی خارج از خود داشته باشد باید بگوییم عالم هستی نظام نیست چون خارج از آن چیزی نیست اما انسجام درونی هست اجزاء هست ، و این طبقه بندی در بین موجودات که مثلا ممکن داریم و واجب و یا مثلا در ممکنات یک دسته مادی هستند یک دسته مجرد ضرری به این نمیزند که اجزاء دارد ، و سوال تمایز که پرسیدید هم اینطور پاسخ میتوان داد منظور از تمایز با خارج از خود یعنی اختلاطی با خارج از خود نداشته باشد که این بر عالم صدق میکند چون اختلاطی با خارج از خود ندارد حال فرق ندارد آن چیز که خارج است وجود داشته باشد یا عدم باشد همین قدر که عالم دیواری دارد کافی است کار نداریم آن طرف دیوار عدم است یعنی مهم نیست پس داخل در تعریف است ، ما میخواهیم بگوییم نظام باید حدو حصر داشته باشد حال اینجا میگوییم تا هستی هست انجا نظام است
نزاع بر سر اینست که الان مشهور وقتی نظام را تعریف میکنند میگویند باید یک غایتی را تامین کند و اینکه میگویند باید تامین کند یعنی باید بیرون از خود باشد چون در درون باشد که تامین شده بود و ما میگوییم ما نظامی داریم که بیرونی ندارد
و اینکه نظام ما همین که مختلط با غیر از خودش نیست این یعنی تمایز دارد
سوال : آیا اصلا اختلاط هستی با غیر خودش قابل تصور هست ؟ ( منظورشان اینست که چون غیر از هستی میشود نیستی یعنی غیر از هستی میشود عدم ، پس چنین اختلاطی اصلا قابل تصور هست آیا ؟ )
پاسخ : چرا قابل تصور نباشد چون ما میتوانیم مرز بندی عقلی میکنیم یعنی مهم نیست که مختلط بشود یا نشود بلکه مهم اینست که مختلط نشده باشد اینکه امکان اختلاط هست یا نیست مهم نیست بلکه فعلا نه بالقوه مختلط نشده باشد مثل همین عالم .
دوستان توجه کنند ما در تعریف نظام اینکه دیگران تامین یک هدف را جزء شروط نظام قرار دادند قبول نداریم اما نمیگوییم اگر هدف داشت نظام نیست میگوییم نظام بودن در گرو هدف دار بودن نیست اما این نیست که اگر هدف داشت نظام نیست حتی میگوییم بعضی از نظام ها باید هدف داشته باشد نه از آن جهت که اگر هدف نداشت نظام نیست خیر .
سوال : اگر هدف نباشد تعاملی بین مولفه ها ایجاد نمیشود ؟
پاسخ : نخیر ببینید شما یکوقت یک کارکردی رو در درون خودش میبینید اما اینها میخواهند بگویند این هدف در بیرون من میخواهم بگویم اشکال بر اینست که در بیرون چنین چیزی هم اگر نباشد اشکالی ندارد و آنرا از نظام بودنش خارج نمیکند
چون در اینصورت تعریف ما جامع نیست .
سوال : پس تکلیف اینکه خداوند میفرماید ما باطل نیافریدیم را چطور توجیه میکنیم ؟
پاسخ : بله ، نیافریدیم یعنی مخلوقات غایت دارند نه هستی .
سوال : پس فاعل نیافریدیم کیست ؟
پاسخ : فاعل حق تعالی است که جزء نظام هستی هست اگر بگوییم خدا هدف دارد یعنی خدا به دنبال چیزی است این یعنی خداوند چیزی را ندارد و مستلزم حاجت باری تعالی است
ما میگوییم کل هستی بیرون از خودش چیزی نیست تا اینکه غایت بیرون از خودش داشته باشد ، و شما میگویید نظام باید این شرط را داشته باشد و ما میگوییم این نظام این شرط را ندارد پس معلوم میشود لازم نیست نظام بما هو نظام این شرط را داشته باشد اما اشکال ندارد نظامات هدفدار باشند نباید شرط بشود .
سوال : ﴿وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ[1] این چطور باید گفت خدا هدف ندارد ؟
پاسخ : خیر این هدف حق تعالی نیست خدا نمیگوید اینها عبادت کنند تا من خلا که دارم پر شود بلکه این یعنی خود این فعل من به هدف برسد نه اینکه من حاجتی دارم که با این کار برآورده میشود .
فقه موجود مجموعه ای از قضایاست اما فقه مطلوب مجموعه ای از نظامات سلوکیه است و هر بخشی از فقه فلسفه خودش را دارد مثلا فقه جزا اهداف و غایات خودش را دارد هر کدام از آنها اهدافی را تامین میکنند
سوال : ما اینجا با دو مسئله مواجه میشویم یک نظام فقهی یک نظام های فقهی ، چطور است ؟
پاسخ : گفتیم که یک کلان نظام داریم یک میان نظام داریم و یک خُرده نظام داریم ، کل فقه کلان نظام است ، یک وقت میگوییم النظام الفقهی یعنی نظامی از گونه ی فقهی آن ، شما یکوقت یک نظام اخلاقی دارید میخواهید جامعه را با اخلاق میخواهید اداره کنید یکوقت جامعه را با فقه میخواهید اداره کنید یکوقت با تشریع بشری یا همان قانون میخواهید اداره کنید خب آن وقت نظام فقهی به این معنا ترکیب وصفی میشود نه اضافی ، میگویید گونه ای از نظام که مثلا ممکن است در درون آن خُرده نظام ها باشد اما یکوقت النظام الفقهی میگویید و مرادتان نظامی از جنس فقه است که با فقه جامعه را میخواهید اداره کنید که در اینجا فقه میتواند نظام مند نباشد اما یک نظامی فقه را به خدمت بگیرد یعنی یک نظامی طراحی کند که بگوید من قواعد این نظام را از فقه میگیرم پس ممکن است خود فقه نظام مند نباشد و لذا النظام الفقهی موازی با نظام فقهی نیست چون میشود یک دستگاه حکومتی طراحی بشود و بگویند مثلا در قسمت حل و فصل خصومت طبق احکام فقه تصمیم میگیریم یعنی فقه را در قسمتی به خدمت میگیرد ، این آن بلاییست که مثل دوره صفویه به سر ما آوردند یعنی سعی میکردند به علما مراجعه کنند در مسائل مختلف که مثلا علنا شراب خورده نشود ولی کاری که آن زمان نشد اینست که فقه را باید نظام مند کرد مثلا نمیشد گفت در آنموقع بگوییم که نظام اقتصادی اسلام پیاده شده است .
سوال : ما در طراحی های قدیم بسیار رد پای اسلام را میبینیم پس میتوان گفت یک نظام منسجمی بوده است ؟
پاسخ : ممکن است چنین باشد ولی کل نظام ها نبوده است مثال شیخ بهایی شاید می آمد میگفت بر اساس یک مبنایی که اصلا شاه عباس صفوی هم نمی فهمیده معنایش چیست ولی شیخ بهایی میگفته ما محور شهرسازی مان باید بشود مسجد مدرسه بازار یا همان اقتصاد معرفت معنویت و اینها محور بشود و کل خیابانها به اینجا منتهی بشود و در معماری این مدیریت را میکرده است ولی اینطور نبوده که به لحاظ فقهی این تصمیم را گرفته باشد ، وضعی که الان هم داریم همین است دیگر ، شما فکر میکنید ما الان یک نظام اقتصادی تعریف کردیم و آنرا پیاده میکنیم خیر اینطور نیست الان مثلا نظام فقه الاقتصادی طراحی نشده است که اجرا شود مثل زمان صفویه مثلا .
سوال : ایراد به فقه موجود اینست که یکسری قضایاست که هدفی را منسجم پیگیری نمیکند حال که ما بحث نظام را مطرح میکنیم دوباره ما دچار تکثری جدید میشویم مثال بین فقه القضا یا فقه الصحافه و... جهت وحدت بخشی وجود ندارد چطور میشود ؟
پاسخ : این مشکل حل میشود چون وقتی مجموعه تابع یک الگو شد وحدت بوجود می آید و منسجم میشوند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo