< فهرست دروس

درس فقه استاد علی‌اکبر رشاد

97/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه الحکومه

در مسئله فقه الحکومه عرض کردیم خوب است که مقدمتا بعضی از جهات و نکات که میتوان از آن به فلسفه فقه الحکومه تعبیر کرد بحث بشود ولو بالاجمال

از آن جهت که این مباحث پیشینه ی معرفتی و علمی کافی ندارد قهرا ابهاماتی در این حوزه نوپدید وجود دارد که با بحث از مبادی و مبانی آن این ابهمات کاهش پیدا میکند. مباحثی مثل مبادی تصوریه، فقه الحکومه مجموعه مفردات و تراکیبی که وجه اصطلاحی دارند یا باید اصطلاح بشوند.واژگان متعددی است که خوب است راجع به آنها بحث بشود.

در زمینه ی هویت معرفتی خود فقه الحکومه بعد از تعریف آن راجع به هویت معرفتی فقه الحکومه بحث بشود

که فقه الحکومه در جغرافیای فقه ارای چه منزلت و چه جایگاهی است

جایگاه فقه الحکومه در جغرافیای فقه بطور کلان، خصائص و خصوصیاتی که فقه الحکومه دارد، و دیگر اقسام فقه، یا فقه با اتجاح غیر حکومی دارد

چه ویژگی هایی فقه الحکومه دارد که فقه غیر حکومی ندارد؟ الفقه الحکومی در مقابل الفقه المانی.

فقه در واقع سکولار

فقه سکولار همینطور ما بین القریستین عرض میکنیم به معنای فقه الحادی نیست. فقه که نمیتواند الحادی باشد فقه سکولار منظور این است که کاری به شئون حکومت ندارد و رویکرد کارکرد حکومی نمیخواد داشته باشد

برخی تصور میکنند اگر بگوییم فقه سکولار به فقه نسبت الحاد دادیم.الحاد ربطی به سکولاریسم ندارد البته سکولاریسم مراتب دارد اقل مرتبه اش غیر حکومی کردن است یا به تعبیر دقیق تر البته غیر سیاسی کردن دین است یا غیر دینی کردن سیاست است

ولی خب مراتب دیگر هم سکولاریسم دارد یعنی به تدریج مراتبی از واژه در ادبیات سیاسی بوجود آمده که یک طیف بسیار بسیار دور آن توام میشود با الحاد . یعنی اگر جهانبینی را سکولار ببینیم یعنی قداست را از جهانبیبی حذف کنیم جهان را غیر قدسی تلقی میکنیم میشود سکولاریسم تکوینی.

خب این میتواند همسایه دیوار به دیوار الحاد باشد

ولی در خصوص فقه وقتی میگوییم با توجه به اینکه فقه ذاتا دینی است بخشی از معرفت دینی است آن منظور نیست آن معنا اراده نمیشود.

فقه فردی ،فقه اجتماعی غیر سیاسی و فقه غیر سیاسی را میگوییم فقه سکولار،الفقه المانی.

چه تفاوت هایی بین فقه حکومی و فقه المانی وجود دارد؟

اجازه بفرمایید من این سر فصل ها را عرض بکنم چون میخواستم یک اشاره ای بکنم که ما ذیل فلسفه فقه الحکومه میخواهیم چه چیز هایی بحث بکنیم

 

اشکال :

در بحث فقه سکولار،بنظر میرسد این تعبیر(سکولار) تعبیر درستی نیست و بنظر میرسد علمایی که بحث فقه میکنند موافق هستند و اختلاف بر سر دوره غیبت است، در دوره غیبت از این لحاظ میگویند که آقا اگر کسی ادعای حکومت داشته باشد نمیتواند حکومت کند اما این افراد حکومتی ترین و سیاسی ترین ها هستند

 

حالا اجازه بدید که اگرباید بحث کنیم از این موضوع بجایش بحث کنیم الان در مقام بحث نیستیم،فهرست را میگویم ولی جای بحث دارد که گفته شود ایا اینهایی که داعیه ی فقه فردی دارند یعنی فقه فرد گرا.رویکرد فقه را با رویکرد غیر حکومی غیر سیاسی میخواهند اینها خودشان سیاسی نیستند یا این حرف خودش سیاسی نیست؟این نکته درستی است و بجای خودش باید بحث شود و اینکه ایا ثبوتا فقه شیعی با توجه به اینکه گرانیگاه مکتب شیعی امامت است که وجه سیاسی دارد اصلا میتواند سیاسی نباشد؟اینها حالا بحثی است که بجایش باید به موقع بحث کنیم.

من دارم عرض میکنم چه محور هایی در فلسفه فقه حکومت باید بحث کرد؟در واقع محور اول را گفتیم مبادی تصوریه و مفردات تراکیبی است که پر کاربرد است در این حوزه معرفتی.

محور دوم

هویت فقه الحکومه.خصوصیات آن و تفاوت های فقه الحکومه با فقه غیر حکومی و غیر سیاسی.

جهت سومی که قهرا باید بحث بشود بحث از امکان و ضرورت فقه حکومت است.در واقع همین مطلبی که جناب آقای همتی به نحوی اشاره میکنند در اینجا باید بحث شود که اصلا فقه الحکومی ممکن است؟یک عده میگویند ممکن نیست. چه عوارضی دارد این حرف؟فقه الحکومه لابدی است؟چرا لابدی است؟و مباحث دیگری مثلا آن ضرورت ها و بایسته های کنونی فقه الحکومه چیست؟عرض شود که مبادی نظری فقه الحکومه از جهات مختلف.فقه الحکومه مبتنی بر پیش فرض ها وپیش انگار های مشخصی است. آنها چیست؟که آنها را اگر اثبات کنیم و اثبات کرده باشیم فقه الحکومه معنی دار خواهد شد و امکان یا ضرورتش اثبات خواهد شد.موضوع فقه الحکومه، ساحات و لایه های فقه الحکومه. مراتب در واقع این نظام فقهی یا این معرفت فقهی این قسم از فقه .غایت و دست آورد های آن.مصادر فقه الحکومه . منهج و منطق فقه الحکومه.اینها چه تفاوتی با رویکرد های دیگر فقهی دارد بعضی میگویند این اصول فقه اصولا بدرد فقه الحکومه نمیخورد. بعضی میگویند نه هیچ تغییری در اصول فقه لازم بدهیم و نباید بدهیم با همین اصول میتوان فقه الحکومه را استنباط کرد و این قبیل مسائل.ما از باب یادآوری و از باب اینکه بعضی دوستان اگر در جریان نباشند اجمالا عرض کردیم .

ما هنوز همان مبحث اول را یعنی مبادی تصوریه را داریم بحث میکنیم جلسه گذشته دو عنوان را بحث کردیم یکی خود عنوان فقه الحکومه یا فقه الحکم را گفتیم .گفتیم این عنوان میتواند در دو افق مطرح شود و یا به تعبیری فقه الحکم و فقه الحکومه دارای دو اطلاق است بمعنی الاعم و بمعنی الاخص.یک بار میگوییم فقه الحکم یا فقه الحکومه و مرادمان همه آن ساحاتی است،فقه معطوف و متعلق به همه آن ساحاتی است که که با سیاست و دولت سر وکار دارد از اصل مبانی و مبادی فقهیه فقه الحکم تا فقه الولایه به معنا ی فقه مربوط به شوون ولی امر راسا. تا فقه دیگر ارکان، ولی الامر یک رکن از ارکان حکومت است رکن دیگر هم امت و شعب است،رکن سومش اقلیم است.رکن چهارمش قوا و سلطات هستند و اینها که در مجموع گفتیم متشکل از 9 فقه مضاف خواهند شد مجموع اینها یک بار میگوییم فقه الحکومه ،قفه الحکم این در واقع یک اطلاق فقه الحکم است.

یک بار دیگر هم میگوییم فقه الحکم فقه الحکومه که این معنای اول قهرا باید شایع ترین معنا و رایج ترین کاربرد این ترکیب باشد هر چند در ذیل این ترکیب این مباحثی که ما مورد اشاره قرار میدهیم یا با این ساختار و سامانه که کا عرض میکنیم نگفته باشند ولی فی الجمله تعبیر و ترکیب فقه الحکومه را ببکار میبرند در خصوص و معطوف به همه احکامی که به همه شوون و اجزاء و ارکان سیاست و سامانه آن مربوط میشود حالا هر کسی ممکن است طوری تقسیم کند یا طوری تلقی کند بخش ها و ساحات فقه الحکمه را.یک بار دیگر هم فقه الحکومه یا خاصه اگر بجای فقه الحکومه فقه الحکم تعبیر کنیم ممکن است که از آن تنها آن مباحث فقهی که به مبادی و کلیات فقه سیاسی و فقه الحکومه مربوط میشود اراده شود یعنی فقه الحکومه را اطلاق کنیم به آن دسته از مباحث که مثلا وجوب حکومت را و احیانا کلیات ارکان مربوط به حکومت را بحث میکند نه هر یک از آنها را جداگانه و به تفصیل.این معنای محدود احیانا فقه الحکم و فقه الحکومه را کسی اطلاق کند ایرادی ندارد.ما عرض کردیم در این مرحله ما فعلا فقه الحکومه یا فقه الحکم را به این معنای دوم مورد نظرمان است داریم این را بحث میکنیم.در این مرحله از مباحث که دنبال خواهیم کرد ما تفصیل احکام متعلق بر تمام ارکان و مراتب حکومت را نمیخواهیم بحث کنیم فعلا در این مرحله میخواهیم کلیات و زیر ساخت ها و اسس فقه الحکم را در واقع بحث کنیم.

اصطلاح دومی که بحث کردیم فلسفه فقه الحکومه بود که آن هم توضیح دادیم و عرض کردیم که فلسفه فقه الحکومه در واقع مجموعه متوافره متناسقه من دراسات استعلاعیه عقلانیه حول فقه الدوله و السیاسه بمعناه الاوسع تعرفا علی فرضیات الاساس. این فلسفه قه الحکومه را عبارت دادیم از مجموعه انباشته ای سازمند از دراسات و بحث های استعلایی فرانگر عقلانی پیرامون فقه الدوله و السیاسه بمعناه الاوسع یعنی آن معنای اول با غایت شناخت پیش فرض های اساسی فقه الحکومه این تعریف فلسفه فقه الحکومه شد که البته توضیحات دارد که جلسه پیش عرض کردیم.اصطلاحات دیگری هم هست که همه اینها با فقه الحکومه درگیر و مرتبط هستند که پرداختن به همه اینها لازم نیست یا اگر لازم است به دارازا خواهد کشید ما به بررسی و ارائه تعریف بعضی از اینها میردازیم و عبور میکنیم.

ما چون فقه الحکومه را یک نظام فقهی میدانیم بلکه یک کلان نظام فقهی میدانیم باید نظام را تعریف کنیم.نظام چیست؟ واصطلاحی مثل فقه را باید تعریف کرد چون ترکیب فقه الحکومه از واژه فقه و واژه حکومت تشکیل شده .کما اینکه باید حکومت را الحکم را در واقع تعریف کرد.یا اصطلاحی مثل اینجا در ساختار فقه الحکومه ما السلطات الخمس را داریم.باید بگوییم سلطه به چی میگویند؟ از سلطه به چه معناست؟

از آن جهت که فقه الحکومه از زمره ی فقه های مضاف است ضمن اینکه یک نظام فقهی است از حیثی چون واجد تعریف نظام هم هست .از دیگر جهت در زمره فقه المضاف هاست.و در واقع فقه مطلق نیست. در نتیجه باید بدانیم فقه المضاف به چه معناست به چه معنای احیانا میتوان به کا ر برد؟ کما اینکه باید در کنار این بدانیم نظام فقهی به چی گفته میشود؟نظام چیست .و نظام فقهی چیست؟خب خوده تعبیر فقه الحکومه را باید تعریف کرد و تعریفش رو شرح کرد عرض شود که حالا من از بعضی اصطلاحات عبور میکنم

الفقه الاجتماعی را هم باید تعریف کنیم. چون فقه الحکومه عمدتا از سنخ الفقه الاجتماعی است.البته لزوما فقه الاجتماعی حکومتی نیست.فقه الحکومی و سیاسی نیست.میتواند فقه غیر سیاسی باشد علمانی باشد ولی حکومی نباشد چوت فقه غیر حکومی هم احمکام اجتمعی دارد بهر حال فقهی که مکلفین رو فردی نگاه میکند و رویکرد سیاسی و حکومی ندارد در عین حال تکالیف فرد را در مقابل دیگر افراد و دیگر مجامع هم بیا ن میکند پس بنابراین میتواند فقهی اجتماعی باشد اما سیاسی و حکومتی نباشد در دنیای غرب هم اگر جهانشون سکولار هست، انجا سکولاریته به این معنا نیست که بگویند اصلا دین با شوون اجتماعی سر و کار نداشته باشد نه اتفاقا فعلیت های اجتماعی زیادی را ممکن است مومنین داشته باشند مثلا صندق قرض الحسنه راه بیندازند خدمات اجتماعی بدهند دارلایتام راه بیندازند مثلا فرض کنید نهاد هایی به تعبیر فارسی اش مردم نهاد هایی را فعال کنندکه در مسائل اجتماعی فعالیت کنند ولی بدون ارتباط با حکومت میگویند که ما مردم نهاد هستیم ممکن از در مسائل فراوان اجتماعی اتفاقا خیلی هم جدی وارد شوند و فعالیت کنند اما کاری به کار حکومت نداشته باشند میتواند اجتماعی باشد ولی در عین سکولار باشد، فقه هم میتواند اینطور باشد. این را بعدا در فرق بین فقه حکومی و فقه سکولار این توضیحات را جزئی تر عرض خواهیم کرد و لذا فقه اجتماعی را باید تعریف کرد که عینا به معنای فقه سیاسی و حکومی نیست. این تعابیر را به اصطلاح در حدی که برسیم باید بررسی کنیم از این اصطلاحات شاید اصطلاح...

 

صحیت یکی از شاگردان: اینها ذاتا تعارض دارد؟

استاد: نه ذاتا تعارض ندارد قرارادادی است میگویند که ما بی آنکه وابسته به حکومت باشیم بی آنکه سر و کاری با امور سیاسی داشته باشیم علی الفرض البته ما فعالیت اجتماعی میکنیم مردم را جمع میکنیم پول جمع میکنیم، دارالایتام راه میندازیم پل میزنیم مجتمع فرض کنید که سالمندان راه میندازیم .کار اجتماعی میکنیم و کاری به کار حکومت نداریم نه حزبی راه میندازیم نه انتخابات سیاسی میکنیم نه وارد این قضایا میشویم.اجتماعی هستند یعنی لزوما غیر حکومی بودن یا سکولار بودن به معنای فردی بودن نیست بعضی تصور میکنند فردی در مقابل سکولاریسم است نه میتوامند فرد باشد سکولار باشد میتواند فرد باشد سیاسی باشد اینها با هم چیز نیستند که لزوما وقتی بگوییم سکولار یعنی فردی. علی الاطلاق البته ها فی الجمله خیلی بی ربط نیست علی الاطلاق فقه العلمانی یعنی فقه فردانی.نه میتواند یک فرد فرد باشد آن وقت فرد فعال سیاسی هم باشد و البته بر اساس حقوق و تکالیفی که در نسبت به سیاست و حکومت در نظر میگیرد.همه فعالیت سیاسی لزوما جمعی و حزبی نیست.ولی خصوصیت به سیاسی شدن ولو فرددر این است که نسبت خودش را با حکومت میخواهد تعریف کند و تعریف میکند و در چهارچوب و تکالیفی که دو سویه ببین خود و حکومت قائل است فعالیت میکند اما آنکه سکولار است میگوید نه مرا چه به حکومت؟و کار به کار حکومت ندارند فقط تفاوت در این است

و لذا خیلی مسائل فرق میکند اینها را چون بحث خواهیم کرد میخواهیم خیلی توقف نکنیم ما یکی از اصطلاحاتی که پرکاربرد و کلیدی و اصلی است باید معنی کنیم همان اصطلاح نظام است ما در یک جلسه دیگری که با دوستان بحث و کار میکنیم انجا بحث هایی شد که ما تعریف را که اجمالا و سابقا داشتیم عرض کردیم همان را اینجا عرض میکنیم نظام را وقتی تعریف میکنند جامعه شناسان و سایر متخصصین علوم اجتماعی غالبا تمرکز دارند بر یک نقطه و آن اینکه یک منظومه ای که در تعقیب هدف مشحصی است باشد یعنی منظومه بودن که دارای هدف است شاید بشود گفت این دو عنصر را تصریح میکنند در تعریف ولو بعضی با بعضی دیگر تفاوت داشته باشد تعاریف آن عناصر دیگر هم وارد کنند ولی به شکلی که ما عرض میکنیم شاید بتوان گفت جامع ترین تعریفی است که میشود راجع به تعریف نظام گفت ما عرض میکنیم

ما یتالف من مولفات مختلفه متناسقه و متفاعله ینتلک تمییزا بالنسبه الی انظمه الاخری و یستهدف تحخقیق غایه مقصوده منه

چهار عنصر را به عنوان عناصر تعریف نظام اینجا ما در نظر گرفتیم. یکی اینکه نظام مرکب است.ما یتالف من مولفات.یک امر بسیط هر چند دامن گستر نظام نیست نظام آنجا هست که به تعبیری چون خود کلمه نظام لغتا به نخ تسبیبح گفنته میشود باید یک دانه های تسبیحی باشد که اینها را با هم منسجم کند و الا نه یک امر بسیطی باشد اطلاق نظام به آن نمیشود. پس این یک مولفه و معیار است

معیار دومی که گقته میشود اینکه این اجزا باید متناسق و متفاعل باشند یعنی سازوار باشند انباشتی از اجزا و مولفه ها که هیچ گونه نسبت و مناسباتی با همدیگر ندارند و هیچگونه سازگاری و تعاملی با همدیگر ندارند یک نظام تشکیل نمیشود شما صد تا دویست تا هزار تا جزء را اروی هم انباشته کنید نمیگویند نظام شد آنگاه مجموعه اینها با هم نظام انگاشته میشوند که با هم سازوار باشند یک سازواره و یک سامانه را تشکیل بدهند این زمانی اتفاق می افتد که برای اجزا ما نقش و سهمی در جهت آن هدف نهایی که باید تامین بشود قائل شویم و اینا با تفاعل و تعامل نقش آفرینی کنند که آن هدف اتفاق بیفتد پس بنابراین
عنصر دومی که مود توجه است این است که اجزا باید مختلف باشند یعنی صد تا هزار تا پنج هزارتا عنصر متحد الشکل را بگذارید کنار هم هرگز نظام درست نمیشود، باید مختلف باشند که هر کدام یک نقش را ایفا کنند. که این تفاعل اتفاق بیفتدو متناسق در عین حال باشند اگر تناسق و تسانخی و رابطه ای با هم نداشته باشند باز نظام درست نمیشود و با هم تفاعل کنند چون بنا سات که غایت و هدف مشخصی تامین شود،با هم تفاعل نکنند این اتفاق نمی افتد از مجموعه این سه عنصر مختلفه متناسقه و مختلفه یک نتیجه میخواهیم بگیریم یعنی به یک کلمه برمیگردانیم و آن انسجام درونی است یعنی نظام باید دارای یک انسجان درونی باشد آنگاه که مجموعه ای چیزی مرکب از مجموعه است که انسجام درونی دارند این میشود نظام.

عنصر سوم عرض کردیم یمتلک تمییزا بالنسبه الی الانظمه الاخری باید تمایز بیرونی هم داشته باشند . یعنی نظام آنگاه نظام است که با غیر خود مرز داشته باشد با غیر خود متمایز باشد و تا جایی که با دیگری مختلط است خود نظام مستقلی به حساب نمی آید باید با نظامات هم عرض خودش یا حتی نظامات عمودی و هم طول خودش باید نسبت تعریف کند و مرز مشخص کند مثلا فرض کنید که ما اگر بگوییم که کل فقه ما یک نظام است یک نظام زیستی است.اما ذیل این مثلا فقه الحکومه هم خود نظام است.نظام مند است یک انباشت متفرق غیر مرتبط این نسبت و مناسبات نیست.ذیل فقه الحکومه فقه القضا هم که داریم بحث میکنیم باز یک نظام است برای خودش.فقه القضا یک نظام فقهی است پراکنده و متفرع و انباشته در واقع غیر منسجم نیست اینها ولو حتی در طول هم هستند باید نسبت و مناسباتشان را با غیر خود ولو در لایه های بالاتر که محیط بر آنها هستند باید مشخص کنند تا معلوم شود که بگوییم تا کجا فقه القضاست که بشود مرز نظام تمام.والا با فقه التنفیذ خلط شود نمیشود دو نظام میشود یک نظام در واقع پس بنابراین میز و مرز را هم باید در نظر بگیریم که این میز و مرز را ما ندیدیم کسی در تعریف نظام ذکر کرده باشد.

 

یکی از شاگردان: طولی یعنی چی؟

جواب استاد: عرض کردیم بصورت عمودی کل فقه بعد فقه السیاسه بعد ذیل فقه السیاسه، فقه القضا اینها ولو طولی با هم مرتبط هستندآنها هر کدام یک نظام هستند، این خرده نظام هست، دیگری میان نظام و آن کلان نظام

شاگرد:عرضی چطور؟

جواب استاد:عرضی هم مثلا فقه القضا در عرض فقه التنفیذ( فقه قوه اجرائیه) ایندو در عرض فقه التقنین( فقه پارلمان) اینها نظام های فقهی در عرض هستند آنها نظام های فقهی در طول یکدیگر هستند.

اگر مرز پیدا کند تازه میشود نظام مستقل چون در واقع باید جدا باشد از غیر و الا میگوییم نظام کجاست؟ چی نظام است؟لهذا مرز و میز داشتن را هم باید در تعریف نظام بیاوریم.

 

چهارمین عنصری که در تعریف نظام باید لحاظ شود هدف داری و کارکرد تامین غایت و غرض منظور از آن نظام است؟باید دارای کارکرد تامین غایت و غرض مقصود و منظور از آن نظام باشد .و یستهدف تحقیق غایه مقصوده منه

آن غایت مقصود از به اصطلاح آن باید محقق بشود با نظام . ما یتالف من مولفات مختلفه متناسقه و متفاعله یمتلک تمییزا بالنسبه الی انظمه الاخری و یستهدف تحقیق غایه مقصوده منه

 

یکی از حضار :خود غایت نظام میسازد یا نظام غایتی دارد؟

استاد: غایت دارد

همان شخص: یعنی ما برای ...نامفهوم

استاد: ما غایت را جزء نظام نمیدانیم غایت جزء نظام نیست و لذا گفتیم یستهدف تحقیق الغایه

یکی از حضار :وقتی میخواهیم بسازیم غایت دارد

استاد : این را در مناسبتی دیگری هم یادم هست گفتممثلاتجهیز فقیه برای استنباط فروع فقهیه این غایت علم اصول است

یکی از حضار:از جهت فاعلی و از جهت فعلی میشود؟

استاد: نه فعلی نه.در واقع بله اگر میگوییم نظام ساز فعلش است نظام بله.ولی خود مقوله نظام میگوییم غایت دارد

آن شخص:فعلش است؟

استاد: حالا تعبیر به فعل کنید در واقع نظام به عنوان فعل نظام ساز تعبیرش خیلی روشن نیست.

آن شخص: اینکه میگویند خداوند غایت دارد یا ندارد.میگوییم (نامفهوم است)اشیاء غایت مند اند

استاد: خب این کم و بیش شبیه آن است.ما دیروز جلسه خطبه متقین اتفاقا همین موضوع را عرض میکردیم. شبیه آن است.که هیچ منافات ندارد که متعلق فعل خودش غایت داشته باشد اینکه میگوییم نظام را دشوار است بگوییم فعل است فعل نظام ساز یک امر است نظامی که پدید می آید محصول فعل اوست ما راجع به این محصول میگوییم غایت دارد .نظام غایت دارد این نکته به ذهن خیلی ها می آید در موارد مشابه هم میگویند غایت بیرون است.ما هم نمیگوییم غایت در درون است بلکه میگوییم که غایتی منظور شده است و یستهدف ..جهت گرفته هدف گیری کرده یستهدف تحقیق غایه.

یکی از حضار: اینطور نمیتوانیم بگوییم مقصوده منه

یکی از حضار: در اینصورت جزء اجزاء و ارکان نمیتوانیم بگوییم چون بیرون است

استاد:نه خود غایت بیرون از سامانه نظام است.اما هدف مندی خود نظام از خصوصیات نظام است

آن شخص: خصوصیات است اما اجزا و ارکان نیست

استاد: بله اجزا و ارکان غیر از غایت است،یا غیر از غایت مندی است حتی

در تعریف نظام جزء تعریف است.یعنی جزء عناصر تعریف است .عرض شود ما این را چه فرمودید شما

یکی از حضار: ما برای ایجاد عدالت قوه قضاءیه را درست کنیم یا قوه قضائیه درست میکنیم که قوه قضائیه برود عدالت را ایجاد بکند

استاد:قوه قضائیه ابزار است

آن شخص :نه حالا به عنوان مثال که شما فرمودید مقصود از نظام تامین بشود.ما مقصودمون از ایجاد عدالت تولید این ابزار است یا این ابزار مقصودش ایجاد عدالت است

استاد: ما عرض کردیم که تفکیک بین غرض مولف و غرض و غایت مولف باید صوت بگیرد.

در نظام شما اولا و بالذات نظام را ایجاد میکنید که نظام ایجاد کنید یعنی شوون انتظام پیدا کند ولیکن اگر این انتظام بوجود آمد مثلا این عدالت تامین میشود امنیت هم بوجود بیاد.یعنی هدف بالذات و اولی نیست.بله غایت

قصوی میتواند تحقق عدالت باشد کما اینکه از آن اقصی تر هم داریم بگوییم تقرب به بارگاه الهی است.آن هم یک غایت حکومتِ حق است.اما اینها را نمیتوان گفت که غایت حکومت اند.غایت حکومت آن است که بالمباشره غایت آن است.

یکی از حضار:در جواب سوال کسی که میگوید چرا دارید نظام درست میکنید نمیگوییم میخواهیم عدالت درست کنیم ؟

استاد: نه نمیگوییم میخواهیم نظام درست کنیم میگوییم میخواهیم انتظام ببخشیم، سر و سامان بدهیم.

آن وقت دوباره میگوید انتظام بخشیدن غایتش چیست؟میگوییم برای اینک بتوانیم عدالت را ایجاد کنیم.یعنی مع الواسطه است.غایت بالمباشره انتظام بخشی است چون نفس انتظام بخشی یک عمل عقلانی است.نفس انتظام بخشی شوون و امور یک عمل عقلانی است ولذا میگویند فلان کار جایز نیست چون اختلال نظام لازم می آید.یعنی نظام خودش یک ارزش است.و اختلال نظام ضد ارزش است.منتها چرا دوباره نظام ارزش است؟باز آن هم یک جواب دارد چون بوسیله آن میتوان امنیت و عدالت را برقرار کرد آن نباشد هرج و مرج میشود

سوال: بنظر میرسد اگر بخواهیم فعل را فعلی دینی و الهی ارائه دهیم باید هدف عدالت و ..باشد.

جواب: خیر نفس انتظام بخشی هم دینی است.وقتی سه نفر شدید یکی از اینها را امیر بگیرید،برای هر جمعی امیری باید فاجر یا مومن.یعنی نفس این انتظام داشتن عقلانی که هست این خیلی روشن است.آنچه که عقلانی هست دینی هم هست. این یک غایت شما میتوانید غایات لایه لایه لحاظ بکنید.اما آنچه که میگویند غایت این عمل آنچه که بالمباشره است و با چیز دیگر تامین نمیشود مثلا تقرب فردی به بارگاه الهی با نماز و حج هم تامین میشود .اما انتظام بخشی با نماز خواندن درست نمیشود. ما غایت را به آن چیزی باید اطلاق کنیم که لاجله وقع.و الا هر چیزی که حاصل از آن شود بگوییم غایت آن وقت این تعریف و لاجله صدق نمیکند دیگر لااقل.

این چهار عنصر را عناصر جوهری برای تعریف نظام تلقی میکنیم که مفصل توضیح داده شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo