< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسي علوم تجربي
بررسي روش شناسي در علوم طبيعي
يکي از مباحث مقدماتي در بررسي مساله علم ديني، بررسي چيستي و ماهيت علم تجربي و اهداف و روش آن است. با اين بحث جايگاه معرفتي گزاره هاي علمي روشن شده و در نتيجه در بحث علم ديني گرفتار خلط بحث نمي شويم.
مساله ماهيت علم و اهداف آن در جلسات گذشته بيان شد، اکنون به بحث روش شناسي علم، آن هم در حوزه علوم تجربي مي پردازيم. در اين بحث با اين مساله پرداخته مي شود که مطالعه و پژوهش در اين علوم چگونه انجام شده و چه ويژگي دارند و وجه امتياز آن با ساير رشته هاي بشري چيست. در اين بحث نيز همانند بحث سابق علوم طبيعي از علوم انساني تفکيک شده و به صورت جدا مورد بحث قرار مي گيرد .
علوم طبيعي بر اساس سه عنصر اصلي: مشاهده، فرضيه و آزمايش حرکت مي کند. اين مساله هم در عرف دانشمندان طبيعي مطرح است و هم از نظر تئوري در فلسفه علم به عنوان عناصر اصلي علم تجربي شناخته مي شود. اما به لحاظ تاريخي اين وضعيت هم از نظر فلسفي و هم عملي در گذشته نبوده و به مرور ايجاد شده است.

بيکن و انديشه استقراء
از چهره هاي شاخص و پيشگام علم تجربي که در اين باره به نظريه پردازي نيز پرداخته، فرانسيس بيکن انگليسي است . وي به جاي کتاب «ارغنون» ارسطو، کتاب ديگري با عنوان ارغنون جديد به نگارش در آورده است. فرق کتاب وي با کتاب ارسطو در اين بود که در کتاب وي محور مباحث بر پايه استقراء شکل گرفته است اما در کتاب ارسطو روش قياس سير از کلي به جزئي حرف اول را مي زده است. بيکن معتقد بود عيبي که بر منطق ارسطو و روش قياسي وي وارد است اين است که روش قياسي معرفت جديدي نسبت به موجودات به دست نمي دهد زيرا نتيجه در آن از قبل در مقدمات به صورت مجمل وجود دارد. مثلا وقتي گفته مي شود: « العالم حادث و کل حادث متغير فالعالم متغير»، نتيجه قياس در همان مقدمه دوم که کل حادث متغير است وجود دارد منتهي تفصيل مي يابد . بنابراين تنها معرفت انسان جابجا شده است نه اينکه چيز جديدي حاصل شود. وي مي گفت اما در روش استقراء که ذهن از جزئي به کلي سير مي کند، نتيجه استدلال از مقدمات بزرگ تر است و در نتيجه مي توان حکم مواردي که مورد آزمون و آزمايش قرار نگرفته را توسط آن کشف نمود. مثل آزمايشي که در توسط حرارت بر روي چندين فلز انجام گرفته و بعد از تکرار اين نتيجه بدست آمده که هر فلزي در اثر حرارت منبسط مي شود. با اين نتيجه مي توان حکم فلزاتي که در آينده يافت مي شود را نيز بدست آورد .
بيکن همچنين مي گفت اگر منطق قياس نيز بخواهد قدرت پيش بيني داشته باشد بايد از استقراء بهره گيرد. مثلا وقتي گفته مي شود «سقراط انسان است و هر انساني ميراست، پس سقراط ميراست»، اگر بخواهيم همين حکم را به انسان هايي که در آينده بدنيا مي آيند نيز نسبت دهيم، از طريق کبري استدلال ممکن است و کبري توسط استقراء ثابت مي شود. البته اين مطلب يعني نياز داشتن قياس به استقراء، در مورد قضاياي ترکيبي جاري است نه قضاياي تحليلي، زيرا در قضاياي تحليلي که محمول در متن موضوع قرار دارد (يعني محمول قضيه از ذاتيات و يا لوازم ذات است) پيش بيني براي آينده روشن است. به عنوان نمونه صفت امکان لازمه ذات انسان است لذا هر جا انساني يافت شود اين صفت را نيز به همراه دارد و تفکيک ناپذير است. اما در قضاياي ترکيبي که محمول بيرون از موضوع است مانند صفت صنعتگري براي انسان، اثبات آن نيازمند استقراء است. در اين امور، ديگر عقل محض نمي تواند حکم کند زيرا مساله از متن موضوع استخراج نشده است بلکه نيازمند آزمون و استقراء است. مثلا در صورت قبل اگر انسان ممکن الوجود نباشد تناقض به وجود مي آيد اما اگر انسان ميرا نباشد به لحاظ عقلي محالي رخ نداده است. لذا اگر عقل بخواهد در مورد جسم انسان حکمي کند نيازمند دستمايه هايي حسي و تجربي است و بدون آن عقل نمي تواند اظهار نظري کند.

جايگاه آراء افراد در دين
ارسطو در قرون وسطي چهره اي مقبول و معتبر در نزد افراد بود اما در اين زمان دو برداشت نادرست از وي صورت گرفت: اول اينکه انديشه هاي او به صورت گزينشي و نادرست پذيرفته شد زيرا ارسطو همان طور که منطق قياس دارد، منطق استقراء نيز دارد و ديگر اينکه عالمان مسيحي، آموزه هاي ديني را بر اساس همين آراء گزينشي و نادرست از وي سامان دادند، و امر پيامدهاي بدي را به همراه داشت. ما نيز نبايد دين اسلام را مساوي با شخصيت هايي همچون ملاصدرا، علامه طباطبايي و ديگر بزرگان قرار دهيم، آنان هر چند شخصيت هاي بزرگي بودند اما بايد آراء آنان را مرتبط با اسلام و دين بدانيم . آنچه اين بزرگان انجام دادند جنبه اجتهادي داشته و لذا ممکن است در مواردي اجتهاد آنها به خطا نيز رفته باشد. لذا در کتاب هاي حديثي ما بر خلاف کتب اهل سنت، کتابي با نام صحيحين که همه احاديث آن را صد درصد صحيح و غير قابل خدشه بدانيم وجود ندارد و حتي در مورد کتاب شريف کافي نيز در زمينه سند برخي احاديث مشکلاتي وجود دارد. اما اهل سنت بر مبناي خويش پست صحيحين متوقف شده اند و اين امر گرفتاري هايي را براي آنان به وجود آورده است.
متاسفانه برخي از کساني که ضربه هايي را به اسلام و مسلمين در غالب ترور و کشيدن کاريکاتور انجام مي دهند گاه همين احاديث باطل در صحيحين و نيز انديشه هاي ابي تيميه و محمد بن عبدالوهاب را مستمسک خود قرار داده اند. سيد حسن نصرالله در اين زمينه سخن زيبايي بيان نمودند، ايشان فرمودند: اگر مي خواهيد با داعش و اين گروه هاي تکفيري مقابله کنيد، راهکار نظامي کامل نيست زيرا اگر اينها را نيز از ميان برداريد باز افراد ديگري با همين افکار تعليم يافته و شکل مي گيرند. آنچه در اينجا مهم است مبارزه با افکار تکفيري و خصوصا کساني است که اين افراد را تعليم و آموزش داده و اين افکار شوم را در جهان اسلام نشر مي دهند. و لذا اگر واقعا کساني ادعاي مبارزه با گروه هاي تکفيري را دارند با جلوي وهابيت و عربستان را بگيرند، ما نمي گوييم آنها شيعه شوند بلکه مي گوييم لااقل آيين شافعي را برگزينند.

ارزيابي سخن بيکن
کاري که بيکن در صدد آن بود في الجمله قابل دفاع است. به اين معنا که درست است در مورد همه موضوعات نمي توان از روش قياس عقلي بهره گرفت و براي شناخت امور طبيعي بايد از روش استقراء و آزمايش استفاده کرد. اما عيبي که وي داشت اين بود که تنها از استقراء خام بهره مي گرفته در حالي که اين استقراء راه به جاي نمي برد. مثلا نمي توان از سياه بودن کلاغ هايي که مشاهده کرده ايم منطقا نتيجه بگيريم که کلاغ هايي که بعدا نيز متولد مي شوند سياه خواهند بود. لذا نقدي که بر بيکن وارد حتي از سوي فلاسفه غرب وارد شد اين بود که استقراء شما صرفا انباشت مشاهدات است و تا تعميمي صورت نگيرد، کاري از پيش نمي رود. البته بيکن براي روش استقراء خويش و اينکه بتوان از آن حکمي عام بدست آورد جدول هايي نيز طراحي کرده بود اما چون عقل را کنار گذاشته بود راه به جايي نمي برد. وي براي اين کار سه جدول را طراحي کرده است مثلا مي گفت براي اينکه اثبات اينکه فلزات در اثر حرارت منبسط مي شوند در جدول اول چيزهايي که حرارت دارند را ثبت مي کنيم، در جدول دوم چيزي هايي که فاقد حرارت بودند را مي نويسيم و در جدول سوم پديده هايي که اثر متفاوتي مي بايند را مي نگاريم و از اين طريق حکم را تعميم مي دهيم.
در مقابل روش قياسي متکي بر يقينيات است که در منطق شش قسم براي آن بيان شده است: اوليات، فطريات، مشاهدات، تجربيات، متواترات و حدسيات. اما استقراء ديگر به عنوان يکي از يقينيات شمرده نشده زيرا استقراء مفيد ظن است، آنچه به جاي آن قرار دارد تجربيات است. در تجربه چيزي است که در استقرا نبوده و باعث مي شود از ظني آن را به يقيني برساند و آن کشف علت است.
بعد از بيکن، جان لاک و سپس هيوم انديشه وي را مورد انتقاد قرار دادند. هيوم مي گفت اگر صرفا ما از طريق مشاهده بخواهيم حکمي را صادر کنيم، نمي توانيم در باره آينده پيش بيني داشته باشيم زيرا رابطه منطقي بين اين دو وجود ندارد، مثلا اگر ببينيم که همه آبها به سمت پايين مي روند نمي توان منطقا حکم کرد که آبهاي آينده نيز اين گونه عمل مي کنند. مگر اينکه در استقراء جهتي را کشف کرده باشيم که فلاسفه ما با عنوان قاعده «الاتفاقي لايدوم» و «الاتفاقي لا يکون اکثريا» از آن ياد کرده اند. اينان گفته اند وقتي مشاهده مي کنيم که دو پديده به صورت مکرر با هم اتفاق مي افتند کشف مي کنيم که يکي علت ديگري است، زيرا اگر چنين رابطه اي نمي بود، اين تقارن دائمي شکل نمي گرفت.
اما سوال ديگري در اين جا وجود دارد و آن اينکه آيا قاعده الاتفاقي لايدوم،‌ به گونه اي است که خلاف آن منجر به تناقض مي شود يا اينگونه نيست؟ مرحوم شهيد صدر در کتاب «مبادي منطقي استقراء» مي گويد گر چه قبول داريم که عالم ما به گونه اي نيست که وقوع پديده ها در آن اتفاقي باشد اما از نظر عقلي اين مساله استحاله عقلي ندارد زيرا استحاله آن جايي است که معلول بدون علت تحقق يابد.
بنابراين، استقراء و مشاهده به تنهايي نمي تواند ما را عبور داده و مسائل جديدي را براي ما روشن کند مگر اينکه يک فرضيه داشته باشد يعني چيزي که براي ما قابل رويت نيست، منشا اين رخداد باشد در اين صورت که استقراء مي تواند تعميم دهد.
شهيد مطهري در اصول فلسفه و روش رئاليسم، در مقدمه جلد سوم به بحث علم و چيستي و روش شناسي آن مي پردازند و مي فرمايد: هر علمي داراي روشي خاص است و علت آن، تفاوت موضوعات آن علوم است زيرا هر موضوعي به تناسب حال خويش روش خاصي را براي مطالعه و تحقيق مي طلبد. مثلا اگر بنا باشد پديده اي طبيعي مورد بررسي و مطالعه قرار گيرد بايد از روش حس و تجربه بهره گرفت و عقل محض در اينجا کارايي ندارد. از آن طرف اگر بخواهيم يک پديده انتزاعي متافيزيکي را مطالعه کنيم با روش حسي و تجربي نمي شود بلکه بايد از روش عقلي بهره گرفت.
اهميت کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم
بارها گفته ايم که از کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم علامه طباطبايي با حاشيه هاي شهيد مطهري نبايد غفلت نمود. خواندن بدايه و نهايه جاي اين فلسفه را نمي گيرد زيرا اين فلسفه، يک فلسفه امروزي و تطبيقي است. شهيد مطهري نظريات غربي ها را نقل و سپس مورد ارزيابي و مقايسه قرار مي دهد. اين نکته مهم را نيز بايد يادآور شده که براي خواندن فلسفه غرب نبايد بي گدار به آب زد بلکه يا بايد در فلسفه اسلامي مجتهد شد و سپس به سراغ آن رفت و يا از طريق و معبر يک مجتهد وارد اين عرصه شد زيرا انساني که دستگاه ذهني و فلسفي او قوي نيست، در مواجه با اين افکار و آراء ممکن است مرعوب و منفعل و تسليم مي شود. يکي از معبرهاي بسيار خوب براي ورود به انديشه ها و افکار غربي، شهيد مطهري مي باشد .


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo