< فهرست دروس

درس کلام-کشف المراد استاد ربانی

جلسه 12

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفات ثبوتیه ذاتیه ی خدای متعال
 پنج دقیقه اول صوت این جلسه مربوط به پاسخ اشکال است.
 دلایل اثبات علم خدای متعال
 دلیل دوم : مجرد بودن خدای متعال
 متن کشف المراد [1]
 الوجه الثانية: أنّه تعالى مجرد وكل مجرد عالم بذاته وبغيره.
 همانطور که اشاره شد مرحوم خواجه سه دلیل برای اثبات علم الهی آوردند وهریک از این ادله به لحاظ مدلول و دایره ی دلالت یک جور است و به لحاظ شرافت و اتقان و قدرت منطقی یک جور است . دلیل اول یعنی دلیل احکام، دلیل انی بود یعنی در عالم احکام ونظم مشاهده می کنیم وعقل هم می گوید این اتقان و نظم ناشی از علم و آگاهی فاعل است و در نتیجه فاعل عالم که خدای متعال است دارای علم است.اگر از یک جنبه ی دیگر به این استدلال بنگریم می بینیم این استدلال اول علم نامتناهی خدا که در کتب آسمانی برای خدا اثبات کرده است را اثبات نمی کند بلکه تنها برای خدا اثبات می کند علمی را که فراخور این عالم مشاهد باشد.یعنی علمی را که در حد پاسخ گویی به این عالم طبیعت که ما از راه آثارمی شناسیم باشد، ثابت می کند.اما نسبت به بیش از این مقدار ، ساکت است. مثلا شمااز کتاب مکاسب شیخ انصاری نمی توانید ثابت کنید که اعلم المجتهدین من الاولین والآخرین است اما می تواند علم او در حد کتاب مکاسب را ثابت کنید.
 
 دلیل اینکه خداوند متعال به خودعالم است.
 دلیل دوم از راه تجرد است یعنی بر اساس اینکه خداوند متعال مجرد از ماده است. واین مطلب به دلیل این است که اولاً امری بدیهی است؛ چون اگرمادی باشد نیازمند است به جزء وعلل و شرایط و... ووحال آنکه ثابت کردیم او واجب الوجود است و درثانی بعدا در صفات سلبیه ی خدا هم دلیلش خواهد آمد. به این مقدمه که خدای متعال مجرد است یک مقدمه دگر ضمیمه می کنیم وآن مقدمه این است که بگوییم «کل مجرد عن المادة عالم بذاته» از این دو مقدمه نتیجه می گیریم خدای متعال عالم است به ذاتش. وبنابراین فرق بین این استدلال و استدلال قبل روشن می شود که استدلال قبل فقط ناظر به فعل و ماسوای الهی و موجودات عالم طبیعت بود اما این استدلال علم به ذات را هم اثبات می کند.
 این مقدمه دوم یعنی اینکه هر مجردی عالم است به ذاتش از مقدمات بدیهی اولیه نیست اما با کمی التفات وتفکر می توان آن را فهمید به این صورت که ملاک علم، حضور و آشکار بودن است وآنچه مانع حضور است مادیت است یعنی موجود مادی به خاطر مکانمند بودن اجزاء و ابعاد داشتن پنهان می ماند. صدرا می فرمایند موجود مادی اصلا قرار ندارد و دائما در حال شدن است. ودر ثانی اگر موجود مادی را ثابت هم بدانیم هر کدام از اجزاء برای اجزاء دیگر حجاب است. حال اگر مادیت نباشد منعی برای حضور وجود ندارد. پس موجود اگر مادی نباشد و هر مجردی پیش خودش حاضر است دلیل می شود که خدای متعال به خودش علم دارد.
 البته باید اینجا یک تبصره بزنیم که ما هم در پاورقی ذکر کرده ایم. مثلا صورذهنیه از اشیاء که داریم مجرد است آیا صور علمیه که ازمقوله کیف نفسانی و اعراض است، به خودش علم دارد؟ یا این قاعده که گفتید هر مجردی به خودش علم دارد مختص به مجردی ـ جوهر باشد چون نفس یا غیر جوهر باشد چون خدای متعال که ماهیت ندارد ـ است که وجودش وجود لنفسه است نه وجود لغیره مثل عرض؟
 درجواب می توانیم بگوییم فرقی نمی کند و هرچه مجرد شد به خودش علم دارد. که البته این حرف حرف درستی نیست و این حکم مختص مجردات لنفسه است یا به عبارت دیگر بگوییم این حکم مختص مجردی است که وجودش لغیره نباشد.چون وقتی موجودی که لغیره است وجودش برای غیر است پس تبعات وجودیش مثل علمش نیز برای همان غیر است. بنابراین این حکم کلی که« کل مجرد حاضر لدی نفسه » برای موجود مجردی مثل نفس انسان و عقول است که وجودش لنفسه است.پس صور ذهنیه که مورد بحث واقع شد مجرد ند و با انکشاف همراه اند اما انکشاف برای موضوع شان یعنی نفس دارند و لذا مرحوم علامه دراشاره به این مطلب در صفحه ی 44 میفرمایند:
 « لاریب فی حصول الشیء المجرد القائم بذاته لنفسه» [2]
 قائم به ذات یعنی وجودش لنفسه باشد.
 البته اگر این قاعده قاعده ی عام باشد یا نباشد، ذات اقدس الهی که مورد بحث ماست را شامل می شود.اما ما خواستیم محدوده ی صحیح قاعده را بیان کرده باشیم .
 تا اینجای استدلال، مشکلی وجود ندارد اما قسم دوم استدلال ــ که خدای متعال به خاطر مجرد بودنش، به غیر نیزعلم دارد ــ نیاز به یک مقدار دقت بیشتردارد.
 نحوه ی استدلال
 «أما الصغرى فإنّها وإن كانت ظاهرة لكن بيانها يأتي فيما بعد عند الاستدلال على كونه تعالى ليس بجسم ولا جسماني. »
 صغری اینکه خداوند مجرد است اگر چه مطلب ظاهری است ـ چون خدایی که ما اثبات کردیم واجب الوجود بالذات است ومادیت و جسمانی بودن با تغیّر وحاجت همراه است و با واجب بودن نمی سازد پس نه می تواند جسم باشد نه جسمانی که ملازم با امکان ونیاز است ــ اما در صفات سلبیه بیان خواهیم کرد.
 «وأمّا الكبرى فلأنّ كل مجرد فإنّ ذاته حاصلة لذاته لا لغيره وكل مجرد حصل له مجرد، فإنّه عاقل لذلك المجرد لأنّا لا نعني بالتعقل إلّا الحصول، فإذن كل مجرد فإنّه عاقل لذاته.»
 اما کبری یعنی اینکه هر مجردی عالم است به ذاتش، به خاطر آنکه هر مجردی ـ البته مجرد که لذاته است نه مجردی که لغیره می باشد ـ برای ذاتش حاصل است و هر مجردی قائم به ذاتی که مجرد دیگر برای او حاصل شود، او به آن مجردی که برایش حاصل شده است علم دارد چون ملاک علم یعنی حصول یک شیی ء نزد دیگری، اینجا وجود دارد. بنابراین هر مجرد قائم به ذاتی عاقل وعالم است به ذات خودش.
  علم خداوند متعال به مجردات غیر خود
 تا اینجا با یک استدلال ـ صغری و کبری ـ به این نتیجه رسیدیم که هر مجرد قائم به ذات که وجودش لنفسه است ـ مثل نفس انسان که ماهیت دارد یا عقول یا خدای متعال ( که ماهیت ندارند ، به طریق اولی) ـ به خودش علم دارد. از اینجا به بعد می آییم سراغ اینکه خداوند متعال به غیرخود ـ مجردات ـ علم دارد.
 نحوه ی استدلال
 صغرای این استدلال همان صغرای استدلال قبل یعنی اینکه «خدای متعال مجرد است»، می باشد. واما کبرای آن این است که هر موجود مجرد لنفسه، عالم است به موجود مجردغیر خود. ودلیل این کبری هم این است که :
 «وأمّا أنّ كلّ مجرد عالم بغيره فلأن كل مجرد أمكن أن يكون معقولًا وحده»
 شاید اگر بخواهید یکی از عبارات سخت وسنگین کشف المراد را نام ببریم می گوییم همین عبارت است که می خواهیم بخوانیم. می فرماید:
 اینکه هر مجردی به غیر خود علم دارد به این خاطراست که هر موجود مجردی امکان دارد که خودش به تنهایی معقول واقع شود یعنی معلوم واقع شود. چون مجرد است و حضور و انکشاف که ملاک علم است با مجرد بودن ملازمه دارد.
 «وكل مايمكن أن يكون معقولًا وحده أمكن أن يكون معقولًا مع غيره»
 مقدمه دوم اینکه هرچه خودش به تنهایی می تواند معلوم واقع شود ، امکان این را هم دارد که معقول ومصداق معلوم واقع شود با غیر خودش(البته آن غیری که صلاحیت معلوم شدن را داشته باشد).
  «وكل مجرد يعقل مع غيره فإنّه عاقل لذلك الغير»
 هر مجردی هم که به همراه موجود دیگری معقول واقع می شود به آن مجرد همراهش علم دارد چون این دو همراه ، مجردند ونزد همدیگر حاضرند و ملاک علم هم حضور است [3] وهمینطور اگر آن موجود مجرد هم لنفسه باشد به این موجود مجرد همراهش علم دارد چون اگر آن موجود مجرد، لغیره باشد مثل صور نفسانی ما که به ما علم ندارند اما نفس ما به آنها علم دارد.
 نتیجه ی بحث اینکه خداون مجرد لنفسه است و همه ی مجردات اعم از لنفسه یا لغیره ، پیش خدای متعال حاضرند پس خداوند به آن مجردات علم دارد. در این استدلال همانطورکه گفتیم علم به مادیات را بیان نکردند که آن را بایستی از راه های دیگر که بیان خواهد شد ، بیان کنیم.
 «أما ثبوت المعقولية لكل مجرد فظاهر لأن المانع من التعقل إنّما هو المادة لا غير، »
 اما ثبوت معقولیت برای هر مجرد (یعنی مدعای اول) واضح است چون مانع از اتعقل و معلومیت ماده بودن است که تفرق ومکان وزمان و... دارد و جمع الجمع نیست.
  وأما صحة التقارن في‌المعقولية فلأنّ كل معقول فإنّه لاينفكّ عن الأُمور العامة»
  اما صحت و امکان تقارن در معقولیت( معقولی که به تنهایی معقول واقع میشود با دیگری هم می تواند معقول واقع شود) به این خاطر است که وقتی این شیء مجرد و معقول است، از امور عامه مثل وجود و شیئیّت و امکان عام و...منفک نمی باشد واز آن امور عامه، امکان تقارن است به امکان عام. دراین استدلال فرمودند«کل معقول » در حالیکه ما در «کل مجرد »بحث می کنیم و این به خاطر آن است که مراد ایشان از «کل معقول» کل مجرد است که و وصف معقولیت دارد و بحث ما بر سر آن است.
 تا اینجا شما آنقدر که تلاش کردید این را ثابت کردید که آنکه به تنهایی معقول بود می تواند با دیگری نیز معقول واقع شود. در حالی که بحث ما در معقولیت نبود بلکه در عاقلیت و عالمیت بود. و به دنبال آن بودیم که اثبات کنیم که مجرد دیگر علم دارد به مجرد دیگر و اما شما گفتید که اینها با همدیگر معقول واقع می شوند.ولذا علامه می فرمایند:
 «وأما وجوب العاقلية حينئذ فلأنّ إمكان مقارنة المجرد للغير لا يتوقف على الحضور في العقل لأنه نوع من المقارنة فيتوقف إمكان الشي‌ء على‌ ثبوته فعلًا وهو باطل، وإمكان المقارنة هو إمكان التعقل، وفي هذا الوجه أبحاث مذكورة في كتبنا العقلية.»
 اما وجوب عاقلیت در این هنگام که ما دو معقول و مجرد داریم وجود دارد چون امکان مقارنت داشتن مجرد معقول با دیگری متوقف بر این نیست که مثلا نفس ما مجرد است و صور علمیه مجرد ما می توانند در کنار نفس ما معقول واقع شوند به شرط اینکه اینها درذهن حاصل شوند به عبارت دیگر اینکه معلوم بالعرض که حضور ندارد ، صورتش را که ما می گیریم و در ذهنمان می آید بانفس ما همنشین و معقول می شود اما در موجود مجرد این کار ـ صورت گیری ـ لازم نیست. این کاری که نفس ما انجام می دهد و صورت می گیرد برای این است که مجرد بشود اما حالا که وجود خارجیش مجرد است دیگر نیاز ندارد که در ذهن آورده شود تا امکان معقولیت پیدا کند.
 پس اگر دو چیز داریم مثلا نفس ودرخت و بخواهیم درخت را در جایگاه معقولیت بنشانید در کنار نفس، باید صورت درخت را بگیرید وبیارید کنار نفس . اما اگر یک مجرد را بجای درخت بگذارید دیگر برای اینکه با نفس معقول واقع شود نیاز ندارد که ازش صورت گرفته شود چون امکان داشتن او فرع بر تجرد ش است و این موجود مجرد می باشد و ما دیگر لازم نیست کاری انجام دهیم که مجرد شود.
 اینکه می فرماید«المجرد» منظورش مجردمعقول است.
 مراد از غیر هم مجردی دیگر است.
 «لایتوقف » چون این توقف برای مادیات است اما این که مجرد است دیگر متوقف نیست.
 ضمیر در «لانه » به حضور در عقل برمی گردد.
 «فيتوقف إمكان الشي‌ء على‌ ثبوته فعلًا وهو باطل» الشیء در اینجا یعنی مقارنت. وعلت باطل بودن این است که بگوییم:«اذ امکان الشیء متقدم علی وقوعه »
 ما می خواستیم بگوییم اینکه یک مجرد می تواند به تنهایی معقول واقع شود به همراه دیگری نیز میتواندمعقول واقع شود.اما اینکه آیا امکان مقارنت این دو باهم نیاز دارد که حضور در عقل پیدا کند؟ در جواب گفت خیر بلکه خودش حضور دارد و نیاز به این کارها ندارد چون خود این حضور درذهن یک نحو مقارنت و تقارن است بین نفس وصورت آن شیء . و بحث ما در امکان مقارنت است . پس ما امکان مقارنت را داریم بحث میکنیم حال اگراین ، متوقف باشد بر حضور در ذهن، حضور در ذهن نیز هم که یک نحو مقارنت و در واقع وقوع در مقارنت است.یعنی وقتی حاضر بشود واقعا مقارنت حاصل می شود و هیچ وقت نمی شود امکان چیزی متوقف بر خودش باشد بلکه قضیه بالعکس است یعنی شیء اولا باید ممکن باشد تا ایجاد شود . اگر ما برعکس بگوییم که امکان مقارنت مشروط به وقوع مقارنت است یعنی اولا یک مقارنتی درذهن حاصل بشود تا امکان حاصل شود. واین باطل است و خلاصه اینکه تقارن مجرد با مجرد به حضور در ذهن نیازندارد ووقتی نیازندارد یعنی خودش حاضر است پس عاقلیت هم حاصل است.
 مطلب مطلب ساده ای است اما مرحوم علامه مقداری مطلب راپیچانده اند. و فقط باید می گفتند که این مجردپیش این مجرد حاضر است وملاک علم هم که حضور است پس این مجرد به خاطر این ملاک به آن مجردعلم دارد. اما علامه گفتند که این متوقف بر علم حصولی وآمدن در ذهن نیست چون درذهن بیاید این آمدن یک نحو مقارنت است آنهم وقوعش ولازمه اش این می شود که امکان مقارنت متوقف است بر وقوع مقارنت واین هم امر باطلی است.
 
 «والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته»


[1] . صفحه ی 43
[2] . انوار الملکوت ، ص 92
[3] . البته می شد که این استدلال را مقداری راحت تر بیان کنیم به این صورت که بگوییم تجرد ملازم حضور است وفرض ما هم این است که دو موجود مجرد داریم. مثل اینکه چند آینه را در نظر بگیریم که در هم انعکاس دارند این تصویر در همه آینه ها انعکاس پیدا می کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo