< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ضرورت اجتهاد کلامي و روش آن

 

بيان نمونه هايي از بکارگيري قواعد اصول فقه در اجتهاد کلامي

سخن درباره نقش علم اصول فقه در اجتهاد و استنباط آموزه هاي کلامي و بيان نمونه هايي در اين مورد بود. در جلسه گذشته نمونه اي که بيان شد بر اساس اين قاعده بود که اصل در استثنا اين است که متصل باشد و نه منفصل و نيز دلالت استثناي متصل بر عمومت .

 

بهره گيري از قاعده القاء خصوصيت و تنقيح مناط

قاعده القاء خصوصيت و تنقيح مناط (که در مباحث عقل و دين به تفصيل مورد بررسي قرار گرفت) به اين معنا است که مجتهد بر اساس آنچه درک عقلاني و تشخيصي که در مجموع از مقاصد و مذاق شريعت يافته است از آنچه در آيه و روايات به عنوان مصداق بيان شده عبور کرده و با القاء خصوصيت آن مصداق و يا کشف مناط حکم، آن حکم را سرايت داده و در مورد مصاديق ديگري به کار مي برد. اين امر را القاء خصوصيت يا تنقيح مناط گويند. مثال مشهور آن اين است که در روايات آمده است اگر کسي رطب را با خرما مبادله کند معامله او ربوي و باطل است، زيرا رطب وقتي خشک مي شود از وزنش کاسته مي شود. حال اگر همين معامله در مورد انگور و کشمش صورت گيرد، با اينکه اين نمونه در روايات نيامده است اما از باب تنقيح مناط، همان حکم را خواهد داشت. اساسا مي توان گفت که همه مواردي که داراي جنس خشک و تر بوده و با خشک شدن وزنش کم مي شود، محکوم به همان حکم در روايت است. دليلي که مجتهد در اينجا اقامه مي کند اين است که حکم متوجه مناط و ملاک که معامله ربوي بودن است شده است و نوع جنس آن که رطب و خرما است خصوصيتي ندارد.

نکته مهم اين است که ضابطه اين امر دست يابي فقيه و مجتهد به يقين و اطمينان است و الا در صورتي که يقين حاصل نشود، مجاز به اين کار نيست و از باب قياس نادرست خواهد بود.

1. مقام امامت در مورد انبياي الهي

همين قاعده در استنباط مباحث اعتقادي نيز جريان پيدا مي کند. به عنوان نمونه در آيات قرآن درباره بعضي از انبيا الهي آمده است که به آنها مقام امامت داده شده است. درباره حضرت ابراهيم (ع) مي فرمايد: ﴿وَ إِذِ ابْتَلى‌ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‌ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ ﴾[1] . القاء خصوصيت از اين آيه به اينکه گفته شود جميع انبيا خصوصيت امامت را داشتند مشکل است، زيرا حضرت ابراهيم (ع) از انبيا اولي العزم بودند و آنچه در نهايت مي توان گفت سرايت اين حکم به ساير انبيا اولي العزم است و يا اثبات امامت براي پيامبر اکرم (ص) از باب اولويت باشد. (مشابه اين آيه درباره حضرت موسي (ع) نيز آمده است آنجا که مي فرمايد : ﴿وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ في‌ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‌ قَدَرٍ يا مُوسى﴾[2] . البته همه انبياء الهي داراي ابتلائاتي بودند اما ابتلاء هر پيامبري متناسب با خود ايشان بوده است).

مساله امامت در آيه ديگري در مورد حضرت يعقوب (ع) و حضرت اسحاق (ع) نيز بيان شده است: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحين‌. وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ﴾[3] . روشن است که شخص اين دو پيامبر بزرگوار در اين ويژگي ملاک نيست، بلکه شخصيت آنها ملاک است و اين ملاک عام بوده و همه انبيا را شامل مي شود. بنابراين همه انبياي الهي با القاء خصوصيت از اين آيه داراي اين مقام بودند، البته گاه شرايط اجتماعي به گونه اي بوده که امکان بروز آن براي برخي فراهم نبوده است. منتهي اين فرق را بايد در نظر گرفت که امامتي که حضرت ابراهيم (ع) داشته اند درجه بالايي بوده است.

2. مقام مخلَصين

نمونه ديگر در مورد بهره گيري از قاعده تنقيح مناط در آموزه هاي اعتقادي ويژگي مخلَص بوده است. قرآن کريم از چند نبي با ويژگي مخلَصين ياد کرده است:

الف) درباره حضرت موسي (ع): ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‌ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا﴾[4] .

ب) درباره حضرت اسحاق (ع)، يعقوب (ع)‌ و ابراهيم (ع): ﴿وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصار . إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ﴾[5] .

ج) درباره حضرت يوسف (ع): ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين.[6]

درباره اين خصوصيت اگر حضرت موسي (ع) و ابراهيم (ع) را در نظر بگيريم تعميم دادن اين خصوصيت به ساير انبيا به جهت ويژگي اولي العزم بودن آنها مشکل است. تعميم در دو حالت صحيح است: از مساوي به مساوي و از ادني به اعلي، زيرا ملاک واحد است، اما تعميم از اعلي به ادني مشکل است، زيرا احتمال خصوصيت اعلي بودن در آن خصوصيت مي رود . اما از آنجا که اين خصوصيت در مورد حضرت يوسف (ع) و اسحاق (ع) نيز آمده است، مي توان اين خصوصيت را به ساير انبياء نيز نسبت داد زيرا آنان در يک رتبه هستند.

اين تنقيح مناط مويد نيز دارد، زيرا قرآن کريم آن گاه که در مورد حضرت موسي (ع) اين خصوصيت را بيان مي کند مي فرمايد: ﴿وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا ﴾. ظاهر سياق بيان گر تلازم ميان رسالت و مخلص بودن است. و نيز آنجا که در مورد حضرت ابراهيم (ع) اين خصوصيت بيان شده است مي فرمايد: ﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ﴾. آنان خالصانه به قيامت توجه داشتند. در روايات آمده است کسي که خالصا بگويد: «لااله اله الله»، داخل در بهشت مي شود. معناي اخلاق در اينجا اين است که به مقتضاي کلام خود عمل مي کند و التزام کامل به اين عقيده داشته باشد. حال همين التزام در مورد ساير انبياء نيز وجود دارد و لذا با تنقيح مناط مي توان اين خصوصيت را به آنها نيز سرايت داد.

مرحوم علامه در اواخر سوره صافات مي فرمايد اينکه قرآن کريم مي فرمايد: ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ. إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾[7] . آنان بدان خاطر مخلص هستند که توصيف آنها از خداي متعال هيچ شائبه تشبيه و تجسيم ندارد. ايشان مي فرمايد اين مساله نشان مي دهد که همه انبيا الهي از مخلصين بوده اند زيرا توصيف آنها از خداوند همين گونه بوده است، اما اينکه آيا غير از انبيا نيز جز مخلصين هستند يا نه بايد به سراغ ملاک آن رفت .

نکته:

در مورد اينکه آيا همه انبياي الهي صاحب کتاب و شريعت بوده اند يا برخي از آنها چنين بودند دو ديدگاه مطرح است: برخي معتقدند همه انبيا به حکم اين آيه شريفه داراي کتاب و شريعت بودند: ﴿كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾[8] : مردم [در ابتداى تشكيل اجتماع‌] گروهى واحد و يك دست بودند [ و اختلاف و نزاعى در امور زندگى نداشتند ] ، پس [ از پديد آمدن اختلاف ونزاع ] خدا پيامبرانى را مژده دهنده و بيم رسان برانگيخت، و با آنان بر اساس حق كتاب نازل كرد ، تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند ، داورى كند. ديدگاه ديگر معتقد است که کتاب تنها از آن بعضي از انبيا بوده و ساير انبيا تابع کتاب شريعت آن انبيا بوده اند. به نظر مي رسد مي تواند ديدگاه ديگر که صحيح تر بوده و مويداتي از روايات دارد بيان کرد و آن جمع ميان اين دو ديدگاه است به اين صورت بگوييم که دو گونه کتاب بوده است: کتاب مادر و کتاب خاص. صاحبان کتاب مادر انبيايي اولي العزم بودند اما هر پيامبري نيز علاوه بر عمل طبق آن کتاب مادر، متناسب با شرايط خود وحي هايي دريافت مي کرده است.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده بيان مي شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo