< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامی

اشکال بر ملاک مطابقت در علم

بحث درباره اين نظريه بود که مدعی بود اگر ملاک علم را کشف از واقع و مطابقت با آن بدانيم در اين صورت ديگر علم دينی معنا نخواهد داشت، زيرا طبق اين ملاک يا مطابقت با واقع هست و يا نيست، و ديگر فرقی نمی کند که اين علم از ناحيه عالم دينی صادر شده باشد يا غير دينی . البته قائل اين ديدگاه در جای ديگری گفته است: اگر علم را به معنای کشف از واقع بدانيم، علم دينی قابل تصوير است، به اين صورت که به جای توجه کردن به ماهيت و روش علم، کارکرد آن را مورد توجه قرار دهيم، و بگوييم اگر علمی در جهت تعالی انسان باشد، دينی خواهد بود و اگر در بهره گيری از مسائل دنيوی باشد، غير دينی خواهد بود.[1]

ارزيابی

قبلا گفته شد که رئاليست ها - يعنی کسانی که علم را به معنای کشف از واقع می دانند و بر اساس مطابقت و عدم مطابقت آن را اندازه گيری می کند- درباره تحقق علم دينی و چگونگی آن چند ديدگاه ارائه کرده اند. در سال گذشته به تفصيل اين نظريات بيان شد. يکی از آن نظريات که مورد قبول نيز بود اين بود که شاخص علم دينی را هماهنگ بودن مبانی و پيش فرض های فلسفی علم با آموزه های دينی می دانست. طبق اين ديدگاه برای دينی سازی علم، روش و ماهيت علم تغييری نکرده و همان روش و ماهيت رايج ميان دانشمندان است منتهی مبانی فلسفی علم مورد دقت قرار گيرد. برای اين منظور دو ويژگی در علم بايد تحقق يابد:

1. اول اينکه مبانی فلسفی آن علم که عبارتند از مبانی هستی شناسی، جهان شناسی و انسان شناسی، بر خواسته از دين و هماهنگ با آن باشد؛

2. ديگر اينکه آن مبانی فلسفی بگونه ای باشد که در فرايند پژوهش علم در مقام گردآوری و مقام داوری موثر باشد. سوال: آيا اين شرط در مورد علمی محقق است؟ آری، در حوزه علوم انسانی اين تاثير وجود دارد و همانند عينک هايی است که رانندگانی بر چشم زده اند و بر نحوه رانندگی آنها تاثير می گذارد. هر چند برای اين رانندگان راه و مسير مشترک است و وسيله هايی نيز که سوار شده اند مانند هم است اما چون عينک های متفاوتی بر چشم دارند که واقعيت را به گونه های مختلفی منعکس می کند، عملکرد آنها نيز متفاوت خواهد بود.

اشکالی که در کلام مستشکل رخ داده خلط ميان مقام ثبوت و اثبات و يا به تعبير ديگر خلط بين نومن و فنومن است. کسانی که علم دينی را رد می کردند مانند آقای سروش می گفتند در علم، موضوع، روش و غايت پژوهش واحد است و لذا ديگر دوئيتی در مورد آن معنا ندارد. علم اگر علم باشد يک چيز بيشتر نيست و ديگر دينی و غير دينی در مورد آن معنا ندارد، مثل اينکه دوچرخه سواری، دينی و غير دينی ندارد.

در آنجا گفته شد مشکل اين مساله خلط ميان مقام ثبوت و مقام اثبات است. هر چند شی فی نفسه واحد است اما همان شی در نزد دانشمندان متفاوت است. آنان به جهت مبانی فلسفی متفاوتی که به هستی، جهان و انسان دارند، موضوع مورد پژوهش را گوناگون می بينند. مثلا هر چند انسان در نفس الامر يکی بيش نيست اما برخی انسان را موجودی تک ساحتی می بينند که تنها زندگی دنيوی دارد و ديگری انسان را موجودی چند ساحتی می بيند.

به خاطر همين تفاوت در مبانی فلسفی است که برخی از عالمان در علوم انسانی قائل به جبر انگاری شدند و گفتند همان روش علوم تجربی در مورد انسان نيز پياده می شود، زيرا آنان انسان را موجودی مجبور مانند ساير پديده های طبيعی می دانستند. در مقابل ديگران گفتند روش پژوهش در مورد انسان با روش پژوهش در مورد عالم طبيعت متفاوت است زيرا يکی موجودی بی اراده و اختيار است در حالی که انسان موجودی مختار و مريد است (به قول يکی از انديشمندان بين روش من و آن و روش من و تو تفاوت است).

تا اينجا روش شد که مبانی فلسفی در علوم انسانی تاثير گذار است اما آيا اين مساله در مورد علوم طبيعی نيز صادق است. در اين باره چند ديدگاه وجود دارد: برخی مانند آقای گلشنی معتقد به اين تاثير هستند و برخی منکر آن هستند. ما نيز گفتيم اين بحث نيازمند تحقيق بيشتر است. آقای گلشنی تا حدی بر اين تاثير معتقد است که می گويند اساسا دينی بودن علوم انسانی نيز به خاطر تاثير آنها از علوم طبيعی است.

تفاوت علم به معنای گزاره ها و علم به معنای شاخه های علمی

نکته ای که در اينجا بايد توجه داشت اين است که در مباحث علم شناسی گاه سخن از گزاره های علمی است و گاه شاخه های علمی مورد نظر است. مثلا علم فيزيک مجموعه ای از گزاره ها است که موضوع، روش و غايتی واحدی دارد. سخن در اين نيست که آيا تک تک گزاره های اين علم مطابق با واقع هست يا نيست، بلکه ممکن است برخی از اين گزاره ها مطابق با واقع نباشد با اين حال در دايره علم فيزيک قرار داشته باشد.

اساسا رئاليست ها نيز نمی گويند همه آنچه ما می گوييم مطابق با واقع است بلکه می گويند: اولا واقعيتی هست، ثانيا آن واقعيت قابل فهم است و ثالثا کوشش علمی ما در راستای کشف واقع است و لذا برخی از آنها را خوب می فهميم. آنان منکر وجود خطا در ادراک نيستند و لذا برای تشخيص خطا ها علم منطق را تاسيس کرده اند. بر اين اساس کسانی که می گويند حقيقت نور از ذرات تشکيل شده طرفدار رئاليست است، کسانی هم که حقيقت نور را امواج می دانند باز در اين گروه قرار دارند.

اين همانند نزاع عدليه با اشاعره در مساله حسن و قبح عقلی است. اشاعره در اينجا قائل به سلب کلی هستند، اما عدليه دو سخن دارند: 1. موجبه کليه و آن اينکه در نفس الامر و مقام ثبوت «ما من فعل صادر من فاعل مختار و عاقل إلاّ و له جهت حسن و قبح». 2. موجبه جزئيه و آن اينکه عقل ما می تواند بعضی از آن جهات حسن و قبح را بفهمد. آن بعض نيز هر چند زياد نيست اما آموزه هايی اساسی را تشکيل می دهد، به همين خاطر خواجه نصير می فرمايد: «و لانتفائهما مطلقا لو ثبتا شرعا».[2] اگر کسی حسن و قبح عقلی را قبول نداشته باشد، حسن و قبح شرعی نيز ثابت نمی شود، زيرا اثبات شالوده های دين راهی جز عقل ندارد.

 

نکته ای در روش شهيد مطهری در نگارش مباحث کلامی

شهيد مطهری سبک جديدی در مباحث کلامی ارائه کرده است. ايشان در کتاب «مقدمه جهان بينی اسلامی»، ابتدا از بحث انسان شناسی آغاز کرده است، در حالی که ساير متکلمين، بحث را از خداشناسی آغاز کرده اند. ايشان ابتدا بحث ايمان و انسان را تحليل کرده و سپس وارد مباحث جهان بينی شده است. فلاسفه همين شيوه را برای اثبات نبوت و ضرورت وحی بيان کرده اند. آنان ابتدا از شناخت انسان شروع کرده و سپس بحث نيازمندی به قانون را برای او مطرح کرده اند و از اينجا به بحث نياز به وحی رسيده اند.

اشکال آقای ميرباقری

آقای مير باقری به اين نظريه ای که در تحقق علم دينی مبانی فلسفی علم را مورد توجه قرار می دهد، اشکال گرفته و گفته است: «عده ای می گويند علم پيش فرض فلسفی دارد، بايد فلسفه علم تغيير پيدا کند، فلسفه های مضاف غرب غير دينی است، پس در مقابل بايد فلسفه های مضاف دينی ساخته شود و به اين ترتيب دانش ها بر اساس فلسفه های دينی شکل می گيرند و در نتيجه علوم دينی می شوند. حاصل اين ديدگاه حاکميت فلسفه بر تمدن است نه دين. بنا بود دين حاکم شود نه فلسفه؛ بر اساس اين ديدگاه فيلسوفان مسلمان حاکم بر عقلانيت تخصصی بشر می شوند. البته حاصلش بهتر از علم کنونی برای زندگی است ولی دين حاکم نشد».[3]

ارزيابی

در اينجا بين نظريات فيلسوفان و استخراج نظريه های فلسفی از دين خلط شده است. اين نظريه نمی گويد مبانی فلسفی را از فيلسوفان بگيريم، بلکه معتقد است آنان را بايد از دين گرفت. دين نيز مشتمل بر عقل و نقل است. اساسا برخی از معارف قرآن کريم و روايات بيان فلسفی است که به بررسی هستی، جهان و انسان پرداخته است. اکنون سوال می شود چه کسی می تواند اين مبانی را از دين استخراج کند؟ روشن است که فيلسوف بما هو فيلسوف نمی تواند اين کار را بکند. اين مساله نيازمند کار اجتهادی است که فيلسوف مجتهد در دين می تواند آن را انجام دهد. اگر کسی مانند علامه طباطبايی بشود آن گاه می تواند اين مبانی را از آموزه های دينی استخراج کند.

طرح بحث

ايشان گفتند قرار دادن نظريه کشف از واقع به عنوان شاخص علم مورد اشکال است و لذا بايد شاخص ديگری برای اين منظور قرار داد و آن شاخص حق و باطل است. طبق اين شاخص عنصر اراده و اختيار در علم نقش آفرين می شود و بايد گفت فهم و علم امری اختياری است. از آنجا که اراده يا دينی است و يا غير دينی، علم نيز که عنصر اراده در بافت و ماهيت آن نفوذ پيدا کرده است به دينی و غير دينی تقسيم می شود. ايشان سپس بر اين ادعا دليلی می آورند و می گويند: «اگر فهم در يک فرايند جبری روی دهد، نسبت دادن آن به من بی معنا است [اگر بنا است فعلی به انسان نسبت داده شود بايد اختياری باشد] در جبر مطلق، فهم مطرح نيست. فهم از فروع اختيار است و فهم بودن اختيار فهم نيست. اين نگرش در معرفت شناسی منجر به اين شده است که در معرفت در پی حق و باطل باشيم نه صدق و کذب. اگر معرفت تابع اختيار حق باشد، حق و اگر تابع اختيار باطل باشد، باطل است».[4]

ارزيابی اين اشکال انشاء الله در جلسه آينده دنبال می شود .

 


[1] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص178 و 179.
[3] مناظره هایی در باب علم دینی، ص199.
[4] مناظره هایی در باب علم دینی، ص194.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo