< فهرست دروس

درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حديث غدير و دلالت آن بر امامت حضرت اميرالمومنين(ع)
عموميت وجود نذير و حجت در عالم
در کتاب «تجريد الاعتقاد» بحثی است با عنوان «و دليل الوجوب يعطی العمومية»[1] بيان شده است که به اين مطلب می پردازد که نبوت پيامبر اکرم (ص) عموميت داشته و برای همه انسان ها بوده است. قرآن کريم نيز می فرمايد: ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ[2]. حضرت اميرالمومنين (ع)‌ نيز مساله فراگير بودن نذير و حجت در عالم را در دعای خويش چنين بيان می دارد: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ لَا تُخْلِی الْأَرْضَ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُه‌»[3]. دليل عقلی نيز همين مطلب را بيان می کند.
در اين ميان ظاهر برخی آيات، مطالبی را بيان فرموده که با مطلب فوق در نگاه اول ناسازگار است اما چنين نيست. از جمله اين آيه است: ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِك[4] [ای پيامبر اين اخبار در اختيار تو قرار گرفت] تا بوسيله آن قومى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذاركننده‌اى براى آنان نيامده است. درباره اين آيه چند وجه بيان شده است: يکی اينکه منظور پيامبرانی است که صاحب شريعت نبوده اند، و يا منظور اين است که در قوم قريش پيامبری نبوده است. آباء النبی نيز در ميان مردم خويش حجت بودند به اين معنا که اگر مردم می خواستند حق را بيابند در آنها می يافتند، منتهی حجت دارای مراتب است اما آنچه مهم است وجود حجت در زمين است.

[متن کتاب]
اشکال ششم: لزوم لغويت
اگر مولی در حديث غدير به معنای امامت باشد، بيان آن توسط پيامبر(ص) بی‌فايده خواهد بود، زيرا شيعه معتقد است امامت علی(ع) با نص جلی ثابت شده است،[5] يعنی پس از بيان امامت علی(ع) با نصوص جلی، بيان امامت او با نص خفی، فايده‌بخش نخواهد بود، بر خلاف اينکه در آغاز امامت او با نص خفی بيان شود و سپس با نص جلی.
پاسخ
از نظر شيعه اماميه، نصوص امامت علی(ع) دو دسته‌اند: نصوصی که در آنها واژگانی چون خلافت و امامت به‌ کار رفته است، که نصوص جلی ناميده می‌شوند، اين نصوص در دلالت بر معنای مراد به قراين زبانی يا غير زبانی نياز ندارند. حديث «ان هذا خليفتی فيکم فاسمعوا له و اطيعوا» از اين دسته است؛ و ديگر، نصوصی که در آنها واژگانی چون ولی يا مولی و مانند آن به‌کار رفته است، مانند آيه ولايت و حديث غدير. اين نصوص، نصوص خفی ناميده می‌شوند، زيرا دلالت آنها بر امامت علی(ع) مبتنی بر قراين و شواهد است. در هر حال، نص، خواه جلی باشد يا خفی، از نظر دلالت، معتبر است و چه بسا در نص خفی، ويژگی‌هايی وجود داشته باشد که در نص جلی نباشد، در نتيجه، بيان آن، پس از بيان نص جلی، بی‌فايده نخواهد بود. فايده نص غدير اين است که پيامبر(ص) امامت علی(ع) را برای اولين بار در ميان تعداد بسياری از مسلمانان، به صورت رسمی و با تشريفات ويژه اعلان کرد. از اين جهت، نص غدير، فوايدی داشت که نصوص ديگر نداشت.
[در جريان غدير مسائلی رخ داد که در موارد ديگر صورت نگرفته بود مانند اينکه جمعيت کثيری در آن حضور داشتند و يا در اين جريان مساله بيعت گرفتن انجام گرفت بنابراين قضيه غدير خم هم تاکيد ما سبق است و هم تاسيس اموری جديد است.
اين حديث شريف بر اساس آنچه توسط اهل بيت (ع) به ما رسيده است، منحصر در جمله «من کنت مولا» نيست، بلکه خطبه ای است که در آن به امامت علی (ع) تصريح شده است. اما فعلا ما با مخاطبی گفت و گو می کنيم که حداقل آن را قبول دارد.
پيامبر اکرم (ص) نوعا سخنرانی هايش کوتاه بود. اما اينکه ايشان مردم را در آن شرايط خاص نگاه داشتند و سخنرانی مفصلی نمودند خود شاهدی است بر اينکه مساله مهمی در کار بوده است. اما با غمض عين از اين نکات، کلمه «مولا» قاصر در بيان معنای امامت نيست.
اکنون ممکن است سوال شود چرا آن حضرت از لفظ خليفه و امام و مانند آن استفاده نکرده تا مساله روشن باشد؟ پاسخ اين است که اولا آن حضرت در خطبه، اين کلمات را بکار برده است. ثانيا حتما نکاتی مورد نظر آن حضرت بوده که برای ما معلوم نيست. آنچه مهم است اين است که دلالت کلام تام بوده و ابهامی ندارد. شايد نکته آن اين باشد که عنوان مولا در جهان بينی اسلامی و فرهنگ قرآنی بار معنايی بلندی دارد که کلمه خليفه و مانند آن ندارد. کلمه ولی هم جنبه امامت را در بر دارد و هم جنبه های معنوی و ولايت باطنی و محبت را در بر دارد. مقام معظم رهبری در سخنرانی که در مورد غدير ايراد داشتند فرمودند: قطعا مراد از حديث غدير رهبری و زعامت است منتهی در اسلام زعامت و امامت، با محبت و مودت اجين است. امام تنها از اهرم قدرت استفاده نمی کند بلکه آنان از اين اهرم تنها در برابر دشمن استفاده می کردند].

اشکال هفتم: عدم احتجاج به حديث غدير
اگر امامت علی(ع) منصوص بود، وی و هواداران او در سقيفه و موارد ديگر به آن احتجاج می‌کردند، ولی چنين احتجاجی در تاريخ نيامده است. اصولاً اگر امامت علی(ع) منصوص بود، واجب بود که او برای احقاق حق خود قيام کند، زيرا مسئله امامت از مسائل بسيار مهم اسلامی است و شيعه آن را از اصول عقايد می‌داند. بدون شک اگر امام در آن زمان، قيام می‌کرد ياران و هواداران بسياری داشت، به ويژه آنکه اميرالمؤمنين(ع) در شجاعت، بی‌مانند بود و در راه خدا از هيچ کس و هيچ چيز هراس نداشت. انصار با شنيدن حديث «الأئمة من قريش» از ادعای خود در باب امامت صرف نظر کردند، بدون شک اگر آنان نصوص امامت علی(ع) را از او يا ديگران می‌شنيدند، آن را می‌پذيرفتند.[6]
پاسخ
1. امام(ع) و هواداران او در سقيفه حضور نداشتند. آنان در سوگ پيامبر(ص) نشسته و به تجهيز و تکفين او مشغول بودند. بنابراين، عدم احتجاج آنان به نصوص امامت در سقيفه با وجود چنين نصّی منافات ندارد. از طرفی، جريان سقيفه به صورت ناگهانی شکل گرفت و با شتاب فراوان به انجام رسيد و اين‌گونه نبود که اعلام عمومی شده و از مردم برای حضور در سقيفه برای تصميم گيری درباره جانشين پيامبر(ص) دعوت شده باشد، بلکه نخست، گروهی از انصار در سقيفه حاضر شدند و هنگامی که ابوبکر، عمر و ابوعبيده جراح نيز از آن اطلاع يافتند، با شتاب به آنان پيوستند، و پس از گفت‌وگوهايی که ميان آنان انجام گرفت، سرانجام عده‌ای از آنان با ابوبکر در مقام خليفه ی پيامبر(ص) بيعت کردند.
اصولاً در يک ارزيابی متعارف و عقلايی، بسی دور از باور و انتظار بود که عده‌ای ازمهاجران و انصار که هم نصوص امامت علی(ع) را می‌دانستند و هم در راه اسلام و پيامبر(ص) فداکاری‌های بسياری کرده بودند، پس از رحلت پيامبر(ص) نصوص امامت را ناديده بگيرند، و پيش از آنکه بدن پيامبر خدا را ـ که حق بزرگی بر آنان داشت ـ به خاک بسپارند، در مکانی گرد آيند و درباره‌ جانشينی پيامبر به بحث و جدال بپردازند. در نامه‌ای که اميرالمؤمنين(ع) به مردم مصر نوشته، به اين مطلب اشاره شده است.[7] اگر اصل چنين انديشه و رفتاری قابل حدس و پيش‌بينی بود، ولی با چنان شتابی، پديده‌ای نادر و باور نکردنی می‌نمود.
2. اميرالمؤمنين(ع) و ياران و هواداران او پس از جريان سقيفه در مناسبت‌های گوناگون، نصوص امامت وی را به خلفا و ديگران خاطر نشان کرده و به آنها احتجاج کرده‌اند. ابن‌قتيبه نوشته است: «پس از جريان سقيفه، علی(ع) با فاطمه زهرا(ع) به مجالس انصار می‌رفتند و از آنان ياری می‌خواستند، ولی آنان بيعت خود با ابوبکر را بهانه می‌آورند و از پذيرش درخواست او سرباز می‌زدند.»[8]
خطبه حضرت زهرا(ع) در مسجد پيامبر(ص) خطاب به مهاجران و انصار و نکوهش آنان در روی برتافتن از علی(ع) و سپردن زمام خلافت به ديگران معروف است.[9] شمس‌الدين جزری شافعی در کتاب «أسنی المطالب فی مناقب علی بن ابی‌طالب» از حضرت زهرا(ع) نقل کرده که خطاب به مهاجران و انصار فرمود: «أنسيتم قول رسول الله فی يوم غدير خم: من کنت مولاه فعلی مولاه، و قوله: أنت منّی بمنزله ی هارون من موسی.» ابوموسی مدينی نيز در کتاب المسلسل بالأسماء آن را نقل کرده است.[10]
يکی از مواردی که اميرالمؤمنين(ع) به نصوص امامت خويش احتجاج کرده روزی است که شورای شش نفره‌ای که عمر انتخاب کرده بود تا درباره‌ خليفه‌ پس از وی تصميم بگيرند، در اين باره مشورت می‌کردند. آن‌گاه که آنان عثمان را به خلافت برگزيدند امام(ع) خطاب به آنان فرمود: «لأحتجنَّ عليکم بما لا يستطيع عربيکم و لا عجميکم تغيير ذلک؛ با شما به چيزی احتجاج می‌کنم که عرب و عجم شما نتوانند آن را دگرگون سازد» سپس فرمود: «أنشدکم الله أيها النفر جميعا، هل فيکم أحد قال له رسول الله: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ قالوا اللهم لا؛[11]شما را به‌خدا سوگند می‌دهم آيا در ميان شما [غير از من] کسی هست که پيامبر(ص) درباره‌اش فرموده باشد: هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است، آنان پاسخ دادند: خير.»[12]
انتقادهای امام(ع) در دوران خلافت خويش از کسانی که حق او را در امامت غصب کردند يا در سپردن زمام امامت و خلافت به او کوتاهی نمودند که خطبه شقشقيه از آن جمله است،[13] نيز بر اين مطلب دلالت دارد. امام(ع) در جای ديگری فرموده است: «فو الله ما زلت مدفوعا عن حقّی مستأثرا علی منذ قبض الله نبيه حتّی يوم الناس هذا؛[14]سوگند به خدا از روزی که پيامبر(ص) از دنيا رفت تا امروز، حق مرا از من دريغ داشته‌اند.»
مورخان از گفت‌وگوهايی ميان ابن‌عباس و عمر گزارش داده‌اند که در آنها درباره خلافت بلافصل علی(ع) سخن به ميان آمده است. در يکی از اين گفت‌وگوها آمده است که عمر به ابن‌عباس گفت: «قريش از اينکه نبوت و خلافت در خاندان شما باشد، راضی نبودند، بدين سبب برای خود، پيشوايی را برگزيدند و در اين کار، راه صواب رفته و موفق شدند. ابن‌عباس به او گفت: «اگر قريش آنچه را خداوند برايشان برگزيده بود، انتخاب می‌کردند راه صواب را پيموده بودند، و درباره ناخوشايندی آنان از اينکه نبوت و خلافت در خاندان ما باشد، بايد اين کلام خداوند را يادآور شد که ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ[15] آنان آنچه‌ را خدا نازل کرد نپسنديدند پس خدا اعمالشان را تباه کرد. [16]
روزی امام حسن مجتبی(ع) بر ابوبکر وارد شد و او را بر منبر پيامبر(ص) ديد. به وی گفت: «از جايگاه پدرم فرود آی «انزل من مجلس أبی».» نظير اين واقعه از امام حسن(ع) نسبت به عمر نيز نقل شده است.[17]
اينها نمونه‌هايی از احتجاج‌های اميرالمؤمنين(ع) و ياران و پيروان او در مسئله امامت با خلفا و ديگران است که در کتاب‌های اهل سنت نقل شده است، و در کتاب‌های شيعه، نمونه‌های روشن‌تری نيز گزارش شده است که از آن جمله است احتجاج عده‌ای از مهاجران و انصار با ابوبکر در مسجد پيامبر(ص) و با حضور جمعی از مسلمانان. نخستين فردی که در آن مجلس با ابوبکر احتجاج کرد خالد بن سعيد بن العاص بود. وی خطاب به ابوبکر گفت: «آيا سخن پيامبر(ص) را به ياد نداری که در روز بنی‌قريظه خطاب به عده‌ای از مهاجرين و انصار فرمود: شما را به مطلبی سفارش می‌کنم، آن را رعايت کنيد. آن‌گاه فرمود: انّ عليا أميرکم بعدی و خليفتی فيکم، أوصانی بذلک ربّی؛ همانا علی پس از من امير شما و جانشين من در ميان شماست. پروردگارم مرا به اين سفارش کرده است. پس از وی، ابوذر، سلمان، مقداد، عبدالله بن مسعود، خزيمه ی بن ثابت، ابوالهيثم بن تيهّان، سهل بن حنيف، ابوايوب انصاری و افرادی ديگر نيز به ترتيب سخن گفتند و با استناد به نصوص نبوی بر امامت علی(ع) استدلال کردند. اين اعتراض‌ها سبب شد ابوبکر سه روز از منزل بيرون نيايد، ولی عده‌ای از کسانی که در سقيفه با او بيعت کرده بودند، با افراد مسلّح به خانه‌ او رفتند و وی را به مسجد آوردند و مخالفان را تهديد کردند که اگر بار ديگر در مسجد، سخن به اعتراض بگويند با شمشير به آنها پاسخ خواهند داد.»[18]
3. در آن زمان، مسلمانان در شرايط بسيار حسّاسی قرار داشتند. حکومت نوپای اسلامی، از بيرون از سوی دو امپراتوری آن زمان يعنی روم و ايران و از درون، از سوی منافقان، که از نظر عِدّه و عُدّه تأثيرگذار بودند، تهديد می‌شد. در چنان شرايطی، وحدت امت اسلامی، مؤثرترين عامل خنثی‌کننده‌ تهديدها عليه اسلام و مسلمانان به شمار می‌رفت، چنان‌که تفرقه و نزاع ميان آنان، بهترين فرصت در دست کافران و منافقان بود. بديهی است فردی چون اميرالمؤمنين(ع) که حفظ اسلام و امت اسلامی را بر هر چيز مقدم می‌داشت هرگز کاری نمی کرد که باعث شقاق و نزاع ميان مسلمانان شود؛ از اين روی از هر گونه رويارويی عملی با کسانی که حق او را پايمال کرده بودند برحذر بود، و با ملايم‌ترين روش با آنان احتجاج می‌کرد تا حجت بر آنان تمام شود.
امام(ع) در روزهای نخست برای روشن کردن حقيقت و اتمام حجت بر مردم از دو روش سلبی و ايجابی استفاده کرد. روش سلبی او اين بود که از بيعت با ابوبکر امتناع ورزيد. در اينکه امام(ع) مدتی از بيعت با ابوبکر خودداری کرد، ترديدی وجود ندارد، گرچه در مقدار زمان آن اختلاف است؛ برخی گفته‌اند: ده روز پس از وفات فاطمه(ع) بيعت کرد، وفات فاطمه(ع) بيش از هفتاد يا نود روز پس از رحلت پيامبر(ص) رخ داد. برخی ديگر گفته‌اند: علی(ع) سه ماه پس از رحلت پيامبر(ص) بيعت کرد، و برخی ديگر گفته‌اند: شش ماه پس از رحلت پيامبر(ص) بيعت کرد.[19] ابن‌اثير قول اخير را درست دانسته است.[20] يعقوبی نيز آن را برگزيده و افزوده است: «گفته شده است: علی(ع) پس از چهل روز بيعت کرد.»[21]
خودداری امام(ع) از بيعت با ابوبکر، دليل روشنی بر عدم مشروعيت خلافت او بود، زيرا وی به خوبی از اين سخن پيامبر(ص) آگاه بود که هر کس بدون بيعت با پيشوای مسلمانان، از دنيا برود، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.[22] بدون شک، علی(ع) هيچ‌گاه بر خلاف دستور پيامبر(ص) عمل نکرده است. بنابراين، بيعت نکردن او با ابوبکر وجهی جز نامشروع دانستن امامت او نداشت. اين مطلب درباره بيعت نکردن فاطمه ی زهرا(ع) نيز صادق است، به ويژه آنکه وی در حالی از دنيا رفت که بر ابوبکر خشمگين بود.[23] از سوی ديگر، پيامبر(ص) خشم فاطمه(ع) را با خشم خود يکسان دانسته است.[24]
روش ايجابی امام(ع) و ياران و پيروان وی اين بود که با بيان نصوص امامت و برتری‌های او بر حقانيت او در جانشينی پيامبر(ص) و رهبری امت اسلامی احتجاج می‌کردند، چنان‌که پيش از اين، نمونه‌هايی را يادآور شديم.
4. اين سخن که اگر امام(ع) در آن زمان قيام می‌کرد، جمع کثيری از مسلمانان، وی را ياری می‌کردند، و شرايط او از اين جهت بهتر از دوران خلافت او بود که با مخالفان و معارضان خود به قيام برخاست فرضيه‌ای بی‌اساس است. امام(ع) هنگامی که مردم پس از کشته شدن عثمان می‌خواستند با او به عنوان خليفه پيامبر(ص) بيعت کنند، فرمود: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر ... لألقيت حبلها علی غاربها و لسقيت آخرها بکأس اوّلها؛[25]اگر حضور اين جمعيت انبوه و اتمام حجت خداوند با وجود ياور و پشتيبان نبود، مهار شتر خلافت را بر گردنش می‌افکندم و با جامی که آغاز آن را سيراب کردم پايانش را نيز سيراب می‌کردم.» يعنی اگر اکنون نيز مانند گذشته، يار و پشتيبانی نداشتم، روش صبر را برمی‌گزيدم. اين سخن، گويای آن واقعيت است که امام(ع) در گذشته، ياران پرشماری نداشت، چنان‌که پيش از اين يادآور شديم، او همراه فاطمه زهرا(ع) به مجالس انصار می‌رفت و از آنان ياری می‌خواست، ولی آنان بيعت با ابوبکر را بهانه می‌آوردند و از ياری‌اش خودداری می‌کرند.[26]
امام(ع) در جای ديگری از بی‌وفايی قريش در پيشگاه خداوند انتقاد کرده و يادآور شده است که آنان درباره حقّی که او بر ديگران به آن سزاوارتر بود (خلافت) با او به نزاع برخاستند.[27] به گفته ابن ابی‌الحديد، امام(ع) پس از وفات پيامبر(ص) آرزو می‌کرد که چهل ياور با اراده‌ استوار می‌داشت.[28]
بنابراين، مقايسه دوران خلافت امام(ع) با زمان قبل از آن بی‌پايه است، زيرا در زمان خلافت، اکثريت مسلمانان با او بيعت کرده بودند، و خلافت وی علاوه بر اينکه منصوص بود، با بيعت مسلمانان نيز تثبيت شده بود، و مخالفان او، هم بر مبنای انتصاب و هم بر مبنای انتخاب در باب امامت و خلافت، محکوم بودند. و از سوی ديگر، خطرهايی که پس از رحلت پيامبر(ص) کيان اسلام و امت اسلامی را تهديد می‌کرد در آن زمان وجود نداشت.

اشکال هشتم: تأکيد بر محبّت و نصرت اميرالمؤمنين(ع)
يکی از استدلال‌های عالمان شيعه به حديث غدير، اين است که مولی در حديث نمی‌تواند به معنای محبت و نصرت باشد؛ زيرا محبت و نصرت اميرالمؤمنين(ع) مطلب روشنی بود، چون محبّت و نصرت هر مؤمنی بر ديگر مؤمنان، واجب است، چنان‌که خداوند فرموده است: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر[29] در اين صورت، گردآوردن مسلمانان در غدير خم در چنان شرايطی برای بيان اين مطلب همگانی و روشن، لغو و غير حکيمانه بوده است، ولی معنای امامت چنين نيست، زيرا اولويت در تصرف در امور ديگران، دليل خاص می‌خواهد، و از عمومات مربوط به ولايت مؤمنان نسبت به يکديگر به دست نمی‌آيد.
در نقد اين استدلال گفته شده است: می‌توان توصيه‌ پيامبر(ص) به محبت و نصرت علی(ع) را در غدير خم از باب تکرار و تأکيد دانست، زيرا تکرار و تأکيد بر مطالب مهم، روشی عقلايی است و در قرآن و روايات نيز معمول است. علاوه بر اين، شيعه معتقد است که پيامبر(ص)، امامت علی(ع) را پيش از غدير هم بيان فرموده بود. بنابراين، بيان امامت وی در غدير از باب تکرار و تأکيد خواهد بود، [يعنی اشکال تکرار و تأکيد مشترک الورود است].[30]
سيف‌الدين آمدی، مولی را در حديث غدير به نصرت معنا کرده و گفته است: «اين مطلب از آيه‌ ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر[31] به دست می‌آيد، ولی بيان آن در حديث غدير درباره علی(ع) چند وجه دارد:
الف) نصرتی که از آيه به دست می‌آيد، نصرت برخی از مؤمنان نسبت به برخی ديگر است، ولی نصرت در حديث غدير، نصرت علی(ع) نسبت به عموم مؤمنان است.
ب) دلالت آيه بر نصرت علی(ع) نسبت به مؤمنان از باب دلالت عام است، و دلالت حديث غدير بر آن، دلالت خاص است، و دلالت خاصّ، قوی‌تر از دلالت عام است.
ج) همراه شدن موالات علی(ع) با موالات پيامبر(ص) بر امتياز و تعظيم ويژه‌ علی(ع) دلالت می‌کند، و اين مطلب از آيه به دست نمی‌آيد.[32]
پاسخ
الف) تأکيد بر محبّت يا نصرت اميرالمؤمنين(ع) به صورت خاصّ بايد به علت ويژگی آن باشد تا کاری بيهوده نباشد. آن ويژگی نمی‌تواند عداوت‌ورزی يک يا چند نفر باشد که در جريان سفر به يمن نسبت به علی(ع) انجام گرفت، زيرا وقتی آنان نزد پيامبر(ص) آمدند و از علی(ع) شکايت کردند، رسول خدا(ص) بی‌درنگ رفتارشان را تخطئه و آنان را نکوهش کرد، و معقول نيست که برای رفتار ناشايست يک يا چند نفر، هزاران نفر را در شرايطی بسيار سخت گرد آورده، برای آنان خطبه‌ای مفصّل ايراد شود و در يک جمله آن، بر محبّت و نصرت علی(ع) تأکيد شود تا آن چند نفر از عداوت با علی(ع) رويگردان شوند. بنابراين، وجه آن بايد فضيلت و مزيت علی(ع) نسبت به ديگران باشد. اين مطلب از دو جهت قابل تأمل است:
1. با مبنای اهل سنت سازگار نيست، زيرا آنان خلفای قبل از اميرالمؤمنين(ع) و به ويژه دو خليفه نخست را برتر از او می‌دانند. بنابراين اگر فضيلت و مزيت علی(ع) سبب تکرار و تأکيد بر محبت و نصرت علی(ع) بود، بايد اين کار قبل از وی درباره ابوبکر و عمر انجام می‌شد.
2. هر گاه دليل تأکيد بر محبت و نصرت علی(ع) به صورت خاصّ، برتری او بر ديگران بوده است، به دلالت التزامی بر امامت او پس از پيامبر(ص) دلالت می‌کند، زيرا تقديم مفضول بر افضل به حکم عقل و شرع نکوهيده است.
ب) اين سخن آمدی که نصرت علی(ع) نسبت به ديگران اين ويژگی را دارد که عموميت دارد، يعنی او نصرت دهنده همه مؤمنان است درست است. ولی اين سخن او که آنچه از آيه‌﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر به دست می‌آيد، نصرت برخی از مؤمنان نسبت به برخی ديگر است، نادرست است، زيرا مفاد آيه نيز اين است که هر يک از مؤمنان، نصرت دهنده‌ ديگر مؤمنان است.
ج) هر گاه نصرت علی(ع) درباره ديگران از ويژگی عموميت برخوردار باشد، و از اين جهت با نصرت ديگران تفاوت داشته باشد، با توجه به اينکه نصرت او بر نصرت پيامبر(ص) عطف شده و با آن مقايسه شده است، نصرت وی نسبت به مؤمنان، همان جايگاه و حکمی را دارد که نصرت پيامبر(ص) نسبت به مؤمنان دارد، و آن چيزی جز مقام پيشوايی و رهبری مردم نيست، با اين تفاوت که در پيامبر(ص) امامت با نبوت همراه بوده است، ولی در علی(ع) امامت با نبوت همراه نبوده است.
د) دهلوی می‌گويد: «طبق ديدگاه شيعه، پيامبر(ص) قبل از غدير خم امامت علی(ع) را بيان کرده بود، پس بيان امامت او در غدير از باب تأکيد بوده است.» اين سخن او بی‌پايه است، زيرا امامت علی(ع) قبل از غدير بيان شده بود، اما به صورت رسمی و در جمع انبوه مسلمانان از شهرهای مختلف کشور اسلامی و با تشريفات مخصوص، سابقه نداشت.
دهلوی در اينجا تکرار محبت و نصرت علی(ع) توسط پيامبر(ص) را می‌ستايد و آن را با تکرار مطالب در قرآن کريم مقايسه می‌کند، ولی در باب مطاعن، آنجا که از طعن و قدح بر عمر در ماجرای منع پيامبر(ص) از نوشتن نامه برای مسلمانان، قبل از ارتحال، سخن به ميان می‌آيد، از اقدام عمر دفاع می‌کند و وجه درستی آن را اين می‌داند که اقدام پيامبر(ص) کاری تکراری بود، و عمر، آن را لغو و بی‌فايده می‌دانست، به اين علت گفت: «تب بر پيامبر غلبه کرده است و کتاب خدا برای ما کافی است.»[33]

اشکال نهم: نامناسب بودن زمان و مکان اعلان امامت
اگر مقصود از حديث غدير، اعلان امامت علی(ع) بود، مناسب‌ترين زمان، روزهايی بود که مسلمانان به انجام مناسک حج مشغول بودند، چنان‌که برترين مکان آن نيز سرزمين عرفه و منی بود، زيرا در آن زمان و مکان، همه حاجيان حضور داشتند و امامت که مسئله‌ای همگانی است، به آنان ابلاغ مي‌شد. با توجه به نکته ياد شده از نظر عقل، پذيرفته نيست که هدف از حديث غدير، اعلان امامت علی(ع) بوده است، زيرا لازمه آن، اين است که پيامبر(ص) در ابلاغ آن، گزينه برتر را رها کرده است که با مقام حکمت و رحمت پيامبر(ص) سازگاری ندارد.
آنچه با حديث غدير و زمان و مکان و مخاطبان تناسب دارد، توصيه و تأکيد بر محبت ورزيدن به اميرالمؤمنين(ع) و دشمنی نکردن با اوست، يعنی پيامبر(ص) فضيلت و مقام معنوی او را بيان کرد تا مردم به او عداوت نورزند. اين مطلبی است که ابن‌کثير مطرح کرده و ماجرای سفر علی(ع) با گروهی از مسلمانان مدينه به يمن را شاهد آن آورده است، زيرا در آن سفر، برخی از همراهيان نسبت به اقدام علی(ع) درباره غنايم، معترض بودند و بريده‌ اسلمی را نزد پيامبر(ص) فرستادند تا اعتراض آنان را به او برساند. اين رخداد سبب شد که پيامبر(ص) مسلمانانی را که از مدينه برای حج آمده بودند، در غديرخم گرد آورد و از آنان خواست تا دوستدار علی(ع) باشند و با او دشمنی نورزند و مفاد حديث غدير همين مطلب است.
وجه اينکه پيامبر(ص) اين کار را به تأخير انداخت و در عرفات و منی و برای عموم افراد، آن را بيان نکرد اين بود که اين جريان، عموميت نداشت، و مطرح کردن آن برای عموم، مناسب نبود و علّت اينکه اعلام آن را تا رسيدن به مدينه به تأخير نينداخت، آن بود که اين جريان در ميان کسانی رخ داده بود که از مدينه بيرون رفته بودند، و به کسانی که در مدينه باقی مانده بودند مربوط نبود، و طرح آن برای ايشان وجه معقولی نداشت.[34]
پاسخ
1. اگر به چگونگی مراسم غدير و اعلام امامت علی(ع) و بيعت همراهان پيامبر(ص) با او پس از آن توجه شود، روشن خواهد شد که عرفات و منی و هنگام انجام مناسک حج، مکان و زمان مناسبی برای آن نبوده است. مراسم غدير، تنها سخنرانی نبود تا گفته شود پيامبر(ص) می‌توانست در عرفات و منی برای مردم سخنرانی‌های مهمی ايراد فرمايد و مسئله امامت علی(ع) رانيز مطرح کند، بلکه مراسم غدير علاوه بر سخنرانی و اعلام امامت علی(ع) با انجام مراسم و تشريفات ويژه‌ای همراه بود که بيعت کردن مسلمانان حاضر در آن مراسم با او مهم‌ترين آن است. روشن است که انجام اين تشريفات در سرزمين عرفات و منی که مردم به انجام مناسک حج اشتغال داشتند، ميسور نبود.
2. اگر مقصود پيامبر(ص) از ايراد خطبه در غدير، بيان لزوم محبت و نصرت اميرالمومنين(ع) بود، انجام آن در عرفات و منی کاملا امکان‌پذير بود، زيرا با سخنرانی تحقق مي‌پذيرفت و به مراسم بيعت‌گرفتن از مسلمانان نيازی نبود، بر خلاف امامت و خلافت که چون مقام و منصبی سياسی است، گرفتن بيعت از مسلمانان بر آن نقش تعيين‌کننده‌ای داشت، چنان‌که در ميان بشر نيز مرسوم است و در سرزمين عرفات و منی شرايط برای بيعت کردن عموم مسلمانان حاضر در مراسم حج فراهم نبود، و اگر به فرض، چنين شرايطی فراهم بود برای بيان مؤکد لزوم محبت و نصرت علی(ع) فراهم‌تر بود. بنابراين، اين پرسش که چرا پيامبر(ص) خطبه‌ غدير را در سرزمين عرفات و منی ايراد نکرد، به تفسير مولی در حديث غدير به ولايت تصرف و تدبير اختصاص ندارد، بلکه درباره تفسير مولی به محبت و نصرت نيز قابل طرح است.
غامدی می‌گويد: «پيامبر(ص) بدان علت، لزوم محبت به حضرت علی(ع) را در مکه و در جمع مسلمانان در عرفات و منی اعلام نکرد و آن را به غدير خم به تأخير انداخت که نارضايتی و شکايت از حضرت علی(ع) در سفر به يمن به عموم مسلمانان حاضر در مراسم حج، ارتباطی نداشت و عادلانه نبود مسئله‌ای را که مربوط به عده‌ای از مسلمانان بود، برای عموم آنان مطرح کند.» اين سخن غامدی، قانع‌کننده نيست، زيرا نارضايتی و شکايت از اميرالمؤمنين(ع) از سوی همراهان وی در سفر يمن، به اکثريت مسلمانان حاضر در غدير خم ربطی نداشت، بنابراين، طبق استدلال غامدی غدير‌خم جای مناسبی برای اعلان لزوم محبّت علی(ع) نبود.
اين ملاحظات، پژوهشگر منصف را بر آن مي‌دارد که تسليم منطق دلالت حديث غدير و قراين مقالی و مقامی آن باشد، و از حدس و گمان‌های فاقد ارزش علمی بپرهيزد. از نظر تاريخی، واقعه‌ غدير، قابل انکار و ترديد نيست، چنان‌که قراين و شواهد روشن، گويای مفاد و مدلول آن نيز بسيار و ترديدناپذير است. آنچه در جريان سفر به يمن رخ داد نيز ربطی به واقعه‌ غدير ندارد، زيرا پيامبر(ص) تعداد اندکی را که از اميرالمؤمنين(ع) شکايت کردند شديدا توبيخ و از آن حضرت دفاع کرد.
حتی اگر فرض کنيم جريان سفر به يمن با واقعه‌ غدير ارتباط دارد، در دلالت روشن حديث بر امامت اميرالمؤمنين(ع) خدشه‌ای وارد نمي‌کند، زيرا مقتضای ارتباط اين دو واقعه، آن است که واقعه‌ غدير، لزوم محبت اميرالمؤمنين(ع) را پوشش دهد، نه اينکه منحصر در آن باشد. پوشش‌دادن واقعه غدير نسبت به لزوم محبت اميرالمؤمنين(ع) به دو صورت امکان‌پذير است:
الف) مولی را مشترک معنوی بدانيم که هم محبت و نصرت را شامل مي‌شود و هم ولايت زعامت و رهبری را.
ب) مقصود اصلی از حديث غدير، اعلام رسمی امامت اميرالمؤمنين(ع) بوده است که محبت و نصرت آن حضرت، لازمه‌ آن است. جمله‌ «الّلهم وال من والاه و عاد من عاداه» که پس از جمله‌ «من کنت مولاه فعلی مولاه» بيان شده مؤيد همين مطلب است، زيرا محبت و نصرت رهبر امت اسلامی به صورت ويژه بر مسلمانان واجب است.



[1] کشف المراد، علامه حلی، ص 353، ط موسسه النشر الاسلامی.
[5]. أبکار الأفکار، سیف الدین آمدی، ج 3، ص 477.
[6]. شرح المواقف، میر سید شریف جرجانی، ج 8، ص 354؛ شرح المقاصد، تفتازانی، ج 5، ص 260 ـ 261؛ نهایه الأقدام فی علم الکلام، شهرستانی، ص 481؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 57؛ المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص 152.
[7]. فوالله ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی انّ العرب تزعج هذا الأمر من بعده عن أهل بیته، و لا أنّهم منحوه عنّی من بعده، فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه...، (.نهج البلاغه، نامه 62).
[8]. الإمامة و السیاسة، .ابن قتیبه دینوری، ج 1، ص 19.
[9]. خطبه‌ حضرت زهرا(س) را ابوبکر جوهری در کتاب «السقیفة» و احمد بن ابی طاهر (متوفای280 ق) در کتاب بلاغات النساء، ص 23 نقل کرده‌اند.
[11]. کتاب الولایة، ابن‌عقده کوفی، ص 164؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 6، ص 34. علامه امینی این مطلب را از مناقب خطیب خوارزمی، فرائد السمطین، امام حموینی، الدر النظیم ابن حاتم شامی نیز نقل کرده است، ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 185.
[12] . مناقب خوارزمی، ص133، حدیث 134.
[16]. تاریخ طبری، ج 5، ص 31؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 218 ـ 219، حوادث سال 23 ق.
[17] الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 219.
[18]. خصال شیخ صدوق، ص 228 ـ 234؛ ابواب دوازده‌گانه، حدیث 4؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 75 ـ 79.
[19]. مروج الذهب، ج 2، ص 330 ـ 331.
[20]. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 10.
[21]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 1.
[22]. «من مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.» صحیح مسلم، ج 3، ص 1478، کتاب الأمارة، باب 13، حدیث 58؛ نیز ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 150، حدیث 259، مسند احمد بن حنبل، ج 13، ص 188، حدیث 16819و ج 12، ص 277، حدیث 15636.
[23]. فغضبت فاطمة بنت رسول الله- فهجرت ابابکر فلم تزا مهاجرته حتی توفیت، صحیح بخاری، ج 2، ص 186، باب فرض الخمس.
[24]. «فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی.»، صحیح بخاری، ج 2، ص 308، باب مناقب فاطمه..
[26]. الإمامة و السیاسة، .ابن قتیبه دینوری، ج 1، ص 19.
[27]. «اللّهم إنّی استعدیک علی قریش و من أعانهم، فإنّهم قطعوا رحمی و أکفؤوا إنائی و أجمعوا علی منازعتی حقّا کنت أولی به من غیری..» نهج البلاغه، خطبه 217.
[28]. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 18.
[30]. مختصر التحفة الإثنی عشریة، ص 162. .
[32]. أبکار الأفکار، سیف الدین آمدی، ج 3، ص 476.
[33]. نفحات الأزهار، آیت الله میلانی، ج 9، ص 282 ـ 288.
[34]. حوارات عقلیة مع الطائفة الشیعة الإثنی عشریة فی الأصول، احمد بن سعد حمدان غامدی، ص 12 – 13. .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo