< فهرست دروس

درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حديث غدير و دلالت آن بر امامت حضرت اميرالمومنين(ع)

دو تقرير از استدلال به حديث شريف غدير بر امامت حضرت اميرالمومنين (ع) ارائه شد. تقرير اول با توجه به جمله «ألست اولی بکم من أنفسکم» که در صدر کلام آمده بيان شد. تقرير دوم از خود متن حديث که قدر مسلم مورد قبول فريقين است استفاده شد. در اين تقرير خواه کلمه مولی مشترک لفظی دانسته شود يا معنوی، معنای مقصود شيعه را بيان می کند. اگر آن را مشترک معنوی بدانيم، معنای جامع مورد نظر است و شأن محبت، نصرت و زعامت که برای پيامبر اکرم (ص) بود، توسط اين حديث بر اميرالمومنين (ع) ثابت می شود. اگر کلمه مولی را مشترک لفظی نيز بدانيم، يکی از اين معنانی، اصل و دو معنای ديگر از دلالت التزامی فهميده می شوند.
اگر به برداشتی که اهل بيت (ع) و صحابه از اين حديث داشتند، مراجعه کنيم در می يابيم که آنان همان معنايی را از حديث داشته اند که شيعه مدعی آن است.
گفتار ششم: مفاد حديث غدير از نگاه اهل بيت(س) و صحابه پيامبر(ص)
الف) اهل بيت پيامبر(ص)
پيامبر(ص) در حديث ثقلين- که از احاديث متواتر و مورد قبول همه مسلمانان است- عترت و اهل بيت خود را همتای قرآن قرار داده و هدايت امت را در گرو پيروی از آنان قرار داده است. اين حديث بر عصمت و مرجعيت علمی و دينی اهل بيت پيامبر(ص) دلالت مي‌کند و بيانگر اين است که گفتار و رفتار آنان، معيار تشخيص حق و باطل است. همين افراد ولايت در حديث غدير را به ولايت امامت و رهبری امت اسلامی تفسير کرده‌اند:
1. از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده است که فاطمه زهرا(س) حديث غدير را از دلايل امامت علی(ع) دانسته است. طبق نقل شمس‌الدين جزری دمشقی در کتاب «اسنی المطالب فی مناقب علی بن ابی‌طالب» از فاطمه زهرا(س) روايت شده است که فرمود: «أنسيتم قول رسول الله(ص) يوم غدير خم: من کنت مولاه فعلی مولاه؛[1]آيا سخن پيامبر را فراموش کرده‌ايد که در غدير خم فرمود: هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست.»
ابن‌بابويه قمی نيز از محمود بن لبيد (محمود أبی‌لبيد) روايت کرده که گفته است از فاطمه زهرا(س) پرسيدم: «آيا رسول خدا قبل از وفاتش، امامت علی(ع) را بيان کرد؟» حضرت زهرا(س) پاسخ داد: «واعجبا أنسيتم يوم غدير خم؛[2]اين پرسش شگفت‌آور است! آيا روز غدير خم را فراموش کرده‌ايد؟»
2. در خطبه‌ای كه امام حسن مجتبی(ع) در حضور مردم و معاويه ايراد كرد، فرمود: «بنی اسرائيل هارون(ع) را- كه برادر و جانشين و وزير موسی(ع) بود- رها كردند و از سامری پيروی كردند و گوساله‌پرست شدند. اين امت نيز شنيد كه پيامبر(ص) درباره پدرم فرمود: علی(ع) نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی است مگر اينكه پس از من پيامبری نخواهد بود، و نيز پيامبر را ديدند كه در غدير خم او را به امامت نصب كرد و به آنان دستور داد كه حاضران آن مطلب را به غايبان برسانند.»[3]
3. ابواسحاق از امام زين العابدين(ع) پرسيد معنای سخن پيامبر(ص) كه فرمود: «من كنت مولاه فعلی مولاه» چيست؟ امام(ع) پاسخ داد: «به آنان فرمود كه او امام پس از وی مي‌باشد[4]
4. از امام رضا(ع) روايت شده كه پس از تلاوت آيه﴿الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ[5] فرمود: «امر امامت از تماميت دين است و پيامبر(ص) از بين امت نرفت، مگر اينكه علی(ع) را به عنوان امام و راهنمای آنان منصوب كرد.»[6] روشن است كه سخن امام رضا(ع) ناظر به واقعه و حديث غدير است.
روايات اهل بيت(ع) درباره دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين(ع) بسيار است و به ذكر نمونه‌های بيشتری نيازی نيست، چنان‌كه احتجاج‌ها و استدلال‌های اميرالمؤمنين(ع) به حديث غدير بر امامت خود نيز از مسلمات تاريخ است.[7]
[نکته: استناد به کلام اهل بيت (ع)‌ بر امامت حضرت علی(ع)، استدلالی دوری نخواهد بود، زيرا با استناد به حديث ثقلين و مانند، حجيت قول آنها ثابت شده است و لذا فهم و تفسير آنها از حديثی اعتبار و حجيت دارد هر چند در مورد امامت باشد.]
ب). صحابه پيامبر(ص)
روايات و گزارش‌های معتبر تاريخی بيانگر اين است که صحابه پيامبر(ص) نيز از حديث غدير، امامت اميرالمؤمنين(ع) را دريافت کرده‌اند. در اينجا نمونه‌هايی را يادآور می‌شويم:
1. گروهی از عرب در رحبة کوفه بر اميرالمؤمنين(ع) وارد شدند و بر او سلام کردند. اميرالمؤمنين(ع) پرسيد: «شما چه کسانی هستيد؟» گفتند: «ما مواليان تو هستيم.» اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «چگونه شما مواليان من هستيد، در حالی که شما گروهی از عربيد (نه از عجم که در آن زمان رسم بود که افراد غير عرب تحت ولايت و حمايت فرد يا قومی از عرب قرار مي‌گرفتند)». آنان پاسخ دادند: «ما روز غدير خم شنيديم که پيامبر(ص) در حالی که دست تو را گرفته بود مي‌گفت: ای مردم! آيا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟ آنان گفتند: چرا ای رسول خدا، پيامبر(ص) فرمود: خدا مولای من و من مولای مؤمنانم و علی مولای کسی است که من مولای او هستم، خدايا هر کس او را دوست دارد، دوست بدار و هر کس او را دشمن دارد، دشمن بدار
رياح بن ثابت که راوی حديث است مي‌گويد: «آنان گروهی از انصار بودند و ابوايوب انصاری نيز در ميان آنان بود.»[8]
اين سخن اميرالمؤمنين(ع) که از کجا شما مواليان من هستيد در حالی که شما از قوم عربيد؟ بيانگر اين است که برداشت وی از مولی در سخن آنان، دوست و ناصر نبود، زيرا در ولايت دوستی و نصرت، فرقی ميان عرب و عجم وجود ندارد، بلکه مقصود آنان از اينکه خود را موالی اميرالمؤمنين(ع) مي‌دانستند، ولايت زعامت و سرپرستی بود، زيرا در آن زمان، فرد غير عرب، خود را تحت ولايت و حمايت فرد يا قبيله‌ای از اعراب قرار مي‌داد، معنايی که امروزه از آن به تابعيت سياسی تعبير مي‌شود، و فردی که چنين ولايت يا تابعيتی را مي‌پذيرد تحت ولايت و زعامت فرد يا قبيله يا نظامی سياسی است، که ولايت و تابعيت آن را پذيرفته است. آنان با اينکه عرب بودند، چنين ولايتی را برای اميرالمؤمنين(ع) نسبت به خود قائل بودند و بر آن به ولايت در حديث غدير استدلال کردند. بنابراين، فهم آنان از ولايت در حديث غدير، ولايت رهبری و زعامت سياسی بود که اميرالمؤمنين(ع) نيز آن را تأييد کرد.
2. پس از آنکه پيامبر(ص) خطبه غدير را ايراد کرد، حسّان بن ثابت که شاعر زبردستی بود از پيامبر(ص) اجازه گرفت تا آن را به نظم آورد. پيامبر(ص) به وی اجازه داد و او ابياتی را سرود که دو بيت آن چنين است:
«فقال له قم يا علی فإنّنی رضيتک من بعدی اماما و هاديا
فمن کنت مولاه فهذا وليه فکونوا له اتباع صدق موالياً »[9]
ترجمه: پيامبر به علی گفت بر پاخيز، زيرا من به امامت و هدايتگری تو پس از خود راضی‌ام
پس هر که من مولای اويم، اين (علی) ولی اوست پس شما (ای مسلمانان) پيروان و مواليان صادق او باشيد.
حسّان بن ثابت که شاعر زبردست عرب و آشنا به دقايق کلمات عرب بود از ولايت در حديث غدير، امامت را فهميده است و فهم او را رسول خدا(ص) تأييد کرد، زيرا به او فرمود: «ای حسّان! تا وقتی که با زبانت ما را ياری مي‌دهی، مورد تأييد روح القدس مي‌باشی».[10]
3. قيس بن سعد بن عباده انصاری در صفين در دفاع از اميرالمؤمنين(ع) و حقانيت او ابيات زير را سرود:
«قلت لمّا بغی العدو علينا حسبنا ربّنا و نعم الوکيل
وعلی إمامنا و إمام لسوانا أتی به التنزيل
يوم قال النبی من کنت مولاه فهذا مولاه خطب جليل
إنّما قاله الرسول علی الأمّة حتمٌ ما فيه قال و قيل»[11]
ترجمه: وقتی دشمن بر ما سرکشی کرد گفتم خدا ما را کافی است
امام ما و غير ما علی است اين مطلب از خدا نازل شده است
روزی که پيامبر گفت هر که من مولای اويم اين (علی) مولای اوست و اين امر عظيمی است
اين سخن حتمی پيامبر برای امت است و در آن‌جای هيچ‌گونه سخنی نيست
4. عمر بن خطّاب پس از اعلان ولايت علی(ع) از سوی پيامبر در غديرخم، نزد علی(ع) رفت و خطاب به او گفت: «هنيئاً لک يا ابن ابی‌طالب أصبحت و أمسيت مولی کل مؤمن و مؤمنة؛ گوارا باد بر تو ای فرزند ابوطالب که مولای هر مرد و زن با ايمانی شدی»[12] اين جمله دليل روشن بر اين است که مقصود از مولی در حديث غدير امامت است، نه محبت يا نصرت، زيرا محبت و نصرت علی(ع) مطلب جديدی نبود که در غديرخم اعلان شده باشد، و مناسب تهنيت‌گويی به علی(ع) باشد، و اصولا تبريک و تهنيت‌گويی در باب ولايت از ويژگی‌های امامت و رهبری کسی است که به اين مقام منصوب می‌شود.
[برخی گفته اند اگر فهم اين صحابه از حديث چنين بوده است، پس چرا در جريان سقيفه و بعد از آن به گونه ای ديگر عمل کردند؟ پاسخ آن همان طور که امام شرف الدين می فرمايد اين است که آنان در مقابل نص اجتهاد می کردند. آنان اين حق را برای خود قائل بودند و نصوص را تعبدی محض نمی دانستند و لذا در جريان امامت حضرت علی(ع) گفتند: فعلا مصلحت نيست. نمونه ديگر اين مطلب در جريان جيش اسامه است. پيامبر اکرم(ص) در اين باره فرمودند: «جهزوا جيش الاسامه. لعن الله من تخلف عن جيش الاسامه» اما اينان نرفتند و وقتی سوال شد، عذر آوردند . و يا در قضيه دوات و رزيه يوم الخميس و نيز قضيه صلح حديبيه، همين اجتهاد در مقابل کلام پيامبر اتفاق افتاد. اين يک جواب مساله است . جواب ديگر آن وجود مساله حب رياست و دنيا طلبی است که غزالی همين نکته را آشکارا بيان کرده است.]
5. هنگامی که رسول اکرم(ص) در غدير خم، علی بن ابی‌طالب(ع) را به امامت منصوب کرد و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» اين مطلب در ميان مردم انتشار يافت، و حارث بن نعمان فهری از آن آگاه شد. در آن هنگام پيامبر(ص) در ابطح بود، حارث بر مرکب خود سوار شد و نزد پيامبر(ص) رفت و به او گفت: «از ما خواستی که به يگانگی خدا گواهی دهيم و ما چنين کرديم، و از ما خواستی که تو را رسول خدا بدانيم، ما پذيرفتيم – گر چه در دل ما چيزی بود – سپس از ما خواستی که نماز بخوانيم، ما خوانديم، و خواستی که روزه بگيريم، ما انجام داديم، سپس از ما خواستی که حج انجام دهيم، ما چنين کرديم، آن‌گاه گفتی: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. آيا اين سخن از تو است يا از خدا؟» پيامبر(ص) پاسخ داد: «از خداست.» آن مرد سه بار سخن خود را تکرار کرد، و پيامبر(ص) نيز به او همان پاسخ را داد. وی با حالت خشم خطاب به خداوند گفت: «اگر آنچه محمد(ص) مي‌گويد حق است، سنگی از آسمان بر من فرود آور تا نشانه خشم تو بر ما و نشانه‌ای برای ديگران باشد، و اگر آنچه مي‌گويد دروغ است، خشم خود را بر او نمايان کن.» سپس بر شتر خود سوار شد. در اين هنگام سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و او را هلاک کرد. در اين هنگام آيه ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْكَافِرِينَ لَيسَ لَهُ دَافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ نازل شد.[13]

مناقشات ابن‌تيميه درباره قضيه حارث بن نعمان
ابن‌تيميه، گزارش مربوط به حارث بن نعمان را ساختگی و بی‌اساس دانسته و بر اين مطلب به وجوهی استدلال کرده است. در اين جا مناقشات وی را نقل و نقد مي‌کنيم:
مناقشه اول: حارث در أبطح بر پيامبر وارد شد
واقعه غدير خم در حجّة الوداع و هنگامی که پيامبر(ص) از مکه رهسپار مدينه بود در خارج از سرزمين مکه رخ داد، ولی در حديث حارث آمده است که وی در أبطح بر پيامبر(ص) وارد شد، و ابطح سرزمين مکه است.[14]
پاسخ
ابطح در لغت به سرزمينی گويند که محل جريان سيل است، و ريگ‌های ريز سطح آن را پوشانده است. اين معنا به سرزمين مکه اختصاص ندارد.[15] در روايت غدير از طريق حذيفة بن أسيد و عامر بن ليلی آمده است که وقتی پيامبر(ص) از حجة الوداع به سوی مدينه بازگشت و به ذی الحليفه رسيد، دستور داد کسی زير درختانی که در بطحاء نزديک هم بودند منزل نگيرد.[16]
از عبدالله بن عمر روايت شده که پيامبر اکرم(ص) در سرزمين بطحاء در ذی الحليفه توقف کرد و نماز خواند.[17]
مناقشه دوم: سوره معارج، مکی است
سوره معارج، مکی است و نزول آن، حداقل ده سال قبل از واقعة غدير بوده است.[18]
پاسخ:
مکی بودن سوره معارج با اين منافات ندارد که آياتی از آن مکی نباشد. اين مطلب در قرآن، نظاير بسياری دارد، مانند سوره عنکبوت که مکی است غير از دو آية آغاز آن.[19] سورة کهف مکی است جز هفت آيه اول آن.[20] سوره هود مکی است مگر آيه ﴿وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَی النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيلِ ....[21] سوره مريم مکی است، ولی آيه ﴿وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ مکی نيست.[22] سوره ابراهيم مکی است، ولی آيه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا ...﴾ مکی نيست[23] و نمونه‌های بسيار ديگر.[24]
علاوه بر اين، نزول مکرر آن نيز محتمل است، از جمله آياتی که به صورت مکرر نازل شده‌اند، عبارت اند از: آيه ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾، آيه اول سوره روم، آيه روح و سوره فاتحة الکتاب.[25]
مناقشه سوم: درخواست عذاب از سوی کافران بود
آية ﴿وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَينَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ[26] بيانگر درخواست عذاب الهی از سوی کافران است، که پس از جنگ بدر نازل شده و سال‌ها قبل از واقعه غدير خم بوده است، در حالی که اين درخواست در سخن حارث بن نعمان نقل شده است.[27]
پاسخ
حارث بن نعمان آيه مزبور را قرائت و بدين طريق از خداوند درخواست عذاب کرد، اين مطلب دليل بر اين نيست که آيه در همان وقت نازل شده است، بلکه او همان چيزی را درخواست کرد که کافران قبل از او درخواست کرده بودند.
مناقشه چهارم: آيه عذاب مربوط به کافران مکه است
آيه درخواست عذاب، مربوط به کافران مکه است، و عذاب نيز هيچ‌گاه بر آنان نازل نشده است، چنان‌که فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يسْتَغْفِرُونَ[28] خداوند تا وقتی که تو در ميان آنان هستی، و تا وقتی آنان استغفار می‌کنند، آنها را عذاب نخواهد کرد.»[29]
پاسخ
ميان عذاب ‌نشدن مشرکان در مکه و عذاب نشدن اين فرد، ملازمه‌ای نيست. عذاب نکردن مشرکان، حکمتی داشته، و عذاب کردن فرد مزبور حکمتی ديگر. شايد عذاب نکردن مشرکان بدين علت بوده است که از نسل آنان، کسانی ايمان خواهند آورد، و اين وجه درباره حارث بن نعمان وجود نداشته است. حقايق تاريخی، بيانگر اين مطلب است که افرادی به عنوان مخالفت با پيامبر دچار نفرين او و عذاب الهی شده‌اند، چنان‌که روايت شده که وقتی قريش از اسلام آوردن سرپيچی کردند و با پيامبر به مخالفت برخاستند، آن حضرت، آنان را نفرين کرد و از خدا خواست که آنها را به قحطی گرفتار کند و اين عذاب بر آنان نازل شد.[30]
بنابراين، مراد از نفی عذاب در آيه ياد شده، نفی فی‌الجمله است نه بالجمله، و اين مطلب، مطابق با حکمت الهی است که از طريق مصالح و مفاسد تبلور مي‌يابد، و در نتيجه، مظاهر آن متفاوت خواهد بود.
خداوند، قريش را به صاعقه‌ای مانند صاعقه عاد و ثمود وعيد داده است که اگر از پيامبر روی برگردانند به آن مبتلا خواهند شد: ﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ.[31] اگر قريش، همگی از پيامبر اعراض مي‌کردند، گرفتار آن عذاب مي‌شدند، ولی چون عده‌ای ايمان آوردند، اين عذاب بر آنان نازل نشد. اگر وجود پيامبر(ص) در ميان قريش مانع از نزول عذاب بود، چنين وعيدی داده نمي‌شد.
مناقشه پنجم: حارث بن نعمان مسلمان بود
طبق حديث، حارث بن نعمان مسلمان بود، زيرا به اصول پنج‌گانه معتقد بود، و بديهی است که در عصر پيامبر هيچ مسلمانی مبتلا به عذاب نشده است.[32]
پاسخ
طبق حديث، حارث قبلاً مسلمان بود، ولی با انکار سخن پيامبر(ص) و حکم او مرتد شد، و عذاب پس از ارتداد بر وی نازل شد. گذشته از اين، برخی از مسلمانان نيز که حرمت پيامبر(ص) را نگاه نمي‌داشتند گرفتار عذاب شدند. سلمة بن اکوع نقل کرده است که فردی نزد پيامبر(ص) با دست چپ غذا مي‌خورد. پيامبر(ص) به او فرمود: «با دست راست غذا بخور.» وی گفت: «نمي‌توانم.» پيامبر(ص) فرمود: «نخواهی توانست.» پس از آن، وی نتوانست دست راست خود را بالا ببرد.[33]
مناقشه ششم: واقعه مربوط به حارث، مشهور نيست
اگر چنين حادثه‌ای رخ داده بود مانند واقعه اصحاب فيل مورد توجه همگان قرار مي‌گرفت و نقل مي‌شد، ولی نويسندگان مسانيد، صحاح، فضايل، تفسير و تاريخ آن را نقل نکرده‌اند، و جز با نقلی که سندش منکر است نقل نشده است. بنابراين، چنين مطلبی دروغ است.[34]
پاسخ
اولاً: مقايسه اين واقعه با واقعه اصحاب فيل مع الفارق است. اين واقعه، واقعه‌ای فردی بود، در حالی که واقعه فيل اقدامی برای ويران کردن کعبه از طرف زمامدار و امپراتوری روم بود. رويارويی قدرتی عظيم با مردمی اندک و فاقد تجهيزات و نابود شدن آنان به صورت خارق العاده، حادثه‌ای بسيار عظيم بود که توجه همگان را به خود جلب کرد.
ثانياً: مورخان، محدثان و مفسران اسلامی اين واقعه را نيز – چنان‌که گذشت – نقل کرده‌اند، و منکر دانستن سند نقل آن از سوی ابن‌تيميه، گزافه‌گويی است. نقل‌های اين واقعه به حذيفة بن يمان صحابی جليل القدر، و سفيان بن عيينه شخصيت برجستة علمی نزد اهل سنت منتهی مي‌شود، و سند آن نيز به گونه‌ای است که مورد توجه و اعتماد مفسران، محدثان و حفاظ اهل سنت قرار گرفته، و بدون دغدغه و مناقشه، آن را در تفسير آيه‌ای قرآنی نقل کرده‌اند.
[علاوه بر اينکه در قضيه اصحاب فيل داعی بر کتمان نبوده اما درباره اين قضيه داعی بر کتمان بوده است.]
مناقشه هفتم: حارث بن نعمان به عنوان صحابی شناخته نشده است
حارث بن نعمان به عنوان صحابی پيامبر(ص) شناخته شده نيست، ابن عبدالبر در استيعاب و ابن‌منده، ابونعيم اصفهانی و ابوموسی در تأليفات خود درباره صحابه، از او ياد نکرده‌اند.[35]
پاسخ
معاجم صحابه، مشتمل بر نام همه صحابه نيست، بلکه هر يک از مؤلفان، آنچه را که خود به آن دست يافته نقل کرده است. ابن‌حجر در مقدمه الإصابه، پس از اشاره به کتاب‌هايی که پيشينيان دربارة اسامی صحابه نوشته‌اند، ولی جامع همه صحابه نيست، از تصميم خود بر نوشتن کتابی که مشتمل بر کسانی باشد که گذشتگان، آنها را نام نبرده‌اند، ياد کرده و افزوده است که کتاب او حتی يک دهم اسامی صحابه را هم در بر ندارد، زيرا ابوزُرعة گفته است: «پيامبر(ص) در حالی از دنيا رفت که بيش از يکصد هزار مرد و زن او را ديده، و سخنان او را شنيده، و از او روايت کرده‌اند.»[36]

برخی از علمای اهل سنت دلالت حديث غدير بر امامت را پذيرفته اند اما در توجيه گفته اند در اين حديث مساله زمان مطرح نشده و ما با دو دليل شرعی مواجه هستيم. يکی اجماع المسلمين و يکی نص النبی (ص) . در جمع بين اين دو دليل باد از اجماع شروع کنيم. پس می گوييم امامت آن حضرت در مرتبه چهارم بوده است .
نقد اين کلام اين است که اولا اجماع کجا است؟ در ابتدای امر و سقيفه که نبوده است. اميرالمومنين (ع) تا شش ماه بيعت نکردند . عده ای از انصار نيز بيعت نکرده بودند. سعد بن عباده که از کانديدای خلافت بود اصلا بيعت نکرد. پس اجماع کجاست؟ ثانيا بر فرض که اجماع صورت گرفت، آن گاه معتبر است که از روی رضا و رغبت باشد. بيعت از روی رضا شرعيت دارد و قرائن و شواهد نشان می دهد، اجماع اين گونه نبوده است. ثالثا، بکريه که جماعتی از اهل سنت هستند قائل به نص ابوبکر هستند. چه بسا بيعت آنان به خاطر نص بوده است پس اين اجماع مدرکی است و مساله تعارض نصوص پيش می آيد.
البته سخن اين افراد از اين جهت که حديث غدير را دليل بر امامت حضرت علی (ع) می دانند مويد سخنان ما می باشد . غزالی (م 551 ه) در کتاب «سر العالمين» بعد از بيان حديث تهنيت، گفته است دليل روشن بر امامت اميرالمومنين (ع) اين روايت است اما هوا و هوس غلبه کرد و عده ای طغيان کرده و سبب شد حرف پيامبر را ناديده بگيرند. (سر العالمين، ص 7) . عده ای گفتند اين کتاب از غزالی نيست . خوشبختانه ذهبی معروف که برای او خيلی اعتبار قائل هستند اين مطلب که کتاب برای غزالی است آورده است. (ميزان الاعتدال، ج1، ص 500)
« فقال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم لعلی يوم غدير خم: «من كنت مولاه، فعلی مولاه»، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ يا أبا الحسن، أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة.
قال: و هذا تسليم و رضى و تحكيم، ثم بعد هذا غلب الهوى، حبا للرياسة و عقد البنود و خفقان الرايات و ازدحام الخبول فی فتح الامصار و أمر الخلافة و نهيها، فحملهم على الخلاف فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ‌ »[37]
5. عطار نيشابوری نيز چنين سروده است:
چون خدا گفته است در خم غدير با رسول الله ز آيات منير
ايها الناس اين بود الهام او زانكه از حق آمده پيغام او
چون كه جبريل آمد و بر من بگفت من بگويم بر شما راز نهفت
اين چنين گفته است قهار جهان حق و قيوم خدای غيب دان
مرتضی والی در اين ملك من است هر كس اين سر را نداند كودن است[38]
فريد الدين عطار از مشايخ علم و عرفان نزد اهل سنت است، عبدالرحمان جامی در نفحات الأنس (ص 599) او را ستوده و دهلوی در كتاب خود به سخنش استناد كرده است.[39]
6. محمد بن طلحه شافعی گفته است: «هر معنايی كه لفظ مولی درباره پيامبر(ص) بر آن دلالت مي‌كند، پيامبر(ص) آن را برای علی(ع) اثبات كرده است. پيامبر(ص) هم نسبت به مؤمنان اولی بود و هم ناصر و سيد آنان بود، علی(ع) نيز اين چنين است.»[40]
7. سبط ابن‌جوزی نيز گفته است: «مراد از مولی در حديث غدير، اطاعت مخصوص از پيامبر است و معنای آن اين است: هر كس من نسبت به او اولی هستم، علی نيز نسبت به وی اولی است. حافظ ابوالفرح اصفهانی در مرج البحرين به اين معنا تصريح كرده است. وی حديث غدير را اين‌گونه روايت كرده است: «من كنت وليه و اولی به من نفسه فعلی وليه» و جمله «ألست اولی بالمؤمنين من أنفسهم»، صدر حديث نيز بر اين معنا دلالت مي‌كند، زيرا اين جمله، نص صريح در اثبات امامت و قبول اطاعت او است. همين‌گونه است جمله «و أدر الحق معه حيث دار». بر اين اساس، در تمام اختلافاتی كه ميان علی(ع) و ديگر صحابه رخ داده است حق با علی(ع) بوده است، بدين علت است كه علما، احكام بُغات را از وقايع جمل و صفين استنباط كرده‌اند. وی سپس به اشعار حسان بن ثابت در غدير خم نيز استشهاد كرده است.[41]
8. شيخ احمد اجيلی شافعی در کتاب «ذخيره المعاد» پس از ذکر حديث غدير و قضيه حارث بن نعمان گفته است: اين قوی ترين دليل بر اين است که علی (ع) به امر خلافت، امامت، صداقت، نصرت و پيروی بر ديگران برتر است.[42]
اشکال
اگر مقصود از حديث غدير بيان امامت علی(ع) پس از خلافت خلفای پيش از او بوده است، چرا تنها امامت او بيان شده و امامت و خلافت خلفای سه‌گانه بيان نشده است؟
پاسخ : پيامبر اکرم(ص) می‌دانست که در زمان علی(ع) تباهی و تعدی رخ خواهد داد، و گروهی امامت او را انکار خواهند کرد، به اين سبب امامت وی را بيان کرد تا رفتار شورشيان و مخالفان امامت او را محکوم کند.[43]
نقد
اولاً: متفاهم عرفی در اين‌گونه موارد امامت و جانشينی بلافصل است، مگر آنکه تقييد شود، چنان‌که وقتی ابوبکر، عمر را به جانشينی خود تعيين کرد، هيچ کس اين احتمال را مطرح نکرد که شايد مقصود، جانشينی پس از علی(ع) يا ديگران است.
ثانياً: کلمه «من» موصوله در حديث غدير، همه افراد را شامل می‌شود. بر اين اساس؛ ابوبکر، عمر و عثمان نيز مشمول ولايت و امامت علی(ع) شده‌اند. اين معنا تنها با امامت بلافصل علی(ع) تحقق‌پذير است.
ثالثاً: ابوبکر و عمر، خود در غدير خم، ولايت و امامت علی(ع) را به او تبريک گفته‌اند: «أصبحت يا بن ابی‌طالب مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.»
ملا يعقوب لاهوری (متوفای 1098) در شرح «تهذيب الکلام» تفتازانی، نخست عبارت وی را که گفته است: «ولا حصر فی علی» شرح کرده و گفته است: «مقصود، اين است که بر فرض اينکه حديث غدير بر امامت علی(ع) دلالت کند، مفاد آن امامت او در آينده است، ولی بر نفی امامت ديگران قبل از او دلالت نمی‌کند، و فايده تنصيص به امامت او الزام بُغات و خوارج است» سپس در نقد آن گفته است: «همان‌گونه که کلمه من موصوله بر عموميت ولايت پيامبر(ص) دلالت می‌کند، بر عموميت ولايت علی(ع) نيز دلالت می‌کند. بنابراين، علی(ع) بر ابوبکر ولايت دارد نه برعکس»[44]
رابعاً: نکته‌ای که عبدالعزيز دهلوی و ديگران در توجيه تنصيص پيامبر(ص) بر امامت علی(ع) گفته‌اند، درست نيست، زيرا شورش و مخالفت با خليفه پيامبر(ص) به زمان علی(ع) اختصاص ندارد، بلکه در زمان عثمان نيز جمعی از مسلمانان عليه عثمان شورش کردند و سرانجام، او در آن شورش کشته شد. افزون بر اين، شورش و مخالفت در زمان عثمان نيز رخ داده است، ولی پيامبر(ص) در خطبه غدير تنها از امامت علی(ع) سخن گفته است و به خلافت عثمان حتی اشاره‌ای هم نکرده است؛ لازمه اين مطلب آن است که پيامبر(ص) در دو موضوع همانند، به دو گونه‌ متفاوت رفتار کرده باشد!


[3].غاية المرام، ج 1، ص 323، به نقل از: امالی شيخ طوسی، ج 2، ص 174 – 180؛ الغدير، ج 1، ص 398؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 150، باب 90.
[4]. همان به نقل از: امالی شيخ صدوق، ص 109.
[6]. اصول كافی، ج 1، ص 514؛ باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته، حديث اول.
[7]. ر.ك: الغدير، علامه امینی، ج 1، ص 327 – 396.
[8].بحار الانوار، ج 37، ص 177؛ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 583، حدیث 2351 و 2352؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 3، ص 208، شرح خطبه 48؛ أسد الغابة، ج 1، ص 441، رقم 1038؛ الاصابة، ج 1، ص 304؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 109؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 231، حوادث سال 10 هـ.ق و ج 7، ص 384، حوادث سال 40 هـ.ق؛ الغدیر، ج 1، ص 318 -386.
[9]. سروده حسّان بن ثابت درباره خطبه پيامبر- در غدير‌خم را بسياری از محدثان، مورخان و عالمان اسلامی نقل كرده‌اند، مانند حافظ ابو عبدالله مرزبانی، حافظ ابو سعيد خرگوشی، حافظ ابن مردويه اصفهانی، حافظ ابو نعيم اصفهانی،‌ حافظ ابو سعيد سجستانی، خطيب خوارزمی، حافظ ابوالفتح نطنزی، ابوالمظفر سبط ابن الجوزی، گنجی شافعی، صدر‌الدين حمّويی، جمال الدين زرندی، جلال الدين سيوطی (از عالمان اهل سنت ) و محمد بن احمد المنجع، محمد بن جرير طبری، شيخ صدوق، شيخ مفيد،‌ سيد رضی، سيد مرتضی، ابوالفتح كراجكی، شيخ طوسی، فتّال نيشابوری، ابو علی طبرسی، ابن شهر آشوف مازندرانی، ابن بطريق حلّی (از عالمان شيعه) ر.ك: الغدير، ج2، ص66_75.
[10]. «یا حسّان لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک..» بحار الانوار، ج 37، ص 150 و 166.
[11]. تذکرة الخواص، ص 61؛ کنز الفوائد، ج 2، ص 98؛ .بحار الانوار، ج 37، ص 150؛ الفصول المختارة، ص 236.
[12]. برای آگاهی از منایع و مصادر حدیث تهنیت ر.ک: الغدیر، ج1، ص508-527 برخی از راویان حدیث تهنیت عبارت‌اند از: حافظ ابوبکر ابن ابی‌شیبه، امام حنابله احمد بن حنبل، حافظ ابوالعباس شیبانی، حافظ ابویعلی موصلی، حافظ ابوجعفر طبری، حافظ ابن‌عقدة کوفی، حافظ ابوعبدالله مرزبانی، حافظ علی بن مردویه اصفهانی، حافظ ابن‌سمّان رازی، حافظ ابوبکر بیهقی، حافظ ابوبکر خطیب بغدادی، ابوحامد غزالی، خطیب خوارزمی، ابوالفرج ابن جوزی، ابوجعفر محب‌الدین طبری، شیخ الاسلام حمویی و ...
[13]. تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی، ص 190 – 191؛ بحار الانوار، ج 37، ص 175- 176. عده‌ای از مفسران، محدثان و مورخان اهل سنت نیز این واقعه را نقل کرده‌اند که علامه امینی 29 نفر از آنان را نام برده است. ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 461 – 471.
[14]. منهاج السنة، ج 4، ص 13.
[15]. لسان العرب، ج 2، ص 101؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 1، ص 134.
[16]. الفصول المهمة، ص 41.
[17]. صحیح مسلم، ج 2، ص 981، کتاب الحج، حدیث 430.
[18]. منهاج السنّة، ابن تیمیه، ج7، ص26.
[19]. تفسیر طبری، ج 20، ص 150.
[20]. الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 56.
[21]. تفسیر قرطبی، ج 9، ص 5.
[22]. الاتقان، ج 1، ص 61.
[23]. تفسیر قرطبی، ج 9، ص 288.
[24]. ر.ک: الغدیر، علامه امینی، ج 1، ص 485- 488.
[25]. ر.ک: الاتقان، ج 1، ص 130- 131.
[27]. منهاج السنّة، ابن تیمیه، ج7، ص27.
[29]. منهاج السنّة، ابن تیمیه، ج7، ص27.
[30]. تفسیر رازی، ج 27، ص 242.
[32]. منهاج السنّة، ابن تیمیه، ج7، ص27.
[33]. صحیح مسلم، ج 3، ص 1599، کتاب الاشربة، حدیث 107.
[34] . منهاج السنّة، ج7، ص27.
[35] . منهاج السنّة، ج7، ص27.
[36] . الاصابة فی تمیز الصحابة،ج1،ص4.
[37] عبقات الانوار، میر حامد حسین، ج10، ص 342، ط کتابخانه امیرالمومنین(ع).
[38]. ديوان مظهر حق، عطار نيشابوری.
[39]. التحفه الإثناعشريه، باب يازدهم.
[40]. مطالب السؤول، ص 44- 45.
[41]. تذكرة الخواص، ص 60.
[42] الغدیر، علامه امینی، ج1، ص 690.
[43] مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص161؛ الامامة و النص، ص613.
[44]. نفحات الازهار، ج 9، ص 265. ملا یعقوب لاهوری از مشاهیر علمای اهل سنت است. عبدالعزیز دهلوی در بحث درباره حدیث ثقلین، او را از عالمان اهل سنت شمرده و سخن او را نقل و به آن اعتماد کرده است. حافظ عالم خان در کتاب «الافق المبین فی احوال المقربین» او را در نهمین طبقة علما در کتاب خود ذکر کرده و جامع معقول و منقول و یگانه عالمان دوران خود دانسته است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo