< فهرست دروس

درس تفسیر استاد علم ربانی بیرجندی

تفسیر آیات الاحکام

90/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة و السلام علی عبد الله و رسوله سيّدنا ومولانا أبي القاسم محمّد اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد- وعلی آله الطيبين الطاهرين المعصومين و لعنة الله علی أعدائهم أجمعين من الآن إلی قيام يوم الدين.
 أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
 «لاَّ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاء مَا لَمْ تَمَسُّوهُنُّ أَوْ تَفْرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَ‌ﺔً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدْرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّاعَلَى الْمُحْسِنِينَ» (سوره بقره، آيه236 )
 آيه236 سوره بقره را داريم بحث ميكنيم به دنباله آيات شريفهاي كه درباره طلاق بود به اين آيه شريفه رسيديم كه خداوند متعال درباره زنان مطلقه بحث ميكند موضوعي كه در اين آيه شريفه مطرح ميشود درباره زني است كه مرد ميخواهد او را طلاق بدهد و يا اين كه اصلاً با او ارتباط زناشويي نداشته است (ما لم تمسوهن) و از طرفي براي او مهري هم معين نكرده است. زني كه با او عقد نكاح بسته شده و زن و شوهر شدهاند اما در ضمن عقد مهر معين نشده است. ذكر مهر قوام عقد نيست. قوام عقد همان ايجاب و قبول است كه با انجام آن اصل حليت حاصل ميشود و نياز به افزودن بر آن وجود نداردلازمه مطلب اين است كه پس مهر چه ميشود، ممكن است زن خودش را به مرد هبه كرده باشد پس نياز به مهر ندارد، ممكن است بگوييد زن مهر را ميخواهد چه مقدار مهر به او بدهيم. شارع مقدس ميفرمايد هر جايي كه عقد خوانده شود و مهر معين نشده باشد مهرالمثل به او تعلق ميگيرد در اين آيه شريفه اين قسم از زنان حكم طلاقشان گفته ميشود (زني كه عقد بينشان انجام نشده، عمل زناشويي تحقق پيدا نكرده و مهر هم معين نشده است). در آيه بعدي حكم صورتي را ميگويد كه زن را طلاق دادهاند كه اگر چه عمل زناشويي محقق نشده ولي مهر معين شده است. در آيات قبلي مواردي بحث شد كه هم عمل زناشويي محقق شده و هم مهر معين شده است (تمام مهر بر ذمه مرد ميآيد).
 حالا الان صورت دوم را در اين آيه بحث ميكنيم كه زني را عقد كرده و عمل زناشويي محقق نشده و مهر هم معين نشده است ابتدا مفردات آيه و نكات نحوي آن را بحث ميكنيم.
 لاجناح؛ جناح را عدهاي ميگويند لغت معربه است نه اصيل. جناح در اصل گناه بوده كه وارد لغت عرب شده و تبديل به جناح شده است (چون گاف در عرب نيست). جواليقي يكي از علماي خراسان بزرگ در قرن هشتم است و كتابي دارد به نام المعربات. و لغات معربه در قرآن نيز وجود دارد. عدهاي ديگر ميگويند جناح لغت عربي اصيل است نه معربه، و از لغت جنح گرفته شده است. جنح اليه: يعني به سوي او ميل پيدا كرد. بال كبوتر را نيز جناح گويند، چون ميل به پرنده ميدهد. لاجناح: يعني هيچ مذمتي بر شما نيست، هيچ آثار وضعي و سوئي بر شما ندارد. طلّق از ماده طلاق با معناي رها شدن است. طلّق: رها كردن. مطلّقه: رها شده. مطلّق: رها كننده. منتها اين لغت از رها شدن و رها كردن وارد اصطلاحات فقهي ما شده است. يك رها كردن مخصوص با الفاظ مخصوص در مورد خاص گفته ميشود. (زن و مرد، در عقد نكاح، با صيغههاي مخصوص باشد). مسّ، يمسّ؛ يك لغت مضاعف است و مس به معناي لمس كردن چيزي و تماس پيداكردن دو شي است ولي در اينجا مراد از مسّ كنايه از عمل زناشويي است. در قرآن به عمل زناشويي از عنوان وطي، جماع تصريح نميشود بلكه هميشه لغات كنايي استفاده ميشود (باشروهن، من قبل ان يتماسا، من قبل ان تمسوهن) لغات مجاز در غير معناي حقيقي استفاده شده است. فرض به معناي معين كردن است و در اينجا به معناي تعيين مهر است. به واجب هم فريضه ميگويند در شرع مقدس، چون واجب هم تعيين شده است. متّعوهن از ماده متّع ميآيد متّع يمتّع: دو مفعولي است مانند زوّج، انكح: متّع: يعني او را بهرهمند كرد. به زن متاع بدهيد. متاع جمع آن امتعه است يعني كالا. متاع هم اسم ذات است جمع آن امتعه يعني كالا، هم اسم معني است به معناي تمتيع: بهرهمند ساختن، بهره دادن، مُوسع: اسم فاعل است از باب افعال ماده وسع: گشاد، وسيع، فراخ، موسع كسي است كه زندگي او در وُسع و فراخ است، توانمند، اصطلاح مقابل آن مُقْتِر است از ماده قَتَرَ، به معناي فقر و فلاكت، سختي. قَدَر: به معناي اندازه است. (بايد اندازه داشته باشد تا شناخته شود) متاع: مصدر است براي مَتَّعَ. مصدر دوم باب تفعيل. معروف: اسم مفعول از ماده عُرِفَ يعني شناخته شده. حقّ: مصدر است از ماده حَقَّ يَحِقُّ: حقيق يعني سزاوار.
 محسنين (نيكوكاران): از ماده حُسن ميآيد. حسن يعني نيكو. (إن احسن الحسن، الخُلق الحسن. نيكوترين نيكوييها خلق نيكو است).
 اين مفردات آيه بود. حالا به نكات نحوي آيه توجه داشته باشيد. لاجناح: لا لاي نفي جنس است و خبرآن إن طلقتم النساء، إن شرطيه و طلقتم فعل شرط است. ماء: ماء موصوله است كه دلالت بر وقت ميكند (ماء موصوله زمانيه). در أو تفرضوا: بحث است كه أو به چه معنا است؟ در مغني خواندهايم (مغني كتاب جالبي است در مفردشناسي) أو در اصل اوليه براي تنويع وضع شده است. لذا علماء هر جا در قرآن أو آمده است تنويع معنا كردهاند. لذا مشهور علماء در 35 سوره مائده كه در مورد محاربه است بر انواع مجازات حمل كرده و تفسير كردهاند. امام صادق(ع) ميفرمايد: كل أو في القرآن للتخيير. اما شيخ طوسي در كتاب نهايه و راوندي در فقه القرآن و شيخ طوسي در تبيان و مرحوم طبرسي در مجمع البيان آمدهاند گفتهاند أو براي تنويع نيست بلكه براي ترتيب است. اما أو در اين آيه شريفه236 به اعتقاد تمام مفسران به معناي واو است (يعني در رابطه با زن دو كار شده باشد 1.لم تمسوهن 2. لم تفرضوهن). مؤيد آن آيه بعد (و قد فرضتم) كه مورد و صورت ديگر را ميگويد. تفرضوا هم مجزوم به همان لم (لم تمسوا) ميباشد. (تنويع عنوان تخيير دارد، اباحه دارد، تخيير را نحويين جايي ميگويند كه امكان جمع بين دو طرف وجود نداردو تَزَوَّجْ هذاً او اختها، اما گاهي اباحه است يعني امكان جمع بين دو طرف وجود دارد. إقرا الكتاب او المغني. شما ميتوانيد هر دو را با هم بخوانيد). علي الموسع قدره: جمله اسميه است قدره مبتداي موخر و علي الموسع خبر مقدم (جمله اسميه حاليه) است. متاعاً مصدر و منصوب به متعوهن است مفعول مطلق تأكيدي. به نظر زمخشري (كشاف) و طبرسي در مجمع البيان و بيضاوي در انوار التنزيل اگر بالمعروف را صفت براي متاعاً گرفتيم متاعاً مفعول مطلق تأكيدي نيست بلكه مفعول مطلق نوعي است چون بالمعروف متعلق به همين متاعاً است (اگر بالمعروف را صفت براي متاعاً گرفتيم متعلق آن ميشود محذوف و ميشود ظرف لغو، لذا متاعاً ميشود مغعول مطلق نوعي. اما اگر بالمعروف را متعلق به متعوهن گرفتيم نيازي به متاعاً نداريم متعوهن بالمعروف، لذا متاعاً ميشود مفعول مطلق تأكيدي). حقاً هر جا در قرآن به شكل منصوب آمده است مصدر حقَّ يَحُقُّ حقاً است و به دو شكل تأكيدش كردهاند يا مفعول مطلق تأكيدي براي همان متعوهن است منتها از جنس خودش نيست. احتمال هم دارد مفعول براي فعل محذوف از جنس خودش بگيريم يعني يَحِّق حقاً: حقي باشد حق شدني براي نيكوكاران كه در اين صورت جمله جمله حاليه ميباشد. براي تأكيد آمده است عل المحسنين جار و مجرور متعلق به حقاً است.
 اما حكمي كه از اين آيه استفاده ميشود اين است كه از زني را عقد بستيد و دخولي هم صورت نگرفت و مهري هم براي آنها معين نشد حالا كه ميخواهيد آنان را از خانه شوهر بيرون كنيد و بروند، شوهران آنان بايد يك چيزي به عنوان يادبود و يادگار به آنان بدهند. حالا دادن اين متاع واجب است يا واجب نيست، اين برميگردد به يك مبناي اصولي كه آيا صيغه إفعل (متعوهن) در وجوب استعمال شده يا در وجوب استعمال نشده است، حالا اگر براي وجوب استعمال شده است اين متاع براي موسع چقدر است براي مقتر چه قدر است؟ در روايات گوناگون آمده است (عبد، مركب، دينار). تمام آنان تعيين كننده نيستند ما تمام روايات را حمل ميكنيم بر بعضي مصاديق والا قرآن گفته است علي الموسع قدر، و علي المقتر قدره. اما در كل در فقه متعوهن را حمل بر وجوب كردهاند و گفتهاند يك چيزي به آنان بدهيد (عرف مردم چه چيزي تعيين ميكنند).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo