< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی مراجعه دوم و سوم کتاب المراجعات

چرايی پيروی نکردن شيعيان از مذاهب اهل سنت

موضوع بحث مطلبی است که شيخ سليم بشری در دومين نامه خود به علامه شرف الدين نوشته است. وی در آن نامه می پرسد: چرا شما شيعيان از مذاهب جمهور مسلمين در عقايد و فروع پيروی نمی کنيد يعنی از مذهب ابوالحسن اشعری در اعتقادات و مذاهب چهارگانه حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی در فروعات. وی برای اين دعوت خويش سه دليل آورده اند:

اول اينکه سلف صالح از اين مذاهب پيروی کرده اند؛ دوم اينکه رهبران و مؤسسان اين مذاهب افرادی مجتهد و عادل بودند که از نظر اخلاقی انسان های وارسته ای بودند و اين مطلب مورد اتفاق همه مسلمانان است؛ و سوم اينکه ما در عصری زندگی می کنيم که به وحدت امام اسلامی خيلی نياز است و راه دستيابی به اين وحدت آن است که شيعيان مذهب جمهور را برگزينند. شيخ سليم در پايان از مرحوم علامه می خواهد اگر ايشان نيز پيشنهادی داريد بيان کند.

 

پاسخ مرحوم علامه شرف الدين

علامه شرف الدين در پاسخ به اين مراجعه به چند نکته را اشاره می فرمايد:

1. اينکه ما پيرو مذاهب اهل سنت نشده ايم از باب تحزب و تعصب نيست يعنی نخواسته ايم که حزب جدايی در مقابل مذاهب آنان ايجاد کنيم و يا از سر تعصب غير منطقی چنين کرده باشيم. همچنين منشا آن انکار جهات اخلاقی و اجتهاد امامان مذاهب اهل سنت نيست، بلکه ادله شرعيه مانع از آن است که ما مذهب اهل بيت (ع) را رها کرده و پيرو اين مذاهب شويم.

2. ما از يک سو با مذاهب اهل سنت و از سوی ديگر با مذهب اهل بيت (ع) مواجه هستيم. آيا مذاهب اربعه دارای ترجيحی نسبت به مذهب اهل بيت (ع) است تا يک انسان صاحب عقل و فکر آن را برگزيند يا چنين نيست بلکه بالعکس مذهب اهل بيت (ع) دارای ترجيح است؟ در مورد مذاهب چهارگانه ترجيحی نيست زيرا جهات اخلاقی و اجتهادی که در مؤسسان اين مذاهب بوده منحصر به ايشان نبوده و ديگران خصوصا اهل بيت(ع) نيز (صرف نظر از جنبه عصمت آنها) از اين خصوصيات برخوردار بودند. علاوه بر اينکه ائمه اهل بيت (ع) با توجه به پشتوانه قوی روايات نبوی (ص) دارای ترجيح نيز هستند، رواياتی همچون حديث ثقلين، سفينه ، نجوم ، امان و باب حطه.

3. دليلی که شما اقامه کرده ايد که سلف صالح پيرو مذاهب اربعه بوده اند، دليلی نادرست و سخنی شگفت آور است زيرا اولا: واضح است که افراد شاخصی از صحابه همچون حضرت علی (ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و جمع ديگری از صحابه و تابعين هيچ گاه پيرو اين مذاهب نبوده اند. پس چگونه ادعا می کنيد سلف صالح بالاتفاق اين راه را پيموده اند؟! ثانيا: اصولا تاريخ زندگی موسسين اين مذاهب نشان از نادرستی اين ادعا دارد، زيرا آنها در قرن های دوم به بعد زندگی کرده اند و در قرن های نخست، سخنی از مذاهب آنها نبوده است. ابوالحسن اشعری در سال های (270 – 333 ه ق ) می زيسته و در سال 300 قمری مذهب خويش را بيان کرده است، و لذا در سه قرن اول اسمی از مذهب اشعری نبوده است. احمد بن حنبل در سال های (164 – 241 ه ق ) می زيسته است. شافعی در سال های (150 – 204 ه ق )، امام مالک در سال های ( 95 – 179 ه ق ) ‌و ابوحنبفه در سال های (80 – 150 ه ق )‌ می زيسته اند.

نکته ديگر اينکه هيچ گاه اجماعی در پذيرش اين مذاهب نبوده است يعنی وقتی مثلا مذهب حنبلی شکل گرفته اين گونه نبوده که همگان پيرو اين مذهب بوده باشند، بلکه همواره بخشی از مسلمانان پيرو مذاهب ديگری بوده اند. مذاهبی مانند مذهب سفيان ثوری (متوفی 161ق)، حسن بصری (متوفی 110 ق) و اوزاری (متوفی 157 ق) و ابن ثور ابراهيم بن خالد کلبی (متوفی 246 ق) و مذهب ظاهری، داود بن علی اصفهانی (متوفی 270 ق ) و مذهب جريری، محمد بن جرير طبری( متوفی 310 ق ).[1]

شاه ولی الله دهلوی که از شخصيت های برجسته اهل سنت بوده و گرايش سلفی دارد در اين باره می گويد: «و فی رساله الانصاف فی سبب الاختلاف ان الناس فی المأته الاولی و الثانيه کانوا غير مجتمعين علی التقليد لمذهب واحد بعينه »[2]

نکته ای در مورد احمد بن حنبل

در ميان ائمه مذاهب چهارگانه، احمد بن حنبل که مورد اهتمام وهابيون است، شخصيت علمی چندانی در ميان اهل سنت ندارد. بيشترين چيزی که باعث شد وی به عنوان شخصيت شناخته شده ای مطرح شود، مقاومت هايی بود که در برابر مأمون به جهت عقيده بر قديم بودن قرآن داشت. در آن زمان عده ای از اهل حديث که با وی هم عقيده بودند و مأمون آنان را زندانی کرده بود از عقيده خويش برگشتند و آزاد شدند اما وی اين کار را نکرد. مأمون وی را تهديد کرده بود که اگر بعد از برگشتن از سفری که در پيش داشت، از عقيده خود برنگردد درباره او تصميم ديگری می گيرد. اما مأمون در اين سفر بيمار شد و مرد. وی آزاد شد تا اينکه خلافت به متوکل رسيد. متوکل فردی ظاهر گرا بود که روش فکری اش 180 درجه با مأمون تفاوت می کرد. مأمون عقل گرا بود و لذا در عصر وی معتزله پر و بال داشتند اما متوکل همه عقل گرايان را کنار گذاشت و يکی از ضربه های مهم و سنگين بر معتزله توسط همين متوکل زده شد. اين امر باعث عَلَم شدن احمد حنبل گرديد. حنفی ها، مالکی ها و شافعی ها مقداری عقل گرا هستند اما حنبلی ها چنين نيستند. يکی از عقايد مسلم حنبلی ها تبعيت از سلطان جائر است که احمد بن حنبل به آن تصريح کرده است.

صحابه مقايسی در تفکر اهل سنت

اهل سنت در مباحث خويش مقياسی را مطرح می کنند و آن اينکه صحابه معيار فهم برتر و ديانت بالاتر هستند. در انديشه آنان صحابه، اولی از تابعين و تابعين اولی از متاخرين هستند. اما ما اين مقياس را قبول نداريم، زيرا چه بسا افرادی که بعدا آمده باشند و از گذشتگان اولی و برتر باشد. بله به جهت ارتباطی که صحابه با پيامبر خدا(ص) داشته اند بايد حرمت آنان را نگاه داشت به شرط اينکه خود آن صحابی حرکت شکنی نکرده باشد اما اينکه آنان معياری باشند برای فهم بهتر و ديانت بالاتر مورد پذيرش نيست علاوه بر آنکه خلاف آن هم وجود دارد.

مرحوم علامه شرف الدين سپس می فرمايد: روشن شد که مذاهب اربعه اهل سنت در سده های گذشته نبودند اما چه امری باعث شد که مذاهب فقهی اهل سنت در اين چهار مذهب خلاصه و منحصر شود؟ مگر نه اين است که اينها مجتهد بودند، و در عصر ايشان و بعد از ايشان نيز مجتهدانی آمده اند. پس چرا بايد با وجود ده ها متفکر در جهان اهل سنت، سد باب اجتهاد صورت گيرد و همه پيرو اين چار مذهب شوند؟ مرحوم شرف الدين ديگر اين مساله را توضيح نمی دهد اما اين مساله به قرن هفتم باز می گردد. در مصر ابتدا اين مساله شکل گرفت که هر قاضی اگر بخواهد حکم دهد و هر عالمی فتوا همه بايد بر پايه اين چهار مذهب باشد. به مرور اين نظريه به جاهای ديگر نيز سرايت کرد و حصر باب اجتهاد در اين چهار مذهب اتفاق افتاد.[3]

البته حصر اجتهاد امروزه در ميان اهل سنت خصوصا وهابی ها شکسته شده است و آنها خود را مقيد به آن نمی بينند که فتوای آنها خلاف فتاوای ائمه مذاهب اربعه نباشد. بله در ميان پيروان مذاهب چهارگانه، هنوز همان روش برقرار است.

خاطره ای از سفر مدينه

در سفری که خداوند توفيق عنايت فرمود به مدينه رفتيم و در بعثه حج مشغول بوديم، قراری ملاقاتی با دانشکده حديث گذاشته شد. بنده با لباس عربی به آنجا رفتم، وقتی رفتيم رئيس دانشگاه و چند مشاور در آنجا حضور داشتند. در اين ملاقات کتابی از آقای ری شهری بنام «الحج فی الکتاب و السنه» که جنبه فرا مذهبی داشت به آنان اهدا شد. يکی از افرادی که در آنجا حضور داشت بعد از ورق زدن کتاب اشکال گرفت و گفت: چرا شما از امام صادق (ع) حديث نقل کرده ايد اما از خليفه دوم و يا ابوحنيفه چيزی نقل نکرده ايد؟ بنده اجازه گرفتم و گفتم: هر چند تخصص بنده در حديث نيست و نمی دانم آيا در اين زمينه حديثی از اين دو نفر آمده است يا نه. اما اينکه سوال کرديد چرا از امام صادق(ع) احاديثی نقل شده اما از ابوحنيفه نقل نشده، طبق مبنای درستی بوده و توجيه دارد. مبنای ما اين است که ائمه اهل بيت(ع) معصوم هستند در حالی که افرادی مانند ابوحنيفه مانند مجتهديين ما هستند. طبق اين مبنا چون امام را معصوم می دانيم کلام او را همانند کلام رسول الله (ص) می دانيم لذا همان طور که از عالمان خودمان ماند شيخ مفيد و شيخ طوسی کلامی در اين مقام نگفته ايم از ابوحنيفه هم نياورده ايم. وی گفت اما اثبات اين سخن شما کار خيلی مشکلی است. من گفتم: نه اتفاقا کار سهلی است زيرا برای اثبات آن حديث ثقلين که متواتر بين فريقين است کفايت می کند.

عبارت مرحوم علامه چنين است: « على أن أهل القرون الثلاثة مطلقا لم يدينوا بشی‌ء من تلك المذاهب أصلا، و أين كانت تلك المذاهب عن القرون الثلاثة؟- و هی خير القرون- و قد ولد الأشعری سنة سبعين و مائتين، و مات سنة نيف و ثلاثين و ثلاثمائة و ابن حنبل ولد سنة أربع و ستين و مائة، و توفّی سنة احدى و أربعين و مائتين و الشافعی ولد سنة خمسين و مائة، و توفّی سنة مائتين و أربع و ولد مالك سنة خمس و تسعين و مات سنة تسع و سبعين و مائة و ولد أبو حنيفة سنة ثمانين، و توفی سنة خمسين و مائة.

و الشيعة يدينون بمذهب الأئمة من أهل البيت- و أهل البيت أدرى بالذی فيه- و غير الشيعة يعملون بمذاهب العلماء من الصحابة و التابعين، » کسانی که در سه قرن اول زندگی می کردند پيرو اين مذاهب نبودند (اعم از اينکه قرن را به معنای يک نسل بدانيم يا هر صد سال را يک قرن بدانيم). البته منظور اين است که روی هم رفته چنين نبوده است و الا در قرن های دوم و سوم اين مذاهب پيروانی داشته اند. اين در حالی است که شيعه در اين زمينه مشکلی نداشته و بعد از پيامبر اکرم (ص) برای آنان فترتی ايجاد نشده است. «فما الذی أوجب على المسلمين كافّة- بعد القرون الثلاثة- تلك المذاهب دون غيرها من المذاهب التی كان معمولا بها من ذی قبل؟ و ما الذی عدل بهم عن أعدال كتاب اللّه و سفرته، و ثقل رسول اللّه و عيبته، و سفينة نجاة الأمة و قادتها و أمانها و باب حطّتها؟!»[4] چه چيزی بر مسلمانان واجب کرده تا بعد از گذشت اين مدت اين مذاهب چهارگانه را پيروی کنند؟ چه چيزی باعث شد از مذهب اهل بيت (ع) که عدل و ثقل کتاب خدا بوده و به فرموده پيامبر اکرم (ص) سفينه نجات امت و امان آنان از اختلاف و باب حطه بوده اند عدول کنند؟

« و ما الذی أرتج باب الاجتهاد فی وجوه المسلمين بعد أن كان فی القرون الثلاثة الأولى مفتوحا على مصراعيه؟ لو لا الخلود إلى العجز و الاطمئنان إلى الكسل، و الرضا بالحرمان، و القناعة بالجهل، و من ذا الذی يرضى لنفسه أن يكون- من حيث يشعر أو لا يشعر- قائلا بأن اللّه عزّ و جلّ لم يبعث أفضل أنبيائه و رسله بأفضل أديانه و شرائعه؟» چه چيزی باعث شد تا باب اجتهاد در ميان اهل سنت بسته شود با اينکه قبل از آن باب آن باز بوده است؟ آيا ما عاجز هستيم و ديگر امکان ندارد مجتهدينی مانند آنان بوجود آيند؟

مرحوم شرف الدين می فرمايد: لازمه حرف شما اين است که بگوييم شريعت اسلام ناقص بوده و توسط اين مجتهدين خلا آن پر شده باشد.

نکته: اجتهاد در مذهب اهل بيت (ع) غير از اجتهاد در مذهب اهل سنت است. در شيعه اجتهاد در طول کتاب و سنت قرار دارد در حالی که در ميان اهل سنت اجتهاد در عرض کتاب و سنت است. قياس و استحسانی که آنان مطرح می کنند منبعی در کنار کتاب و سنت است در حالی که منابع اجتهاد ما کتاب و سنت است و اگر عقل قطعی نيز مطرح است در کنار کتاب الهی و به عنوان حجت الهی شناخته می شود.

«و لم ينزل عليه أفضل كتبه و صحفه بأفضل حكمه و نواميسه، و لم يكمل له الدين، و لم يتم عليه النعمة، و لم يعلمه علم ما كان و علم ما بقی، إلّا لينتهی الأمر فی ذلك كله إلى أئمة تلك‌ المذاهب فيحتكروه لأنفسهم، و يمنعوا من الوصول إلى شی‌ء منه عن طريق غيرهم، حتى كأنّ الدين الاسلامی بكتابه و سنّته، و سائر بيّناته و أدلته من أملاكهم الخاصة، و أنهم لم يبيحوا التصرّف به على غير رأيهم، فهل كانوا ورثة الأنبياء، أم ختم اللّه بهم الأوصياء و الأئمة، و علمهم علم ما كان و علم ما بقی، و آتاهم ما لم يؤت أحدا من العالمين؟ كلا، بل كانوا كغيرهم من أعلام العلم و رعاته و سدنته و دعاته، و حاشا دعاة العلم أن يوصدوا بابه، أو يصدّوا عن سبيله، و ما كانوا ليعتقلوا العقول و الأفهام و لا ليسملوا أنظار الأنام، و لا ليجعلوا على القلوب أكنّة، و على الأسماع وقرا، و على الأبصار غشاوة، و على الأفواه كما مات، و فی الأيدی و الأعناق أغلالا و فی الأرجل قيودا، لا ينسب ذلك إليهم إلّا من افترى عليهم، و تلك أقوالهم تشهد بما نقول.»[5] لازمه اين ادعای شما آن است که بگوييم خداوند، پيامبر را فرستاد اما کتاب او برترين کتاب ها نيست. او دين را کامل نکرد و نعمت بر مردم تمام نشد. پيامبر اکرم (ص) علم ما کان و مابقی را تعليم نکرد. زيرا شما می گوييد آنچه باعث کامل شدن دين شده است، وجود اين مذاهب اربعه است و کاری که ائمه اين مذاهب انجام داده اند سنگ تمام بوده به گونه ای که ديگر کاری برای ديگران باقی نمانده است. گويا علم، مال طلق اينها بوده و ديگران در آن رايی ندارند. اين در حالی است که آنان مانند ساير علمای اسلامی بوده و خود آنان نيز چنين ادعا ننموده اند. آنها هرگز نگفته اند که درب علم با آنها بسته شده و به فهم ها عقال ده شده و همه بايد تابع ما باشند. اصلا اين حرف ها با شخصيت آنها نمی سازد .

اما درباره اينکه راه حل مساله وحدت چيست و مرحوم علامه در اين باره چه پيشنهادی دارند انشاء الله در جلسه آينده پيگيری می شود .

 


[1] تاریخ حصر الاجتهاد، آقا بزرگ تهرانی، ص96 و 97.
[2] دایره المعارف قرن عشرین، ج3، ص221.
[3] در این باره ر.ک: تاریخ حصر الاجتهاد، سید آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب الذریعه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo