< فهرست دروس

درس فقه استاد علی‌اکبر رشاد

97/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القضاء

درس پنجم ﴿حدیث اخلاقی﴾
:

وَ قَالَ علیه السلام «لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يُرَجِّي‌ التَّوْبَةَ بِطُولِ‌ الْأَمَلِ‌ يَقُولُ‌ فِي‌ الدُّنْيَا بِقَوْلِ‌ الزَّاهِدِينَ‌ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ‌ إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ‌ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ إِنْ سَقِمَ‌ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّا»[1]

پرهیز از انفعال پذیری در حوادث

حضرت در پاسخ به کسی که از ایشان درخواست موعظه می کند فرمودند: از این افراد مباش. «يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ» وقتی در حال عافیت است و دنیا بر مراد اوست دچار عجب می شود ولی وقتی امتحان پیش می آید دچار یأس می شود، به کمترین امکانی که به دست او بیاید مغرور می شود و با کمترین گرفتاری دچار نا امیدی می شود، که حکایت از نفس نا توان و اسیر آدمی دارد. آدمی که نفسش بلند است، حوادث روز گار بر او تأثیر ندارد. آدمی که نفسش سخیف است، زود از تلاطم روزگار منفعل می شود. انسان مومن که حقائق را مشاهده می کند، از نفس مطمئنه برخوردار است. مؤمنی که به قضا و قدر معتقد و به آن راضی است، انسان داری توکل ،حسن ظن به خدا، انسانی که ارزشی برای دنیا قائل نیست و ارزش حقیقی را در حیات معنوی و اخروی می داند، از نفس مطمئنه برخوردار است. انسانی که به ارزش خودش پی برده باشد، بداند چه شأنی در هستی دارد، قطعا عظمت خود را می بیند و در قبال آنچه پیش می آید خود را نمی بازد. انسانی که عظمت خداوند متعال را می بیند دیگر چیزها را صغیر می بیند. در مواجه با موانع و مشکلات احساس کوچکی و استیسال نمی کند. اما انسان های نا توان که از نفس سخیف برخوردارند اینها زود منفعل می شوند انفعال مثبت یا منفی اگر عافیت ببینند، مُعجب می شوند اگر ابتلا ببیند مأیوس می شود این حاکی از نفس کوچک آدمی است انسان های بزرگ در حوادث آب دیده می شوند و جوهر انسان های صاحب جوهر در حوادث آشکار می شود. اینکه افرادی در مقابل بزرگترین مشکلات روزگار و عظیم ترین دشمنان هرگز کوتاه نمی آیند، با قوت و قدرت و اقتدار با آنها برخورد می کنند، نشانه روح بلند آنها است . اما کسانی که با کمترین تهدید کوتاه می آیند، نشانه نفس ضعیف آنهاست. با طمع جذب می شود. چون نفسش اسیر مادیت و موقعیت است. از کمترین تهدید می ترسد چون دل بسته مقام و مال و موقعیت است. این بلیّه عظیمی است که در طول تاریخ دامنگیر مسلمانان بوده است.

تسلیم در برابر دشمنان، نشانه ضعف نفس

این ایام در صورت تصویب این قرارنامه ننگین، نفس ضعیف تصمیم گیران را نشان می دهد. نمایندگان مردم باید نشان دهنده روحیات مردم باشند. مردم ما همان مردمی هستند که یک رژیم 2500 ساله را برکنار کردند و طی 8 سال دفاع مقدس در حالی که همه قدرت ها و دولت های منطقه حامی طرف مقابل بودند آن را شکست داد وقتی رهبر صالحی داشتند اجازه ندادند یک وجب از خاک ما در اشغال دشمن بماند. مردمی که در مقابل مشکلات و فشار ها تحمل می کنند و 40 سال است که بر پای آرمان ها ایستاده اند. مبادا مجلس این بار تجربه تلخ و ننگین تصویب 20 دقیقه ای یک سند ننگین تاریخ سوز برجام را تکرار کنند این مردم در میدان نبرد ایستاده اند.در میدان اقتصاد و فرهنگ ایستاده اند. نمایندگان آنها هم باید مانند آنها در مقابل دشمن بایستند و مردم را بدهکار ابر قدرت ها نکنند. اگر یک قدم عقب بیایید دشمن ده قدم جلو می آید. اگر به او حمله کنی فرار می کند. این مطلب 40سال است که تجربه شده. وکلای مجلس، سندی که پاسخ گوی آثار خسارت بار و ننگین آن در محکمه تاریخ نخواهید بود، امضا نکنید. اگر کسی رای با اسناد خفت بار بدهد از خفت روحی و سخافت نفسی خود خبر می دهد. «يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّا» ان شاء الله مسولان تصمیماتی می گیرند که مصالح و منافع کشور، ملت ، انقلاب و مکتب اهل بیت(ع) و تاریخ طولانی ما در آن تأمین شود. ان شاء الله.

نسبت مفهومی میان قضاء، افتاء، فقاهت

یکی از جهاتی که بعد از تبیین تعریف برای فقه القضاء و مؤلفه های کلیدی آن قابل طرح است، این است که بین برخی از مقولات مشابه چه نسبتی وجود دارد؟ قضاء یک شأن، و افتاء شأن دیگر، و اجتهاد و فقاهت هر کدام عمل خاصی اند. عناوین قاضی ،مفتی، مجتهد و فقیه با هم تفاوت ها و تشابهاتی دارند. در تبیین مفهوم قضاء و شأن قاضی و حیث فقه القضاء با عناصر قریب الافق لازم است به اختصار به تشابهات و تفاوت های آنها پرداخته شود.

قضاء و افتاء و فقاهت از جهاتی با هم اشتراک دارند مثلا به لحاظ شروط عامه با هم مشترک اند در هر سه، شروطی مثل عقل اسلام و ایمان و بلوغ و احیانا عدالت و نیز ملکه استنباط و احیانا شناخت مو ضوعات مطرح است. به لحاظ شروط عامه همگی باید واجد آن باشند هرچند که در برخی از این شروط ممکن است برخی تردید کند مثلا اگر میسر باشد که شخصی به خاطر نبوغ به اجتهاد برسد. آیا نمی شود به او مجتهد یا فقیه گفت ؟ ممکن است کسی بگوید می توان. کما اینکه برخی صفات انفسیه بین این امور مشترک است.

کسی که شأن قضاء را می خواهد احراز کند باید دارای ملکه اجتهاد باشد کما اینکه مجتهد و فقیه و مفتی هم همین طور اند فهم موضوعات هم قهرا لازم است بدون توان تشخیص موضوع نمی تواند قضاوت کند چون برخی از قضاوت ها به موضوع مربوط می شود. مثلا به لحاظ فقهی برخی از امور را می توان به فرد رشید احاله کرد. این حکم است. ولی اینکه شاکی یا متشاکی رشید هست یا خیر ؟ این تشخیص موضوع است. شناخت موضوعات بسیار مهم است. جرم شناسی هرچند علی المبنا جزء قضاوت نیست ولی جزء مقدمات قضاوت می باشد. صفات انفسیه مانند عدالت و یا آفاقیه مانند شناخت موضوعات عمده در بین این امور مشترک اند. اما انچه مهم است این است که بین این عناوین چه تفاوت هایی وجود دارد.

تفاوت قاضی، مفتی، فقیه و مجتهد از دیدگاه صاحب مفتاح الکرامه

یک بیان ظریفی صاحب مفتاح الکرامه دارد که نسبت بین قاضی، مفتی، فقیه و مجتهد به حیثیات است. یعنی اینها در عمده شرایط مشترک اند. نحو حیثی از هم جدا می شوند. شرایط مشترک بین آنها بیان شد. اما به افرادی که دارای این خصوصیات انفسی و آفاقی اند از حیثی قاضی از حیث دیگر مفتی از جهتی فقیه و از جهت دیگری مجتهد می گویند. ایشان بیان می کند که این 4 عنوان با هم مشترک اند و تفاوت حقیقی بین آنها نیست. فقط از لحاظ حیث باهم متفاوت اند. اگر به لوازم تفسیری که ما از ایشان می کنیم ملتزم باشند، می توانیم این سخن را به ایشان نسبت دهیم که : هر مجتهدای قاضی است. هر مجتهدی می تواند افتا کند و می توان به او فقیه گفت. عبارت ایشان این است؛ «و القاضی یغایر المفتی و المجتهد و الفقیه بالحیثیات و ان کانت الاوصاف المذکوره مجتمعه فیه»[2] بیان می کند اوصافی که ذکر کرده ایم را قاضی باید داشته باشد. مثلا مجتهد باشد، در تفاوت ها می فرماید قاضی را به این جهت قاضی می گویند که حکم او الزام آور است. قضا یعنی حتم . به معنی حتمیت رای قاضی مساله را فیصله میدهد. «فان القاضی یسمی قاضیا باعتبار حکمه و الزامه و اما مفتی و باعتبار مجرد الاخبار و الاعلام یسمی مفتیا»[3] ازآن جهت که افتاء یعنی اخبار رأی افتاء به معنای اجتهاد نفس الامری نیست. به کسی که از مصادر با لحاظ شرایط رایی را اجتهاد کند، مفتی نمی گویند. هر وقت این رأی را اعلام کرد مفتی نامیده می شود. و به اعتبار اینکه در مواجهه با مسائل با منهج و روش معتبر به این گمان رسیده که این حکم الهی است، در این صورت به او فقیه می گویند. مشیت الهی را کشف کرده است. و باعتبار «علمه بانما ظنه حکم الله فی حقه یسمی فقیها»

بررسی دیدگاه صاحب مفتاح الکرامه

البته می توان گفت: این مقدار تفکیک بین این 4 شأن، محل تأمل می تواند باشد. اینکه این 4 شأن در مصداق و واقع یک مصداق داشته باشند و تفاوت آنها فقط در حیث باشد، چراکه تفاوت ها به جهات مختلف بین این عناوین مخصوصا بین قاضی و مفتی وجود دارد که جنبه صرفا حیثی ندارد. از جمله اینکه صاحب مفتاح الکرامه فرمودند: قضاء الزامی است، ولی این محل تأمل است. مگر مجتهد و مفتی اگر به فتوا رسید، آیا رأیش برای خودش الزام آور نیست؟! الزام آور است. این تکلیف برای خودش ثابت است. مگر اینکه الزام را به قوه اجرایی نسبت دهیم. اگر تخلف کرد مجرم است و قوه ضابط می تواند با او برخورد کند، الزامی فراتر از الزام تکلیف شرعی مراد باشد. در این صورت متفاوت می شود.

بررسی تفاوت های قاضی و مفتی

تفاوت دیگر عموما قاضی در قضاء به مسائل جزئی و مصداقی پرداخته می شود در خصوص این مصداق اختلاف دارند در فتوا به مورد و مصداق کاری ندارد. خصوصیات را بیان می کند. مفتی به مقام تطبیق توجه نمی کند. در این هم می توان فیه تأملی گفت، مگر فقه بناست فقط حکم ارائه کند بدون دغدغه تطبیق آیا تطبیق بخشی از فقیه نیست؟ آیا فقیه علاوه بر اینکه حکم الهی را بدست می آورد نباید شرایط امتثال و تطبیق را بیان کند؟ باید شرایط را بیان کند به هر حال هم مقام کشف حکم فی نفسه و هم مقام اجرا آن احتیاج به اجتهاد دارد. این ابزار در اختیار مفتی و مجتهد است.

جهت دیگری که می شود گفت اینکه قضا در واقع حکم در موضوعات است و قاضی به احراز موضوعات هم وارد میشود. اگر سارق حرز را شکست .بحث حد سرقت مطرح می شود. اینکه آیا این که این سارق مرتکب شده مصداق شکستن حرز است.؟ اگر مثلا قفلهای معمولی حرز محسوب می شود اگر کسی با تصرفات الکترونیکی دربی را باز کند آیا حرز راشکسته است؟ آیا در مقام فتوا مجتهد باید به این مسائل ورود کند. این هم به عنوان یک تفاوت دکر شده است. ما این را هم محل تامل می دانیم. چون ما اگر موضوع شناسی و مصداق شناسی را ماهیتا از فقه خارج کنیم این سخن درست است ولی خیلی از موضوعات نیاز به اجتهاد دارد.

تفاوت قاضی و مفتی

قضا منصب تعیینی مجعول من قبل من له الشأنیه قاضی باشد از طرف معصوم ع تعیین شود حکم قاضی در حق همه حتی در بین مجتهدین نافذ و لازم الاجراست.اما در خصوص فتوا آیا فتوای مجتهدی برای مجتهد دیگر لازم است ؟ خیر این طور نیست. فقط بر مفتی و مقلدین او لازم است، اما قاضی و حاکم چنین نیست.

قضاء منصب تعیینی است از طرف کسی که دارای چنین ولایتی است . اما مقام افتا تعینی است. کسی اگر قوه اجتهاد کسب کرد و به رای رسید. این فتوا می شود .

قاضی با مجتهد و مفتی ممکن است در برخی صفات متفاوت باشد. قاضی نباید نابینا باشد ولی نابینایی مفتی ضربه ای به اجتهاد او وارد نمی کند. در مواردی مثل طهارت مولد و ذکورت اختلافی است. یکی دیگر از فرق ها اینکه دایره شئون مجتهد بسیار محدود است. «مجتهد بما هو مجتهد ما دام لم تتوف له ولایه فعلیه» شأنی بجز شان علمی ندارد. مخصوصا مجتهد محض که مقلدی ندارد. این آقا مانند یک حقوقدان است مفتی که مقلد دارد عده ای به رای او عمل می کنند ولی قاضی شئونی دارد که بسیار گسترده است که ان شاالله در مطالب بعد بحث خواهیم کرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo