< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

97/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه 36 المراجعات و بررسي روايات ولايت

بررسي روايت پنجم از روايات ولايت

سخن در بررسي روايات ولايت از کتاب «المراجعات» بود. علامه شرف الدين پنجمين روايت را اينگونه نقل مي فرمايد: «و كذلك قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، من حديث جاء فيه: «يا علي سألت اللّه فيك خمسا فأعطاني أربعا، و منعني واحدة، إلى أن قال: و أعطاني أنك ولي المؤمنين من بعدي»: پيامبر اکرم (ص) فرمود يا علي از خداي متعال براي تو پنج چيز را درخواست کرده ام و خداوند چهار چيز را به من عطا فرمود. از جمله به من عطا فرمود که تو بعد از من ولي مومنان هستي. [1]

اين روايت را خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد»[2] با اين سند آورده است: عبدالله بن علي بن اياز از محمد بن احمد جُميع از محمد بن مخلد از أحمد بن غالب بن الأجلح از محمد بن يحيى بن الضريس از عيسى بن عبد الله بن عمر بن علي بن أبي طالب (ع) است.

اشکال

ناصر الدين آلباني در کتاب «سلسله الاحاديث الموضوعه» اين روايت را آورده و سه اشکال بر آن گرفته است:

1. سند روايت از جهت عيسي بن عبدالله بن عمر مخدوش است. دارالقطني وي را متروک الحديث دانسته است. ابن حبان گفته است وي از پدران خود روايت جعلي نقل مي کند. ابونعين گفته وي از پدرانش مطالب منکر نقل مي کند. ابن عدي تعدادي از روايات منکر وي ا نقل کرده که از جمله همين روايت است. برخي وي را به عنوان وضاعين نام برده اند.

2. اشکال ديگر اينکه در متن روايت آمده است: «أنك أول من تنشق الأرض عنه يوم القيامة». اين مطلب منکر است زيرا در روايات صحيح اين ويژگي از مختصات پيامبر اکرم (ص) نقل شده است.

3. شرف الدين کلام کنزالعمال را به صورت کامل نقل نکرده است، زيرا در کنز آمده است که ابن جوزي اين حديث را در «الواهيات» آورده است. شرف الدين اين مطلب را نقل نکرده تا ضعف حديث مکتوم بماند در حالي که اين تعبيري که متقي متقي هندي گفته است اشاره به ضعف حديث دارد[3] .

ابومريم اعظمي نيز همين اشکالات را آورده است و اشکال ديگري را اضافه کرده که غير از عيسي بن عبدالله در سند روايات دو نفر ديگر هستند که مجهول اند[4] .

 

ارزيابي

چند نکته در اينجا قابل دقت است :

1. بر فرض که عيسي بن عبدالله جرح شده باشد و نيز فرض کنيم که سخن ابومريم اعظمي در مورد مجهول بودن چند راوي درست باشد، در نهايت اين نتيجه به دست مي آيد که اين حديث ضعيف است اما اينکه حکم به جعلي بودن آن شود با اين دلايل صحيح نيست. به همين خاطر است که ابن جوزي آن را در کتاب «الواهيات» آورده است با اينکه وي کتاب «الموضوعات» نيز دارد. (حديث ضعيف يک درجه نسبت به مجعولات تخفيف دارد).

حتي اگر عالمان جرح و تعديل از فردي با عنوان جاعل حديث ياد کرده باشند باز نمي توان به جهت اين مساله حکم کرد که روايتي که از وي نقل شده جعلي است، بله اگر گفته بودند آنچه او نقل کرده بالجمله جعلي است آن وقت اين مطلب اثبات مي شد.

2. اشکال متني که ناصرالدين آلباني گرفته و جمله «اول من تنشق الارض» را منکر دانسته صحيح نيست. از وي که فردي حديث شناس است انتظار دقت بيشتري در حکم کردن مي رود. در همين روايت آمده است: «انک اول من تنشق الارض يوم القيامه و انت معي». ظاهر تعبير «و انت معي» اين است که اميرالمومنين (ع) قبل از پيامبر (ص) نيست، بلکه همراه اوست. معناي عرفي معيت، همراهي و به دنبال آمدن است. بنابراين هيچ معارضي ميان اين روايت و روايتي که مي گويد اولين نفر پيامبر اکرم (ص) است نيست. براي تقريب به ذهن وقتي گفته شود فلان شخص با محافظش وارد شد، هر چند آن دو به لحاظ زماني با هم وارد شده باشند، اما از جهت رتبي، آن فرد بر محافظش مقدم است.

شاهد بر اين مطلب آن است که در نقل ديگري در منابع ما آمده است که رسول خدا (ص) فرمود: «انت اول من تنشق الارض معي»[5] يعني اولين کسي که قبل از ديگران با من همراه است، شما هستي. در روايت ديگري تعبير «بعدي» آمده است که اين معنا را گويا تر بيان مي کند.[6]

3. آلباني گفته است اينکه شرف الدين تعبير ابن جوزي را نياورده است براي گمراه ساختن مخاطب بوده است. از وي سوال مي کنيم آيا به لحاظ اخلاقي احتمال نمي دهيد که ايشان اين روايت را به عنوان مويد آورده باشد نه به عنوان دليل مستقل و لذا به لحاظ سندي نيز در مورد آن بحث نکرده است؟ اين رويه علما است که روايت ضعيف را به عنوان تاييد نقل مي کنند. با وجود اين احتمال شما چگونه به مرحوم علامه نسبت کذب و تدلس داده ايد؟!

اگر روايتي از حيث سند ضعيف باشد و يا در متن آن ضعفي باشد مي تواند به عنوان متابع و شاهد مورد استفاده قرار گيرد. متابع آن است که عين لفظ حديث در حديث ديگر تکرار شده باشد و شاهد آن است که مضمون آن نقل شده باشد.

بنابراين دليلي نداريم که بگوييم اين حديث جعلي است و در نهايت ضعيف است و حديث ضعيف مي تواند به عنوان متابع و شاهد مورد استفاده قرار گيرد .

 

روايت ششم از روايات ولايت

علامه شرف الدين اين روايت را اينگونه نقل کرده است: «و مثله ما أخرجه ابن السكن عن وهب بن حمزة قال- كما في ترجمة وهب من الإصابة-: سافرت مع علي فرأيت منه جفاء فقلت لئن رجعت لأشكونه، فرجعت، فذكرت عليا لرسول اللّه فنلت منه، فقال: «لا تقولنّ هذا لعلي، فإنه وليكم بعدي» و أخرجه الطبراني في الكبير، غير أنه قال: «لا تقل هذا لعلي فهو أولى الناس بكم بعدي»[7] .

ابن حجر و ابن کثير سند روايت اين گونه نقل کرده اند: خيثمه بن سليمان از احمد بن حازم از عبيدالله بن موسي بن سهيل از دُکين از وهب بن حمزه[8] . نورالدين هيثمي در کتاب «مجمع الزوائد» گفته است: ابن ابي حاتم از دکين نام برده و کسي وي را تضعيف نکرده است[9] . ابن کثير دمشقي نيز با اينکه معمولا درباره احاديث اظهار نظر مي کند اما در اينجا نقدي نياورده است. بعيد نيست که بگوييم اين مساله نشان از تاييد حديث نزد وي دارد. المناوي صاحب «فيض القدير» (شرح جامع الصغير سيوطي) نيز همين مطلب نورالدين هيثمي را نقل کرده است .

ابومريم اعظمي به جهت سندي سه اشکال به اين روايت گرفته است:

1. گفته است: عبيدالله بن موسي صدوق است اما شيعي محترق است و در مورد فضايل اميرالمومنين (ع) نمي توان به وي اعتماد کرد.

قبلا ديدگاه هاي مختلف در اين باره بيان شد و گفته شد ديدگاه کثير يا اکثر اين ست که اگر فردي که به تعبير آنان اهل بدعت است، داعي مذهب خود نباشد، کلام وي پذيرفته مي شوند هر چند کلامش موافق مذهب وي و تقويت کننده آن باشد. گروه قليلي گفتند اگر کلام او محتواي عقيده اش را تقويت کند و لو از دعوت کننده ها نباشد کلامش پذيرفته شده نيست. بنابراين مساله اختلافي است و طبق نظر کثير روايت اين چنين شخصي پذيرفته و قابل احتجاج است.

2. در اشکال ديگري گفته است: دکين توثيق و تضعيف نشده و لذا مجهول است.

پاسخ اين است که اگر مبناي کسي اين باشد که اصل در راويان عدالت است، همين که براي کسي قدحي نيامده باشد، عدالت وي احراز مي شود. اما اگر مبنا کسي اين باشد که بايد عدالت فرد احراز شود، در اين صورت عدالت چنين فردي احراز نمي شود و مجهول است. اما همان طور که گفته شد بر اساس متابعات و شواهد ضعف حديث جبران مي شود .

3. اشکال سوم اين است که اساسا صحابي بودن وهب ابن حمزه محرز نيست.

ابن حجر در کتاب «اصابه» که به بيان صحابه پرداخته از وي نام برده است ولي گفته است «في اسناده نظر». شيوه ابن حجر در اين کتاب بر اين بوده که بر اساس اينکه کسي روايتي را از پيامبر (ص) نقل کند صحابي بودن وي شناخته شود. طبق اين سخن صحابي بودن وهب بن حمزه از نظر وي محرز نيست. اما اين مساله اختصاصي به ابن حجر ندارد و ديگران نام وهب را در ميان صحابه آورده اند و سخني درباره وي نگفته اند، مانند ابن اثير جزري در کتاب «الاسد الغابه»[10] . ابن کثير نيز از وي نام برده و درباره وي چيزي نگفته است. نورالدين هيثمي نيز از وي به عنوان صحابي ياد کرده و اشکالي نگرفته است. همچنين المناوي نيز درباره وي چيزي نگفته است. با اين قرائن معلوم مي شود که اشکال ناقد وارد نيست و نهايت اين است که گفته شود صحابي بودن وي نزد ابن حجر محرز نبوده است اما براي ديگران محرز بوده است.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده دنبال مي شود.


[1] کنزالعمال، متقی هندی، ج13، ص129، ر36411.
[2] تاریخ البغداد، خطیب بغدادی، ج4، ص139، ر2167.
[3] سلسله الاحادیث الموضوعه، ناصر الدین آلبانی، ج10، ص669- 671.
[4] الحجج الدامغات، ابومریم اعظمی، ج1، ص416- 417.
[5] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج39، ص211.
[6] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج39، ص215.
[7] المراجعات، علامه شرف الدین، ص304.
[8] الاصابه، ابن حجر، ‌ج6، ص487، ر9178 ؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج7، ص242.
[9] مجمع الزوائد، ‌ نورالدین هیثمی، ج9، ص109.
[10] الاسد الغابه، ابن ثیر جزری، ج5، ص425.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo