< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کاربرد حجت اصولي در اعتقادات ديني

کربرد حجت اصولي در اعتقادات

موضوع بحثي که از اين جلسه آغاز مي شود کاربرد حجت اصولي در اعتقادات ديني است. در اين جا اين مساله مطرح مي شود که استنباط از آيات و روايات و نسبت حکمي به شارع مقدس بايد مبتني بر حجت شرعي باشد. در علم اصول اين بحث با عنوان بحث قطع و ظن مطرح شده است. در اين علم حجت يک معناي خاص دارد که از معناي لغوي اخص است.

معناي حجت در لغت

در کتب لغت حجت در دو مورد بکار رفته است: گاه بر دليل اطلاق شده و گاه آن را معادل برهان گرفته اند. برهان اخص از دليل و قسمي از آن است. «دليل» عبارت است از مطلبي که فرد براي اثبات ادعاي خود مطرح مي کند. اين دليل ممکن است صحيح و ممکن است غلط باشد و يا ممکن است مفيد يقين و يا مفيد غير يقين باشد. ريشه لغوي کلمه حجت، «حجّ» به معناي قصد است، و چون بکار گيري دليل به قصد غلبه بر طرف مقابل صورت مي گيرد آن را حجت گويند. و يا از آن جا که نتيجه اي که از دليل حاصل مي شود مقصود و مطلوب است و دليل وسيله براي رسيدن به مقصود و مطلوب است از آن با عنوان حجت ياد شده است.

در معناي برهان نيز گفته شده برهان عبارت است از حجتي که قاطع و روشن بوده و خصم را زمين گير کند. برهان در حقيقت آن دليلي است که همواره يقين آور است. بنابراين معناي لغوي حجت دو کاربرد دارد: دليل و برهان؛ و دليل اطلاق دارد اما برهان حجتي است که مفيد علم است.

برهان عبارت است از «قياس مؤلف من يقينيات لانتاج اليقين». اگر شکل استدلال قياس باشد و محتوا نيز يقينيات باشد، آن قياس «برهان» خواهد بود. در اين ميان فرقي نمي کند قياس اقتراني باشد يا استثنايي و يا شکل اول باشد يا ساير اشکال. (تفاوت شکل اول با ساير اشکال اين است که نتيجه آن بديهي خواهد بود.) بله اگر استدلال بر صورت تمثيل يا استقرا باشد نتيجه آن ظني خواهد بود.

 

کاربردهاي حجت در قرآن کريم

در قرآن کريم کلمه حجت سه کاربرد دارد: به معناي دليل، به معناي برهان و به معناي انبياء الهي.

1. در اين دو آيه حجت به معنا دليل است:

﴿وَ إِذا تُتْلى‌ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[1] . و در جاي ديگر مي فرمايد: ﴿وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّة﴾.[2] اين آيه مي فرمايد چون در کتب ديني يهود اين مطلب بيان شده بود که از نشانه هاي پيغمبر آخر الزمان اين است که قبله تغيير مي کرد، با تغيير قبله ديگر حجت و استدلالي براي يهوديان که پيامبر را انکار کنند وجود نداشت.

2. کلمه حجت به معناي برهان در اين آيه آمده است: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى‌ قَوْمِهِ﴾[3] . استدلال هايي که حضرت ابراهيم (ع)‌ انجام داده است برهاني است . اين نکته قابل توجه است که الزام و جدل با برهان به معناي منطقي مانع الجمع نيست، زيرا ممکن است همان مطلبي که مورد قبول خصم است مطابق با واقع هم باشد. بنابراين درست است که حضرت ابراهيم (ع) با ستاره و خورشيد پرستان جدال احسن مي کرد اما از برهان استفاده مي کرد .

توضيح اين مطلب اين که مسلم بودن امري با برهاني بودن آن منافاتي ندارد (جدل احسن با برهان منافات ندارد). چه طرف مقابل آن را قبول داشته باشد يا نه اين استدلال مطابق با واقع است. از آن جهت جدال احسن است که طرف مقابل آن را قبول دارد و از آن جهت برهاني است که مفاد آن يقيني و مطابق با واقع است.

در بحث حسن و قبح عقلي اين مساله مطرح است که آيا قضاياي حسن و قبح عقلي، صرفا از قسم مشهورات محض هستند که پشتوانه واقعي ندارند و ماده آنها يقينيات و برهاني نبوده و مطابق نفس الامر نيستند بلکه صرفا از بناي عقلا تشکيل شده اند؟ اگر کسي اين پيش فرض را پذيرفته باشد در اين صورت هر استدلالي که براي حسن و قبح بيان مي شود آن را از باب جدل خواهد دانست. اما اگر مبناي ما اين باشد که قضاياي حسن و قبح عقلي با اينکه از مشهورات هستند اما حاکي از يک واقعيت نفس الامري هستند در اين صورت استدلال هاي مبتني بر اين قضايا تنها جدلي نخواهد بود بلکه برهاني هم هستند. در ميان حکما مرحوم لاهيجي صاحب «گوهر مراد» و مرحوم سبزواري در کتاب «اسرار الحکم» همين را گفته اند که بعضي از مشهورات مانند حسن و قبح عقلي از يقينيات است و لذا قضاياي آن برهاني خواهد بود. از متاخرين آيت الله مصباح و آيت الله سبحاني نيز همين مبنا برگزيده اند. [4] اين بحث مهمي است که شالوده مباحث افعال الهي بر پايه همين مبنا شکل ي گيرد.

بنابراين جدلي بودن يک استدلال با برهاني بودن آن منافاتي ندارد. به عنوان نمونه در بحث معاد جسماني قرآن کريم مي فرمايد : ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ . قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم[5] . اين آيه دليلي بر اثبات معاد جسماني است . برخي گفته اند اين آيه از باب جدال و الزام است تا طرف مقابل ايراد نگيرد و لذا تاويل مي شود . اما اين سخن صحيح نيست زيرا جدلي بودن اين استدلال با برهاني بودن آن منافاتي ندارد، زيرا آنچه قرآن کريم بيان مي کند مطابق با واقع است.

3. استعمال ديگر کلمه حجت در قرآن بر انبياء الهي است. انبياي الهي حجج الهي هستند که خداوند به واسطه آنها بر مردم احتجاج مي کنند. آنان هم دليل الهي هستند و هم مقاصد الهي را بيان مي کنند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيما﴾.[6] .

اطلاق حجت بر انبياء الهي و نيز اطلاق آن بر عقل در روايات نيز آمده است. امام کاظم (ع) به هشام فرمودند: « يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول‌»[7] . و يا امام عصر (عج) در توقيع شريفشان به محمد بن عثمان عمري فرمودند: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه‌».[8]

تا اينجا کاربرهاي کلمه «حجت» در لغت و قرآن کريم بيان شد. در ادامه انشاء الله به بررسي معناي حجت در علم منطق و علم کلام و اصول فقه مي پردازيم.


[4] ر.ک: قواعد الکلامیه، اثر حضرت استاد.
[7] کافی، مرحوم کلینی، ج1، ص16.
[8] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج2، ص90.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo