< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه های مطرح شده در علم دين، نظريه تفصيل
بررسی مقدمه ديگر استدلال نظريه تفصيلی در علم دينی
در استدلالی که بر نظريه تفصيل در علم دينی بيان شده بود به اين مقدمه رسيديم که گفته بودند از آنجا که کل واقعيت از اجزای نامتناهی تشکيل شده است تنها، موجودی که نامتناهی است می تواند علم کامل نسبت به کل واقعيت پيدا کند. اما ساير موجودات چون متناهی و محدود هستند نمی توانند علم کامل نسبت به کل واقعيت پيدا کنند. وی سپس نتيجه گرفته بود که بر اين اساس هيچ معرفت صد درصدی برای کسی حاصل نخواهد شد، زيرا معرفت کامل به چيزی، منوط به آن است که انسان به کل جهان علم داشته باشد در حالی که چنين علمی جز برای خدای متعال ميسور نيست.
مباحثی که در اين باره مورد بحث است به اين نظريه اختصاصی ندارد بلکه مباحثی مبنايی است که در همه علوم اعم از نقلی و عقلی سريان و جريان دارد. به همين خاطر است که دارای اهميت بوده و جنبه شالوده ای داشته و بايد مورد دقت و توجه قرار گيرد.

ارزيابی
برای ارزيابی اين مقدمه چند نکته قابل توجه است:
1. مقصود از واقعيت چيست؟
ابتدا بايد ببينيم مقصود از واقعيت که گفته شده «واقعيت از اجزاء نامتناهی تشکيل شده است» چيست؟ چند فرض برای آن وجود دارد:
1. يکی اينکه بگوييم مراد از واقعيت، اعم از واجب الوجود و ممکن الوجود است. اگر اين فرض مورد نظر صاحب اين ديدگاه باشد نادرست است زيرا در واجب الوجود قطعا جزئی اعم از مادی و عقلی وجود ندارد تا گفته شود واقعيت از اجزاء نامتناهی تشکيل شده است.
2. فرض ديگر آن است که مراد از واقعيت، ماوراء عالم طبيعت يعنی مجردات باشد. اين فرض نيز برای وی نادرست است زيرا مجردات اجزاء خارجی ندارد بلکه اجزاء آنها عقلی بوده يعنی دارای جنس و فصل هستند. علاوه بر اينکه آنان به جهت داشتن ماهيت محدود و متناهی هستند. (در مجردات دو ترکيب وجود دارد: ترکيبی از وجود و ماهيت و ديگر تشکيل ماهيت از جنس و فصل).
3. فرض سوم آن است که مراد از واقعيت، عالم طبيعت باشد. با توجه به اين قرينه که سخن ايشان در مورد علوم تجربی است می توان گفت که مقصود ايشان همين فرض است. اين فرض خود دو گونه قابل تصوير است: يکی اينکه مراد کل واقعيت به نحو عام استقرائی باشد يعنی تک تک افراد مورد نظر بوده و آنها را نامتناهی بدانيم. روش است که اين تصوير نادرست است زيرا هر پديده طبيعی دارای طول و عرض و عمق خاصی بوده و مکان معينی را اشغال می کند و لذا نمی تواند غير متناهی باشد.
فرض ديگر اين است که مقصود، کل عالم طبيعت به نحو عام مجموعی باشد. اين فرض نيز صحيح نيست زيرا خود همين فرض که عالم طبيعت نامتناهی است بايد اثبات شود. اگر اين مطلب ثابت نشود مقدمه استدلال ايشان لنگ خواهد زد. در کلام ايشان دليلی بر اين مطلب اقامه نشده است و لذا نمی تواند به عنوان مقدمه ادعايی مطرح شود.
اما آيا کل عالم طبيعت از نظر موجوداتی که دارد متناهی است يا نامتناهی؟ مراد ما در اينجا از نامتناهی بودن به لحاظ عدد است. از نظر عقلی، برهانی بر محدود بودن ابعاد زمانی و مکانی اين عالم نداريم. تسلسل در اينجا که در زمان است محال نيست زيرا تسلسلی محال است که اولا اجزاء آن بالفعل بوده، ثانيا آن اجزاء مجتمع در وجود باشند. اما از ادله نقلی می توان استفاده کرد که زمين و آسمان ابتدا نبوده و سپس خلق شده اند و لذا در روی کره زمين جماد و گياه و حيوانی نبوده است. از جهت انتها نيز بيان شده که زمين و آسمان روزی از بين خواهند رفت ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ. وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَت.[1] بنابراين طبق ادله نقليه، می توان گفت که عالم متناهی است. در اين صورت نيز استدلال صاحب ديدگاه که در ابتدای سخن بيان شده مخدوش خواهد بود.
2. نامتناهی کيفی و نامتناهی کمی
نکته ديگر در مورد اين ادعا آن است که مقصود از نامتناهی بودن اجزاء عالم آيا نامتناهی کمی است يا کيفی؟ نامتناهی کمی به معنای پديده ای است که به لحاظ شمارش و عدد بی شمار است. اما نامتناهی کيفی به پديده ای اطلاق می شود که از لحاظ مراتب وجود، همه کمالات را دارد و عدم در او به هيچ عنوان راه ندارد. مصداق اين نوع تنها خدای متعال است. نامتناهی بودن خدای متعال به اين معنا است که ديگر بحث اجزاء و عدد در مورد او مطرح نيست. بلکه او وجودی است که همه کمالات وجودی را در نهايت شدت دارا است و چون ماهيت ندارد هيچ حد عدمی در او راه ندارد (اين ماهيت است که جنبه عدمی را نشان می دهد). بنابراين مصداق نامتناهی کيفی تنها خدای متعال است. علم به او نيز به نحو کامل برای غير او ممکن نيست حتی اگر معصوم باشد.
عنقا شكار كس نشود دام بازگير كانجا هميشه باد بدست است دام را
يعنی عنقا هيچ گاه به دام شما نمی آيد زيرا هر وقت شما دام بيندازيد باد آن را می برد. پيامبر اکرم (ص) که در اوج قرار دارند می فرمايد: «ما عرفناک حق معرفتک»
بنابراين، مراد از نامتناهی بودن اجزاء عالم، نامتناهی کمی است. وی ادعا کرد که علم به اجزاء نامتناهی عالم اختصاص به خداوند که نامتناهی کيفی است دارد اما در اين سخن مغالطه ای ميان دو معنای نامتناهی صورت گرفت ها است. آنچه مختص خدای متعال است علم به نامتناهی کيفی است اما چه دليل عقلی يا غير عقلی داريم که علم به نامتناهی کمی برای ديگران ممکن نيست؟ نه تنها دليلی بر آن نداريم بلکه دليل بر خلاف آن هم داريم. نامتناهی کمی به اين معنا است که پديده از جهت تعداد و مقدار بی شمار باشد. اکنون سوال می شود آيا قابليت علم به امور نامتناهی کمی وجود دارد يا ندارد؟ اگر بگوييد نه چنين قابليتی نيست در اين صورت خدای متعال نيز به آنها علم نخواهد داشت، زيرا علم و قدرت الهی به امر محال و ناممکن تعلق نمی گيرد. بنابراين قابليت علم به آنها وجود دارد. اکنون می گوييم عالمی که می خواهد به اين پديده ها علم پيدا کند گاه در درون همين عالم طبيعت و در عرض آن ها قرار دارد و گاه در طول آن قرار داشته و بر عالم طبيعت احاطه قيومی دارد. گونه دوم می تواند به اين پديده علم کامل پيدا کند زيرا طبق ملاکی که وی بيان کرده، احاطه قيومی برای او نيز به ساير موجودات وجود دارد. در جلسه قبل بيان شده که انسان کامل دارای اين مرتبه است که واسطه فيض الهی به ساير موجودات است و او احاطه قيومی به ساير موجودات دارد. آنچه ما نمی توانيم به آن علم پيدا کنيم برای انسان کامل به جهت احاطه ای که بر عالم دارد ممکن است. اين مطلب نيز از ادله عقلی و نقلی اثبات می شود که انسان کامل و خصوصا پيامبر اکرم (ص) از چنين ويژگی برخوردار هستند.
3. عدم ملازمه بين نامتناهی بودن عالم و علم يقينی به بخشی از آن
نکته ديگر قابل توجه اين سوال است که چه ملازمه ای است بين غير متناهی دانستن واقعيت های اين عالم و عدم شناخت يقينی و علم کامل از آن؟ چنين ملازمه ای وجود ندارد. الان همه ما به روشنی علم به يک درخت، يا علم به اينکه حرارت منشا انبساط فلزات است و يا آب طبيعی در صد درجه به جوش می آيد، و يا علم به کروی بودن زمين داريم، در حالی که بسياری از زوايای عالم برای ما پنهان است. بر اساس قانون سنخيت اگر علت پديده ای کشف شود هر جا که اين علت وجود داشته باشد قطعا معلول نيز وجود دارد.
اين همان حرفی است که نويسنده کتاب قبض و بسط تئوريک شريعت گفته بود که عالم به هم مرتبط است و وقتی می توانيم علم جزمی به پديده ای پيدا کنيم که همه پديده های ديگر را بدانيم. بی اساس بودن اين سخن معلوم شود. در نقد آن گفته شد لازمه حرف شما و اينکه همه چيز به همه چيز ربط دارد اين است که مثلا اگر فقيهی بخواهد حکم شک بين سه و چهار در نماز را بيان کند بايد بررسی کند و ببيند که گربه ملا محمود که در فلان شهر بچه بدنيا آورده، چند بچه دارد و خصوصيات آنها چيست؟ بی اساس بودن اين حرف کاملا روشن است. و يا لازمه آن اين است که نتوانيم بگوييم دو بعلاوه دو مساوی با چهار است، تا علم به همه امور پيدا کنيم و يا نتوانيم بگوييم انسانها آيا دو پا هستند يا چهار پا تا ساير معارف را بدانيم .
اشتباهی که در کلام آقای سروش فراوان وجود دارد خلط بين فی الجمله و بالجمله است. اگر وی در انتهای نظرات خود قيد فی الجمله را می آورد ديگر بسياری از نزاع ها تمام می شد.
تا اينجا دو ملازمه بيان و نادرستی آنها گفته شد: يکی اينکه علم به نامتناهی کمی اختصاص به نامتناهی کيفی دارد و ديگر اينکه ملازمه ای بين نامتناهی بودن کمی و عدم علم به هيچ چيز وجود ندارد. بله بشر هنوز نتوانسته کل اين عالم را بشناسد و کسی نيز چنين ادعايی ندارد اما اين غير از شناخت يقينی بخش هايی از آن است.
يک مقدمه ديگر از استدلال نظريه تفصيل باقی ماند و آن اينکه گفتند «کل عالم متغير است پس علم به واقعيت نيز متغير خواهد بود » که انشاء الله در جلسه آينده بررسی می شود

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo