< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/10/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ملاک حقيقت در علم
معناي ديگر علم: مجموعه گزاره هاي منظم
مباحثي که در جلسات قبل درباره علم و چيستي آن مطرح شد مربوط به علم به معناي تصورات و تصديقاتي بود که براي انسان حاصل مي شود. اکنون به بررسي معناي ديگري از علم مي پردازيم. علم در اين معنا ديگر وصف انسان نيست بلکه به معناي مجموعه اي از گزاره هاي معرفتي است که حول محور واحدي نظام يافته اند، مثلا به مجموعه مسائل فقهي که بر محور احکام عملي انتظام يافته اند، علم فقه گفته مي شود و همين گونه است علم کلام، علم رجال، علم ادبيات، علم فيزيک، علم شيمي، علم نجوم و غيره. اين محور واحد که گزاره هاي آن علم بر طبق آن انتظام مي يابند ممکن چه چيز باشد: موضوع، غايت و روش .
در کتب لغت در باره اين اصطلاح دوم سخن زيادي بيان نشده است و بيشتر کاربرد اول علم مورد نظر بوده است. در کتاب معجم الوسيط[1] درباره اين اصطلاح آمده است: «يطلق العلم علي مجموع مسائل و اصول الکليه تجمعها جهه واحده کعلم الکلام و علم النحو و علم الارض و علم الکونيات [يعني علوم طبيعي] و العلم الاثار [يعني علم ديرينه شناسي و تاريخ و مانند آن]»[2]. در کتب لغت انگليسي، اين معنا از علم را اصطلاحا ديسيبلين «diseipline» که به معناي نظام مندي است مي گويند. [3]

چهار کاربرد اين اصطلاح
اما خود اين اصطلاح داراي چهار کاربرد مختلف است که عبارتند از: کاربرد اعم، عام، خاص و اخص
1. کاربرد اعم: علم در اين کاربرد به مجموعه قضايايي گفته مي شود که مرتبط با هم هستند اعم از اينکه کلي باشند يا شخصي، حقيقي باشند يا اعتباري. علم کلي مانند علوم طبيعي است که در آن قوانيني کلي بيان مي شود که شامل همه طبيعت مي شود مثل اينکه گفته مي شود گازها فلان خاصيت را دارند يا انجماد مايعات اينگونه است. اما برخي از علوم به مسائل شخصي و جزئي مي پردازند مانند علم جغرافيا که نوعا به بررسي وقايع نقاط خاصي مي پردازد و يا علم تاريخ نقلي که وقايع و رخدادهاي خاصي را مورد نقل قرار مي دهد، اين علوم را علوم جزئي گويند. از آن طرف برخي از علوم مانند فلسفه که مربوط به واقعيت هاي عيني هستند را علوم حقيقي و برخي ديگر را که اينگونه نيستند اعتباري مي نامند، مانند علم ادبيات. اين اصطلاح همه اين علوم را در بر مي گيرد.
2. کاربرد عام: گاه منظور از علم، مجموعه قضاياي کلي است که حول محور واحدي انتظام دارند. طبق اين اصطلاح واژه علم شامل همه علوم حقيقي و اعتباري مي شود اما علوم جزئي مانند جغرافيا و تاريخ را در بر نمي گيرد.
3. کاربرد خاص: در اين کاربرد منظور از علم، مجموعه قضاياي کلي و حقيقي است لذا شامل قضاياي جزئي و اعتباري نمي شود.
4. کاربرد اخص: علم کاربرد ديگري دارد که دايره کمي از علوم رايج را در بر مي گيرد. طبق اين اصطلاح قضايايي که تنها از راه حواس و تجربه قابل اثبات باشد را علم گويند. بر اين اساس ديگر علوم عقلي، علم خوانده نمي شود. دامپير در کتاب «تاريخ فلسفه علم» مي گويد: «واژه لاتيني سانتيا «scientia» از واژه ساير «scire» که به معناي آموختن و دانستن است گرفته شده است. در وسيع ترين مفهوم به معناي آموزش و دانش است. اما واژه انگليسي ساينس «science» به عنوان اصطلاحي کوتاه شده براي علوم طبيعي به کار مي رود. [يعني حتي شامل علوم انساني مانند ادبيات و تاريخ نيز نمي شود] بنابراين علم را از نظر مي تواند به دانش مرتب درباره پديده اي طبيعي و بررسي منطقي روابط ميان مفاهيمي که اين پديده ها به کمک آنها بيان مي شود، تعريف کرد. اين واژه که آلماني آن «wissenchift» است نزديک ترين معادل واژه ساينس است. اين واژه آلماني همه مطالعات منظم درباره امور مختلف مانند مطالعات منظم تاريخ، فقه اللغه يا فلسفه را نيز شامل مي شود».[4] بافت فرهنگي انگليسي ها نوعا تجربه گرايي است. متفکران تجربه گرا مانند ديويد هيوم و جان لاک نوعا انگليسي بوده اند. اما آلماني ها نوعا عقل گرايي را برگزيده اند. افرادي مانند هگل، کانت، هايدگر و گادامر که عقل گرا بودند اهل آلمان هستند.
در مقام داوري ميان اين چهار اصطلاح، اصطلاح اول ارجح است زيرا مانعي وجود ندارد تا علومي همچون جغرافيا، ادبيات و مانند آن، از تحت نام علم خارج شود. اما اگر بخواهيم در مساله علم ديني سخن بگوييم آنچه نوعا محل بحث و اظهار نظر است، اصطلاح چهارم است. البته در اصطلاحات ديگر نيز بحث علم ديني وجود دارد مانند اينکه گفته شده آيا فلسفه، به اسلامي و غير اسلامي تقسيم مي شود يا نه ؟ آيا رياضي ديني داريم يا نداريم ؟ اما اين مسائل کمتر مورد گفتگو قرار گرفته است. آنچه دغدغه و مطالبه اجتماعي است و بحث جدي در حدود آن مطرح شده در خصوص رابطه علوم انساني و دين است که رقيق تر اين بحث نيز در علوم طبيعي آمده است. وجه آن نيز اين است که تاثير علوم طبيعي در دين باوري افراد چندان نيست همان طور که دانشمندان هستي ما که با اخلاق و ايمان به کار خويش مي پردازند همين علوم طبيعي رايج را فرا گرفته اند (البته قطعا ابتکاراتي نيز داشته اند ). اما در علوم انساني مساله متفاوت بوده و تاثير اين علوم در باورهاي افراد فراوان است. از آن طرف ديگر علوم نقلي و وحياني نيز جزء بحث علم ديني وارد نمي شود زيرا ديني بودن اين علوم خالي از ترديد است.

نکته اي درباره اهميت نظم:
يکي از مسائل مهم در دستيابي به موفقيت داشتن نظم در کارهاست. اخوي بنده نقل مي کرد که قرار گفتگويي تلفني با آقاي گادامر براي ضبط برنامه گذاشتيم، ايشان دقيقا همان وقتي که تماس گرفتيم پشت تلفن آماده بودند. اما همان وقت با يکي از رجال خودمان نيز قرار گفتگو گذاشتيم، با اينکه قبلا به او اطلاع داده بوديم اما ‌چند وقت معطل شديم تا اين صحبت صورت گرفت. حضرت آيت الله العظمي سبحاني انصافا تبلور نظم هستند. در حضور ايشان بودم و مي ديدم که گاهي اوقات که کسي بدون برنامه به ايشان زنگ مي زد ناراحت شده و مي گفتند طبق برنامه زنگ بزنيد و حضور پيدا کنيد. اين همه پيشرفتي که ايشان داشته اند به خاطر همين نظم است. کساني که به جاي رسيده اند حتما در زندگي خويش انسان هاي منظمي بوده اند .

نقش موضوع و روش در علوم چه قدر است
در اصطلاحي که براي علم مطرح شد و رابطه آن با علم ديني ابتدا بايد روشن شود مقصود از جهت واحدي که در ميان گزاره هاي يک علم پيوند ايجاد مي کند چيست؟ آيا موضوع واحد است که اين نقش را ايفا مي کند و يا غايت و يا روش واحد؟ به عبارت ديگر وقتي مي خواهيم رشته هاي علوم را مشخص کنيم آيا شاخص آنها موضوع است يا روش آن علم؟ وقتي مي خواهيم علم فلسفه را بشناسيم و تمايز آن را با علم کلام بيابيم به سراغ چه چيزي م يرويم موضوع يا روش؟
نکته ديگري که بايد بررسي شود جايگاه روش و متدولوژي در علم است. مثلا اگر کسي علم را تنها به اموري اطلاق مي کند که از روش تجربي بهره گرفته اند، سوال مي کنيم دليل شما بر اين انحصار چيست؟ بله يک راه کشف طبيعت حس و تجربه است اما آيا راه هاي ديگري مانند وحي وجود ندارد؟
شهيد مطهري بحث روش شناسي در علوم را بسيار مهم مي داند و مي فرمايد: بايد بدانيم در فلان علم چه روشي را بکار بگيريم . اما براي اينکه به اين امر دست يابيم بايد موضوع آن علم را بشناسيم زيرا با شناخت موضوع است که روش قابل استفاده در آن علم معلوم مي شود. مثلا اگر موضوع علم، طبيعت شناسي است، روش عادي شناخت آن نيز تجربه است. البته در اينجا اين سوال مطرح مي شود که آيا تنها راه شناخت طبيعت تجربه است يا راههاي ديگري هم وجود دارد؟ پاسخ آن است که اولا دليلي بر اين انحصار نداريم ثانيا طبق آنچه بعدا گفته خواهد شود راه هاي ديگري نيز براي اين امر وجود دارد از جمله اينکه ممکن است کسي از راه کشف و شهود به جاي اينکه از معلول به علت برسد، ‌از راه علت، معلول را بيابد. همچنين ممکن است خالق اين عالم در مواردي، قوانين طبيعي را از طريق وحي به بشر معرفي نمايد. شهيد نواب در باب دليل ارسال نبي مي فرمود: وقتي يک چراغ علاء الدين درست مي کنند، دستورالعمل آن را نيز داخل آن قرار مي دهند، قطعا سازنده بهتر از همه مصنوع خود را مي شناسد. حال اگر خداي متعال به ولي خود دستورالعمل مصنوعات را بيان کند قطعا راه بهتري خواهد بود. بنابراين براي شناخت طبيعت دو راه شناخته شد، طبيعت شناسي تجربي حسي و طبيعت شناسي وحياني.


[1] این لغت نامه دارای چهار نویسنده بوده و برای فهم لغات جدید خیلی راهکشا است. .
[2] معجم الوسیط، ابراهیم مصطفی و دیگران، ص424، ط: دار الدعوه استانبول.
[3] فرهنگ معاصر(انگلیسی-فارسی)، ص 235.
[4] تاریخ فلسفه علم، دامپیر، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص1، ط: انتشارات سمت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo