< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسي علوم انساني
ديدگاه مخالفين بکارگيري روش تجربي در علوم انساني
در جلسه قبل اين ديدگاه بيان شد که گفته اند: چون انسان از پيچيدگي هاي بسياري برخوردار است و عوامل متعددي در شخصيت و رفتار او دخالت دارد، لذا روشي که در پديده هاي طبيعي بکار گرفته مي شود در اينجا کارآيي ندارد زيرا پديده هاي طبيعي از آن پيچيدگي برخوردار نيستند.
در نقد اين سخن گفته شده اصولا پيچيدگي و سادگي مفاهيمي هستند که منهاي ذهن انسان واقعيتي در عالم خارج ندارند به همين خاطر هم مفاهيمي نسبي هستند. اين مفاهيم مانند معما براي انسان مي ماند که تا وقتي نسبت به آن اطلاعي ندارد برايش پيچيده و راز آلود است اما همين که براي او حل و مکشوف شد و از اسرار آن مطلع گرديد، ديگر امري ساده خواهد بود. «معما چو حل گشت آسان شود ». اين ناقد مي گويد: در حقيقت ما پديده پيچيده نداريم بلکه آنچه هست پيچاننده است يعني پديده اي است که ذهن انسان آن را پيچيده مي داند و الا در عالم واقع، امور پيچيده و ساده يکسانند. مانند اينکه ما سخن خنده دار نداريم بلکه آنچه هست سخن خنده آور است. بر اين اساس هيچ چيزي در اين جهان مصداق پيچيده نخواهد بود در نتيجه نبايد به اين خاطر روش علوم انساني را غير از روش علوم طبيعي بدانيم.[1]

بررسي اين نقد
هر چند اين نقد، سخني اديبانه است اما حکيمانه نيست. شايد مقصود ناقد اين باشد که پيچيدگي و سادگي از مفاهيم ماهوي نيستند و چون چنين است پس ساخته و پرداخته ذهن هستند. اما اين سخن نادرست است زيرا مفاهيم بر سه گونه اند: مفاهيم اولي ماهوي، مفاهيم ثانيه منطقي و مفاهيم ثانيه فلسفي. و مفهوم سادگي و پيچيدگي درست است که از مفاهيم ماهوي نيستند اما از اما قبيل مفاهيم فلسفي اند و لذا هر چند ما بازاء خارجي ندارند اما منشا انتزاع آنها مربوط به خارج است. در نقد مذکور گويا نفي مفاهيم ماهوي، نفي هر مفهومي دانسته شده است در حالي که مفاهيم فلسفي مانند مفهوم علت و معلول، وجوب و امکان نيز جز امور واقعي هستند، به گونه اي که اگر اين واقعيت عيني نمي بود مصححي براي اخذ اين مفاهيم وجود نمي داشت.
نکته ديگر اينکه وقتي به پديده هاي عالم فارغ از ذهن بشر توجه مي کنيم مي بينيم که برخي از آنها داراي ساختاري ساده و برخي پيچيده و تو در تو است و عواملي کما و کيفا در مقوله سادگي و پيچيدگي آنها دخالت دارد. هرگز يک پديده تک سلولي با يک پديده اي که از بخش هاي مختلفي تشکيل شده يکسان نيست. اگر پديده اي داراي اجزاي محدودي باشد نسبت به پديده اي که داراي اجزاي فراوان است متفاوت است به گونه اي که هر چقدر اجزاي يک شي افزايش يابد به همان مقدار بر پيچيدگي آن نيز افزوده مي شود. از جهت چگونگي ارتباط و پيوند پديده ها با هم نيز همين اين مساله جاري است، گاه پديده اي داراي ارتباطي يک وجهي است و گاه اجزاي آن از وجوه مختلفي با هم مرتبط شده اند. آثار پديده نيز وجه سومي است که باعث تفاوت آنها مي شود. بنابراين فارغ از دستگاه ذهني انسان، ‌پديده هاي عالم، تفاوت هايي از نظر سادگي و پيچيدگي هستند.
تشبيهي نيز که ايشان به معما زده اند صحيح نمي باشد زيرا در پديده هاي طبيعي بر عکس معما، هر چقدر آگاهي فرد نسبت به آنها بالاتر رود، پيچيدگي ساختاري آنها را بيشتر درک مي کند، مثلا ساختمان عظيمي را که افراد عادي مي نگريند، براي آنها آن عظمت و شگفتي که براي متخصصين دارد، ندارد. کساني که خود دستي از دور بر آتش دارند مي فهمند که فردي که چنين پديده اي را ايجاد کرده از چه توانمندي بالايي برخوردار بوده است.
اساسا به لحاظ معرفت شناختي هر چه انسان در باره پديده اي بيشتر بداند عظمت آن را بيشتر درک مي کند و لذا تحسين کرده و اظهار شگفتي مي کند. چرا قرآن کريم کتاب عظيم و بزرگي است؟ افراد عادي که آن را مطالعه مي کنند مختصري از آن متوجه مي شوند اما افرادي که مانند مرحوم علامه طباطبايي در اين حوزه توانمند شده اند مي توانند در اعماق آن نيز سير کنند. به همين خاطر است که قرآن کريم عالمان و خردمندان را دعوت به تفکر در شگفتي هاي عالم نموده است: ﴿ أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ . وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ . وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ . وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَت﴾[2] کساني که اطلاعاتي در مورد جانوران ندارند درک چنداني از عظمت اين آيات ندارند اما کساني که جانور شناس هستند وقتي حيواني را بررسي مي کنند بيشتر به عظمت اين عالم پي مي برند. به همين خاطر است که در روايات براي شناخت خداوند توصيه به تفکر در پديده هاي عالم شده است. نقل شده «من لم يعرف الهيئه و التشريح فهو عنين في ذات الله ».[3] دانشمندان وقتي به اسرار عالم پي مي برند پيچيدگي آن را بيشتر درک مي کنند. آنان هر چه بيشتر مي فهمند، شناختشان عميق تر شده و در نتيجه شگفتي معرفتي و تعجبش بيشتر مي شود. براي نيوتن دستگاه چشم و بينايي خيلي عجيب بود لذا مي گفت مي توان از شناخت آن پي به خدا برد.
اين مساله نکته قابل توجهي است که هر چه پديده اي پيچيده تر باشد نشان دهنده آن است که از پشتوانه معرفتي بيشتري برخوردار بوده و پشت صحنه آن از نظر معرفتي پر بار تر است. به همين خاطر است که ما از طريق شناخت عالم ملک مي توانيم به شناخت پشت صحنه آن يعني عالم ملکوت پي ببريم.
نکته ديگر در مورد اين نقد آن است که اگر فرض کنيم مقوله سادگي و پيچيدگي مربوط به عالم ذهن است باز مشکل حل نخواهد شد زيرا مستشکل مي گويد: ما در علوم انساني با مقوله پيچيدگي مواجه هستيم اما در علوم طبيعي اين پيچيدگي وجود ندارد و لذا در آنجا کشف قوانين مشکل تر است.

نقد و ارزيابي صحيح
در اينکه انسان نسبت به موجودات ديگر پيچيده تر است سخني نيست زيرا انسان بيش از اينکه از نظر جسماني نسبت به ساير موجودات پيچيده باشد از نظر روحي و رواني پيچيده است. به همين خاطر است که گفته شده: انسان عالم صغير و عالم انسان کبير است. در فلسفه وقتي که اقسام هشت گانه فاعل را تعريف مي کنند، فلاسفه گفته اند اما انسان همه اين اقسام را در بر دارد. در نقل نيز به اين مساله اشاره شده است مانند اينکه قرآن انسان را به عنوان موجودي معرفي مي کند که مسجود ملائکه قرار گرفته است. دانشمندان نيز بر اين حقيقت اعتراف دارند. الکسيس کارل، کتابي بنام «انسان موجود ناشناخته» را در همين زمينه نوشته است. بنابر اين در اينکه انسان موجود عجيبي است ترديدي نيست اما نتيجه اي که از استدلال، گرفته شده نادرست است به تعبير ديگر در استدلال مذکور مغالطه «وضع ما ليس بعله عله» واقع شده است . ما تفاوت علوم انساني و علوم طبيعي را مي پذيريم (و به همين خاطر است که در علوم انساني قوانين جهان شمول کمتر و قوانين آماري بيشتر است) اما اين امر دليل بر آن نيست که روش تجربي ديگر در مورد آن جواب گو نيست. بلکه شاخص تجربي بوده يک پديده آن است اولا قانون مند باشد، ثانيا بتوان توسط تجربه و آزمون آن را مورد فهميد و کشف قرار داد. همين مساله در مورد علوم انساني نيز جاري است، مثلا قانون عرضه و تقاضا که در مباحث اقتصادي مطرح است از قانون انبساط فلزات در اثر حرارت پيچيده تر است اما روش کشف آنها يکسان است . و يا در امور تربيتي، عوامل فراواني دخالت دارد به گونه اي که باعث شده قوانيني که در اين حوزه وضع مي شود تبصره هاي فراواني داشته باشد اما مي توان آن قوانين را از طريق تجربي بدست آورد .
طبق آنچه گفت شد هم سخن پوزيتويست ها که روش علوم انساني را عين روش علوم طبيعي مي دانند مورد نقد قرار مي گيرد زيرا آنان خيلي انسان را ساده انگاشته اند و هم سخن مخالفين روش تجربي در علوم انساني مورد نقد قرار مي گيرد زيرا اينان در مورد انسان خيلي سخت گيرانه قضاوت کرده و شناخت آن را دست نيافتني دانسته اند.

دليل ديگر مخالفين روش تجربي در علوم انساني
گفته شده علوم انساني از عناصر و انديشه هاي فلسفي و ايدئولوژيکي تاثير مي پذيرد در حالي که علوم طبيعي اينگونه نيست و لذا همين امر سبب مي شود روش اين دو علم از هم متفاوت باشد. انسان ها با توجه به مبناي فلسفي و ايدئولوژيکي که دارند قوانين مختلفي را در علوم انساني وضع مي کنند مثلا انساني که ملحد است با انساني که موحد است از نظر مباني هستي شناسي، جهان شناسي و انسان شناسي متفاوت مي باشند و در نتيجه، آرمان ها و انتظارات آنها نيز متفاوت خواهد بود.[4]
اينان مي گويند مباني فلسفي و ايدئولوژيکي حتي مي تواند در روش علوم تجربي نيز تاثير گذار باشد. آنچه در علم مهم است آن است که عين گرا (آبجکتيو) باشد نه ذهن گرا (سابجکتيو) يعني به گونه اي باشد که هر کسي بر طبق آن عمل نمود، نتيجه يکساني بگيرد. اين در حالي است که در علوم انساني اينگونه نيست. اگر جاي کسي را که تفکر الحادي دارد با کسي که تفکر الهي دارد عوض کنيم، روش آنها نيز عوض خواهد شد. در حالي که در علوم طبيعي اگر جاي فردي با ديگري که عقايد مختلفي دارند عوض شود، هيچ گونه تغييري در روش علم پژوهي آنها ايجاد نمي کند.
اين دليل انشاء الله در جلسه آينده مورد بررسي قرار مي گيرد




[1] تفرج صنع، عبدالکریم سروش، ص 106.
[3] هزار و یک کلمه، آیت الله حسن زاده آملی، ج1، ص211، ط: دفتر تبلیغات اسلامی ؛ ر.ک: انسان و جهان، آیت الله نوری.
[4] تفرج صنع، عبدالکریم سروش، ص 113 ؛ علم و دین، ایان باربور، فصل از علوم تا علوم انسانی، ط: نشر دانشگاهی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo