< فهرست دروس

درس تفسیر استاد علم ربانی بیرجندی

تفسیر آیات الاحکام

90/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 بحث در مورد آيه 31 سورة مبارك نور است، [1]
  [3] مباحث به همان ترتيبي كه در كتاب‌هاي آيات احكام بيان شده است در اينجا نيز مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرد. ترتيب مباحث در كتاب‌هايي كه علماء در مورد آيات الاحكام نوشته‌اند به همان ترتيب مباحث فقهي بيان شده است يعني از طهارت شروع مي‌شود تا ديات ادامه مي‌يابد. بحث ما در آيات مربوط به نكاح است از جمله آن آيات همين آيه مي‌باشد.
 توضيح واژگان
 واژه عَوْراتِ
 جمع عور است كه مي‌شود عورات در لغت به اموري كه ذكر آن قبيح است عور گفته مي‌شود و به زن كلاً به اين جهت كه سزاور است پوشيده باشد عوره گفته مي‌شود در برخي از عباراتها داريم المرة عوره، زن بايد تمامش عوره باشد يعني سزاوار است كه به صورت كامل پوشيده باشد و در معرض و نگاه ديگران قرار نگيرد از ماده عار يعور مي‌آيد. عار يعور يك واژه آن كه فوري ما را منتقل مي‌كند به معنايش همان كلمه عار است. عار در فارسي يعني ننگ يعني ذكرش و وجودش قبيح است. به شخصي كه يك چشمش هم كور شده باشد عرب به او مي‌گويد عور، عوره يعني يك چشمش كور شده است و علت اين نام گذاري اين است كه چون يك نقص براي او به حساب مي‌آيد به او عور مي‌گويند. در رجال هم بسياري از راويان داريم كه واژه عور براي آنها صفت در آمده است از جمله جد شيخ بهايي حارص عور كه آمد خدمت حضرت علي و يك حديث مفصلي اميرالمؤمنين در مورد مباحث قيامت [4] را از آن حضرت ضبط كرد.
 ماده عور يعور اعلال هم نمي‌شود و ثلاثي مجرد اين ماده اين است عور يعور كه مصدر آن عِوَر بر وزن فِعَل مي‌آيد. لا عور فيها يعني نقصي در آن وجود ندارد. هر فعل ثلاثي مجرد اجوفي كه از باب فَعِلَ يَفْعَلُ باشد و مصدرش بر وزن فِعَل باشد اعلال نمي‌شود.
 واژه بِأَرْجُلِهِنَّ
 ارجل از كلمه رجل به معناي پاها مي باشد. رجل به معناي مرد و جمع آن رجال مي‌شود، اما جمع رِجْل مي‌شود ارجل. البته رجال در قرآن جمع را راجل هم آمده است يعني كسي كه پياده است و در مقابل معناي راكب است.
 واژه لِيُعْلَمَ
 عَلِم در قرآن دو معنا دارد يكي به معناي يك مفعولي و يكي به معناي دو مفعولي است، علم يك مفعولي به معناي دانستن صرف است. علم به اين معني يعني دانست. در قرآن آمده است « لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ ». تا دانسته شود آنچه را كه پنهان مي‌دارند، اما علم از افعال قلوب به معناي نسبت دادن چيزي به چيزي كه در اين صورت دو مفعولي است مثلاً اين آيه «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ» به اين معني است كه اگر يقين پيدا كرديد اينها را كه مؤمن هستند در اينجا اين علم دو مفعولي است.
 واژه يُخْفينَ
 اين كلمه از ماده اَخْفا يُخفي به معناي پنهان كردن است، خفا يعني پنهان است. اين كلمه ضد اظهر و ابداء است. استخفا كه در روايات داريم يعني طلب پنهان كردن دارد.
 واژه تُوبُوا
 در قرآن يك تاب اليه داريم و يك تاب عليه داريم. فتاب الله عليه در مورد حضرت آدم است، توبوا اليه جميعا
 توب به معناي رجوع است. تاب اليه به معني آمدن و برگشت به سوي اوست كه معناي عذر خواهي دارد اما تاب عليه يعني برگشت به سوي او و به همان معناي او را بخشيد و اين حالت به معناي غفوران است. به همين جهت خيلي وقت‌ها گفته مي‌شود توبوا الي الله يعني برگرديد به سمت خدا و الا اصل توبه به معناي رجوع است. تاب عليه هم به معناي برگشتن است يعني ارتباطي كه قطع شده است دوباره برقرار شد اما چون نتيجه ارتباط برقرار كردن است و چون نتيجه آن غفوران است تاب عليه را به معناي غفور معنا مي‌كنند و الا اصل توبه يعني الرجوع، تاب عليه يعني رجع اليه، توبه الي الله يعني ارجوع الي الله، تاب عليه يعني خداوند به او مراجعه كرد و او را بخشيد، يعني ارتباطي كه قبلاً بوده است را خداوند دوباره برقرار كرده است. پس ارتباط از اول بوده است كه مي‌گويد تاب عليه يا توبوا اليه يعني برگشت. از اينجا معلوم مي‌شود كه ارتباط با خداوند فطري است و در وجود همه هست
 واژه جَميعاً
 جَمِع و اَجمع در قرآن داريم، جمع در ثلاثي مجرد متعدي است و مفعول آن هم مي‌تواند اسم ذات باشد و هم مي‌تواند اسم معنا باشد. جمع زيدٌ ماله، جمع مالاً وعدد. مفعول به جمع در ثلاثي مجرد مي‌تواند اسم معنا باشد جمع امره، يعني اعتقاد و نظرشان را يك جا كردن. اما جمع كه به باب افعال برده مي‌شود مي گوييم اجماع و ديگر به اجماع مال گفته نمي‌شود و نمي‌توان گفت اجماع مال، بلكه گفته مي‌شود اجمع القوم رأيوهم. معمولاً مفعول به در باب افعال اسم معنا واقع مي‌شود. اما اگر سؤال شود كه چرا قرآن گفته مي‌شود «اجمعوا امركم و شرائكم»، در اينجا هم اسم معنا و هم اسم ذات است؟ علتش چيست؟ جواب اين نكته را ابن هشام در مغني آورده است و در واو معيت گفته است كه آيا در اينجا واو معيت است يا واو عاطفه است. البته در هر دو صورت فرقي نمي كند چون اجمع به اسم ذات تعلق گرفته است منتها اسم ذات اسم دومي است (اجمعوا امركم و شراكائكم) طيف ادباء كه در ذيل اين آيه بحث كرده‌اند گفته‌اند دو جواب دارد: اولين جواب اين است كه بگوييم از باب اينكه بالبهداء جايز نيست اما در دومي و سومي اجرا كردن اشكال ندارد. اجمع را در ابتداء به اسم ذات نسبت دهم اما در دوم و سوم اشكالي ندارد. اما جواب دوم اين است كه يك مضاف در تقدير است اجموا امركم و امر شركائكم، اكثر ادباء اين تقدير را بهتر دانسته‌اند و اين واو مي‌شود واو عاطفه. و خوب است كه بدانيد ما در قرآن مفعول مع نداريم. اگر اين كلمه را بخواهيم مفعول مع بگرييم دو احتمال داريم احتمال دارد واو در اين آيه عاطفه و يا مفعول مع باشد، اما نصح در مفعول مع نيست.
 جمعياً از همين ماده جمع گرفته شده است و براي تأكيد مي‌آيد. مي‌گوييم جاء القوم جمعياً اما نكته جميع مي‌تواند هم تأكيد براي جمع باشد هم براي دو نفر باشد. سلسله سندهاي اصول كافي اين كلمه زياد به كار رفته است، كليني مي‌گويد علي بن ابراهيم عن ابيه و بعد مي‌گويد و محمد بن يحيي عن فلان جميعاً، اين كلمه جميعاً يعني هم اين راويي كه الآن آورده‌ايم و گفته‌ايم و هم راويي كه قبلاً بيان كرده‌ايم يعني علي بن ابراهيم. يعني استاد علي بن ابراهيم و هم استاد محمد بن يحييي از يك نفر نقل مي‌كند و جمعياً براي دو نفر واقع مي‌شود. توبوا الي الله جمعياً تأكيد مي‌كند.
 واژه تُفْلِحُونَ‌
 تفلحون يعني رستگاري اصل فلاحت به معنا شكافتن است و از اين جهت به كشاورز مي‌گويند فلاح چون او زمين را براي كشاورزي مي‌شكافتد. در واقع به رستگاري هم فلاحت مي‌گويند چون پرده‌هاي كفر و فلاحت و بدي را مي‌شكافد و به سوي فلاح و خير پيش مي‌رود.
 تركيب در آيات
 وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ
 در آيه شريفه قبلي بيان شد كه من در آيه من ابصارهن، كلمه تبعيض است كه بر سر مفعول به آمده است. بعضي از چشم‌شان را بپوشانند. در اينجا مفسران اين توضيح را داده‌اند كه چرا در مورد مورد يحفظن من آورد كه دلالت بر تبعيض مي‌كند اما در مورد يحفظن فرجوهن من نياورد اما قاعده آن در جلسه گذشته توضيح داده شده است و آن اين بود كه هر گاه بر سر مفعول به متعدي با يا من در آيد يا در معناي الصاق در آن است يا تبعيض اما در اينجا نمي‌خواهد بگويد بعضي بلكه مي‌خواهد بگويد تمام فروج بايد پوشيده شود.
 وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها
 جمله «إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها» استثناء متصل است، زيرا ما ظهر در زينت داخل است.
 وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ
 باء در بخمرهن بر سر مفعول به، فعل متعدي آمده كه معناي آن الصاق است، يعني اين خمار را بايد بر روي جيوب خودشان بزنند زيرا در زمان گذشته مرسوم بود كه پوشش هاي خود را به پشت سر مي‌ انداختن و روي سينه آنها باز مي‌بوده است. قرآن مي‌گويد كه روي سينه را بپوشانند. سر را كه پوشانده داشته‌اند بايد روي سينه را نيز بپوشانند و زينت خود را آشكار نكنند.
 وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ
 استثناء «لا يبدين» استثناء مفرق است به اين معنا كه مسثتني منه آن محذوف است و معنا آيه اين مي‌شود كه حق ندارند زينت خود را براي هيچ كس آشكار كنند جزء يك عده‌اي محدود كه عبارتند از شوهرا، پدرها و ...
 حرف «او» به معناي «جمع» است يعني تمام اين موارد اين حكم شامل آنها مي‌شود، درست است كه او در اصل براي تنويع است اما براي جمع هم مي‌آيد كه در اينجا اينگونه است.
 أَوِ التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ
 تابعين يعني كساني كه در خانه پيرو شما هستند، تابعين چه كساني هستند؟ دو دسته را شامل مي‌شوند يكي «غير اولي الاربه» مي‌باشد. در اينجا غير منصوب خوانده نشده است تا عدات استثناء باشد، بلكه مجرور است و از عدات صفات است مثل غير المغضوب كه مجرور است. غير كه مجرور است از صفات تابعين است يعني تابعيني كه چنين صفتي دارند غير اولي الاربه؛ و خود اولي الاربه از اسامي است كه اضافه مي‌شود و از ملحقات به جمع است و با واو مي‌آيد. حال اين تابعيني كه صاحب حاجت نيستند چه كساني هستند: آنها « مِنَ الرِّجالِ » پيرمردها كه در خانه شما هستند، و يا « أَوِ الطِّفْلِ» كودكان خردسال مي‌باشند. كلمه «من الرجال» من آن بيانه است و بيان مي‌كند كه غير اولي الاربه چه كساني هستند، پيرمردها و كودكان.
 الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا
 جمله الذين لم يظهروا صفت براي طفل است. فخر رازي گفته است كه طفل لفظي است كه براي جمع هم مي‌آيد و به اين جهت الذين براي طفل آمده است و به همين جهت اين جمله صفت براي او الطفل هستند. يعني بچه‌هايي كه قابليت تشخيص ندارند و مطلع بر عورات زنان نمي‌شوند.
 وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ
 لام در ليعلم لام تعلل است و يا لام غايت باشد به اين معنا كه پاهايشان را زمين نزنند تا در نتيجه ديگران متوجه شوند آنها زن هستند و به آنها توجه كنند. اگر زني به صورت عادي از مكاني رد شود ممكن است جلب توجه نكند اما اگر كفشش را محكم بر زمين بزند سبب جلب توجه مي‌كند و اين امر سبب مي‌شود كه ديگران به زن نگاه كنند لذا در اين آيه مي‌گويد به گونه‌اي راه برويد كه سبب جلب توجه نشود.
 مباحث علم اصول
 دلالت امر بر وجوب
 از نظر علم اصول بايد به اين آيه به خوبي دقت كرد زيرا در اين آيه جمله‌هاي خوانده شده است كه قل للمؤمنين يغضوا، يغضوا امر مجذوم است يعني ليغضوا و فعل امر است. وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ، دو امر است كه دلالت بر وجوب مي‌كند چون اصل صيغه افعل براي وجوب وضع شده است چه به صيغه مخاطب باشد چه به صيغه غايب باشد، چه جمله خبريه و چه جمله انشائيه باشد دلالت بر وجود مي‌كند، اينجا كه به وضوح جمله انشائيه است و علاوه بر اين آيه روايات بسياري داريم كه دلالت بر وجوب دارد، پس در اين آيه نمي‌شود تصرف كرد و قطعاً در اين دو آيه حرمت فهميده مي‌شود، چون وقتي كه خداوند بگويد كه بايد چشمانشان را بگيرند، يعني امري است كه مستلزم نهي از ضدش است، يعني نگاه نكنند.
 دلالت نهي بر حرمت
 در جمله « وَ لا يُبْدينَ» و جمله « وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» اين دو جمله نيز نهي است و انشاء مي‌باشد و دلالت بر حرمت مي‌كند البته يك سري از موارد استثناء شده است كه در آينده اشاره خواهيم كرد.
 سبب نزول
 بعضي از مفسران به سبب نزولي در مورد اين آيه اشاره كرده‌اند و فرموده‌اند كه جواني از كوچه رد مي‌شد و نگاهش به زني افتاد و چشم خود را از آن زن بر نداشت تا اينكه سر او با مانعه‌اي برخورد كرد و سرش زخمي شد، اين حكايت را براي پيامبر تعريف كرد و با تعريف كردن داستان اين آيات نازل شد كه چشمانتان را بپوشانيد و حكم به صورت مطلق بيان شد.
 نكات اخلاقي
 دستوراتي كه در اين آيات بود هم مربوط به زنان و هم مربوط به مردها بود و لذا احكامي كه از آن استفاده مي‌شود مربوط به نگاه كردن است.
 نگاه كردن دو قسم دارد، گاهي نگاه كردن‌هاي معمولي است مثلاً نگاه در هنگام معاملات كه نگاه عادي مي‌باشد. اما گاهي نگاه با ريبه و شهوت است كه يكي از مصاديق بارز نگاه‌هاي حرام است. نگاه كردن ابتدايي اشكالي ندارد اما نگاه كردن اگر با شهوت و ريبه باشد اشكال دارد.
 نگاه كردن از روي اضطرار مثلا نگاه دكتر به بيمار و ... مباحثي است كه علماء به صورت مفصل به آن اشاره كرده‌اند از جمله مرحوم شهيد ثاني در كتاب مسالك الافهام در ذيل همين بحث به صورت مفصل اشاره كرده است و نظر ايشان اين است كه چون قاعده اضطرار در اين موارد جاري مي‌شود نگاه كردن مرد به زن و يا برعكس اشكالي ندارد و از فقهاي ديگر آيت الله مكارم شيرازي به اين قضيه اشاره كرده‌اند اما اين مباحث به صورت مفصل و علمي كار نشده و از جمله موارد فقه معاصر همين مباحث است كه به صورت علمي‌تر بايد بيان شود.
 در آيه شريف اول گفتيم كه مردان حق ندارند به زنان نگاه كنند و چشمانشان را ببستند، بايد حفظ فرج داشته باشند و عفت عمومي داشته باشند در آيه دوم اين خطاب به زنان هستند كه آنها بايد نگاه خود را كنترل كنند و حتي زن‌ها حق ندارند زينت‌هايش را آشكار كنند.
 مراد از زينت‌ها در مورد زن‌ها چيست؟ آيا مراد خود زينت‌هاست يا مواضع زينت‌ها است. مفسران مي‌گويند مراد مواضع زينت‌ها است. يعني مكاني كه گوشواره از آن اويزان مي‌شود الا مواردي كه ظاهر است مثل صورت و يا دو كف دست و سر پاها كه اشكالي ندارد آشكار شود، اما آنچه كه بايد پوشانده شود محل زينت است.
 سوء استفاده از آيه
 مناسب است اشاره شود كه برخي از مفسران از اين آيه سوء استفاده كرده‌اند به قول مرحوم شهيد ثاني خيلي از مباحث است كه نمي‌توان از ظاهر آيات استفاده شود اما بايد از سنت استفاده كرد و به سنت مراجعه نمود. برخي از مفسران از جمله نويسنده‌اي سوره‌اي است به نام شحرور در كتاب قرائت المحاصر للقرآن، مي‌گويد چيزي كه در قرآن آمده است اين است كه جلوي سينه را بپوشاند اما نسبت به سر قرآن ساكت است و در ادامه خود قرآن مي‌گويد بايد زينت را پوشاند مگر آنچه را كه ظاهر است و سر نيز از ظواهر است پس برهنه بودن سر اشكالي ندارد زيرا سر هم از ظواهر است. اما اين برداشت اشتباه است چون در روايات تصريح شده است كه اين استراري كه در آيه بيان شده است مربوط به سر است و استثنائي كه شده فقط براي دايره و گردي صورت است. مراجعه كردن به روايات و سنت از واجبات استنباط احكام است و تنها به آيات قرآن نمي‌توان حكم حليت و يا حرمت شيي را اثبات كرد اين مطلبي است كه مفسران بزرگي حتي علامه طباطبايي كه قائل به تفسير آيه به آيه است بيان مي‌فرمايد و مي‌گويند استنباط احكام بدون كمك از روايات و سيره ائمه امكان پذير نيست.
 چه كساني مي‌تواند به زن نگاه كنند؟
 شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان [همكيش‌] خود
 شوهر و ديگر محرم‌ها مي‌توانند به زن نگاه كنند اما اينكه فرزند شوهر كيست عبارتند از اينكه زن يك شوهري گرفته كه اين شوهر فرزندي دارد آن فرزند ربيبه به حساب مي‌شود و همين حكم در مورد مرد هم است اگر زني كه مرد به همسري انتخاب كرده است فرزندي داشته باشد بر مرد نيز محرم مي‌شوند.
 أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ
 در مورد اينكه آيا ما ملكت ايمانهن فقط مروبط به كنيزان است و يا حتي عبيد هم شامل مي‌شود، بعضي از فقهاء گفته‌اند حتي عبيد هم محرم به حساب مي‌شود.
 أَوِ التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ
 در اينجا همانگونه كه بيان شد منظور پيرمردهايي است كه قصد به ازدواج ندارند.


[1] . كل آيه 31 نور اين است:
[2] وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‌
[3] و به زنان با ايمان بگو: «ديدگان خود را [از هر نامحرمى‌] فرو بندند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعاً از آن پيداست. و بايد روسرى خود را بر گردن خويش [فرو] اندازند، و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان [همكيش‌] خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه [از زن‌] بى‌نيازند يا كودكانى كه بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نكرده‌اند، آشكار نكنند؛ و پاهاى خود را [به گونه‌اى به زمين‌] نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مى‌دارند معلوم گردد. اى مؤمنان، همگى [از مرد و زن‌] به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد. (31)
[4] . جلد ده بحار الانوار

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo