< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظريه تفصيل؛ بررسی ديدگاه های مطرح شده در علم دينی
بررسی اشکالی بر دينی سازی علم از جهت مبانی متافيزيکی
موضوع بحث اين بود که آيا ديدگاه های متافيزيکی عالمان علوم تجربی در نگرش و روش تجربی آنها تاثير می گذارد بگونه ای که نتيجه ای که به دست می آورند متفاوت باشد يا نه؟ اگر جواب مثبت باشد می توان گفت علم دينی و يا يکی از وجوه دين سازی علم، همين وجه است. بر اين اساس اگر کسی نگاه توحيدی به عالم طبيعت و انسان داشته باشد، نگرش، روش و نتيجه ای که در علم تجربی می گيرد متاثر از آن ديدگاه خواهد بود. به اين اعتبار می توان علم تجربی را به عنوان علم دينی توصيف کرد و اين توصيف به لحاظ خود علم خواهد بود نه وصف به حال متعلق.
اما اگر پاسخ منفی باشد و متن علم را دور از اين تاثير ها بدانيم، در اين صورت بايد گفت علم تنها از جنبه بيرونی و وصف به حال متعلق، می تواند دينی ناميده شود. منکران علم دينی می گويند ديدگاه های متافيزيکی در راه و روش و داده های علم طبيعی تاثيری ندارند و تاثير آنها کلان بوده و شامل جزئيات نمی شود به همين خاطر آنان منکر دينی سازی علم از اين نظر هستند. اما در مقابل طرفداران علم دينی معتقدند اين مبانی در متن علم نيز تاثير گذار است.

تاثير مبانی متافيزيکی بر متن علم تجربی
تا اينجا بيان شده برای اينکه شاخص و خط کشی در شناخت علم دينی از جهت مبانی فلسفی داشته باشيم بايد ببينيم آيا مبانی متافيزيکی عالِم نسبت به جهان و انسان، در دستاوردهای علمی تجربی او تاثير می گذارد يا نه؟
در پاسخ می گوييم اگر عالمان و دانشمندان، واقعيت پديده های طبيعی را آن گونه که تحقق عينی دارند، مورد مطالعه قرار می دهند در اين صورت اشکالی که بر علم دينی بيان شد وارد است. اما نگرش آنان اين گونه نيست. يک عالم تجربی يا زيست شناس وقتی به مطالعه طبيعت می پردازد،‌ واقعيت فی نفس الامر را مطالعه نمی کند بلکه واقعيت را آنگونه که نزد اوست مورد بررسی و آزمايش قرار می دهد. آری سمت و سوی و جهت گيری پژوهش های علمی عالمان به اين سمت است که آن واقعيت فی نفس الامر را بيابند و به درستی آن را تصوير کنند اما در عمل آنان واقعيت منتخب را مطالعه می کنند. در حقيقت آنان با عينکی که به چشم زده اند به بررسی و مطالعه عالم طبيعت می پردازند.
اين مساله بيان دو مرحله از واقعيت است، همان طور که کانت با عنوان نومن (شی فی نفسه)‌ و فنومن (شی عند العالم يا پديدار) از آن ياد کرده است. عالمان بر اساس نگاه های کلان متافيزيکی عينک هايی را برداشته و بر چشم زده اند و از پشت شيشه های آن عينک واقعيت ها را مشاهده و مورد مطالعه قرار می دهند. به عنوان مثال دو راننده را در نظر بگيريد که در جاده و مسير واحدی در حال حرکت هستند اما دو عينک مختلف که يکی دوربين و ديگری نزديک بين است به چشم زده اند. اشياء و مسير عبوری که برای هر دو وجود دارد يکسان است اما به خاطر تفاوت آن دو عينک، واقعيت را دو گونه می بينند. اين تفاوت در نگرش، سبب تفاوت در تشخيص و در نتيجه توصيف های آنان خواهد بود. تا اينجا مرحله توصيف بود، از اينجا به بعد نيز چون توصيف های آنان متفاوت است، ‌عملکرد مختلفی از آنها صادر شده و بايد ها و نبايد های گوناگونی وضع می کنند.

تفاوت تاثير پذيری علوم طبيعی و انسانی در مبانی فلسفی
اکنون ببينيم آيا نگاه های متافيزيکی از جهان و انسان نيز همين گونه در متن علم و نگرش و توصيف های عالمان تجربی تاثير می گذارد يا نه؟ پاسخ آن است که در حوزه علوم طبيعی حق با اينان است و چنين تاثيری وجود ندارد. عينکی که يک فرد مسلمان بر چشم دارد با عينکی که غير مسلمان دارد در تلاش ها و نتايج علمی آنها اثری ندارد. وجه آن نيز اين است که برای به سامان رسيدن علم تجربی سه مساله بايد محقق شود:
1. موضوعی مورد بررسی حسی و تجربی باشد و لذا اگر عالمی بخواهد در مورد روح مجرد به عنوان يک زيست شناس مطالعه کرده و اظهار نظر کند راه به جايی نمی برد زيرا ابزار او در اين بخش نارسا است؛
2. اصل قانونمندی عالم طبيعت را بپذيرد و معتقد باشد که نظام علی و معلولی بر جهان حاکم است؛
3. بايد قبول داشته باشد که قاعده سنخيت و يکنواختی طبيعت در عالم جاری است.
با پذيرفتن اين سه مساله و تلاش های علمی و کشف علت پديده، به قانون و حکم علمی که کلی است دست می يابد. حال در بررسی اين سه امر ديگر فرقی نمی کند ديدگاه آن عالم، الهی باشد يا غير الهی و لذا کسی که مثلا به مطالعه نور يا گياهان و يا جانوران می پردازد، عقيده او تاثيری در نظريات علمی او ندارد. آنچه برای کار تجربی و به سامان رسيدن آن لازم است همين سه امری است که بيان شد و مبانی متافيزيکی در اين جزئيات وارد نمی شود. به عنوان مثال اينکه نور از ذرات تشکيل شده يا امواج؛ آب از چه عناصری تشکيل شده و در چه درجه ای منجمد و چه درجه ای بخار می شود، هيچ کدام تحت تاثير مبانی متافيزيکی قرار ندارند. در مورد فيزيولوژی انسان نيز که به بعد مادی انسان می پردازد همين مساله جاری است. بنابراين در علوم طبيعی، متن علم متاثر از مبانی فلسفی نيست هر چند در جنبه های ديگر آن متاثر است اما آنها از بحث ما خارج است.
اما در علوم انسانی مساله فرق کرده و مبانی متافيزيکی در متن توصيفی اين علوم (علاوه بر جنبه های توصيه ای) تاثير بسزايی دارد، زيرا موضوع اين علوم که انسان است هر چند در نفس الامر يکی است اما انسانی که عالم انسان شناس مورد مطالعه قرار می دهد انسان منتخب است. اين عالم در ابتدا يک توصيف متافيزيکی از واقعيت انسان دارد و بر اساس آن به بررسی تجربی انسان می پردازد. در علوم طبيعی اين تاثير نيست زيرا مثلا آبی که در عالم واقع است با آبی که مورد مطالعه وی قرار می گيرد يکی است اما انسانی که در علوم انسانی، يک روانشناس مورد مطالعه قرار می دهد اگر فلسفه او اومانيستی باشد انسانی مادی و يک بعدی و در حقيقت يک حيوان پيچيده است. او در توصيف های مختلف علمی چنين انسانی را توصيف می کند در حالی که انسانی که در فلسفه الهی معرفی شده تنها يک حيوان پيچيده نيست بلکه از نفخه الهی برخوردار بوده و علاوه بر حيات و بعد دنيوی دارای حيات اخروی نيز هست و اتفاقا حيات دنيوی او مقدمه آن حيات است ﴿وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون.[1] در اين نگرش، انسان دارای فطرت الهی و توحيدی است ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحی[2] و جهت حرکت او به سمت لقای الهی است ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾.[3] و خليفه خدای متعال بر روی زمين است ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَليفَة﴾.[4] يقينا توصيف های روانشاسی، اقتصادی، جامعه شناسی و سياسی اين دو نگرش کاملا با هم متفاوت خواهد بود.
اين تفاوت نگرش باعث می شود موضوع مورد مطالعه برای اين دو عالم متفاوت شود و وقتی موضوع مختلف شد معلوم است که نتيجه و توصيف ها نيز متفاوت خواهد بود. در علوم طبيعی، نگرش های مختلف موضوع را متفاوت نمی کند و مثلا موضوع شناخت آب برای انسان الهی و غير الهی يکسان است اما در اينجا موضوع مورد پژوهش در اثر اختلاف مبانی، مختلف خواهد شود و لذا روش تجربی هر چند برای هر دو يکسان است اما تنها در مسير خاصی به کار گرفته می شود و نتايج مختلفی را به بار می آورد.
به عنوان نمونه فرويد در نگاه متافيزيکی اش معتقد بود هسته اساسی انسان، غريزه جنسی است. مارکسيست ها انسان را به لحاظ فلسفی، حيوانی اقتصادی می دانستند و ليبراليست ها به انسان اومانيستی آزاد معتقد بودند. (ليبراليست دارای سه شاخه است: آزادی جنسی،‌ آزادی اقتصادی و آزادی سياسی، که ديدگاه فرويد در شاخه اول ليبراليست ها به آنها می رسد). حال توصيف هايی که اينان از انسان می کنند متاثر از مبانی متافيزيکی آنها دارد.
اين يک نوع نگرش به انسان است. آنان در توصيف انسان، وی را تنها در همين حوزه های خلاصه می کند. اما در نگرش الهی، اين جنبه ها مورد قبول است لکن جنبه رو بنايی داشته و جنبه اصلی و زير بنايی همان نفخه الهی است. نزاع اين نگرش با نگرش های قبلی در حصر و برتر بينی آن جنبه ها است. يعنی آنچه اشتباه است نگاه انحصاری به اين عوامل و يا نگاه برتر بودن اين جنبه ها بر بعد معنوی انسان است.
بنابراين مبانی متافيزيکی در توصيف های علوم انسانی متفاوت است. يونگ با اينکه شاگرد فرويد بود اما سخنان فرويد را در اين باره رد کرد. فرويد معتقد بود انسان از دو ضمير خودآگاه و ناخودآگاه برخوردار است، و ضمير ناخودآگاه او بايگانی ضمير خودآگاه اوست. عقده ها خصوصا عقده های جنسی که در زندگی فرد سرکوب شده به ضمير ناخودآگاه رفته و جمع شده و يک مرتبه به صورت های مختلفی از قبيل دين، هنر، عرفان و مانند آن بروز می کند. وی همه مسائل تمدن بشری را به آنجا بر می گرداند. اما يونگ می گفت ضمير ناخودآگاه ريشه در عالم ديگری داشته و مستقل است و از آنجا تغذيه می شود. اين دو نگرش منجر به توصيف های مختلفی خواهد شد.
نکته: قوانينی که در علوم انسانی مورد استفاده قرار می گيرد قوانين آماری است اما قوانينی که در علوم طبيعی و بخصوص علم فيزيک بکار می رود قوانينی جهان شمول است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo