< فهرست دروس

درس کلام-کشف المراد استاد ربانی

جلسه 2

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : دلیل اثبات واجب تعالی
 عنوان : مسلَّم بودن یا نبودن خداوند نزد متکلم
 متن ایضاح:
 « ان وجودالله تعالی ــ عندالمتکلمین ــ امرثابت ...» [1]
 آیا برای متکلم وجود خداوند مساله است یا اصل موضوع است ؟
  برای فیلسوف ، وجود خداوند یک مساله است .فیلسوف کسی است که برای تبیین عقلی جهان ونظام هستی به بررسی و کاوش عقلانی می پردازد . فیلسوف الهی به این نتیجه می رسد که تبیین عقلی و خرد پسند نظام هستی، در گرو این است که واجب الوجود یاخداوند ، وجود داشته باشد .وبدون فرض وجود خداوند نمی توان از نظام هستی یک تفسیر عقلانی ارائه داد .
 اما متکلم کسی است که مومن به یک دین وشریعت آسمانی است . یعنی قبل از این که بخواهد به عنوان یک محقق وپژوهشگر به تحقیق بپردازد ، یک مومن به یک دین یا یک شریعت آسمانی است ، مثلا یک مسلمان است مثل خواجه طوسی.پس او ازاین حیث به عنوان یک مسلمان به وجود خداوند اعتقاد دارد نه این که بخواهدبحث کندتابه این اعتقادبرسد. علم کلام هم در صدد تبیین ودفاع از آموزه های اعتقادی و از جمله وجود خداست .
 متکلم به چه منظوری برای وجود خدا برهان اقامه می کند ؟ او که شکاک نیست که بخواهد در پرتو این برهان ها به ایمان برسد.متکلم می خواهد؛
 «تحصیل معرفةتحقیقیةعلی ضوء ...»
 1- می خواهد آن باوری که با یک معرفت اجمالی همراه است به یک معرفت تحقیقی و تفصیلی درزمینه ی خداشناسی برساند . (هدف شخصی )
 «ارشادالمسترشدین و...»
 2 می خواهد کسانی که در مسیر خدا شناسی قرار دارند را راهنمایی کند . (برای دیگران )
 3- دفع شبهات وارده از جانب منکرین .این ازبرجسته ترین رسالت های علم کلام است.
 جناب ایجی،صاحب کتاب «المواقف» درمورد این دووظیفه ی اخیر می گوید :«الثانی: إرشاد المسترشدين بايضاح المحجةو الزام المعاندين باقامة الحجة»
 دومین هدف وغایت برای علم کلام این است که مسترشدین را ارشاد کند با توضیح دادن آن چه که به آن احتجاج می شود و الزام کردن معاندین با اقامه ی دلیل . شوارق الالهام مرحوم لاهیجی هم همین حرف را دارد .
  پس درجواب این سوال که خواجه می فرماید:«الفصل الاول فی وجوده»، اگرگسی بگوید: مگر شخص متکلمی مثل خواجه، به وجود خداوند معتقدنیست که اینجادرمقام اثبات وجودخداست؟ ،مامیگوببم:
 منافتی نداردکه متکلم درعین این که مومن ومعتقد است هم به لحاظ خود وهم به لحاظ دیگران درمقام اقامه برهان برآید .که حتّی دربرخی موارد؛مثل پاسداری وحراست از اعتقادات ودفع شبهات ،واجب هم هست.
 به لحاظ خود ،برای رسیدن به یک معرفت تفصیلی تحقیقی که خیلی هم ارزش دارد برهان می آورد. آن حدیث نبوی راببینید؛
 ... جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ (صل الله علیه وآله) فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي مِنْ غَرَائِبِ الْعِلْمِ قَالَ مَا صَنَعْتَ فِي رَأْسِ الْعِلْمِ حَتَّى تَسْأَلَ عَنْ غَرَائِبِهِ قَالَ الرَّجُلُ مَا رَأْسُ الْعِلْمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ قَالَ الْأَعْرَابِيُّ وَ مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ قَالَ تَعْرِفُهُ بِلَا مِثْلٍ وَ لَا شِبْهٍ وَ لَا نِدٍّ وَ أَنَّهُ وَاحِدٌ أَحَدٌ ظَاهِرٌ بَاطِنٌ أَوَّلٌ آخِرٌ لَا كُفْوَ لَهُ وَ لَا نَظِيرَ فَذَلِكَ حَقُّ مَعْرِفَتِه‌. [2]
  وقتی مردعرب علوم غریبه راازپیامبر اسلام (صل الله علیه وآله وسلّم) خواهان شدند
 رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلّم) فرمودند :« نسبت به آن چه سرآمدعلم است چه کردی که ازغرائب آن می پرسی؟»
 گفت: سرآمدعلم چیست؟
 فرمودند:خداشناسی.»
 خداشناسی یکی ازبهترین مشغله های علمی انسان است وقتی انسان ولی نعمت وخالق خودرابشناسد خیلی مهم است وارزش دارد .
 البته ارزش علم به این است که باتزکیه وتهذیب باشد «َ يُزَكِّيهِمْ‌ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة» [3] اگراینگونه باشد انسان اوج می گیرد والااگرریاوخود نمایی باشد به درد نمی خورد به قول امام رحمة الله علیه:« چه بسا کسانی هستند که توحید می گویند اما به زبان شیطان.»
 عنوان :مقدمات برهان امکان ووجوب نزد بوعلی سینا
 متن کشف المراد
 « اقول: یرید اثبات واجب الوجود تعالی وبیان صفاته...» [4]
 «هذا هوالبرهان المعروف عندهم بـ «برهان الامکان والوجوب ویعدُ...»
  این دلیلی که جناب خواجه اشاره کرده و علامه توضیح این همان برهان امکان و وجوب است که گاهی برهان امکان نیز گفته می شود و از ابداعات ونوآوری های فکری ابن سینا به شمار می رود در کتاب های خود به تقریر آن پرداخته است مثل کتاب های مبدا و معاد ،الاشارات و النجاة .
 «وهو علی تقریر مبتکره...»
 واین برهان متوقف بر مقدمات زیر است که شیخ دراین کتب خود آن مقدمات رابرایش آورده است:
 «الاولی : الاذعان بان هناک واقعیة...»
 نقطه عظیمت این برهان اینجاست.به حدوث وحرکت وتغیر و نظم و...کاری ندارد.
  ما یا سوفسطی هستیم یا رئالیست در مقام نظر به جهان ، سوفسطی می گوید: هیچ چیز نیست ، اومنکر واقعیت است .سوفسطی از این بحث ما خارج می شود یعنی ما با او نمی توانیم بحث کنیم .اما کسی که می گفت :من معتقدم واقعیت هست ، بحث ما با او شروع می شود . پس مخاطب در این بحث متکلمانه کسی است که رئالیست باشد .رئالیست در مقابل سوفسطی . عینی اصل واقعیت را قبول کند .شیخ این را بدیهی گرفته که وجود هست لذا گفته» لاشک ان هناوجوداً»
 «الثانیة : ان الموجود،بلحاظ ذاته...»
 2- موجود،به لحاظ ذات خودش با صرف نظر از غیر او ، خالی از صفت وجوب و امکان نیست . یا صفت وجوب دارد یا صفت امکان دارد .اگر وجود برایش ضرورت دارد،که می شود واجب الوجود باالذات .اما اگر وقتی به لحاظ ذاتش بنگریم می بینیم وجود برایش ضروری نیست ،که می شود ممکن الوجود بالذات . چون فرض ما این است که این وجود دارد .
 از آن مواد ثلاث امتناعش می رود بیرون چون فرض این است که وجوددارد. واجب باالذات هم که نیست پس می شود ممکن باالذات .
 «وهذاماعناه الشیخ بقوله:
 كل موجود اذا التفت اليه من حيث ذاته من غير التفات الى غيره فاما أن يكون بحيث يجب له الوجود فى نفسه أو لا يكون فان وجب فهو الحق بذاته الواجب وجوده من ذاته و هو القيوم و ان لم يجب لم يجز أن يقال انه ممتنع بذاته بعد ما فرض موجودا ... فيكون باعتبار ذاته الشي‌ء الذي لا يجب و لا يمتنع و هو الامکان»
 از این دو حال خارج نیست وجود در نفس او برایش واجب است یا نه ؟ اگر آن سم اول باشد پس آن حق است . حق یعنی ثابت . چون عدم که ثبات ندارد وجود ثبات دارد فهو الحق بذاته یعنی فهو الموجود بذاته .وجودش هم واجب است از ذات خودش از غیر نیست . قیوم یعنی قائم باالذات . اگر وجود برایش واجب نباشد دیگر جایز نیست بگوییم این ممتنع باالذات است .پس این موجود به اعتبار ذاتش چیزی است که نه واجب است نه ممتنع بلکه ممکن است .
 «الثالثة :الممکن باالذات یستحیل...»
 3 چیزی که به لحاظ ذاتش ممکن است، عقلا محال است که خودش به ذات خودش موجود بشود. چون می شود تناقض در ذات . پس در وجودش نیاز به غیر دارد (این همان اصل علت است)
  آقای کانت می گوید : «احکام و قضایا دوقسم هستند؛ الف . احکام تحلیلیّه ب. احکام ترکیبیّه»
 علیّت به نظر کانت، ازاحکام وقضایای تحلیلیه وبه نظرما ازمحمولات عن صمیمه ای است.یعنی اگرموضوعش ــ ممکن الوجود ــ راتحلیل بکنید حاجت به علت رامی توان ازدرون شکمش درآورد.واین کارفیلسوف ــ که عقل تحلیلگر وتیز بین دارد ــ می باشد.
 
  شیخ الرئیس گفته است :
 «ما حقه في نفسه الإمكان فليس يصير موجودا من ذاته- فإنه ليس وجوده من ذاته أولى من عدمه- من حيث هو ممكن- فإن صار أحدهما أولى فلحضور شي‌ء أو غيبته- فوجود كل ممكن الوجود هو من غيره‌»
 چیزی که حقش امکان است یعنی نه واجب است نه ممتنع بلکه می تواند باشد می تواند نباشد ، خودش نمی تواند موجود شود به لحاظ ذاتش چون وجودش به لحاظ ذاتش اولی از عدمش نیست البته از آن نظر که ممکن است ( گفت «من حیث هو ممکن» چون اگربگوید: «من حیث هومعلول ومستند الی غیر» ،وجودش اولی می شود اماازآن نظر که ممکن است، هیچ کدام بردیگری اولویت ندارد). پس روشن است که؛ هر ممکن الوجودی اگر وجود دارد، این وجود ازخودش نیست ،از غیر است .
 
 « وهذا ــ فی الحقیقة ــ هو قانون العلیة...»
 و این در حقیقت همان قانون علیت است که عقل ضرورتا بدان حکم می کند . و حکیم سبزواری هم این گونه بدان اشاره کرده است :
 قد لزم الإمكان للمهية و حاجة الممكن أولية
  امکان لازمه ی لاینفک ماهیت است. ماهیت من حیث هی هی لازمه اش این است که ممکن الوجود باشد لذا نیاز ممکن الوجود به علت، ازقضایای اولیه ــ بدیهی ترین بدیهیات که برای تصدیقشان ،فقط تصور موضوع ومحمول ونسبت بینشان کافی است ــ می باشد .
 «الرابعة : ان العلة لاتخلو من کونها...»
  4 علت یا واجب الوجود باالذات است یا ممکن الوجود باالذات است . اگر واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است واگر ممکن الوجود باشد معلول غیر خودش است و نقل کلام می کنیم در علت این علت ، اگر علتِ علت ، واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است واگر ممکن الوجود باشد،آن علت معلول غیر خودش است و به همین ترتیب . علت در هر یک از مراتب (چه علت باشد چه علتِ علت باشد و... )،اگر معلولِ معلول خودش باشد دور لازم می آید و دور هم محال است.
 واگر این سلسله تا بی نهایت ادامه یابد تسلسل لازم می آید و آن هم محال است . برهان بر محال بودن دور و تسلسل در مقصد اول کتاب تجرید آمده است .و با استحاله ی دور و تسلسل چاره ای باقی نمی ماند جز پذیرفتن وجود واجب الوجود بالذات و مطلوب ثابت است .
 بوعلی سینا می فرماید:
 «... إما أن يتسلسل ذلك إلى غير النهاية فيكون كل واحد من آحاد السلسلة ممكنا في ذاته ،و الجملة متعلقة بها، فتكون غير واجبة أيضا، و تجب بغيره...»
 یعنی این توقف معلول بر یک علت ،تا بی نهایت تسلسل پیدا می کند ، پس هر یک از واحد های این مجموعه ی سلسله علل ممکن فی ذاته است ومجموعه ی این سلسله، متعلق به آحاد است پس جمله و مجموعه ی سلسله آحادوعلل، هم واجب نیست و هر چیزی هم که ممکن بالذات باشد وجوبش بالغیر است. پس باید وراء سلسله یک چیزی باشد که آن می شود واجب الوجود بالذات .
 
 عنوان :تفاوت ومزیّت دلیل خواجه بردلیل بوعلی سینا بروجود خداوند
  مرحوم خواج نصیرالدین دربحث ابطال تسلسل،یک دلیل ابتکاری بربطلان تسلسل دارد. مرحوم لاهیجی درشوارق الالهام که شرح دیگری بر تجرید است در این مبحث ــ دلیل اثبات خداوند ــ دلیل ابتکاری خواجه رابرای اثبات واجب تعالی آورده است و می گوید :این برهان امتیازدارد بربرهان امکان ووجوب بوعلی، چون برهان بوعلی متوقف است براین که قبلا دوروتسلسل راباطل کرده باشیم. اما اگر از بیان خواجه استفاده کنیم یک تیر و دونشان کرده ایم چون با دلیلی که تسلسل را باطل می کند به واجب الوجودهم می رسیم.بعد صاحب شوارق می فرماید که : من تعجب می کنم ازخواجه که بااینکه دربحث تسلسل ،به این مطلب تفطن پیدا کرده، چرا اینجا ــ در بحث خداشناسی ــ آن برهان را نیاورده است و به سبک بوعلی برهانش را آورده است.درحالی که اینجا می توانست مثلاً بگوید « ههنا تقریر آخر»
 
 متن ایضاح [5]
 «تقریر آخر لبرهان المکان والوجوب»
 تقریری که از جناب ابن سینا بر اثبات واجب الوجود گذشت متوقف بر بطلان دور و تسلسل بود .اما در این جا تقریر دیگری که از ابتکارات خواجه ی طوسی است می آوریم [6] که نه تنها متوقف بر ابطال دور و تسلسل نیست؛ بلکه در عین این که دارد تسلسل را باطل می کند همان جا به واجب الوجود می رسد .و در زیر ، مقدمات این تقریر می آ ید :
 
 1- اگر چیزی بخواهد موجود شود باید وجوب داشته باشد .یعنی همان « الشئ مالم یجب لم یوجد » که درفللسفه گفته می شود.
 2- اماآن زمانی وجوب برای این شیء حاصل می شود که هیچ روزنه ی عدمی به سوی او گشوده نباشد .والا به اندازه ی سرسوزن به عدم راه داشته باشد هنوزکارش قطعی نشده است.اینکه می گویند اولویت باطل است به همین خاطراست.
 3- مجموعه ی ممکنات خواه متناهی باشند خواه نا متناهی ــ یعنی به لحاظ کمی ــ در حکم ممکن واحد اند دراین که عارض شدن انعدام بر او به لحاظ ذاتش جایز است .
 
 «فنقول کل ممکن لایصیرموجوداً...»
 پس هر چیزی که ممکن الوجود است موجود نمی شود مگر این که واجب شود وجود آن ممکن از جانب علتش که علتش هم باید وجود داشته باشد . آن علتی که یا بالذات موجود است یا بالغیر موجود است زیرا اگر واجب بالذات یا بالغیر نباشد موجود نمی شود به حکم مقدمه ی شماره ی اول . پس معلولش هم وجود نخواهد داشت و این خلاف فرض است چون فرض این است که شیء وجود دارد .
 
 «فان کان وجود علته واجباًباالذات...»
 پس اگر وجود علبش واجب بالذات باشد مطلوب ثابت است و اگر علت این ممکن ، ممکن بالذات باشد محال است که وجود آن علت ،علت برای غیر خودش باشد اگر وجودش منتهی به واجب بالذات نباشد . چون وجود معلول وقتی واجب می شود که همه ی راه های عدم برش مسدود باشد و نیستی برایش محال است ــ پس هستی برایش واجب است ــ و این در حکم مقدمه ی دوم است .
 
 «ومن انحاء عدم المعلول عدم علته...»
 یکی از روزنه های عدم به سوی معلول این است که عدم پذیر باشد هر معلولی که علتش عدم پذیر باشد عدم به سوی او هم راه پیدا می کند مگر این که عدم برای علتش محال باشد .
 یکی از گونه های عدم معلول ،عدم علتش است و این نحوه از عدم ؛ یعنی عدم مغلول که ناشی از عدم علتش است ، ممتنع نیست بر معلولی که مستند است به علتی یا عللی که ممکن هستند و غیر مستندند به واجب بالذات. واین در حکم مقدمه ی سوم است ( که مجموعه ی ممکنات در حکم ممکن واحد است) پس جایز است که معلول معدوم شود پس وجودش واجب نمی شود حالا که واجب نشد به حکم مقدمه ی اولی موجو د هم نمی شود.
 
 «لکن قد فرضناه موجوداً»
  لکن فرض ما این است که وجود دارد پس وجود این معلول باید مستند شود به یک علت واجب الوجود و فرقی نمی کند با واسطه باشد یا بی واسطه .
 دراین برهان همینطورکه داردابطال تسلسل می کند؛انسانرا می بردبه اثبات واجب الوجود تعالی.پس به تقریرایشان این برهان خواجه، بهتراست ازبرهان بوعلی سینا که؛ اول بایستی تسلسل راباطل کندسپس به اثبات واجب الوجد بپردازد.
 
 «قال لاهیجی والعجب منه قدس سره...»
 مرحوم فیاض لاهیجی درشوارق الالهام می گوید: عجب است از مصنف ـ خواجه طوسی ـ چگونه با این که یگانه است درتوجه به این وجه و این برهان ازابتکارات ایشان است، باز از ذکر آن ــ وجه ی که در ابطال تسلسل گفته ــ در مقام اثبات صانع ، غفلت کرده است.
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد
 
 
 


[1] . صفحه ی 8
[2] . بحار الانوار ج‌3 269 باب 10
[3] . آل عمران 64
[4] . صفحه ی 9
[5] . صفحه ی 11
[6] . ر.ک پاورقی های اصول فلسفه وروش رئالیسم استادمطهری، بحث امکان ووجوب وعلت ومعلول که یا درجلد دوم است یاجلد سوم که آن پاورقی خیلی زیبا ودیدنی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo