درس تفسیر استاد علم ربانی بیرجندی
تفسیر آیات الاحکام
90/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة و السلام علی عبد الله و رسوله سيّدنا ومولانا أبي القاسم محمّد اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد- وعلی آله الطيبين الطاهرين المعصومين و لعنة الله علی أعدائهم أجمعين من الآن إلی قيام يوم الدين.
بحث ما در آيات شريفه طلاق بود از سوره بقره، رسيديم به آيه شريفه 235:
«وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِنْ لَا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفًا وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»
خداوند متعال در اين آيه شريفه بعد از اينكه دستور چگونگي طلاق را صادر كردند كه كدام طلاق صحيح است و كدام طلاق باطل است، درباره زني كه در أيام عدّة است، آيا خواستگاري از اين زن جائز است يا جائز نيست.
در واقع زن وقتي كه در عدة هست، ما در جلسات قبل گفتيم كه «المطلّقة رجعيّة زوجة»، زني كه به طلاق رجعي طلاق داده شده باشد زوجه محسوب ميشود، حالا زوجه كه محسوب شود يك سري احكامي دارد: نفقه واجب است، خروج از خانه گفتيم جايز نيست، ازدواج او با مرد ديگر جايز نيست، شوهرش بايد او را بعنوان زن چهارم بايد حساب كند و زن ديگري را حق ندارد بگيرد تا زماني كه عده تمام نشده است، واز جمله شبههاي پيش ميآيد و آن شبهه اين است كه: آيا خواستگاري در زماني كه در عده است از ناحيه ديگران، مردان اجنبي نسبت به اين زن جايز است يا جايز نيست؟ اين شبههاي بوده كه بعضيها احتمال ميدادند كه لعلّ حرام باشد زيرا گفتيم كه زن وقتي در عده هست زوجه آن مرد حساب ميشود، زن ديگري را كه ميشود خواستگاري كند، لذا به ذهن ميآيد كه علی القاعده خواستگاري كردن هم بايد حرام باشد، مثل اينكه ازدواج زن حرام است و مثل اينكه خروج از خانه حرام است، لذا اينجا «لاجناح» آمده است.
اگر يادتان باشد سبك ما اين بود كه اول مفردات وواژگان آيه را توضيح ميداديم، بعد به تركيب آيه اشاره ميكرديم، نكات بلاغي را اشاره ميكرديم وهكذا ميرفتيم به دنبال مقصود از آيه شريفه.
«لاجناح» در قرآن چندين بار آمده است، جناح به معني ميل است از جَنَحَ، جَنَحَ يَجنَحُ يعني ميل پيدا كردن، «فاجنح للسلم» در قرآن داريم يعني ميل پيدا كن به سلم، بال كبوتر و پرنده را جَناح ميگويند چون ميل حيوان را به دوطرف حفظ ميكند، عدالت ونظم بدنش را حفظ ميكند، جَناح يعني بال. پس ببنيد جُناح در لغت عرب به معني گناه آمده است، حالا آيا جُناح از ماده جَنحَ وجَناح گرفته شده؟ چون انسان از راستي، از صداقت، از حقيقت، از پيروي دين عدول مي كند و به گناه و باطل ميرود به اين جهت جُناح گفته شده يا نه؟ برخي اصرا دارند كه جُناح يك لغت معرّبه است و يك لغت أصيل عرب نيست، بلكه از ألفاظ دخيلهاي است كه از خارج وارد عرب شده و چون در عربها پذيرفته شده، قرآن هم اين لغات را پذيرفته و آورده است. ميبينيم بسياري از واژگاني كه معرّب هستند در قرآن آمدهاند. ألفاظ معرّبه يا دخيله آن ألفاظي هستند كه از ساير لغات و لهجهها و نحلهها و انسانها وارد لهجه عربي شده باشند. جُناح را از اين قبيل گفتهاند. پس اگر جناح يك لغت معرّبه باشد، ديگر نبايد اصرار داشته باشيم كه برگشت و أصل و ريشه آن به ماده جَنح برميگردد و جَنحَ يَجنحُ جَناح به معناي مال يميل ميل ميباشد چون يك لغت فارسي بوده و بعد به عربي تبديل شده، فارسي آن گناه بوده وگناه چون در لغت عرب وجود ندارد به جاي گناه جُناح گفته شده، تعريب يعني لغتي كه از فارسي وارد عربي ميشود قاعدهاي ندارد، گاهي ممكن است دو حرف آن يا يك حرف آن تغيير كند و گاهي ممكن است حروفي به آن إضافه شود، مثلا گرگان را جرجان ميگويند، نوعا گاف را به جيم تلفظ ميكنند، مانند: گرگاني، جرجاني، پس گناه شده جُناح.
«لاجناح» اين (لا)، لاء نفي جنس است، كه در بخش تركيب إشاره خواهيم كرد و جناح ميشود اسم آن، در قرآن از اين تركيب زياد آمده است، شايد 11 يا 12 مورد آمده باشد. أمّا نكتهاي كه اينجا وجود دارد اين است كه «لاجناح عليكم فيما عرضتم» نكته اش اين است كه لا جناح كجاها استعمال ميشود؟ در بخش تفسير إشاره ميكنيم كه كجاها استعمال ميشود.
«فيما عرّضتم به من خطبة النساء» عرضتم از تعريض ميآيد، تعريض يعني كناية، گاهي يك چيزي در راستاي ديد انسان است ودر راستاي گفتار و مقصود انسان است كه به آن تصريح ميگوييم كه از صراحت ميآيد، مانند: صريحا گفته ميشود، صريحا ديده ميشود، اين جمله صراحت دارد يعني مقصود را به وضوح بيان ميكند و ... . أمّا گاهي هست كه ميگوييم تعريض است، تعريض يعني چيزي كه نه از مدلول حقيقي لفظ فهميده ميشود نه مدلول مجازي لفظ است ولي از فضاي صدور كلام فهميده ميشود. پس تعريض حقيقت نيست، مثلا ميگويم: شما در روبروي من نشستهايد و من با شما سخن ميگويم، اينها حقيقت است، أما اگر گفتم چرا برخي طلبههاي امروز نظم ندارند؟ درست است كه به طلبهها ميگويم أمّا در واقع به شما ميگويم كه مخاطب من هستيد. درست است كه قرآن ميگويد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ...» خطاب به پيغمبر است أمّا منظور تمام مسلمين هستند. اين را ميگوييم از باب كناية، در كتابهاي بلاغت و فصاحت هم مثال ميزدند به اينكه: زيد كثير الرماد، خاكستر خانه كه زياد باشد معلوم ميشود در اين خانه آتش و اجاق زياد روشن ميشده و معلوم ميشود اينها آدمهايي هستند كه ميهمان زياد دارند كه نياز است به اينكه غذا بپزند و آب گرم كنند و از اين قبيل أمور. به اين كناية ميگويند.
پس يك تصريح داريم كه دلالت مطابقي كلام مقصود است و يك كنايه داريم كه دلالت كنايي كلام مقصود است، يك تعريض داريم كه نه مدلول مطابقي است ونه مدلول كنايي است، بلكه مدلول مجازي است، مثلا در كتابهاي تفسير وكتابهاي أدبي براي تعريض مثال زدهاند: مثلا شخصي به زني كه در عدة است ميگويد: شما چقدر زيبا هستيد، شما چقدر خاطر خواه داري، اين يعني اينكه ما هم خاطر خواه تو هستيم كه اگر خواستي مجددا ازدواج كني، به اين تعريض گويند.
مي فرمايد: «لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُمْ» يعني اگر به كنايه بگوييد عيبي ندارد، معلوم ميشود كه در ذهن افراد جامعه عرب بوده كه اگر زني در عده باشد حتّی با كنايه گفتن هم عيب دارد خواستگاري شوند. لذا آن نكته كه گفتيم اشاره ميكنيم اينجا روشن ميشود كه نوعاً در كجاي قرآن «لاجُناح» بكار ميرود؟ نوعاً در جايي بكار ميرود كه يك توهم ممنوعي در ذهن مخاطبين وجود دارد، اين توهم ممنوع را ميخواهد اصلاح كند و ميگويد عيبي ندارد، لذا در آيه سفر فرموده است: «وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ ...» بر شما اشكالي نيست كه نماز را قصر بخوانيد، كأنّه آنها گمان ميكردند كه در مسافرت نبايد نماز را كوتاه كرد، يا در آيه بعدي (236 بقرة) مي فرمايد: «لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً» كأنّه گمان ميكردند اگر زن را طلاق دهند و مهر به او ندهند يك كار ممنوع است، پس «لاجُناح» نوعاً در جايي استعمال ميشود كه توهم ممنوعيت در آن وجود دارد.
اين مطلب را در روايتي است كه زرارة و محمّد بن مسلم از إمام عليه السلام سؤال كردند كه چرا خداوند متعال در مورد سعي و صفا فرمود: «لاجُناح عليكم ...» كه اشكالي بر شما نيست كه حج را انجام دهيد و سعي بين صفا و مروه بكنيد، چرا خداوند متعال فرمود: «لاجُناح عليكم ...» كه در سفر نماز را قصر بخوانيد مگر قصر خواندن نماز در سفر واجب نيست؟ إمام باقر عليه السلام فرمود: بحث حجّ را شما چه ميگوييد؟ اين آية (بحث نماز) همانند آن (بحث حجّ) است، كأنّه در ذهن مخاطب است كه در سفر بايد نماز را تمام بخواند، ويا آيا اگر نماز را در سفر قصر بخوانيم، گناه كردهايم؟ يا در حجّ اگر كسي سعي بين صفا و مروه انجام دهد آيا گناه كرده است؟ ميفرمايد: «لاجُناح عليكم ...» خير اشكالي ندارد. يك سابقه منعي توهماً در ذهن مخاطبين وجود دارد و لذا اينگونه تركيبها براي رفع آن سوء تفاهم آورده ميشود واين دليل بر وجوب اين أمر نيست، لذا ممكن است در سفر نماز قصر واجب باشد ولي بازهم تعبير به «لاجُناح عليكم ...» شد.
پس تعريض از لغت عرضة است كه عرضه يعني در معرض قرار دادن، آن مردي كه به تعريض چيزي به آن زن ميگويد كأنّه خودش را در معرض شوهر شدن آن زن قرار ميدهد، البته به صراحت به او نگفته است بلكه به تعريض ميگويد. پس تعريض هم در معرض قرار دادن است كه روشن شد، لذا عربها الآن به نمايشگاه ميگويند: «المعرض الدوليّ» وبه ويترين ميگويند: «المِعرَض» چون كالا را در آن در معرض فروش قرار ميدهد. اين مرد أجنبي هم خودش را در معرض خواستگاري از آن زن قرار ميدهد البته نه با الفاظ صريح بلكه با الفاظي پايين تر از كنايه و مجاز و بسيار پايينتر از حقيقت است، با الفاظ خيلي دوري اين كار را ميكند.
اين بود معناي «عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ ...». قبلا گفتيم كه خِطبَة داريم و خُطبَة كه هردو مصدر هستند، خطب دو معنا دارد كه هردوي آن به يك مطلب بر ميگردد. خَطَب يعني سخنراني كرد، به قول مرحوم صاحب تفسير منهج الصادقين - كه اين بزرگوار سه تفسير دارد - مي فرمايد: خِطبة و خُطبة هردو يك معنا دارند أمّا خُطبة غالباً در مورد سخنراني معروف شده وخِطبة در مورد خواستگاري. يك خَطَب يعني سخنراني كرد كه وصف آن خطيب است و جمع آن خُطباء است و مصدر آن خُطبة است، وأمّا يك خَطب يخطب داريم به معني خواستگاري كردن كه وصف آن خاطب است كه در روايات داريم كه : «وذلك خاطب من الخُطّاب» يعني مرد وقتي عده زنش تمام شد خودش نيز مانند ديگر خواستگاران است. جمع آن نيز خُطّاب مي شود. أصل آن به معني گفتاري را إرائه دادن است.
«أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ...» (أكنَن) از ماده (كَن) است كن به معني پنهان شدن است و (أكنّ) يعني پنهان كردن كه متعدي است از باب إفعال، جمع كنّ، أكنّة است كه در قرآن هم آمده است: «في أكنّة ...» قلبهاي آنها در ستر است، پوشيده و پشت پرده است. چند لغت در قرآن به معني پوشيده شدن و پوشاندن است: «ستر، غطّی، أكنّة، أخفی، أضمر» كه به معني پنهان كردن، مخفي كردن وپوشاندن است. حضرت عليّ عليه السلام ميفرمايند: « ما أضمر أحد شيئا إلاّ ظهر في فلتات لسانه وصفحات وجهه» يعني هيچ كس چيزي را در دلش پنهان نميكند مگر اينكه در لغزشهاي صورت و زبانش آشكار ميشود. اين حديث از نظر روانشناسي خيلي مهم است، بايد روانشناسي بخواني تا اين حديث را بتواني توضيح دهي.
«أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ...» أنفُس جمع نفس است به معني ذات كه اينجا به معني باطن است، در بعضي جاها در قرآن أنفس به معني نفس است مانند: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا» يعني خودتان را، نفستان را، شخصتان را وأهلتان را از آتش نگه داريد. أمّا جاهايي كه (في) بر سر كلمه (أنفس) ميآيد يعني در اندرون خودتان، يعني در اندرون شخصيتي خودتان پنهان كنيد.
«أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ ...» عَلِم يعني دانستن، قبلاً گفتيم كه فرق آن با دَرَی اين است كه دری يعني دانستن با حيله و مقدماتي است ولذا هيچگاه درباره خداوند دَرَی گفته نشده است وهميشه عَلِم الله بكار ميرود.
«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ ...» يعني بياد ميآوريد آنها را، ذكر يعني به ياد آوردن چيزي، ذكّره يعني او را به ياد آوردن، ذكر يك مفعولي است وذكّر دو مفعولي است مانند: ذكِّرهم بأيّام الله، يعني ياد آور شو آنها را به روزهاي خداوند. ذكّرهم، و ستذكرون از يك مادّه هستند، ذُكرَيات يعني خاطرهها.
«وَلَكِنْ لَا تُوَاعِدُوهُنَّ ...» لاتواعدوهنّ از مادّه وَعَدَ ميآيد، وَعَدَ يَعِدُ وَعْد، يك مصدر هم دارد به نام وَعِيد، كه نوعاً وَعْد در مورد وعده خوب بكار ميرود و وعيد در مورد وعده بد بكار ميرود. وَعَدَ در مورد وعده خوب بكار ميرود و أوعد و وعّد در مورد وعده بد بكار ميرود. البته در قرآن وَعَدَ هم درمورد وعده خوب استعمال شده وهم در مورد وعده بد: «الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ ... وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ...» خداوند شما را وعده خوب ميدهد وشيطان به شما وعده فقر ميدهد. به باب مفاعلة كه برده شود و بشود واعَد يُواعِد طرفيني ميشود، «لاتُوَاعِدُوهُنَّ» يعني نكند شما آنها را وعده دهيد.
«لَاتُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفًا» (سرّ) يعني پنهان، به همان معناي (كنّ) يكي از لغاتي كه به معناي پنهان كردن است همين سرّ است در قرآن هم آمده است: « وَأَسَرُّوا النَّجْوَی ...» يعني نجوايشان را هم پنهان كردند.
«إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفًا» مگر اينكه بگوييد گفتار معروفي را، معروف يعني چيزي كه براي همه شناخته شده است و هيچكس نميگويد بد است و همه ميگويند خوب است.
«وَلَاتَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ» تعزموا از مادّه عزم، عزم يعني تصميم، عَزَمَ يَعزمُ يعني تصميم گرفت، در اين آيه يعني محكم كردن، چون وقتي انسان تصميم ميگيرد انجام كار را محكم ميكند. حضرت أمير المؤمنين عليه السلام فرمود: « عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم» يعني خداوند سبحان را شناختم به برهم زدن تصميمها. لذا در اصطلاحات فقهي عزيمت به معناي وجوب است، مثلا ميگويند نماز دو ركعتي خواندن در سفر جزء عزائم است يعني وظيفه است بايد دو ركعتي خوانده شود، نه اينكه جزء رخصتها باشد، آنطور كه أتباع أبو حنيفه ميگويند، أهل سنت نماز دو ركعتي را در سفر جائز ميدانند، يعني هم دو ركعتي وهم چهار ركعتي ميتوانند بخوانند، پس آنها قصر را أمر رخصت ميشمارند وما أمر عزيمت ميشماريم. واينكه ميگوييم سور عزائم يعني سوري از قرآن كه در آن سور سجده واجب هست. ومانند: «إنّ ذلك من عزم الأمور» يعني از محكم أمور است.
« وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ ...» عقدة به معناي گره است، جمع آن عُقَد است از عَقَد يَعقِد، يعني گره زدن، عقد تجارت را هم كه عقد ميگويند چون گره ميزند بين بايع ومشتري، بين أجير و مستأجر، بين دو نفر در مساقاة، بين دو نفر در مضاربة، بين دو نفر در جعالة، اين را ميگوييم عقد. «أوفوا بالعقود» عقود جمع عقد است، عَقد يعني گره، عَقَد يَعقِد يعني محكم كرد وگره زد، پيوند داد.
« عُقْدَةَ النِّكَاحِ» يعني عُلقه نكاح، نكاح را قبلا گفتيم، نكح در لغت دو معنا دارد، هم به معناي عمل وطي آمده، وهم به معناي عقد، أمّا كداميك حقيقت وكداميك مجاز است؟ يا هردو مشترك لفظي هستند؟ مرحوم فخر الدين حلّي در إيضاح الفوائد آورده كه لغويين اين سه قول را دارند، شهيد ومرحوم سيد محمّد موسوي آملي در كتاب نكاح اين را آوردهاند.
أمّا زمخشري ميگويد نكاح در قرآن به معني عقد نكاح است، مگر در آيه شريفه نكاح محلل، كه در چند آيه قبلي گذشت، كه خداوند متعال ميفرمايد: حالا كه طلاق سوّم را داد ديگر حق ندارد با اين زن ازدواج كند، مگر اينكه زن با يك مرد أجنبي ازدواج كند و آن مرد أجنبي دوباره آن زن را با طوع و رغبت طلاق دهد، بعد ميتواند با آن مردي كه سه بار او را طلاق داده ازدواج كند، «إِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ»، مرحوم شهيد ثاني در مسالك الأفهام ميفرمايد: ما در اين آيه هم حتّی ميتوانيم نكاح را به معناي عقد بگيريم، واينكه دخول در نكاح تحليل شرط است را از روايات بدست آوريم.
«... عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ» تا اينكه برسد، بلغ يعني رسيدن، بلاغ يعني رساندن، ثلاثي مجرد بلغ متعدي به يك مفعول است، ولذا به باب إفعال وتفعيل كه برده ميشود متعدّي به دو مفعول ميشود، مانند: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ».
«حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ».
به همين مقدار كفايت ميكنيم. وصلّی الله علی سيّدنا محمّد وآله الطاهرين.