< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/09/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه 17 کتاب «المراجعات»

بررسی و نقد اشکال ابومريم اعظمی بر «المراجعات»

موضوع بحث بررسی اشکالی بود که ابو مريم اعظمی ناقد کتاب «المراجعات» بر جناب شرف الدين کرده بود. علامه شرف الدين گفته بود: محدثين اهل سنت در صحاح و سنن خويش از رجال شيعه به عنوان روات موثق روايت نقل کرده اند. مستشکل می گويد: اين مطلب علی اطلاقه صحيح نيست و سه نقد بر آن وارد است:

1. طبق کلام ذهبی در «ميزان الاعتدال»، بدعت دو گونه است: بدعت صغری و بدعت کبری. از شيعيان کسانی که معتدل باشند اهل بدعت صغری بوده و کلامشان می تواند موثق باشد. اما کسانی که اهل بدعت کبری هستند يعنی نسبت به شيخين بغض دارند، سخنشان معتبر نبوده و کلامی از آنها در منابع اهل سنت نقل نشده است.

2. نکته ديگر اينکه شيعيان به جهت اعتقاد به تقيه، سخنشان اعتباری ندارد، و اهل سنت به سخن خوارج بيشتر اعتماد می کنند، زيرا تقيه زمينه را برای کذب فراهم می کند در حالی که خوارج با کفر دانستن کذب زمينه کذب را بسته اند .

3. استناد به چند روايت شيعه که در آنها ائمه اطهار (ع) شيعه را اهل کذب دانسته اند .

سخن ابومريم در جلسات قبل مورد بررسی قرار گرفت و روشن شد که اشکال وی نادرست و وارد نيست. به اين صورت که اولا کلام ذهبی نقل شد و بيان شد که به استناد سخن خود وی، تفکيکی که بيان شده نادرست است زيرا افرادی بوده اند که نسبت به شيخين بغض داشته در عين حال کلامشان موثق دانسته شده و از آنان حديث نقل شده است .

ثانيا در مورد تقيه گفته شد گاه آن را نقص شخصيت و ايمان قائل می دانيم و گاه آن را نقص کلام وی می دانيم. به تعبير ديگر کسی که تقيه را آسيب می داند آيا آن را آسيبی به شخصيت و دينداری قائل آن می داند يا اهل تقيه بودن خدشه ای به شخصيت فرد نمی زند بلکه اعتماد به قول وی را مخدوش می کند؛ مانند اينکه فردی که دروغ مصلحت آميز می گويد و مثلا به جهت حفظ جان پيامبر دروغ می گويد، اين دروغ خللی به ايمان فرد نمی زند و به اين معنا نيست که چون لاابالی است دروغ گفته است. از اين نظر اعتقاد به تقيه مانند اعتقاد به توريه و موارد جواز کذب است.

در اين باره گفته شد روايات شيعه چهار فرض متصور است که تنها يک فرض آن تقيه است و آن جايی است که مدلول روايت ناقل مخالف عقيده شيعه و موافق عقيده مخالفين باشد. (تقيه يعنی اظهار خالف عقيده). از نظر شيعه اگر ثابت شود روايتی تقيه است، ديگر مورد اعتنا نيست. از نظر اهل سنت نيز اين اشکال به ضرر آنان تمام می شود زيرا طبق اين سخن، تمام احتجاجاتی که از سوی اهل سنت بر روايات شيعه صورت گرفته و مخالف عقيده شيعه باشد و با باورهای رسمی ما مخالف باشد، کنار گذاشته می شود. بنابراين اين اشکال باعث می شود خود مستشکل نا آگاهانه در مخمصه قرار گيرد.

نکته: در مورد استناد به حديث سه امر بايد مورد نظر باشد: سند، دلالت و جهت صدور. در روايات شيعه که مورد استناد اهل سنت قرار می گيرد، هر چند سند و دلالت آنها صحيح و تام باشد اما طبق اين مبنا جهت صور آنها نادرست خواهد بود و لذا نمی توان توسط آنها بر عليه شيعه استناد کرد.

فيص نور صاحب کتاب «الامامه و السياسه» می گويد: روش قدمای ما در احتجاج با شيعه که به منابع اهل سنت بر عليه آنان استناد می کردند نادرست است، بلکه بايد از روايات خود آنها بر عليه آنها استندلال کرد. حال طبق کلام ابومريم همه اين استناد ها باطل است، زيرا شيعه می تواند بگويد اين مطالب بر خلاف عقيده شيعه بوده و به جهت مصالحی بيان شده است.

ثالثا در مورد احاديث مورد استناد نيز گفته شد اين احاديث هم از جهت سند مخدوش هستند و هم دلالت آنها مربوط به غلات شيعه است. دليل آن نيز اين است که اين احاديث در بابی آمده اند که مربوط به مذمت غلات و خصوصا روسای آنان است و لذا معلوم می شود که مربوط به شيعه نيست. علاوه بر اينکه اگر سند و دلالت اين روايات را نيز بپذيريم لااقل احتمال خلاف وجود دارد و در اين موارد استدلال باطل می شود. ( اگر دلالت تام باشد و سپس احتمال خلاف بيايد، آن احتمال مورد اعتنا قرار نمی گيرد، اما وقتی در مقام استدلال هستيم و هنوز به نتيجه نرسيده ايم، اگر احتمالی وارد باشد، آن احتمال استدلال را مخدوش می کند. اينجا است که گفته اند: «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال»).

نکته: متاسفانه ابن تيميه و اتباع وی در کلام و عمل فراوان متوسل به خشونت و فحاشی می شوند و اين از انصاف و روش علمی خارج است. خود ابن تيميه نسبت به مرحوم علامه حلی خيلی با بی احترامی رفتار می کند. در کتاب ابومريم نيز فراوان به مرحوم شرف الدين بی احترامی شده است.

 

اشکال ديگر ابومريم

ابومريم در ادامه کلام خود در نقد ديگری می گويد: در عباره علامه تدليس قبيح وجود دارد «فی عباره الموسوی تدليس قبيح عند ما قال: «رجال من الشيعة نبزوا بالرفض، و وصموا بالبغض» فهناک فرق بين من قيل انه شيعی او عنده تشيع و بين من قيل انه رافضی».[1] وی می گويد: اين تدليس بدان خاطر است که در کتب تراجم و تاريخ، گاه گفته می شود: فلانی شيعی است و گاه گفته می شود: او رافضی است، و ميان اين دو فرق است. آنانی که مورد اعتنا واقع شده اند کسانی هستند که منسوب به شيعه گری هستند نه کسانی که منسوب به رفض و بغض هستند، زيرا کسانی که شيعه خوانده می شوند اهل بدعت صغری هستند و بخاری و ديگران نيز از آنها روايت نقل کرده اند، اما اهل رفض اين گونه نبوده و مورد قدح قرار دارند و از آنان روايت نقل نشده است. اينان همان طور که ذهبی گفته است اهل بدعت کبری هستند.

 

نقد و بررسی

سخنی که وی در اينجا گفته بی اساس و بدون دليل است، علاوه بر اينکه دليل بر خلاف نيز دارد. اينگونه نيست که در کتب تراجم و حديث اهل سنت ميان اهل تشيع و رافضه مرز بندی شده باشد و از شيعه نقل حديث و از رافضی نشده باشد. در اين باره چند نمونه بيان می شود:

1. ذهبی در باره عمرو بن حماد بن طلحه می گويد: «روى عنه مسلم حديثاً واحدا عن أسباط بن نصر. و هو صدوق إن شاء الله، فقد قال ابن معين، وأبو حاتم: صدوق. و قال مطين: ثقة، لكن قال أبو داود: كان عمرو بن حماد القناد من الرافضة».[2]

2. وی درباره محمد بن راشد مکحول می گويد: «وثقه أحمد، و غيره. و قال أبو حاتم: صدوق. و قال محمد بن إبراهيم الكنانى: سألت أبا حاتم عن محمد بن راشد، فقال: كان رافضيا. قال عبد الرزاق: ما رأيت رجلا فی الحديث أورع منه. و روى عباس، عن يحيى: ثقة».[3] ابوحاتم از افراد دقيق و سخت گير رجالی است به حدی که ذهبی که خود نيز سختگير است درباره وی گفته است: هر جا ابوحاتم فردی را مدح کند، مورد پذيرش است اما قدح های او قابل پذيرش نيست و بايد ديد درباره وی مدحی آمده است يا نه.

3. ذهبی درباره هشام بن بريد می گويد: «وثقه ابن معين و غيره، إلا أنه يترفض. و قال أحمد: لا بأس به»[4]

4. وی درباره موسی بن قيس نيز می گويد: «قال العقيلی: من الغلاة فی الرفض. وأما ابن معين فوثقه. وقال أبو حاتم: لا بأس به».[5]

5. «سدير بن حكيم الصيرفى الكوفی. صالح الحديث. و روى أحمد بن أبی مريم عن يحيى: ثقة. و قال ابن الجوزی: روى عنه سفيان الثوری، و قال العقيلی: كان ممن يغلو فی الرفض. و قال البخاری: سمع أبا جعفر».[6]

6. «عدى بن ثابت عالم الشيعة وصادقهم وقاصهم وإمام مسجدهم. وثقه أحمد، وأحمد العجلی، والنسائی.قال أبو حاتم: صدوق. وقال ابن معين: شيعی مفرط. وقال الدارقطنی: رافضی غال، وهو ثقة».[7]

7. «عوف ابن ابی جميل. وكان يقال له عوف الصدوق. و قال ابن مبارک: والله ما رضى عوف ببدعة حتى كانت فيه بدعتان، كان قدريا، وكان شيعيا. وقال بندار لقد كان قدريا رافضيا شيطانا. وقال النسائی: ثقة ثبت».[8] ابن مبارک درباره وی گفته است والله وی آدم خوبی است و هيچ بدعتی از او سر نزده بود مگر دو دعت يکی اينکه قدری شده و ديگر اينکه شيعه شده است. وی به قدری راستگو بوده که به «عوف صدوق» معروف شده بود. نسائی وی ثقه ثقه دانسته است يعنی تاکيد در ثقه بودن.

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] الحجج الدامغات، ابومریم اعظمی، ج1، ص240.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo