< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث وجوب نظر و فکر در معرفت

بررسي ديدگاه اصحاب معارف

موضوع بحث بررسي ديدگاه اصحاب معارف بود. درباره فراگيري اعتقادات سه ديدگاه مطرح شده است: ديدگاه مشهور، تفکر و نظر در اعتقادات را لازم مي داند. ديدگاه ديگر معتقد به تقليد گرايي در اعتقادات است. اين ديدگاه مورد نقد و بررسي قرار گرفت. ديدگاه سوم علم اعتقادات را ضروري و غير اکتسابي مي داند. در ميان متقدمين کسي که اين ديدگاه را داشته باشد پيدا نشد، اما در ميان معتزله به صورت روشن بعضي از چهره هاي روشن اين ديدگاه از برگزيده اند. عبدالجبار در «شرح اصول خمسه» اين نظريه را از برخي اصحاب مانند جاحظ، سماعه و ديگران نقل کرده است. در ميان شيعيان نيز اخباريون با توجه به برخي روايات اين ديدگاه را به گونه اي برگزيده اند.

براي بررسي ديدگاه اصحاب معارف ابتدا بايد معناي ضروري در کلام آنان روشن شود. واژه ضروري دو معنا مي تواند داشته باشد:

1. ضروري يعني امري که خارج از قدرت بوده و اختياري نيست. در بحث ما ضروري به اين معنا رايج است.

2. ضروري به معناي بديهي و غير نظري است.

اصحاب معارف گفته اند معارف اموري ضروري است که در اختيار ما قرار ندارد. گفته شد اگر مراد آنان اين باشد که ما فاعل ايجادي علم و معرفت نيستيم، سخن درست و صحيحي است، زيرا نفس ما فاقد معرفت است و طبق قاعده فاقد شي نمي تواند معطي آن باشد. ما نه در اوليات و نه در نظريات که پاي استدلال به ميان مي آيد، در هيچ کدام موجد و معطي معارف نيستيم.

اما اگر مراد آنان اين باشد که ما در معارف حتي فاعليت اعدادي نيز نداريم، قابل پذيرش نيست. فاعليت اعدادي حتي در مورد بديهيات نيز وجود دارد منتها اين فاعليت ذو مراتب است، گاه خيلي کم است مانند اوليات که صرف تصور موضوع و محمول و نسبت در حصول آن کافي است، و گاه نياز به امور بيشتري دارد مانند جايي که تحقق علم نيازمند فکر و نظر و استدلال است.

در جلسه گذشته ادله اي که اصحاب معارف آورده بودند مورد نقد و بررسي قرار گرفت و روشن شد که ادله اي ضعيف است. در مقابل مخالفان نيز ادله اي بر رد آنان آورده اند. اين ادله برخي ناظر به ضروري به معناي غير اختياري و برخي ناظر به ضروري به معناي بديهي است.

شاخص فعل اختياري

همان طور که گفته شد شاخص فعل اختياري آن است که انسان قدرت بر انجام و ترک مقدمات فعل را داشته باشد و لذا حتي اگر خود فعل در اختيار فرد نباشد باز به جهت مقدمات، آن فعل را اختياري گويند. در مورد فکر و انديشه نيز همين که مبادي آنها در اختيار ما است کافي است که آن را فعل اختياري نفس بدانيم.

ايمان نيز فعلي اختياري است. ايمان تصديق است همان گونه که علم نيز تصديق است، با اين تفاوت که علم تصديق منطقي و معرفتي است اما ايمان تصديق قلبي است که همان گره زدن قلب و تسليم بودن آن در برابر حقيقت است.

نقش عرف در معارف

در معارف ديني عرف گاه نقش آفرين است و گاه نمي تواند نقشي ايفا کند. در شناخت موضوعات احکام، عرف معمولي نقش خيلي راه گشايي دارد، به همين خاطر عالمان اسلامي وقتي درباره موضوعات مختلف بحث مي کنند، مفاهيم و معاني آنها را از همان عرف مي گيرند، اما در حوزه اعتقادات اين عرف معمولي راهگشا نيست، بلکه بايد عرف دقيق باشد.

اشکال قائلين به تفکيک نيز همين است که مي گويند: در فهم معارف دين همين فهم ساده عرفي کافي است و نبايد از ذهن آميخته به فلسفه و کلام و مانند آن بهره گرفت. اين در حالي است که اگر بخواهيم در حوزه معارف، عرف ساده را به کار گيريم سر از انديشه مشبهه و مجسمه در مي آورد. مرحوم علامه طباطبايي در اين باره مي فرمايد: درست است که فهم وجود خداي متعال امري فطري و بديهي است، اما اين همه انحرافات در ميان بشر در اين باره از کجا به وجود آمده است؟ ايشان منشا اين انحرافات را اين گونه بيان مي کند: انسان وقتي پا به دنيا مي گذارد در محيط عادي قرار گرفته و ذهنش مفاهيم را از پيرامون خود دريافت مي کند. هر چيزي که در ذهن اوليه او شکل مي گيرد زمان مند و مکان مند است. وقتي او بزرگ شد و خواست وارد مباحث اعتقادي و ديني شود و آيات و روايات را معنا کند اگر تنها همان مفاهيم را به کار مي گيرد، سر از تجسيم و تشبيه و مانند آن در مي آورد.

به همين خاطر بجا است که عقل دقيق فلسفي و کلامي در اين باره به کمک آيد. اين عقل نه تنها آفت خيز نيست و حجابي براي فهم معارف دين ايجاد نمي کند بلکه کمک کار بوده و اساسا بدون اين دقت ها فهم قرآن و روايات ممکن نيست. البته آنچه در اينجا مورد نظر ما است تفکر فلسفي است نه آراء فلسفي، زيرا چه بسا آراء فلاسفه دچار اشتباه باشد اما اين مساله غير از راه و مشي فلسفي آنان است. ما غير از معصومين هيچ فقيه و فيلسوفي را به صورت مطلق و دربست نمي پذيريم. آنچه صحيح است روش آنان است. متاسفانه مغالطه اي که در اين باره صورت مي گيرد آن است که آراي فلسفي را با روش فلسفي يکسان مي گيرند. ما غير از معصومين هيچ مطلقي نداريم، حتي بزرگترين عالمان غير معصوم نيز اشتباهاتي داشته اند. بزرگاني مانند ملاصدرا نيز اشتباهاتي داشته اند اما اين به اين معنا نيست که روش کار آنان نادرست است. عظمت ملاصدرا و کار سترگي که انجام داده است به جهت چند اشتباه کنار گذاشته نمي شود بلکه به قوت خود باقي است. اگر بنا باشد با اين نقد ها آن علم کنار گذاشته شود بايد همه علوم را کنار گذاشت.

اگر در مورد عالمي نظريه اشتباهي يافت شود به اين معنا است که آن نظريه رد مي شود نه اينکه آن شخصيت کنار گذاشته شود. مرحوم امام راحل مي فرمود: فقه ما فقه جواهري است اما در عين حال نقدهاي فراواني نيز بر صاحب جواهر مي گرفتند.

نکته

به عنوان نمونه قاعده الواحد که فلاسفه گفته اند هر چند در جاي خويش صحيح است اما به خداي متعال باز نمي گردد . اين قاعده بيان مي کند که ميان علت و معلول بايد سنخيت باشد يعني کمال وجودي فعل را فاعل به نحو کامل داشته باشد. اکنون فاعلي که داراي کمال است مي تواند اين کمال را به دو گونه به مادون خود اعطا کند: گاه آن کمال را در عرض هم به آنها مي دهد و گاه اين اعطا را به صورت سلسله وار و طولي انجام مي دهد. در مورد خداي متعال نيز اگر اين اعطا به صورت هم عرض باشد مانعي ايجاد نمي شود، البته خداي متعال به جهت حکمت اين اعطا را به صورت طولي انجام داده است. بنابراين اصل اين کار در مورد خداي متعال شدني است و او مي تواند هر دو راه را برگزيند اما به جهت مصالحي يکي را برگزيده است.

مرحوم شيخ انصاري با آن همه عظمت در مورد ولايت فقيه گفته است «دونه خرط القتاد» يعني اثبات اينکه ولي فقيه در عصر غيبت چنين ولايت عامي داشته باشد قابل اثبات نيست و تنها ولايت او در امور حسبيه وجود دارد. امور حسبيه اي نيز که ايشان بيان مي کنند محدود است، بر خلاف بزرگاني همچون مرحوم خويي که امور عامي مانند جنگل ها، مراتع، مرزها، سرمايه هاي ملي و مانند آن را جز امور حسبيه مي دانند. در مقابل کلام شيخ انصاري، صاحب جواهر که ايشان نيز از فقهاء نامي و بزرگ است فرموده است: اگر کسي اين نظريه را که فقيه در عصر غيبت اين شان را دارد که به نيابت از امام جامعه را اداره کند، نپذيرد، ذائفه فهم معارف و روايات را پيدا نکرده است. با اينکه اين دو بزرگوار اختلاف نظر اجتهادي دارند اما نظريه يکي رد مي شود و عظمت و شخصيت هر دو بزرگوار در جاي خويش محفوظ است.

 

فاعليت ايجادي نفس في الجمله و باذن الله

بنّايي که ساختمان مي سازد، نه فاعل چسبيدن مصالح به هم و نه فاعل صورت و ترکيب بنا است. کار او تنها در کنار هم قرار دادن مصالح است. بله در نگاه عرفي بنّا، فاعل و موجد ساختمان است اما در حوزه معارف، بايد از دقت هاي عقلي بهره گرفت.

اگر صورت و تصور علمی موجب کمال نفس شود، به اين معنا است که نفس فاقد آن کمال بوده و نمی تواند خود فاعل و موجد آن باشد. اما اين گونه نباشد و آن صورت خود نقش معد داشته باشد در اين صورت نفس می تواند موجد باشد. آنچه در اينجا ملاک و معيار است اين است که هر جا صورت ذهنی يا تصديقی کمال نفس باشد، خود نفس نمی تواند معطی آن باشد اما اگر آن صورت و تصديق نقش اعدادی داشته باشد، نفس می تواند معطی آن باشد.

تصوير مساله در مورد صورت هاي ذهني اين است که خداي متعال موجودي خلق کرده که مي تواند و قدرت دارد که به اذن الله وجود بخش باشد. نفس انسان فاعل الهي است يعني مي تواند في الجمله نقش ايجادي داشته باشد اما اين نقش بالغير و باذن الله است نه بالذات. بنابراين نفس انسان در مواردي مي تواند موجد باشد اما باذن الله.

البته در مورد علم و ايجاد آن اين خصوصيت وجود دارد که نفس ما با آمدن علم کمال مي يابد و چون چنين است خودش واجد و معطي آن نيست. قدرت بر علم نيز از سنخ علم است يعني کسي که اين علم را ندارد از اعطاي آن نيز عاجز است زيرا جنس فعل، علمي است.

ما بر خلاف ديدگاه مرحوم ملاصدرا فاعليت ايجادي نفس را في الجمله قبول داريم. مرحوم ملاصدرا انسان را مطلقا در همه افعال فاعل اعدادي مي داند و معتقد است که انسان هيچ گونه فاعليت ايجادي ندارد. اما سخن صحيح آن است که ما در مواردي مانند فکر کردن و اراده نمودن فاعل ايجادي هستيم، منتها اين فاعليت به اذن الله. امام راحل در کتاب طلب و اراده مي فرمايد: نفس فاعل الهي و ايجادي است و لذا معناي امر بين الامرين اين است که نفس موجد است منتها بالغير و باذن الله است. انسان هم موجد است و هم نيست، ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى[1] . در اين آيه بيان شده که رمي هم فعل پيامبر (ص) است و هم فعل ايشان نيست. پيامبر اکرم (ص) بالذات رمي انجام نداده است اما بالغير رمي انجام داده است.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده بيان مي شود .

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo