< فهرست دروس

درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/09/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حديث منزلت و دلالت آن بر امامت حضرت علی(ع)

نکته ای در مورد شهيد مفتح
سالروز شهادت شهيد مفتح است. اين شهيد بزرگوار از نظر علمی دانشمندی وزين و عالمی شايسته بودند که به معارف دين و مکتب اهل بيت(ع) در حد توان خود خدمت کردند. علاوه بر اينکه ايشان به کسوت فخر آميز شهادت نيز نائل شدند. خدای متعال اين افتخار را به ايشان عطا فرمود که هم مداد علما را داشته باشند و هم دماء شهدا. لذا بجاست که سوره فاتحه ای به روح اين بزرگوار هديه کنيم.

تقرير سوم از حديث منزلت بر اثبات امامت اميرالمومنين (ع)
سخن در بررسی حديث منزلت بر امامت اميرالمومنين (ع) بود. در اين باره دو تقرير بيان شد و اکنون به سوم آن می پردازيم. آن تقرير اين است که حضرت هارون(ع) از دو جهت واجب الاطاعه بودند: يکی مساله نبوت ايشان بود و ديگری اينکه ايشان خليفه حضرت موسی (ع)‌بودند. در اين مساله اختلافی نيست. حال در حديث منزلت پيامبر اکرم (ص) ويژگی واجب الاطاعه بودن را برای حضرت علی (ع) ثابت می داند با اين تفاوت که مساله نبوت از ايشان استثناء شده است.
توضيح اينکه حضرت هارون علاوه بر اينکه از مقام نبوت برخوردار بودند، طبق آيه قرآن، خليفه حضرت موسی (ع) نيز بودند ﴿قالَ مُوسى‌ لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْنی‌ فی‌ قَوْمی‌ وَ أَصْلِحْ﴾[1]. ايشان به جهت اين دو امر واجب الاطاعه بودند و اگر باقی می ماندند اين مقام برای ايشان ادامه می داشت. در حديث منزلت، حضرت علی(ع) به منزله حضرت هارون قرار داده شده و لذا ويژگی واجب الاطاعه بودن برای ايشان ثابت شده است با اين تفاوت که وجوب اطاعت هارون دو منشا داشت اما اميرالمومنين(ع) ديگر نبی نيست پس از باب خليفه بودن واجب الاتباع هستند.
نکته: ميان مقام اعمال امامت و زعامت و مقام استحقاق و فعليت آن تفاوت است . همان طور که گفته شد در مورد مساله امامت سه وجه متصور است: استحقاق مقام امامت، فعليت مقام و اعمال مقام. بنابر اينکه بگوييم نبی، امام هم هست، استحقاق و فعليت است اما تا وقتی من بيده الامر من جانب الله هست، حق اعمال ندارد. اين حق اعمال بايد توسط من بيده الامر به او افاضه شود. حضرت اميرالمومنين(ع) بعد از بيان حديث يوم الدار، استحقاق و فعليت امامت را يافتند اما اما تا وقتی پيامبر اکرم (ص) حضور دارند حق رهبری و مديريت به عهده پيامبر است اما بعد از ايشان است که مقام اعمال را می يابند.

[متن کتاب]
تقرير سوم: وجوب اطاعت هارون بر قوم موسی(ع)
1. يکی از منزلت‌های هارون(ع) اين بود که اطاعت او بر امت موسی(ع) واجب بود، زيرا وی هم مقام نبوت داشت و هم مقام خلافت، و اطاعت از پيامبر و خليفة پيامبر واجب است. بدون شک اگر او پس از حضرت موسی(ع) باقی می‌ماند نيز اطاعتش بر امت موسی(ع) واجب بود، زيرا عزل وی از نبوت يا خلافت با مقام نبوت و عصمت او سازگاری نداشت.
2. پيامبر گرامی(ص) در حديث منزلت، همه منزلت‌های هارون(ع) نسبت به موسی(ع) ـ جز منزلت پيامبری ـ را برای علی(ع) اثبات کرده است.
3. پس، اطاعت علی(ع) بر امت اسلامی واجب است، و چون او پيامبر نيست، وجوب اطاعتش به دليل مقام خلافت و امامت اوست.[2]

اشکال
لازمة استدلال مزبور اين است که همان‌گونه که اطاعت از هارون(ع) بر امت موسی(ع) در زمان موسی(ع) واجب بود، اطاعت از علی(ع) نيز در زمان پيامبر اسلام(ص) بر امت او واجب بوده باشد، در حالی که اجماع مسلمانان بر اين است که اطاعت از او به صورت مستقل و جدا از پيامبر(ص) بر مسلمانان واجب نبود.[3]
پاسخ: آنچه مورد اجماع است، نفی وجوب اطاعت از علی(ع) بر امت اسلامی در زمان پيامبر(ص) به صورت مستقل و جدا از پيامبر(ص) است، نه به عنوان جانشينی پيامبر(ص) و به امر و دستور او، و مدلول حديث منزلت نيز وجوب اطاعت از علی(ع) به عنوان خليفة پيامبر(ص) است، نه به صورت مستقل.

اشکال
مفاد ظاهر حديث منزلت، اين است که منزلت هارون(ع) از سوی موسی(ع) بوده است: «منزله هارون من موسی» در حالی که وجوب اطاعت هارون(ع) ناشی از نبوت او بود که خداوند به او عطا کرده بود نه موسی(ع). بنابراين نمی‌توان وجوب اطاعت هارون(ع) را از منزلت‌هايی دانست که در حديث منزلت مطرح شده است.[4]
پاسخ: اولاً: وجوب اطاعت از هارون(ع) دو منشأ داشت: يکی نبوت و ديگر خلافت. نبوت هارون(ع) از جانب خدا، و خلافت وی از سوی موسی(ع) به اذن خداوند بود.
ثانياً: کلمه «من» در جمله «منزله هارون من موسی» بر اين دلالت نمی کند که منزلت‌های هارون(ع) از سوی موسی(ع) بوده است، زيرا مفاد کلمه «من» در اين ساختار زبانی که در محاوره‌های عمومی نيز به کار می‌رود، نشئت گرفتن منزلت از سوی ديگری نيست، چنان‌که گفته می‌شود: «منزلت زيد نسبت به من مانند منزلت برادر يا پدرم به من است» روشن است که منزلت برادری يا پدری از گوينده سخن مزبور، حاصل نشده است.
مقصود از اين ساختار کلامی، مشابهت و همانندی دو چيز در اوصاف و احوال است، نه نشئت گرفتن يکی از ديگری؛ يعنی کلمه «من» به معنای کلمه «عند» است و مقصود اين است که جايگاه يک چيز يا يک فرد نزد انسان، همانند جايگاه فرد يا چيزی ديگر نزد او يا نزد فرد يا چيز ديگری است.[5]
[ يکی از شيوه هايی که برای انحراف حق صورت می گيرد اين است که آن قدر در اطراف يک امر روشن و حق احتمالات مختلف بيان می شود تا ذهن ها نسبت به آن مشوش شود. کسی که از بيرون نگاه می کند می گويد اگر اين مطلب واضح می بود ديگر اين همه اشکال در مورد آن صورت نمی گرفت. به عنوان نمونه دلالت حديث «من کنت مولا فعلی مولاه» با نگاهی خالی از مسائل حاشيه ای خيلی روشن و واضح است. اما آن قدر بر آن شبهه وارد کرده اند که حق برای برخی اذهان پوشيده شده است. اينها يکی از شگردهای شيطان است. او هنرمند عجيبی است که می تواند باطل را اين گونه بزک کند و به نفع خود طرفدارانی جمع کند.]

اشکال
[مستشکل می گويد شما می گوييد اگر حضرت هارون(ع) بعد از حضرت موسی (ع) زنده می ماند قطعا واجب الاتباع می بود و اين امر دو منشا داشت: منشا نبوت و منشا خلافت و بعد می گوييد نبوت ايشان در مورد حضرت اميرالمومنين(ع) استثناء شده و منشا خلافت مانده است. اما اين منزلت وجوب اطاعت و خلافت تقديری است پس وجوب اطاعت نيز امری فرضی خواهد بود. يک امر فرضی چگونه می تواند به عنوان شاخص در نظر گرفته شده و چيزی به آن ارجاع داده شود. تکيه گاه تشبيه که نمی شود امری فرضی و تقديری باشد، مثل اينکه کسی بگويد من از شما طلب کارم و طلب من از شما مانند طلب زيد از عمرو است در حالی که برای آنها طلبی صورت نگرفت است. عرف اين سخن را نمی پذيرد زيرا چگونه يک امر محقق از دل يک امر معلق در می آيد.]
وجوب اطاعت هارون(ع) پس از موسی(ع) امری تقديری و فرضی است، زيرا او قبل از موسی(ع) از دنيا رفته است، و از طرفی، منزلت به صفاتی گفته می‌شود که برای فردی ثابت بوده، شاخص و معروف باشند، تا بتوان آن را به عنوان مشبه به مطرح کرد، و فرد ديگری را به آن تشبيه کرد، اما صفتی که تقديری و فرضی است، قابل آنکه مورد اشاره قرار گرفته، و چيزی به آن تشبيه شود نخواهد بود؛ برای مثال: اگر فردی به ديگری بگويد: طلب تو نزد من همانند طلب زيد نزد عمرو است، اين سخن در صورتی درست است که زيد واقعاً از عمرو طلبکار باشد، نه اينکه طلب او تقديری و فرضی باشد؛ يعنی اگر زيد، کالايی را به عمرو فروخته بود، يا پولی را به او قرض داده بود، طلبکار می‌شد، در حالی که چنين مطلبی تحقق نيافته است، چيزی که تحقق نيافته است از نظر عرف مبنای مقايسه و تشبيه واقع نمی‌شود.
پس چون هارون(ع) پس از موسی(ع) باقی نبود، نمی‌توان خلافت يا وجوب اطاعت او را به عنوان منزلتی از منزلت‌های او به شمار آورد، آن‌گاه منزلت علی(ع) را با وی مقايسه کرد، و وجوب اطاعت را برای او پس از پيامبر گرامی(ص) اثبات کرد، و اينکه اگر هارون(ع) باقی می‌ماند اطاعت از او واجب بود کافی در اثبات آن نخواهد بود، وگرنه بايد نماز واجب يوميه ديگری غير از نمازهای پنج‌گانه را نيز از احکام شريعت بدانيم، زيرا اگر پيامبر(ص) آن را واجب کرده بود، قطعاً از احکام شريعت بود، ولی اين حکم تقديری و فرضی برای اثبات نماز يوميه ديگری در شريعت اسلام کافی نيست. بنابراين وجوب اطاعت هارون(ع) پس از موسی(ع) نيز ثابت نشده است تا بر اساس آن و با استناد به حديث منزلت، برای علی(ع) نيز اثبات شود.[6]
پاسخ:
صفتی که مقدر است اگر سبب معينی داشته باشد که اگر آن سبب تحقق يابد، آن صفت نيز تحقق خواهد يافت، می‌تواند به عنوان منزلت به شمار آيد، و قابل اشاره خواهد بود، و می‌توان آن را مبنای مقايسه و تشبيه و اثبات آن برای موضوع ديگری قرار داد؛ برای مثال اگر خالد به زيد وعده بدهد که هر گاه کالايی را فروخت مبلغ يک ميليون تومان به او قرض‌الحسنه خواهد داد، در اين صورت هر گاه بکر که از اين جريان آگاه است، به عمرو که او نيز از جريان مزبور آگاه است بگويد، طلبکاری تو از من مانند طلبکاری خالد از زيد است، مقايسه و تشبيه مزبور از نظر محاوره‌های عرفی بی‌اشکال و کاملاً گويای مقصود است، و مفاد آن اين است که بکر از عمرو يک ميليون تومان طلب دارد، اگر چه طلبکاری خالد از زيد، تقديری و فرضی است، و چه بسا خالد قبل از آنکه کالای خود را بفروشد و به وعده‌اش عمل کند، از دنيا برود.
[ گاه حکم معلق است و گاه موضوع. در اين اشکال ميان اين دو امر خلط شده است. وقتی می گوييم اگر پول به دستم رسد قطعا به تو می دهم، حکمی قطعی بيان شده و ديگر معلق نيست اما موضوع آن هنوز محقق نشده است. حال اگر کسی اين گفتگو را ملاک دين خود قرار دهد مانعی ندارد.]
سرّ مطلب آن است که آنچه مقدر و مفروض است، موضوع است نه حکم، يعنی وعده وام دادن يک ميليون تومان توسط خالد به زيد منجز است، ولی شرط آنکه فروش کالای خاصّی است، مقدّر است. از اينجا می‌توان به نادرستی مثال نماز يوميه ديگری پی‌برد که اگر پيامبر(ص) آن را واجب کرده بود، واجب می‌شد، زيرا در اين مثال، حکم، تقديری و فرضی است، اما درباره حديث منزلت، وجوب اطاعت هارون(ع) بر امت موسی(ع) تقديری و فرضی نبود، زيرا در زمان حيات او برايش ثابت شده بود؛ آنچه تقديری و فرضی است، موضوع است؛ يعنی بقای او تا پس از موسی(ع) مانند اينکه حکم عتق برده به عنوان يکی از خصال کفارات در شريعت اسلام تقديری و فرضی نيست، ولی در زمان ما که موضوع آن تحقق ندارد، حکم مزبور نيز منتفی است، با اين حال، حکم ياد شده همچنان در شريعت ثابت است، و اگر بر فرض بار ديگر موضوع آن تحقق يابد، حکم مزبور نيز معتبر و نافذ خواهد بود.
حاصل آنکه در اشکال ياد شده، ميان تقديری و فرضی بودن حکم و موضوع، خلط شده است. اين مطلب را می‌توان با مثال ديگری روشن‌تر ساخت، و آن اينکه بکر بگويد منزلت خالد نسبت به من مانند منزلت زيد به عمرو است، و ما می‌دانيم که زيد و عمرو به قدری با يکديگر صميمی‌اند که هر درخواستی را که عمرو از زيد بکند که مقدور او است، آن را برآورده خواهد ساخت، ولی عمرو در عمل، چيزی از زيد درخواست نکند، سپس خالد از بکر مبلغی را درخواست کند. در اين صورت، برآوردن درخواست او بر بکر لازم خواهد بود، و او نمی‌تواند از آن امتناع ورزد و به اين دليل که عمرو از زيد پولی را درخواست نکرده، عذرخواهی کند. بنابراين، تحقق يافتن يا نيافتن موضوع، ملاک تسرّی حکمی از موضوعی به موضوع ديگری نيست، بلکه ملاک، منجز بودن حکم است. حديث منزلت با مثال ياد شده مطابقت کامل دارد؛ زيرا پيامبر(ص) منزلت‌های هارون ـ غير از نبوت ـ را برای علی(ع) اثبات کرده است، و وجوب اطاعت از منزلت‌های هارون بود، که اگر پس از موسی(ع) باقی می‌ماند آنها را دارا بود، و چون علی(ع) پس از پيامبر(ص) باقی مانده، آن منزلت را داشت.[7]

[نکته ای در مورد شيعه واقعی
عده ای درب خانه امام سجاد (ع) رسيدند و درخواست ملاقات با آن حضرت را داشتند. به خادم حضرت گفتند به آن حضرت بگوييد عده ای از شيعيان شما قصد ديدار شما را دارند . امام آنان را پذيرفت و به آنها فرمود: آيا شما شيعه ما هستيد؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: «أَ يَجِي‌ءُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ إِلَى أَخِيهِ- فَيُدْخِلُ يَدَهُ فِي كِيسِهِ وَ يَأْخُذُ مِنْهُ حَاجَتَهُ- لَا يَجْبَهُهُ وَ لَا يَجِدُ فِي نَفْسِهِ أَلَما»[8] آيا رابطه شما با هم اينگونه شده و اين قدر صميمی هستيد که اگر يکی از شما مشکل مالی پيدا کرد و رفيق او دارد، ديگری نيازی نباشد به او بگويد و از جيب او پول برداريد و دوباره سر جای آن قرار دهيد؟ گفتند نه ما اين گونه نيستيم. آن حضرت فرمود: پس نگوييد ما شيعه شما هستيم بلکه بگوييد محب شما هستيم.
کلمه شيعه مقول به تشکيک است، آنچه امام در اينجا بيان می فرمايد شيعه تنوری و حد اعلای آن است.
حکايت:
مرحوم کافی می فرمود به يکی از شهر های شمال برای تبليغ رفتم. بعد از منبر کسی به من گفت يادت باشد هر وقت خواستی بروی مرا خبر کن تا هديه ای به تو بدهم. بعد از اتمام مدت تبليغ به سراغ او رفتيم و قضيه را گفتيم. گفت: فلانی خبری نيست. آن وقت در منبر چيزی گفتی که من خوشم آمد، من هم خواستم چيزی بگويم تا تو خوشت بيايد ]




[2]. تلخیص الشافی،‌ شیخ طوسی، ص210؛ تقریب المعارف، ابوالصلاح حلبی،‌ ص147- 148.
[3]. المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص167 ـ 168.
[4]. المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص 178.
[5] المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصی،‌ ج2، ص256.
[6]. المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص160 ـ161. .
[7].الشافی فی الامامة، ج3، ص20-22؛ تلخیص الشافی، ج2، ص212-214؛ المنقذ من التقلید، ج2، ص351-352.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo