< فهرست دروس

دروس فلسفه فرهنگ

استاد علی اکبر رشاد

91/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 آيين‌وري و اراده‌پذيري فرهنگ
 يكي از فصول فلسفه‌ي فرهنگ «آيين‌وري و اراده‌پذيري» فرهنگ است. توضيح داديم كه در اين فصل، پنج بحث مقدماتي را بايد مطرح كرد كه في‌الجمله به آن پرداختيم.
 مطلب اول، مفهوم‌شناسي واژگان كليدي فصل. اينكه مي‌گوييم فرهنگ آيين‌ور و يا قاعده‌مند است چه چيزي را اراده مي‌كنيم؟ عوامل و متغيرهاي حاكم بر فرهنگ به چه معناست؟ احكام و قواعد جاري در فرهنگ چيست؟ همچنين اصطلاحات رايجي مانند مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي.
 مطلب دوم طرح مسئله بود، يعني اينكه مراد از عنوان آيين‌وري و قاعده‌مندي فرهنگ چيست؟ و چه احتمالاتي در اينجا مطرح است؟ گفتيم در اين خصوص سه احتمال مطرح است، اول اينكه بگوييم فرهنگ اصولاً خودرو است و ديگر اينكه بگوييم فرهنگ آيين‌ور هست اما به دليل پيچيدگي و پرضلع و زاويه‌بودن و تكثر عوامل و متغيرهاي حاكم و اصول و قواعد جاري، قابليت ساماندهي، صورت‌بندي و اعمال اراده ندارد. فرهنگ قاعده‌مند است ولي قواعد آن در يد ما نيست. فرض سوم اينگونه است كه بگوييم به رغم همه‌ي اينها اولاً آيين و قواعد فرهنگ شناخت‌پذير و احصاءپذير هستند و ثانياً اگر هم وسيع باشند و پاره‌اي از آنها ناشناخته باشند و يا چندان در قبضه نباشند، ولي چون عوامل مؤثر بر تكون و تطور و تحول و تكامل و يا انحطاط فرهنگ دسته‌بندي مي‌شوند و برخي از آنها از سهم بيشتري برخوردارند و نقش تعيين‌كننده‌تري دارند، اگر بتوانيم آن عناصر كليدي را شناسايي و مديريت كنيم، بقيه تحت الشعاع قرار مي‌گيرند و از اين رهگذر مي‌توان فرهنگ را مديريت كنيم و به كار بگيريم. گونه‌اي از مديريت‌كردن فرهنگ به اين صورت است كه در خودِ مقوله‌ي فرهنگ تصرف كنيم كه به آن «مهندسي فرهنگ» مي‌گوييم و ديگري آن است كه فرهنگ را اعمال كنيم و تسري بدهيم كه «مهندسي فرهنگي» ديگر شئون مي‌شود.
 نكته‌ي سوم جايگاه اين مبحث در فلسفه‌ي فرهنگ است كه هويت مسئله‌ي آيين‌وري و اراده‌پذيري چگونه است و جايگاه آن در جغرافياي فلسفه‌ي فرهنگ چيست.
 چهارم، عوائد و فوائد اين بحث است. اين بحث چه كاركردهايي دارد.
 پنجم، روش‌شناسي مسئله‌ي آيين‌وري و مطالعه‌ي آيين‌وري و اراده‌پذيري فرهنگ و كشف شيوه‌هاي كاربرد عوامل و انواع تطوراتي كه در فرهنگ رخ مي‌دهد.
 اين پنج مسئله را مي‌توان به مثابه مقدمه مطرح كرد، ولي مسائل بحث آيين‌وري فرهنگ، چهار مطلب هستند:
 1. نظريه‌هايي كه در زمينه‌ي آيين‌وري و اراده‌پذيري (مخالف و موافق) ارائه شده و نقد آنها. البته اين بحث بسيار مفصل است و در اين سلسله‌جلسات امكان ورود به آن نيست.
 2. ارائه‌ي نظريه‌ي مختار كه پاره‌اي از آنها را در خلال بحث مبادي و مقدمات مطرح كرديم و گفتيم كه ما نظريه‌ي سوم را قبول داريم و معتقديم كه به رغم تكثر عوامل دخيل در تحولات فرهنگ و به رغم تودرتو و كثيرالاضلاع بودن مقوله‌ي فرهنگ و به رغم تنوع قواعد حاكم بر فرهنگ، به رغم تكثر تحولات و تغييراتي كه در فرهنگ رخ مي‌دهد كه في‌الجمله همگي اينها را قبول داريم، اما معتقديم كه مقوله‌ي فرهنگ مركب است از عناصر و مؤلفه‌هايي كه آن مؤلفه‌ها شناخت‌پذير هستند. مثلاً بينش، دانش و معرفت شناخت‌پذير است، منش، اخلاق و خوي‌ها و خصائل شناخت‌پذير هستند؛ كشش‌ها و علائق و سلائق شناخت‌پذير هستند، كنش‌ها و رفتارها قابل تحليل و تعريف و شناخت هستند. هنگامي كه مي‌توان مؤلفه‌هاي فرهنگ را شناخت، فرهنگ را نيز مي‌توان شناخت، وقتي اين مؤلفه‌ها را شناسايي كنيم، عواملي كه از بيرون بر اين مؤلفه‌ها تأثير مي‌گذارند نيز شناخت‌پذير هستند و آن عوامل در مجموع همان‌هايي هستند كه بر فرهنگ نيز تأثير مي‌گذارند، يعني آن عاملي كه بينش را تكامل مي‌بخشد و يا باعث انحطاط و تطور آن مي‌شود، باعث تحول فرهنگ نيز مي‌شوند، زيرا بخشي از فرهنگ، بينش است. كما اينكه در مسئله منش و خصائل هم همين‌طور است و همين‌گونه است در حوزه‌ي كشش‌ها و علائق و سلائق و نيز رفتارها. در عالم بشريت احدي وجود ندارد كه بگويد رفتارها را نمي‌توان عوض كرد و يا رفتارها را نمي‌توان مديريت كرد. رفتارها بخشي از فرهنگ هستند، رفتارهاي مذمن، رسوب‌كرده و عادت و عرف‌شده و هنجارشده، رفتارهايي هستند كه در زمره‌ي فرهنگ قرار دارند. اين رفتارها كاملاً قابل شناخت، قاعده‌گذاري و تصرف و تغيير هستند و جزئي از فرهنگ هستند، بنابراين، اين ضلع از فرهنگ قابليت مديريت دارد.
 لهذا معتقديم اولاً به رغم اين تكثرها و تنوع‌هايي كه مطرح مي‌شود، اينها شناخت‌پذير هستند و ثانياً چون بين عوامل و متغيرها كه بر فرهنگ تأثير مي‌گذارند، برخي كليدي‌تر هستند، اگر آن عناصر كليدي را شناسايي كنيم و با آنها تعامل كنيم، بقيه را تحت الشعاع قرار مي‌دهيم و از اين رهگذر فرهنگ را مديريت مي‌كنيم.
 علاوه بر اين، مجموعه‌ي عناصري را كه در مبحث آيين‌وري و قاعده‌مندي در حوزه‌ي تحليل اراده‌پذيري فرهنگ مطرح مي‌كنيم، همگي اين وضعيت دارند، يعني هم پيرافرهنگ‌ها (عوامل بيروني مؤثر بر فرهنگ) و هم پاره‌فرهنگ‌ها (مؤلفه‌هاي دروني فرهنگ) بر فرهنگ تأثير مي‌گذارند و همگي همين حكم را دارند. بنابراين، نظريه‌ي مختار در مبحث آيين‌وري و اراده‌پذيري فرهنگ چنين خواهد بود. عوامل و شواهد فراواني نيز بر اين مدعا مي‌توان اقامه كرد. براي مثال در تاريخ بشر، يكباره يك عامل به نام عامل رهبري و يك شخصيت نخبه و مصلح برجسته‌ي صاحب نفوذ و مقتدر و توانمند در ايجاد تغيير و تحول در جامعه، جامعه‌ي خود را زيرورو مي‌كند و همه‌ي جهات و ابعاد آن جامعه را عوض مي‌كند. بينش آن جامعه را تغيير مي‌دهد، خوي مردم را دگرگون مي‌كند، مناسبات را عوض مي‌كند، رفتارها را ديگر مي‌كند و اين مثال بارها در طول تاريخ اتفاق افتاده است و شاهد خوبي است بر اينكه هم فرهنگ تغييرپذير است و هم تغيير فرهنگ تحت مديريت و اراده اتفاق مي‌افتد.
 گاهي نقش رهبري بسيار تعيين‌كننده است. در انقلاب اسلامي ايران، هيچ‌كس نمي‌تواند نقش ايمان و ايدئولوژي را انكار كند. اين ايدئولوژي در طول تاريخ در ايران حضور داشته و در مقاطعي نيز بروز و ظهور پيدا كرده است، اما اتفاقي كه در روزگار ما افتاد اين بود كه اين ايدئولوژي به خوبي به استخدام درآمد و اين كار توسط رهبري انجام گرفت. همين ملت در كودتاي بيست و هشت مرداد باختند و همه چيز از دست رفت، همين مردم بودند كه در مشروطه به صحنه آمدند ولي به سرانجامي نرسيد.
 به اين ترتيب، بسته به ظروف و شرايط ممكن است يك عامل نقش تعيين‌كننده‌تري ايفا كند و گاهي نيز بعضي عوامل ذاتاً همواره تعيين‌كننده‌تر هستند و شايد بتوان گفت كه مسئله‌ي رهبري از اين قسم است، اما ايدئولوژي از اين قسم نيست. نقش ملت، بسته به ظروف و شرايط است، اما آنگاه كه رهبري، با شرايط لازم تحقق پيدا كند، ايدئولوژي را كارآمد و معني‌دار مي‌كند، زيرا رهبر مي‌داند كه چگونه بايد ايمان مردم را به خدمت گرفت. هنگامي كه چنين رهبري بيايد، در كالبد ساير عوامل نيز روح دميده مي‌شود.
 بنابراين بسا بعضي از عوامل و متغيرهاي حاكم بر فرهنگ و طبعاً تحولات ارتقايي و قهقرايي فرهنگ به صورت بالذات در عوامل كليدي قرار مي‌گيرند و برخي ديگر بسته به ظروف و شرايط مختلف.
 فرع سوم، منطق تقسيم‌ و طبقه‌بندي عوامل و متغيرهاي حاكم بر فرهنگ و نيز قواعد و احكام جاري در فرهنگ است. گفتيم مجموعه‌ي عوامل تأثيرگذار بر فرهنگ كه طبعاً در فرهنگ موجب تطور مي‌شود، بسيار متكثر و زياد هستند، متغيرهايي كه با تغيير آنها فرهنگ هم تغيير مي‌كند نيز فراوان هستند، متغيرهاي برون‌فرهنگي، فرافرهنگي و درون‌فرهنگي.
 قواعد و احكامي كه در درون فرهنگ جاري است متنوع است. صرف اينكه بگوييم قواعد فراواني وجود دارد و احكام زيادي در فرهنگ جاري است و يا عوامل و متغيرهاي زيادي بر فرهنگ حاكم‌اند و بر فرهنگ تأثير مي‌گذارند، مسئله تمام نمي‌شود. يكي از بحث‌هايي مهم اين است كه ما چگونه اين عوامل را طبقه‌بندي كنيم. پيش از دوران پسامدرنيته كه اكنون در جهان مطرح است مطرح است، گفته مي‌شد كه بايد منطقي بيانديشيم و منطق يعني انسجام، چارچوب‌داشتن و ساختارمندي و خاصيت و خصلت منطق انسجام است. اما در زمان پسامدرن يك‌نوع ساختارگريزي در مباحث معرفتي و رفتاري به چشم مي‌خورد، معمولاً ذوق كساني كه در فضا و اتمسفر پسامدرني فكر مي‌كنند به اين سمت است كه نياز نيس از ابتدا يك ساختار منسجم و مشخص داشته بسازيم. ما در اينجا معتقد هستيم كه چارچوب‌ها و ساختارها جهت‌بخش و هدايت‌كننده است و كلان‌نگري مي‌تواند الهام‌بخش باشد. براي اينكه جامع نگاه كنيم، بايد يك نگاه كلي و كلان به مسئله داشته باشيم و تفكر ما بايد ساختار و چارچوبه داشته باشد. در عين حال منكر اين نيستيم كه گاهي در احصاء و استقصاء موردي و استقرايي، افراد و جزئيات و يا اجزاء، بسيار چيزها ممكن است به دست بيايد كه اگر اينگونه نگاه نمي‌كرديم از قلم مي‌افتادند. درنتيجه بهترين صورت‌بندي و سازماندهي هر چيزي اين است كه در ابتدا ساختار را مشخص كنيم، سپس هرآنچه كه مربوط به اين حوزه مي‌شود در اين ساختار و طبقات جاسازي كنيم.
 ولي در عين حال يك استقراء و مورد‌بيني هم لازم است و بسا گاهي، وقتي به ظاهر مصداق‌گردي، و موردبيني و جزئي‌انديشي مي‌كنيم و به پاره‌ها و موارد و مصاديق فراواني برمي‌خوريم و فهرست بلندي به دست مي‌آيد، در خلال اين فهرست به عناصر برمي‌خوريم كه متوجه مي‌شويم در ساختار ما نمي‌گنجند. بنابراين در عين اينكه كلي‌نگري و ساختارگرايانه ديدن مسائل، مباحث و هر مقوله‌اي به ما كمك مي‌كند كه منسجم بيانديشيم و منطقي فكر كنيم، در عين حال به اين معنا نيست كه به موردسنجي و موردشناسي و مصداق‌كاوي و استقراء بي‌اعتنا باشيم، زيرا گاهي استقراء اين نگاه كلان و كلي ما را تصحيح مي‌كند.
 در هر حال اگر بخواهيم به صورت كل‌انگارانه با مجموعه‌ي عوامل مؤثر و حاكم بر فرهنگ و تحولات آن نگاه كنيم، اين عوامل را مي‌توان اينگونه دسته‌بندي كرد:
 1. عوامل را مي‌توان به مادي و فرامادي تقسيم كرد، در قبل نيز گفته‌ايم كه ما در هستي‌شناسي و جهان‌شناسي خود سكولار نمي‌انديشيم و عوامل را به عوامل ماديِ محسوس و مشاهدي كه در دسترس ما وجود دارد، محدود نمي‌كنيم. ما به عوامل فرامادي هم اعتنا و توجه داريم و آنها را به عنوان واقعيت پذيرفته‌ايم و گفتيم كه از نقش اراده‌ي الهي در اصلاح فرهنگ‌ها نبايد غافل شويم. حتي ساير عوامل و از جمله اراده انسان‌ها را نيز ظل اراده‌ي الهي مي‌دانيم. اراده‌اي كه حقيقتاً و در نفس‌الامر تعيين‌كننده و تأثيرگذار است، اراده و مشيت الهي است. مشيت الهي در قالب اراده‌ي مصلحان تجلي مي‌كند.
 ولذا عوامل را از حيثي مي‌توان به عوامل مادي و فرامادي تقسيم كرد و مي‌توان هريك از اينها را به اقسام خُردتر تقسيم كرد. مبدأ، در تقسيم فرامادي مشيت الهي است، اما در ذيل مشيت الهي شبكه‌اي وجود دارد و خداوند متعال عالم را در يك شبكه تدبير مي‌كند. خداوند كارها را با اسباب آن به جريان مي‌اندازد، خداوند خودداري مي‌كند و بنا ندارد كه اتفاقاتي بدون عوامل و اسباب آن رخ دهد. مردم در سرنوشت خود دخيل هستند، اگر خداوند متعال نعمتي به جامعه‌اي انعام فرمود، آن نعمت را نمي‌گيرد، مگر خود آن ملت نخواهند و ناسپاسي كنند.
 همچنين در ذيل مشيت الهي (عامل فرامادي) موضوع حضور فرشتگان است كه خودْ مقوله‌ي وسيعي است و ملائكه‌ي مدبر ابزارهاي خداوندي براي تدبير شئون، چه در عالم تكوين و چه در عالم تشريع. بنابراين بخش گسترده‌اي از حوزه‌ي فرهنگ به عالم تشريع و اعتباريات مربوط مي‌شود. در حوزه‌ي مادي نيز به همين ترتيب است. در اين قسمت ديگران هم تقسيماتي دارند و گاهي اوقات با نگاه سكولاري هم مطرح مي‌شود و عواملي مختلفي از جمله عوامل اقتصادي و اجتماعي مؤثر بر فرهنگ را تبيين مي‌كنند.
 الگوي ديگر براي تقسيم عوامل كه مي‌تواند در ذيل تقسيم مادي قرار گيرد، تقسيم به عوامل معرفتي و غيرمعرفتي و يا همان عوامل نرم‌افزاري و سخت‌افزاري است. تأثير شرايط اقتصادي بر فرهنگ يك جامعه، عامل سخت‌افزاري و غيرمعرفتي است، و يا اينكه ايمان چه نقشي در تحول فرهنگ ايفا مي‌كند كه يك عامل معرفتي و نرم‌افزاري است. ما مي‌توانيم دسته‌اي از عناصري را كه چونان عامل و متغير از بيرون فرهنگ، مي‌توانند بر فرهنگ تأثير بگذارند را به عوامل معرفتي اختصاص دهيم و دسته‌اي ديگر را به عنوان عوامل غيرمعرفتي در زمره‌ي اين گروه جاسازي كنيم.
 كما اينكه با منطق و الگويي ديگر نيز مي‌توان اين عوامل را تقسيم و طبقه‌بندي كرد، يعني عواملي كه در بيرون فرهنگ بر فرهنگ تأثير مي‌گذارند (پيرافرهنگ‌ها)، كه در فصل سازه‌شناسي فرهنگ، پيرافرهنگ‌ها را به صورت مفصل دسته‌بندي كرده و توضيح داديم. به هر حال عوامل پيرافرهنگي عواملي هستند كه جزء فرهنگ نيستند ولي از بيرون فرهنگ، در ساخت آن نقش‌آفرين هستند. براي مثال در اينجا عنصر نخبگان، حكام، مهاجرت و... را مي‌توان نام برد. هنگامي كه يك مهاجرت وسيع در جامعه‌اي اتفاق مي‌افتد، فرهنگ جديدي خلق مي‌شود و فرهنگ قديمي ديگرگون مي‌شود. با مهاجرت، رخوت و تنبلي اجتماعي و كم‌كاري و بي‌انضباطي و ساير رذايل اجتماعي و نفساني و تأثيرگذار بر حيات اجتماعي، همگي زدوده مي‌شود و جاي خود را به عوامل مثبت مي‌دهد و يكباره تمدني جديد خلق مي‌شود.
 هجرت پيامبر اعظم(ص) را علاوه بر اينكه مي‌توان به دليل فشارهايي كه بر ايشان و امت كوچكشان وارد شد، منتسب كرد، اما نمي‌توان گفت كه تنها عامل همين بود. به نظر من مهاجرت پيامبر از مكه به مدينه، واقعه‌اي كم‌بهاتر از بعثت نبود و هجرت، كم‌ارزش‌تر از بعثت نيست. با هجرت اتفاقات زيادي رخ داد و سرنوشت ديگري براي مسلمانان رقم خورد. عواملي از اين دست، عوامل بروني هستند كه از پيرافرهنگ‌هاي مؤثر بر فرهنگ قلمداد مي‌شوند.
 عوامل دروني كه از آنها به پاره‌فرهنگ‌ها تعبير مي‌كنيم عبارتند از آنچه كه از خصائل اجزاء فرهنگ است. يك سلسله خصلت‌ها در اجزاء فرهنگ نهفته است كه اقتضاي تطور دارند، كه به اين ترتيب اين خصائل درون‌فرهنگي مي‌شود و منشأ آنها پاره‌فرهنگ‌ها هستند.
 درخصوص عناصر پيرافرهنگي نيز بنا به انواع فرهنگ‌پردازها، مي‌توان تقسيم‌بندي‌هايي را ارائه كرد.
 اين چهار الگو را براي طبقه‌بندي عوامل و متغيرها مي‌توان مورد اشاره قرار داد.
 در اينجا درخصوص فرع چهارم كه فرع ماقبل آخر اين فصل قلمداد مي‌شود، به صورت مختصر بحث مي‌كنيم. فرع چهارم درواقع بحث مصداقي است و يك نوع موردشناسي قلمداد مي‌شود. مثلاً بحث فرايندمندبودن زاد و زيست و زوال فرهنگ به عنوان يك پيشفرض و قاعده‌ي جاري در فرهنگ قابليت مطالعه دارد. به اين دليل كه فرهنگ مقوله‌اي انساني و انسان‌پي و جامعه‌زاد است، همانند انسان داراي ادوار حيات طفوليت، نوجواني، جواني، ميانسالي، قوت و ضعف و فطور و افول است و اين يك قاعده است و به هرحال فرهنگ‌هاي محقق چنين هستند كه همواره پديد مي‌آيند، زاده مي‌شوند، مي‌زيند و ادواري را طي مي‌كنند و دوره‌ي فطور و كهولت را پيدا مي‌كنند و به فرهنگ ديگري متبدل مي‌شوند.
 فرهنگ در يك فرايند قابل تعريف، با ساير عناصر نرم‌افزاري حيات آدمي در تعامل است و در يك فرايند ترابط و تعامل بر آنها تأثير مي‌گذارد و نيز از آنها تأثير مي‌پذيرد.
 فرع پنجم از اين فصل درواقع جمع‌بندي مباحثي است كه در اين فصل طرح مي‌شود. در سازماندهي مباحث فلسفه‌ي فرهنگ از چيستي‌شناسي فرهنگ آغاز كرديم و رسيديم به بحث آيين‌شناسي فرهنگ كه در اينجا آيين‌شناسي فرهنگ را به مسئله‌ي مهندسي فرهنگ پيوند مي‌زنيم و بنابراين موضوع فرع پنجم از اين فصل مهندسي فرهنگ خواهد بود. كما اينكه مهندسي فرهنگي را در ذيل كاركردشناسي بحث كرديم. بنابراين مهندسي فرهنگ آخرين فرع از اين بحث است و آخرين فصل در سلسله مباحث فلسفه‌ي فرهنگ، «آينده‌پژوهي» فرهنگ است كه به‌گونه‌اي با مهندسي فرهنگ پيوند مي‌خورد.
 راجع به بحث مهندسي فرهنگ مي‌توان گفت كه مهندسي فرهنگ عبارت است از اينكه در يك فرايند آگاهانه و ارادي بتوانيم در مقوله‌ي فرهنگ و مؤلفه‌هاي تشكيل‌دهنده‌ي آن در جهت مطلوب خودمان تأثير بگذاريم.
 اين تأثيرگذاري هم آگاهانه است، هم ارادي است و تحت تأثير اراده‌ي آدمي رخ مي‌دهد و همچنين فرايند دارد و يك كار دفعي نيست و اين خصوصيت از طبيعت بطي فرهنگ ناشي است زيرا فرهنگ ديرزي و پايدار و رسوبي است، نمي‌توان يك‌شبه آن را زير و رو كرد. در مهندسي، «غايت» بسيار تعيين‌كننده است. هر جامعه‌اي كه قصد دارد فرهنگ خود را مهندسي كند، لزوماً وضعيت مطلوبي را ترسيم كرده و قصد دارد از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب منتقل شود. در عين حال در تعبير مهندسي، موضوع تعادل، انسجام و صورت و سامانه‌داشتن نهفته است و تعبير «مهندسي فرهنگ» كه يك اصطلاح رايج‌شده‌ي ايراني است كه براي اولين‌بار به لسان شريف رهبري معظم انقلاب جاري شده، بسيار جهت‌دار و معني‌دار است. گو اينكه مهندسي اصطلاحي است كه در حوزه‌ي رشته‌هاي فني مطرح شده، ولي ابتدائاً و ذاتاً به اين مفهوم نيست. كلمه‌ي مهندسي واژه‌ي عربي برگرفته از كلمه‌ي اندازه است و هندسه همان اندازه‌ي فارسي است. اندازه لزوماً فيزيكال نيست و به تقدير بازمي‌گردد. قدر و تقدير لزوماً يك مسئله‌ي فيزيكال و محسوس و مادي نيستند. ما به قضا و قدر در همه‌ي امور معتقد هستيم و به شب قدر اعتقاد داريم كه در شب قدر با يك فرايندي تقدير جهان و از جمله انسان مشخص مي‌شود و آنچه كه مشخص مي‌شود همگي مادي نيست كه مثلاً بگوييم رزق مادي مردم تقدير مي‌شود، بلكه رزق معنوي مردم نيز تقدير مي‌شود. در شب قدر بايد طلب كنيم كه امسال براي ما معرفت متعالي مقدر كن كه بتوانم به معارف عاليه دست پيدا كنم و معارف حقيقي، قدسي و الهي را رزق من كن.
 بنابراين در مهندسي، اندازه‌گيري مطرح است و نه ماديت. بعضي دوستان مي‌گويند كه خوب است عبارت مهندسي را در فرهنگ به كار نبريم، كه البته بايد توجه كرد كه مهندسي به مفهوم اصطلاحي آن نيست، فرهنگ فقط نمادهاي فرهنگي و معماري نيست كه بگوييم كلمه‌ي مهندسي را به آن معناي خاص به كار مي‌بريم و مقوله‌ي محسوسات و نمادها يا خود فرهنگ نيستند و اگر هم باشند جزء محدودي از فرهنگ قلمداد مي‌شوند. درواقع در مهندسي فرهنگ مي‌خواهيم بگوييم كه ما بايد بينش خود را تصحيح كنيم، معرفت خود را بايد تصحيح كنيم، فلسفه را بايد اصلاح كنيم. اصلاح فلسفه و يا علوم انساني جزئي از مهندسي فرهنگ است و در معناي فرهنگ، علوم انساني جزء فرهنگ است و علوم انساني، علوم فرهنگي هستند. زماني كه سخن از مهندسي فرهنگي از ناحيه‌ي رهبري مطرح شد، به نظر من در ذهن و ذكر شريف ايشان بحث اصلاح و ارتقاي علوم انساني نيز جزئي از مهندسي فرهنگ بوده است و مهندسي فرهنگ مقوله‌اي بسيار عميق و وسيع است.
 اين اتفاق صورت نمي‌پذيرد، جز به اصلاح فرهنگ و اصلاح فرهنگ مشتمل است بر اصلاح و ارتقاي علوم انساني و توليد علوم انساني اسلامي و به تعبير مسامحي آن بومي. و اينهمه در چارچوب قواعدي كه اشاره شد اتفاق مي‌افتد.
 بنابراين مهندسي فرهنگ كه فرع آخر اين فصل قلمداد مي‌شود، هم محصول عمده‌ي فصول فلسفه‌ي فرهنگ است و به طور عمده ثمره‌ي بحث آيين‌شناسي فرهنگ بايد مهندسي فرهنگ باشد. درنتيجه ما بايد اين حدود هيجده فصلي را كه تا به حال به عنوان فلسفه‌ي فرهنگ بحث كرديم را مرور كنيم و مشخص كنيم كه هريك از اين فصول چه برايندي در مهندسي فرهنگ دارد و آنها را تجميع كنيم، به خصوص برآيند فصل اخير يعني بحث آيين‌شناسي و اثبات آيين‌وري و قاعده‌مندي فرهنگ. سپس از داخل اين مجموعه قواعد مهندسي فرهنگ به دست مي‌آيد. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo