< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مراجعه 17 و 18 کتاب «المراجعات»

 

بررسی مراجعه 17 و 18 کتاب المراجعات

شيخ سليم در اين نامه اين سوال را طرح کرده که چرا با وجود دلايلی که شما از آيات و روايات بر لزوم پيروی از اهل بيت(ع) آورده ايد، اما سلف و اهل قبله در مذهب، پيرو اهل بيت (ع) نشده و مسير ديگری را طی کرده اند؟ مگر نه اين است که فهم سلف از آيات و روايات نسبت به ما اولی است.

مرحوم شرف الدين در پاسخ فرمودند: اولا: همه اهل قبله اين گونه نبوده و شيعيان که گروه تاثير گذاری از اهل قبله را تشکيل می دهند پيرو اهل بيت(ع) بوده و هستند؛ ثانيا: چرايی عدول ديگران اين بوده است که در بحث امامت عامه (زعامت سياسی) عده ای از افراد تاثير گذار اجتهاد کرده و مصلحت ندانستند که اميرالمومنين(ع) با اينکه برای ايشان نص وجود داشت اما جانشين پيامبر شود (اينکه آيا به اين اجتهاد مجاز بودند يا نه و آيا اجتهاد در مقابل نص صحيح است يا نه، سخن ديگری است. سخن ما در اينجا تحليل يک واقعه است) اينان به جهت اين انتخاب در امامت سياسی در امامت مذهبی نيز همين مسير را طی کردند. عموم مردم نيز به تبع اين عالمان همين مسير را طی کردند و لذا مساله اين گونه جا افتاد.

 

نقد صاحب «الحجج الدامغات»

ابومريم اعظمی در نقد سخن علامه می گويد: اين سخن شرف الدين که ادعا کرده بر امامت اميرالومنين(ع) نص وجود داشته و اهل قبله با آن مخالفت کرده اند سخنی خرافه است. چنين تفکری ساخته و بافته عبدالله بن سبا است که ابتدا يهودی بود و سپس اسلام آورده است. او الگويی افراطی که در يهوديت خويش داشته و درباره حضرت يوشع بن نون(ع)، وصی حضرت موسی (ع) می گفته، در اسلام نيز پياده کرده است. اعظمی می گويد: اين مطلب را حتيب عده ای از علمای شيعه نيز مانند کشی و نوبختی اعتراف دارند. وی عبارت نوبختی را اينگونه نقل می کند که گفته است: از بعضی از اهل علم حکايت شده که عبدالله بن سبا ابتدا يهودی بوده و سپس مسلمان شده است و امام علی (ع) را به عنوان مولای خويش برگزيده است. او در دورانی که يهودی بود اهل غلو بود و مقام يوشع را بالا می برد. وقتی مسلمان شد همان تفکر را در مورد حضرت علی (ع) مطرح کرد. او اولين کسی است که گفت علی (ع) بعد از رسول الله(ص) امام است و از مخالفان او بايد تبری جست. به خاطر همين قضيه است که مخالفين شيعه گفته اند اساس تشيع از فکر يهودی گرفته شده و از آنجا وارد اسلام شده است.

 

ارزيابی

درباره ادعای ابومريم چند نکته قابل توجه است:

1. سوال: داستان عبدالله بن سبا را چه کسی ابتدا نقل کرده است؟ اين داستان را ابتدا طبری نقل کرده و ديگران از او گرفته اند. طبری از آنجا که کتابش مسند است می گويد: من اين داستان را از سيف بن عمر نقل می کنم.[1]

برای اينکه ببينيم سيف بن عمر کيست به سراغ کتاب «ميزان الاعتدال» ذهبی و «تهذيب التهذيب» ابن حجر عسقلانی می رويم. ذهبی می گويد: سيف مصنف کتاب «الفتوح و الردّه» است. يحيی بن معين (که از بزرگان رجال اهل سنت است) وی را ضعيف دانسته است. ابوداود (صاحب يکی از کتب سنن) می گويد: سيف ليس به شی. ابوحاتم نيز وی را متروک دانسته و ابن حبّان (که گفته شده اهل تسامح بوده و سخت نمی گرفته) گفته: سيف متهم به زنادقه است، و هر چه حديث دارد منکر است[2] . برای سيف در جايی مدحی نيامده است.

ابن حجر عسقلانی نيز در باره او سيف می گويد: ابن معين وی را ضعيف دانسته و ابوحاتم او متروک خوانده است. نسائی و دارالقطنی نيز وی را ضعيف دانسته اند. ابن عدی نيز گفته است: بعضی از احاديث او مشهور است اما بيشتر آنها منکر است. ابن حبان نيز گفته است: وی احاديث جعلی را به افراد معتبر نسبت می داده است. همچنين گفته شده او جاعل حديث بوده است.[3]

با توجه به ضعف چنين راويی و اعتراف بزرگان اهل سنت بر آن چگونه می توان ادعا کرد اين قصه در ميان اهل سنت ثابت است و سپس گروه فراوانی از مسلمين را به آن نسبت داد؟! مگر قرآن کريم نفرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‌ ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ».[4]

2. وقتی سخنی از کسی نقل می شود بايد ديد چرا آن را بيان کرده است؟ آيا ديدگاه خودش را بيان کرده يا کلام ديگری را نقل می کند؟ ناقد کلام کشی و نوبختی را نقل می کند و به عنوان نظر آنان بيان می کند در حالی که اين دو ابتدا ديدگاه خود را بيان کرده و سپس به نقل ديدگاه ديگری می پردازند. آيا نسبت دادن اين نقل قول ها به عنوان ديدگاه آنان صحيح است؟ اگر اين مطلب را هم نگوييم بايد لااقل گفت کلام آنان مجمل است و لذا ديگر نمی توان به کلام آنان احتجاج نمود. برای روشن شدن مساله کلام نوبختی را نقل می کنيم:

نوبختی ابتدا می گويد: درباره تاريخ ظهور تشيع همانند ساير فرق اسلامی مباحثی مطرح شده است. در ميان عالمان شيعه در اين باره دو ديدگاه وجود دارد: عده ای ظهور تشيع را به دوران پيامبر اکرم (ص) و عده ای ديگر آن را به بعد از رحلت پيامبر و مساله امامت اميرالمومنين (ع) نسبت می دهند.

اين مطلب مورد قبول است که در دوران های بعد برای شيعه تحولاتی رخ داده است اما سخن ما در اينجا آغاز پيدايش آن است. ديدگاه های نادرستی نيز در اين باره مطرح شده است مانند اينکه برخی منشا آن را عبدالله بن سبا دانسته و برخی آغاز آن را بعد از واقعه عاشورا می دانند. در اين باره به کتاب «درآمدی بر شيعه شناسی» اثر حضرت استاد و کتاب «البحوث فی الملل و النحل»، ج6، از حضرت آيت الله سبحانی رجوع شود .

نوبختی درباره پيدايش شيعه می گويد: گروه اول معتقدند که شيعه عنوانی است که به پيروان اميرالمومنين (ع) داده شده و در زمان پيامبر نيز به همين نام شناخته شده اند. از جمله اين افراد مقداد، سلمان، ابوذر، عمار ياسر و ديگران بوده اند. اينان مريد و شيدای حضرت بودند و اولين گروهی هستند که به اسم شيعه شناخته شدند. وقتی پيامبر خدا (ص) از دنيا رفتند سه تفکر بوجود آمد: گروهی گفتند علی (ع) امام واجب الطاعه است زيرا ايشان هر آنچه مردم در مورد هدايت و دين به آن نياز دارند را از پيامبر اکرم (ص) گرفته است و دارای مقام عصمت و ساير صفات ممتاز و شايستگی های اخلاقی است. (در نقد ناقد می گوييم اساسا اين مسائل وقتی مطرح بوده که سخنی از عبدالله بن سبا نبوده است). گروه دوم با اينکه قائل به افضليت حضرت علی (ع) بر سايرين بودند اما در عين حال امامت ابوبکر را پذيرفتنند و گفتند علی (ع) نيز خود راضی به خلافت آنان بوده و بدون اکراه بيعت کرده است. اينان می گويند با اينکه حق برای حضرت بوده است اما آن را به ديگران واگذار کرده است. اين گروه را «بتريه» می گويند که يکی از شاخه های فرقه زيديه اند. آنچه در ميان علمای ما مشهور است آن است که حضرت به خلافت آن سه نفر راضی نبوده و با اکراه و اجبار بيعت کردند.

فرقه سوم به جاروديه شهرت دارند. آنان نيز از زير شاخه های زيديه بوده و معتقدند که مخالفين حضرت علی (ع) کافر هستند و بعد از علی (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع)،‌ امر امامت بر عهده کسی است که قيام به سيف داشته باشد .

نوبختی بعد از نقل اين سه گروه می گويد: بعد از شهادت امام علی (ع) گروه اول خود به سه گروه منشعب شدند: عده ای گفتند علی (ع) نه کشته شده و نه کشته می شود. آنان در آن حضرت توقف نمودند. اينان به گروه «سبأيه» شهرت دارند.

از کلام نوبختی به روشنی بدست می آيد که ايشان در حال نقل فرقه سبايه هستند نه اينکه خودشان معتقد به آن بوده باشند . انشاء الله در جلسه آينده نکته سوم اين ارزيابی بيان می شود.

 

الحجج الدامغات

قوله فی الفقرة الثالثة من هذه المراجعة (المراجعة 18): و انما عدل عن أهل البيت فی فروع الدين و اصوله ساسة الامة و اولياء امورها، منذ عدلوا عنهم بالخلافة، فجعلوها بالاختيار مع ثبوت النص بها علی اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب، خرافة لا اساس لها من الصحة نسجها اليهودی الماکر عبدالله بن سبأ علی سؤال وصية موسی ليوشع بن نون، هذا ثابت مستقر عند أهل السنة و قد اعترف به أيضا رجال من أئمة الشيعة مثل الکشی و النوبختی. ثم نقل ما حکاه الکشی[5] و النوبختی[6] من بعض أهل العلم ان عبدالله بن سبأ کان يهوديا فأسلم و والی عليا (ع) و کان يقول و هو علی يهوديته فی يوشع بن نون وصی موسی بالغلو، فقال فی اسلامه بعد وفاة‌ رسول الله (ص)‌ فی علی مثل ذلک،‌ و کان اول من أشهر القول بفرض امامة‌ علی و أظهر البراءة من أعدائه و کاشف مخالفيه و کفّرهم، و من هنا قال من خالف الشيعة: انّ اصل التشيع و الرفض مأخوذ من اليهودية.[7]

الحجج البالغات

اولا: انّ ما ذکروه من قصّة عبدالله بن سبأ اليهودی الذی تظاهر بالاسلام ثم أحدث القول بإمامة علی (ع) بنصّ الرسول و وصيته ترجع الی ما حکاه الطبری عن سيف بن عمر[8] ، و قد أخذ من جاء بعده من المورخين و کتاب المقالات حقيقة‌راهنة، و بنوا عليه ما بنوا من الافکار و الآراء. فصارت الشيعة وليدة السبأية فی زعم هؤلاء عبر القرون و الآجيال، کابن اثير و ابن کثير، و ابن خلدون و غيرهم. و لکن سيف بن عمر مطعون عند علماء الجرح و التعديل. قال الذهبی: «سيف بن عمر الأسدی و يقال التميمی البرجمی، و يقال السعدی الکوفی، مصنف الفتوح و الردّه و غير ذلک... قال عباس عن يحيی ضعيف، و روی مطين عن يحيی: فليس خير فيه، و قال ابوداود: ليس بشئ، و قال ابوحاتم: متروک، و قال ابن حبّان: اتهم بالزندقة، و قال ابن عدی: عامّة حديثه منکر».[9]

و قال ابن حجر العسقلانی: «قال ابن معين ضعيف الحديث، و قال ابوحاتم: متروک الحديث، يشبه حديثه حديث الواقدی، و قال ابوداود: ليس بشئ، و قال النسائی و الدارقطنی: ضعيف، و قال ابن عدی: بعض احاديثه مشهورة و عامتها منکرة لايتابع عليها، و قال ابن حبّان: يروی الموضوعات عن الأثبات، و قالوا: انه کان يضح الحديث».[10]

فهل يسوغ أن يؤخذ قوله سندا للقول بأن التشيع من مخترعات عبدالله بن سبأ اليهودی الماکر؟! فأين الانصاف و التحرّی للحقيقة فی أداء الرآی و النظر حول الأشخاص و المذاهب؟! أ ليس القرآن کريم ينبّه و يؤکد علی عدم جواز الأخذ بخبر الفاسق فيما يقول سبحانه: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‌ ما فَعَلْتُمْ نادِمين‌»[11] .

و ثانيا: ما نقله الکشی و النوبختی من قصّة عبدالله بن سبأ، انما هو حکاية قول البعض، دون ما هو مختاره فی ذلک، کما هو واضح لمن راجع و تأمل فيما نقله الکشی فی وصف الرجال، و النوبختی فی فرق الشيعة و أسباب نشوئها و ما قيل فيها. و قد صرّح النوبختی علی ان الشيعة و هم فرقه علی بن ابی طالب (عليه السلام) کانوا مسمّين بها فی زمان النبی (ص)، منهم المقداد بن الأسود، و سلمان الفارسی، و ابوذر الغفاری، و عمار بن ياسر، و من وافق مودته مودّة علی (ع)ة و هم اول من سمّی باسم التشيع من هذه الأمة.

ثم قال: فلما قبض الله عزوجل نبيه (ص) افترقت فرقة الشيعة ثلاث فرق: فرقة منهم قالت: انّ عليا (ع) امام مفترض الطاعة بعد رسول الله (ص)، ‌واجب علی الناس القبول منه و الأخذ، و لايجوز غيره الذی وضع عنده النبی (ص) ‌من العلم ما يحتاج اليه الناس من الدين و الحلال و الحرام و جميع منافع دينهم و دنياهم و مضارها، و جميع العلوم جليلها و دقيقها،‌ و استودعه ذلک کله و استحفظه اياه،‌ و لذا استحق الإمامة و مقام النبی (ص) لعصمة و طهارة مولده و سابقته و علمه و سخائه و زهده و عدالته فی رعيته و ان النبی (ص) ‌نص عليه و أشار اليه باسمه و نسبه و عينه و قلد الامة امامته - الی ان قال- و قالوا: انه لابد مع ذلک من أن يقوم مقامه بعده رجل من ولده من ولد فاطمه بنت محمد (عليهم السلام)، معصوم من الذنوب، طاهر من العيوب...

و فرقة قالت ان عليا کان أولی الناس بعد رسول الله (ص) بالناس لفضله و سابقته و علمه و هو أفضل الناس کلهم بعده، و أجازوا مع ذلک امامة ابی بکر و عمر و عدوهما أهلا لذلک المکان و المقام، و ذکروا ان عليا (ع) سلم لهما الأمر و رضی بذلک و بايعهما طائعا غير مکره و ترکه حقّه لهما فنحن راضون کما رضی المسلمون و هم اوائل البترية.

و فرقة منهم يسمّون الجارودية، قالوا بتفضيل علی(ع)‌ و لم يروا مقامه يجوز لأحد سواه و زعموا انّ من دفع عليا(ع) عن هذا المکان فهو کافر و انّ الامة کفرت و ضلّت فی ترکها بيعته و جعلوا الامامة بعده فی الحسن بن علی (عليهما السلام)، ثم فی الحسين (ع) ثم هی شوری بين أولادها، فمن خرج منهم مستحقا للامامة فهو الامام.

و هاتان الفرقتان هما اللّتان ينتحلان أمر زيد بن علی بن الحسين و أمر زيد بن الحسن بن علی بی ابی طالب و منها تشعّبت صنوف الزيدية.

ثم قال: فلما قتل علی (ع)‌ افترقت التی ثبتت علی امامته و انها فرض من الله عزوجل و رسوله (ص)، فصاروا فرقا ثلاثة؛ فرقة منهم قالت انّ عليا (ع) لم يقتل و لم يمت و لايقتل و لايموت حتی يسوق العرب بعصاه و يملأ الارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا، و هی اول فرقة قالت فی الاسلام بالوقف بعد النبی (ص) من هذه الأمة و اول من قال منا بالغلو، و هذه الفرقة ‌تسمی السبأيه اصحاب عبدالله بن سبأ – الی ان قال – و حکی جماعة من أهل العلم من اصحاب علی (ع)‌ ان عبدالله بن سبأ کان يهوديا فأسلم و والی عليا (ع) – الی آخر ما تقدم نقله فی کلام الناقد.

فصريح کلام النوبختی انّ عبدالله بن سبأ کان مؤسس فرقه السبأية التی ظهرت بعد قتل علی (ع) و هی فرقة ناشئة من الشيعة و اول من قال بالوقف فی هذه الامة، ثم نقل حکاية من قال ان عبدالله بن سبأ هو الذی ابدع القول بالنص فی امامة‌ علی (ع)‌. فالمستفاد من کلامه النوبختی ان المختار عنده هو ما نقله اولا بالتفصيل، و ما ذکره فی آخر کلامه ليس الاّ حکاية قول، لا انه مختاره، و لو لم نقل بذلک فيجب أن لا ينسب اليه لا هذا و لا ذاک، و بهذا يظهر بطلان ما ذکره الاعظمی فی انّ قصّة عبدالله بن سبأ کانت مقبول عند النوبختی.


[7] الحجج الدامغات، ج1، ص330.
[10] تهذیب التهذیب، ج3، ص583.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo